vasael.ir

کد خبر: ۲۳۱۳
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۳:۴۵ - 26 May 2016
فصلنامه حکومت اسلامى/ شماره ‏74

نقش و جایگاه ولى فقیه در انتخاب و انتصاب کارگزاران نظام اسلامی

پایگاه اطلاع رسانی وسائل ـ بر اساس ادله فقهى، ولایت و حکومت بر جامعه اسلامى در زمان غیبت، بر عهده فقیه جامع‏الشرائط است؛ حال سؤال اساسى این است که از نظر فقهى و حقوق اساسى، نقش و جایگاه ولى فقیه در انتخاب و انتصاب کارگزاران جامعه اسلامى چگونه است، آیا کارگزاران نظام اسلامى لزوماً باید از طرف ولى فقیه تعیین شوند یا نیازى به تعیین ولى فقیه نمى‏باشد؟

 بر اساس ادله فقهى، ولایت و حکومت بر جامعه اسلامى در زمان غیبت، بر عهده فقیه جامع‏الشرائط است. از یک‏سو ولایت امر، عمومیت داشته و شامل همه شؤون و امور حکومتى مى‏شود. از سوى دیگر، با توجه به گستردگى و تنوع امور کشور، ولى فقیه به تنهایى قادر نخواهد بود در همه ارکان جامعه اسلامى به‏طور مستقیم ایفاى نقش کرده و همه امور مربوط به حکومت را شخصاً اداره کند. لذا همانگونه که در قانون اساسى جمهورى اسلامى پیش‏بینى شده است، ولى فقیه باید بخشى از وظایف و اختیارات خود را به افراد یا گروه‏هاى دیگر واگذار کند. حال سؤال اساسى این است که از نظر فقهى و حقوق اساسى، نقش و جایگاه ولى فقیه در انتخاب و انتصاب کارگزاران جامعه اسلامى چگونه است، آیا کارگزاران نظام اسلامى لزوماً باید از طرف ولى فقیه تعیین شوند یا نیازى به تعیین ولى فقیه نمى‏باشد؟ در این مقاله با روش تحلیلى و توصیفى با هدف پاسخ به این سؤالات، ابتدا اشاره‏اى به نقش امام معصوم علیه السلام در تعیین کارگزاران حکومت شده، سپس این بحث بر اساس نظرات و سیره عملى فقهاء در طول تاریخ تشیع و همچنین از منظر حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران بررسى و اثبات شده است که انتخاب و انتصاب کارگزاران نظام اسلامى بر عهده ولى فقیه بوده و ولایت ولى فقیه به سایر ارکان حکومتى و مقامات اجرایى، تسرى یافته و اقدامات و تصمیمات آنها نیز مشروعیت مى‏یابد.

واژگان کلیدى‏

ولایت، ولى فقیه، انتصاب کارگزاران، مشروعیت، فقه سیاسى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران‏

مقدمه‏

بحث انتخابات و انتخاب کارگزاران نظام توسط مردم با انقلاب مشروطه، وارد ایران شد و از همان زمان در ادبیات سیاسى و دینى ما مورد بحث قرار گرفت و البته از همان آغاز هم عده‏اى از علماى دینى و جمعى از روشنفکران، بر این باور بودند که این پدیده نوظهور با مبانى دینى سازگار نیست و در مقابل، عده‏اى از دانشمندان از سازگارى آن دفاع مى‏کردند. یکى از مصادیق مناصب حکومتى، تصدى نمایندگى مجلس شورا است که مورد بحث فقهاء قرار گرفته است.

مخالفان نمایندگى مى‏گفتند حکومت در عصر غیبت، در اختیار فقهاست و مصوبات مجلس شورا که نمایندگان منتخب مردم هستند و نه منصوب فقیه، شرعاً اعتبارى ندارد؛ مثلًا در رساله‏ «کشف المراد من المشروطة و الاستبداد» آمده است: «باید در عصر غیبت، رجوع به فقیه مجتهد جامع الشرائط نمایند. پس در این صورت، چند نفرى از اعیان و شاهزاده‏ها و تجار و کسبه و سایر اصناف از جانب مردم وکیل شده، بیایند تا قانون براى مردم بنویسند که بر طبق او عمل کنند، موافق شرع نخواهد شد ...» (تبریزى، 1374، ص 123) و در رساله‏ «تذکرة الغافل» آمده است: «وکالت در امور عامه، صحیح نیست و در این باب، باب ولایت شرعیه است؛ یعنى تکلم در مصالح عمومى ناس مخصوص امام علیه السلام یا نواب عام اوست و ربطى به دیگران ندارد و دخالت غیر آنها در این امور، حرام است» (ترکمان، 1362، ج 1، ص 82).

در همان دوره، «میرزاى نائینى» که از مشروطه دفاع مى‏کرد، در صدد پاسخ برآمد، ولى پاسخ نائینى در این باره، بیشتر تقویت اصل شبهه بود! زیرا ایشان چاره‏اى جز آن ندید که بگوید در امور عامه که به مصلحت جامعه اسلامى مربوط است؛ هرچند نظر فقیه جامع الشرائط، معتبر است، ولى تشکیل مجلس شورا، به دلیل آنکه مصوباتش به تأیید و تنفیذ مجتهدین مى‏رسد، مانعى ندارد. نائینى در «تنبیه الامه» بارها تکرار مى‏کند که با نظر فقیه، رأى نمایندگان ملت، اعتبار پیدا مى‏کند (نائینى، 1361، ص 134 و 137). وى تصریح مى‏کند «اینگونه امور نوعیه و سیاست امورامت را از وظایف نواب عصر غیبت مى‏دانیم، اشتمال هیئت منتخبه (مجلس) بر عده‏اى از مجتهدین عدول و یا مأذونین از قِبل مجتهدى و تصحیح و تنفیذ و موافقتشان در آراء صادره براى مشروعیتش کافى است» (همان، ص 49).

«سیدعبدالحسین لارى» که دخالت نمایندگان مردم را در کار سیاست و حکومت، فضولى مى‏دانست، در رساله «قانون در اتحاد دولت و ملت» مى‏نویسد: «ولایت کلیه اجراء حدود شرعیه و سیاست الهیه از هر جهت حق حاکم شرع عادل است، لاغیر» (لارى، 1326، ص 253).پس از پیروزى انقلاب اسلامى و با توجه به شبهاتى که در زمان تدوین قانون اساسى در باره بحث ولایت فقیه و نقش ولى فقیه در ارکان حکومت و در انتخاب کارگزاران نظام اسلامى مطرح گردید، کتابهاى متعددى درباره پیشینه تاریخى بحث ولایت فقیه و درباره اصل مفهوم ولایت فقیه و ادله آن نوشته شد، اما یکى از مسائلى که در این میان شایسته توجه بیشترى است، مسأله نقش و جایگاه ولى فقیه در انتخاب و انتصاب کارگزاران حکومتى است که به شرح زیر پیگیرى مى‏شود.

1. ادله فقهى انتخاب و نصب کارگزاران نظام توسط ولى فقیه‏

1- 1. سیره معصومین (علیهم السلام)

پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بعد از هجرت به مدینه، حکومت تشکیل داد و شخصاً مسؤولیت امور سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، اجرایى، قضایى و ... را بر عهده گرفت و براى کارهاى مختلف، اشخاصى را تعیین و نصب مى‏فرمود. به‏طور نمونه، «عمروبن‏حزم» و «معاذبن‏جبل» را یکى پس از دیگرى به‏عنوان حاکم یمن (ابن هشام، 1361، ج 4، ص 241) و «عتاب‏بن‏اسید» را به‏عنوان حاکم مکه و «قیس‏بن‏مالک» در همدان، «عدى‏بن‏حاتم» در منطقه طى و «عین‏فروه‏مسلک مرادى» را در مراد، به‏عنوان حاکم آن شهرها تعیین و نصب فرمودند (جعفریان، 1377، ج 3، ص 104).

سیره امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در زمان حکومت، همین بود که اداره حکومت را شخصاً بر عهده داشته، استانداران و کارگزاران حکومتى را خود تعیین و نصب مى‏فرمودند.به‏طور نمونه، «عثمان‏بن‏حنیف» را به بصره، «عماربن‏شهاب» را به کوفه، «عبیدالله‏بن‏عباس» را به یمن، «قیس‏بن‏سعد» را به مصر و «سهل‏بن‏حنیف» را به شام اعزام کرد (طبرى، 1409 ق، ج 5، ص 161).

«محمّدبن‏ابى‏بکر» و «مالک اشتر نخعى» که اینها هم یکى پس از دیگرى به فرماندارى مصر منصوب شدند. حتى در دوران خلفاى نخستین، افرادى مانند «حذیفةبن‏یمان»، «سلمان فارسى» و «عمار یاسر» با اذن و اجازه حضرت على علیه السلام مناصب حکومتى را از طرف خلفا پذیرفتند (شوشترى، 1379، ج 5، ص 356). پس در نخستین جامعه اسلامى پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله و بعد از وى، حضرت على علیه السلام، شخصاً ریاست نظام اسلامى را بر عهده داشتند و به انتخاب و انتصاب کارگزاران نظام اسلامى مى‏پرداختند ... در این زمان هم که امام معصوم غایب است، مبانى فقهى ما اقتضاء دارد که انتخاب و انتصاب کارگزاران به‏دست ولى فقیه که حاکم و ولىّ على الاطلاق است باشد (مصباح یزدى، 1392، ص 54).

1- 2. روایات معصومین (علیهم السلام)

لازمه ولایت «ولى امر» بر امّت که از ولایت کلیه الهیه و مطلق برخوردار است، آن است که وى اختیار کامل براى اداره جامعه اسلامى را داشته که از جمله آنها تعیین و نصب کارگزاران خود مى‏باشد (مؤمن، 1383، ص 427). در روایات معصومین علیهم السلام نیز روایات زیادى در این زمینه وجود دارد؛ خصوصاً نهج البلاغه پر است از مواردى که امیرالمؤمنین علیه السلام براى شهرها و مسؤولیت‏هاى مختلف، اشخاصى را نصب فرموده‏اند که قبلًا مواردى ذکر شد و ما در اینجا به‏طور نمونه فرازهایى از نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر را بررسى خواهیم نمود.

حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: «این فرمان بنده خدا، على امیر مؤمنان، به مالک اشتر است، هنگامى که او را به فرماندارى مصر بر مى‏گزیند تا خراج آن دیار را جمع سازد ...» (نهج البلاغه، نامه 53). حضرت تصریح مى‏کنند که مالک اشتر را به عنوان والى و حاکم مصر برگزیده است و به او مسؤولیت داده تا کارهاى آن دیار را سامان بخشد و این به‏طور آشکار دلالت دارد بر اینکه از اختیارات «ولى امر»، نصب اشخاص صلاحیت‏دار، به‏عنوان کارگزاران جامعه مى‏باشد و در فرازهاى دیگر این نامه مى‏فرماید: «از میان مردم، برترین فرد را براى قضاوت انتخاب کن ... براى فرماندهى سپاه، کسى را برگزین که خیرخواهى و شکیبایى او بیشتر است ... سپس در امور کارگزارانت بیندیش و پس از آزمایش، به کارشان بگمار ... کارگزاران دولتى را از میان مردمى پاکیزه و با تقوى و .... انتخاب کن ... از نویسندگان و منشیان، کارها را به بهترین آنها واگذار» (همان) و موارد دیگرى که به صراحت دلالت دارند بر اینکه انتخاب و نصب کارگزاران جامعه اسلامى از اختیارات حاکم و والى جامعه اسلامى مى‏باشد.

1- 3. اقوال فقهاى شیعه‏

در عصر غیبت معصوم، دیدگاه‏ها و آراء فقیهان شیعه، در رابطه با حاکم اسلامى و اختیارات وى از همان ابتدا در لابه‏لاى کتابهاى امر به معروف و نهى از منکر، جهاد، قضاء و شهادات، حدود، قصاص و ... به‏گونه‏اى استطرادى- و نه استقلالى- منعکس گردیده است (جوان آراسته، 1379، ص 195- 194) و به این امر توجه داشته‏اند که انتخاب و گزینش کارگزاران حکومتى بر عهده فقیه جامع‏الشرائط بوده و احدى حق تصرف و دخالت در این امور را بدون اذن ولى فقیه ندارد و فقهاء این مطلب را به دو صورت ایجابى و سلبى به شرح زیر بیان فرموده‏اند.

1- 3- 1. صورت ایجابى‏

اکثر فقهاء به‏صورت اثباتى و ایجابى با عبارات مختلف بر لزوم نصب کارگزاران نظام توسط فقیه جامع‏الشرائط تأکید کرده‏اند؛ با این فرق که گروهى از فقهاء تصریح به نصب کارگزاران نظام اسلامى به‏دست ولى فقیه کرده‏اند و برخى به‏طور کلى بیان فرموده‏اند که اختیارات فقیه جامع‏الشرائط، همان اختیارات امام معصوم علیه السلام مى‏باشد. بر مبناى این تعمیم و عمومیتى که فقهاء براى اختیارات فقیه جامع‏الشرائط قائل شده‏اند، مى‏توان نتیجه گرفت همانطور که اختیارات و مناصب پیامبر و امامان علیهم السلام تنها در فتوا و قضاء خلاصه نمى‏شد و آنها متصدىِ امور سیاسى و اجتماعىِ مردم نیز بودند، اختیارات و مناصب فقهاء هم در فتوا و قضاء خلاصه نمى‏شود، بلکه آنها در همه امور دینى و دنیایى، نایب مناب امام علیه السلام هستند که اداره امور سیاسى و اجتماعىِ آنان و انتخاب و نصب کارگزاران نظام اسلامى از آن جمله است و ما در اینجا نخست اقوال فقهاى متقدم و بعد فقهاى متأخر را در این زمینه ذکر خواهیم کرد.

اقوال فقهاى متقدم‏

با وقوع غیبت کبرى، علماى شیعه به عنوان پناهگاه مردم در حوادث واقعه، بر اساس پایبندى به اصل «امامت» اعلام داشتند که تنها حکومت مشروع، حکومت معصوم و نایبان عام معصومین که همان فقهاى جامع‏الشرائط هستند، مى‏باشند و تلاش کردند نظریه ولایت و نیابت فقیه را تئوریزه کنند. بر اساس این نظریه، پیشوایى جامعه بر عهده فقهاى جامع‏الشرائط است که از نصب و مشروعیت دینى برخوردارند و هرگز نمى‏توان امر راهبرى جامعه را به سلاطین جور واگذار کرد.

«شیخ مفید» (متوفاى 412 ق) طلایه‏دار صفوف مقدم نظریه‏پردازان نیابت فقیه، در مطالبى که از اصول نظریه ولایت فقیه آورده است، آشکارا حکومت بر جامعه را از «سلاطین عرفى» نفى مى‏کند و آن را حق فقهاى جامع‏الشرائط مى‏داند (مفید، 1410 ق، ص 675) و نکته مهمتر اینکه وى اختیارات فقیه را همان اختیارات معصوم مى‏داند. « [فقیهان‏] آنچه بر عهده سلطان عادل است، بر عهده گیرند» (همان) و «در نبود سلطان عادل، بر فقیهان شیعه است که متولى مسؤولیت‏هاى ولایى سلطان باشند» (مفید، 1413 ق، ص 675).

وى تنفیذ و اجراى احکام را از وظایف ولى فقیه مى‏داند که به اطلاق خود، شامل همه احکام الهى است و فقیه باید تلاش کند که در سراسر جامعه و در تمام شؤون آن، اسلام حاکم باشد (مفید، بى‏تا، ص 810). شیخ «ابوالصلاح حلبى» (متوفاى 447 ق) در کتاب «الکافى فى الفقه» در فصل مستقلى با عنوان «تنفیذ الاحکام» به بررسى زوایاى مختلف ولایت فقیه مى‏پردازد و در ابتداى فصل مى‏نویسد:تنفیذ احکام شرعیه از وظایف اختصاصى معصومین علیهم السلام است و زمان غیبت امام معصوم، کسانى که ائمه، آنان را براى این کار معرفى کرده‏اند، بر فقیه‏ بصیر شجاع عادل و متمکن از اجراى احکام، این مسأله واجب مى‏شود (حلبى، 1362، ص 423- 422).

در این عبارت، مسأله اجراى احکام شرعى که شامل تمام شؤون حکومتى و سیاسى مى‏شود، بر عهده فقیه گذاشته شده است. وى معتقد است هدف از تشریع احکام، اجراى آنها در جامعه است و مسؤولیت این امر نیز بر عهده فقیه جامع‏الشرائط است و شخص دیگر حق ندارد متصدى اجراى این امور شود (همان، ص 422) و مجتهدان را «النائب عن الامام فى الحکم من شیعته‏» مى‏داند (همان، ص 421) و شیخ «طوسى» (متوفاى 460 ق) در «النهایة»، تصریح کرده که اقامه حدود فقط براى دو نفر جایز است:

1. حاکمى که از طرف خداوند منصوب است که در این زمان، ولى فقیه مى‏باشد که عهده‏دار این مقام است.

2. کسى که از طرف سلطان منصوب، مأذون باشد (طوسى، 1360، ص 301- 300).

«ابن‏برّاج طرابلسى» (متوفاى 481 ق)، علاوه بر آنکه ولایت سلطان عادل (فقیه) را در انتصاب کارگزاران نظام، امرى لازم و واضح مى‏داند، معتقد است: «اگر چنین سلطانى در امرى و حکمى به کسى ولایت دهد، اطاعتش واجب است» (ابن‏براج، 1406 ق، ج 1، ص 346). «محمدبن‏ادریس» (متوفاى 598 ق) در کتاب «سرائر» فصلى را به ولایت اختصاص داده و از آن به «تنفیذ الاحکام» یاد کرده و معتقد است که فلسفه ولایت، اجراء و برقرارى قوانین و اوامر است وگرنه وجود قوانین، بیهوده خواهد بود (ابن‏ادریس، 1415 ق، ج 3، ص 537). وى ضمن اینکه ولى فقیه را منصوب از سوى امام دانسته، مى‏گوید: «بین حدود و سایر احکام، فرقى نیست و حاکم منصوب از سوى امام مى‏تواند مانند آنچه که معصومین حکم مى‏کردند، حکم کند» (همان، ج 2، ص 25).

فقهاى متأخر

دهه‏هاى آغازین قرن دهم را باید سال‏هاى تسلّط بیشتر و نقطه عطف نظریه ولایت‏ فقیه قلمداد کرد. در این سال‏ها «محقق کرکى» نظرات عمده‏اى بیان داشت و تمایل وى‏ به عملى‏ساختن نظریه مذکور نیز از همین‏جا شروع شد (جهان‏بزرگى، 1388، ش 17، ص 185).

وى که در زمان «ش- اه‏طهماسب»، عملًا ولایت مى‏کرد و از سوى شاه، به‏عنوان نایب امام شناخته و خطاب مى‏شد، مى‏نویسد: اصحاب ما (رضوان الله علیهم) اتفاق دارند که فقیه امامى و جامع‏الشرائط فتوا که از آن به مجتهد در احکام شرعى تعبیر مى‏شود، در زمان غیبت، نایب از جانب ائمه معصوم علیهم السلام است، در جمیع مواردى که براى نیابت در آن مدخل و وجهى دارد. پس واجب است که به او مراجعه نمود ... همانا فقیه موصوف به اوصاف معین، منصوب از طرف ائمه معصوم علیهم السلام بوده و در جمیع مواردى که نیابت در آن دخلى دارد، نایب آنان است ... و این استنابت به وجه کلى است (کرکى، 1409 ق، ص 143- 142).

در پایان قرن دهم، به» (متوفاى 993 ق) مى‏رسیم که به‏روشنى از عموم نیابت بحث کرده است. وى در باره فقیه برخوردار از همه ویژگیهاى لازم، «حاکم على‏الاطلاق» را به کار برده است. اردبیلى بر این باور است که از نظر فقیهان، همه کارهایى را که امام علیه السلام باید انجام دهد، فقیه مى‏تواند انجام بدهد و چنین اختیارى را دارد و به‏طور صریح بیان فرمود: «نصب امرا و سد ثغور که از وظایف ائمه بوده و سایر مصالح عمومى در گستره اختیارات فقهاء قرار مى‏گیرد» (اردبیلى، 1403 ق، ج 12، ص 11).

«شهید ثانى» (متوفاى 996 ق) نیز ضمن نفى هرگونه ولایت در عصر غیبت که مستند به شرع نباشد، (شهید ثانى، 1413 ق، ص 107) اقتدار ویژه براى فقیهان واجد شرایط قائل شده است. او معتقد است ائمه، فقهاء را به‏عنوان نائبان عام خود در عصر غیبت برگزیده‏اند. او مصداق حاکم را در فقه «فقیه جامع‏الشرائط» مى‏داند (همان، ص 162) و فقط حکم او را در عصر غیبت نافذ مى‏داند. همچنین او معتقد است که اذن فقیه در تمام مواردى که به مصالح عمومى مربوط مى‏شود، ضرورى است (همان، ص 286).

«محقق نراقى» (متوفاى 1245 ق) که یک بخش از کتاب معروف خود را به بیان مباحث ولایت فقیه اختصاص داد، معتقد بود تعیین و انتصاب مدیران و متولیان سیاسى و اجتماعى جامعه، امرى کاملًا دینى و از وظایف فقیه‏ جامع‏الشرائط مى‏باشد (نراقى، 1408 ق، ص 536). وى براى اثبات مدعاى خود به اجماع اصحاب و اخبار و روایات استناد کرد. ایشان ولایت فقیه را به عنوان یک اصل فقهى، مطرح و آن را از امور حسبیه، به زعامت سیاسى تحویل کرد. اهمیت اندیشه نراقى در این است که ضرورت حکومت در نظر وى یک ضرورت عقلى است و ربطى به اندیشه کلامى و نیابت از امامان شیعه ندارد (فیرحى، 1381، ش 1، ص 73).

«شیخ محمدحسن نجفى» (متوفاى 1258) اختیارات فقیه را همچون اختیارات امام وسیع مى‏داند و چنین توضیح مى‏دهد: قول امام که مى‏فرماید «فانهم حجتى علیکم و انا حجة الله» به روشنى بر اختیارات گسترده فقیه دلالت مى‏کند که یکى از آنها اقامه حدود است. برپاداشتن حدود و اجراى آن در روزگار غیبت واجب است؛ زیرا نیابت از امام معصوم در بسیارى از موارد براى فقیه جامع‏الشرائط ثابت مى‏باشد و فقیه، همان جایگاه را در امور اجتماعى و سیاسى دارد که امام معصوم دارد. از این جهت تفاوتى بین امام و فقیه نیست (نجفى، 1367، ج 15، ص 422- 421).

وى معتقد است: «خداوند، اطاعت از فقیه را به‏عنوان اولى الامر بر ما واجب کرده است» (همان). سیدعبدالحسین لارى (متوفاى 1342 ق) در کتاب «قانون در اتحاد دولت و ملت» مى‏نویسد: ولایت کلیه‏ «أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» حق «حاکم شرع» و «ولى فقیه» است و وى بر همه اقشار جامعه از فرمانروایان و کارگزاران حکومت و دولت گرفته تا خزانه‏داران و مردم، در تمام امور حسبه و اجراء حدود شرعى و ترجیح و تعیین احکام کلى و مصالح نوعى؛ اعم از عزل و نصب و تعزیر و حدود و تبدیل و تألیف قلوب یا تبلیغ احکام یا اتمام حجت رسول و امام، «ولایت» دارد و «حاکمیت» او محرز و نافذ و جارى است (لارى، 1326، ص 4).

محقق نائینى (متوفاى 1355 ق) حفظ نظام اسلامى و اداره جامعه را از وظایف فقیه جامع‏الشرائط مى‏دانست و در صورت تعذر و عدم امکان، نظریه سلطنت‏ مشروعه را مطرح کرد که البته آن هم با اذن مجتهد جامع‏الشرائط مشروعیت پیدا مى‏کند. وى در این باره مى‏فرماید: «عدم لزوم تصدى شخص مجتهد و کفایت اذن او در صحت و مشروعیت آن و این مطلب از فرط وضوح و کمال بداهت، مستغنى از بیان و حتى عوام شیعه هم مبتنى بر آن است» (نائینى، 1361، ص 79).

«محمدرضا مظفر» (متوفاى 1381 ق) بر این باور بود که مجتهد جامع شرایط، نایب امام در زمان غیبت و حاکم و رئیس مطلق است. «مجتهد جامع‏الشرائط فقط در فتوادادن مرجع نیست، بلکه در همه آنچه که عموم مردم به آن نیاز دارند؛ از حکومت و قضاوت و غیره ولایت دارد و براى غیر او تصدى اینها جایز نیست، مگر با اذن و اجازه مجتهد» (مظفر، 1380، ص 35- 34).

فقهاى معاصر

«محمد مؤمن» در کتاب‏ «الولایة الالهیة»، فصل نهم را تحت این عنوان قرار داده است: «فى انّ بیده الولى الفقیه نصب مسؤولى الدولة» (مؤمن، 1428 ق، ج 3، ص 549)؛ نصب مسؤولان دولتى در اختیار ولى فقیه است. «ولى فقیه منشأ مشروعیت نظام است و همه نهادهاى حکومت از جمله قواى سه‏گانه و قانون اساسى و قوانین عادى با تنفیذ وى مشروع مى‏شود» (مؤمن، 1415 ق، ص 12- 11).

«از اختیارات ولى فقیه است، نصب مسؤولان دولتى، بلکه نصب هر کسى که کارى از دولت اسلامى به او واگذار مى‏شود (مؤمن، 1428 ق، ص 549). امام خمینى قدس سره مشروع‏بودن تمامى ارکان نظام اسلامى از جمله رئیس‏جمهور را منوط به امر فقیه مى‏دانند: اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است ... اگر با امر خدا نباشد، رئیس‏جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتى غیر مشروع شد، طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است ... طاغوت وقتى از بین مى‏رود که به امر خداى تبارک و تعالى یک کسى نصب بشود (امام خمینى، 1370، ج 10، ص 221).

ایشان در تنفیذ احکام رؤساى جمهور مى‏فرمایند: «به حسب آنکه مشروعیت آن‏ باید به نصب فقیه جامع‏الشرائط باشد، اینجانب به موجب این حکم، رأى ملت را تنفیذ و ایشان را به این سمت «منصوب» نمودم» (همان، ج 12، ص 139). مقام معظم رهبرى نیز ولایت فقیه را سررشته‏دار امور جامعه دانسته و معتقدند: «جامعه اسلامى، تمام دستگاه‏ها؛ چه دستگاه‏هاى قانونگذار، چه دستگاه‏هاى اجراکننده؛ اعم از اجرائیه و قضائیه، مشروعیتشان به‏خاطر ارتباط و اتصال به ولایت فقیه است» (خامنه‏اى، 1366) و در جاى دیگر مى‏فرمایند: «در رأس نیروهاى اجرایى کشور، رئیس جمهور قرار دارد که به‏وسیله امام، رأى مردم نسبت به او تنفیذ مى‏شود؛ یعنى در حقیقت، از سوى امام منصوب مى‏شود» (خامنه‏اى، 1367).

پس «اجراى همه احکام اسلامى که در نظم جامعه اسلامى دخالت دارند، بر عهده فقیه جامع‏الشرائط است که یا خود او مباشرتاً آنها را انجام مى‏دهد و یا با تسبیب، به افراد صلاحیت‏دار تفویض مى‏کند» (جوادى آملى، 1391، ص 251) و «اگر کسى بخواهد در شؤون حکومت و ولایت تصرف کند، باید مأذون از سوى ولى فقیه باشد و عمل وى مورد تنفیذ رهبرى حکومت اسلامى قرار گیرد» (مظاهرى، 1378، ص 69).

1- 3- 2. سلبى‏

در مقابل مفهوم «امام عادل» در فرهنگ شیعى با مفهوم «امام جور» یا «سلطان جور» و امثال آن برخورد مى‏کنیم که مقصود، حاکمى است که حکومت او به خداوند متعال منتهى نمى‏شود و از سوى شرع امضاء نشده است (هادوى تهرانى، 1381، ص 74).

از سده چهارم به بعد که شیعه حیاتش را بدون حضور امام آغاز کرد، على‏رغم اصرار قاطع فقهاء بر اصل حق انحصارى و الهى حاکمیت معصوم از سوى خداوند در زمان حضور معصوم، معتقد بودند در زمان غیبت فقهاى جامع‏الشرائط براى حاکمیت جامعه اسلامى از طرف معصومین علیهم السلام منصوب شده‏اند. فقیهان این دوره، حکومت‏هاى دوره خود را نمونه حکومت ستم و جور مى‏دانستند و براى آنها هیچ ولایت شرعى باور نداشتند، لکن از آنجا که دغدغه و هدف اصلى فقیهان در این دوره چگونگى نگهدارى شیعه و پاسدارى از مرزهاى عقیدتى و فکرى بود، لذا «شیخ مفید» که از برجسته‏ترین متکلمان و فقیهان شیعه مى‏باشد، همراهى با حکومت ظالم را به شرط اجراى احکام خداوند که موجب اطاعت خداوند شود، جایز مى‏شمارد.

شاگرد او «سید مرتضى» همکارى با سلطان جائر را براى مصلحت و نفع مسلمانان جایز مى‏شمارد و در رساله کوتاه، اما مهم «فى‏العمل مع‏السلطان» کارکردن براى سلطان ظالم را با شرایطى از جمله امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حق و دفع باطل، جایز و گاه واجب مى‏شمارد. توجیه و دلیل فقهاء براى چنین کارى این است که «در ظاهر از طرف سلطان جائر منصوب شده است، اما در باطن و حقیقت، از جانب صاحب الامر و با اجازه و تجویز او امیر مى‏باشند، نه از طرف ظالم سلطه‏گر گمراه که نافرمان است» (مفید، 1410 ق، ص 812).

سید مرتضى در دوران حکومت «عباسیان» نقابت طلاب، امیرى حجاج و ولایت مظالم و ... را مى‏پذیرد و برادرش «شریف رضى» نیز همان مناصب را در دوران خلافت «القادر بالله» عهده‏دار بود. فقیهان بعد از شیخ مفید و سید مرتضى در چگونگى برخورد با دولت‏هاى ستم‏پیشه، دیدگاه‏هایى نزدیک به دیدگاه آن دو دارند. شیخ طوسى، ابن ادریس و ... پذیرش ولایت از سوى حکمرانان ظالم را براى اقامه حق و ازبین‏بردن باطل و انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر و ... جایز مى‏دانند. شیخ طوسى (متوفاى 460 ق) مى‏فرماید: «هر کس از طرف سلطان ظالم منصوب به حکومت شود باید معتقد باشد که از طرف سلطان حق منصوب شده و باید بر اساس قوانین شریعت اقامه حدود کند» (طوسى، 1412 ق، ج 2، ص 17).

از این دست عبارات در کلام فقهاء بسیار است که بر حرمت گرفتن مسؤولیت از سلطان ظالم و جائر حکم کرده‏اند و در یک صورت گفته‏اند جایز است و آن در صورتى است که شخص معتقد باشد این مسؤولیت در ظاهر از طرف سلطان ظالم است، اما در باطن و حقیقت، از طرف امام عادل مى‏باشد. حال وقتى فقهاء در گرفتن مسؤولیت از سلطان جائر بالاتفاق چنین حکمى کرده‏اند و نصب کارگزاران نظام را از اختیارات حاکم عادل دانسته‏اند، به‏طریق اولى در زمان حاکمیت فقیه جامع‏الشرائط نصب کارگزاران نظام اسلامى باید به‏دست ولى فقیه باشد؛ چراکه‏ «ائمه معصومین، تصرف در اینگونه ولایت را به مجتهدان اجازه داده‏اند» (علم الهدى، 1988 م، ص 148). لذا «هرگاه فقیه منصوب عام که مأذون از طرف امام معصوم علیه السلام است، سلطان یا حاکم بر جامعه اسلامى نصب نماید، از مصادیق حکّام جور نخواهد بود. اگر فقیه، فردى را به‏عنوان پادشاه یا حاکم مسلمانان قرار دهد، از حکام جور نخواهد بود (نجفى، 1367، ج 22، ص 156).

1- 4. بررسى سیره و عملکرد فقهاء در دوره غیبت معصوم (علیه السلام)

با قدرت‏یافتن صفویان در ایران، دومین دوره از روند تحول اندیشه سیاسى تشیع در عصر غیبت آغاز شد. استقرار دولت شیعى صفوى، مجالى را براى فقیهان شیعه در جهت بالندگى اجتماعى و سیاسى فراهم آورد تا مقوله ولایت فقیه جامع‏الشرائط به صورت مشخص‏ترى از دوره‏هاى پیشین مورد توجه قرار گیرد. لذا جایگاه سیاسى- اجتماعى فقهاء در دوران صفویه، بر اساس همان ولایت فقهاء به معناى نیابت عام از امام زمان (عج) بود. ازاین‏رو، در ابتداى شکل‏گیرى دولت صفوى، براى مشروعیت پذیرش مناصب حکومتى توسط علما، به همان بیان علماى شیعه؛ مثل شیخ مفید، سید مرتضى، ابوالصلاح حلبى و ... در دوره‏هاى قبل استدلال مى‏شد که پذیرفتن امارت و منصب حکومتى در ظاهر از سلطان است، ولى در واقع پذیرفتن ولایت از طرف امام زمان (عج) و بر اساس نیابت از ایشان است (ابوطالبى، 1392، ش 68، ص 8).

به نقل یکى از مورخین، «نکته اصلى در این مسأله، جداى از آنکه از نظر فقهى مشروعیت پذیرش ولایت حل شده است، ربطدادن آن به مشروعیت ولایتى و امامتى است» (جعفریان، 1379، ج 1، ص 117). لذا نوع استدلال فقهى علماى شیعه براى به‏دست‏گرفتن مناصب حکومتى، بر اساس نیابت از امام و ولایتى است که آنها به اذن امام دارند، حتى در دوره «شاه‏طهماسب»، مبنا و معیار مشارکت و حضور علما در دولت، بحث همکارى با سلطان عادل یا جائر و اعطاى ظاهرى منصب و امارت توسط سلطان نبود، بلکه معیار این بود که حکومت، متعلق به فقیه بوده و فقیه جامع‏الشرائط یا به تعبیر آن روز، مجتهد الزمانى در عصر غیبت، تمام اختیارات امام معصوم را دارد (جعفریان، 1387، ص 376- 375).

پس از مرگ «شاه اسماعیل» اول، مرحوم «محقق کرکى» به عنوان نایب امام علیه السلام در همه شؤون اقتصادى، سیاسى و دینى دولت شیعى جدید، صاحب اختیار مطلق شد. شیخ «على‏بن‏الحسین الکرکى» (متوفاى 940 ق)، معروف به «محقق ثانى» که در ادامه مهاجرت علماى شیعى «جبل‏عامل» و «بحرین» به «ایران» و «بین النّهرین»، در سال 9 هجرى از کرک نوح در جبل عامل به عراق آمد (میرمنشى قمى، 1359، ص 339)، از سوى مردم و دستگاه حاکمه صفوى مورد احترام و تجلیل فراوان قرار گرفت و مقام اجتماعى بس رفیعى یافت (فرهانى منفرد، 1377، ص 110- 107).

وى علاوه بر اینکه در قول، معتقد به ولایت فقیه بود و فصل مستقلى در این باب آورده، در عمل نیز با حضور خود در دربار صفویه و مشارکت با آنان، دعوت حاکمان صفویه از عالمان شیعه براى همکارى را پذیرفته و این ولایت را اعمال و تنفیذ نموده است. در اینجا به نمونه‏هایى از اقدامات عملى وى در اعمال ولایت فقیه اشاره مى‏نماییم: الف) دستورالعمل به فرمانداران براى اخذ خراج؛ ب) دستورالعمل درباره چگونگى برخورد عمال حکومت با مردم و رسیدگى به امور آنان؛ ج) تنظیم و ابلاغ آن به حاکمان شهرها؛ د) فرمان اخراج علماى سوء عامه از سرزمین‏هاى اسلامى؛) تعیین امام جمعه و جماعت در شهرها و روستاها.

جالب اینجاست که پادشاه صفوى هم طى فرمانى به عمال و فرمانداران خود امتثال اوامر شیخ را لازم دانسته و تصریح کرده است که فرمان اصلى، همانا اوامر و نواهى شیخ است و شیخ «اصل» و او «فرع» است. «تو شایسته‏تر از من به سلطنتى؛ زیرا تو نایب امام هستى و من از کارگزارانت بوده و به اوامر و نواهى تو عمل مى‏کنم» (جعفرپیشه‏فرد، 1380، ص 176) و لذا فرمانى بدین صورت صادر مى‏کند: سادات عظام و اکابر و اشراف و امرا و سایر ارکان دولت، کرکى را مقتدا و پیشواى خود دانسته و در جمیع امور از او اطاعت کنید و آنچه امر نماید، مأمور و آنچه نهى نماید، منهى بوده. هر کس را از متصدیان امور شرعیه و عساکره منصوره را عزل نماید عزل و هر که را نصب نماید منصوب دانسته، در عزل و نصب مذکورین به سند دیگرى محتاج ندانند (لک‏زایى، 1386، ص 262).

 

«محقق بحرانى» در این زمینه مى‏نویسد: محقق کرکى از علماء دولت شاه‏طهماسب صفوى بوده است و شاه، امور مملکت را به دست او سپرده بود و به فرمانداران شهرها دستور داده بود که اوامر او را امتثال کنند و اصل پادشاهى را براى او مى‏دانسته؛ چون او را نایب امام زمان مى‏دانست و شیخ هم براى اخذ خراج و نحوه برخورد کارگزاران با امور مردم، دستورالعمل‏هایى صادر مى‏کرده است (بحرانى، بى‏تا، ص 152).

چنانچه از کلمات محقق بحرانى استفاده مى‏شود، شاه طهماسب صفوى، اعتبار و مشروعیت حکومت خود را به اذن و اجازه فقیه جامع‏الشرائط- که در آن زمان، محقق کرکى بوده است- مى‏داند و معتقد است که او نایب امام زمان (عج) مى‏باشد.

و در فرمانى دیگر شاه طهماسب مى‏نویسد:چون از مؤدّاى حقیقت انتمام کلام امام صادق علیه السلام: «انظروا الی مَن کانَ منکم یروی حدیثنا و نَظَر فی حلالنا و حرامنا ...»، لایح و واضح است که مخالفت حکم مجتهدین که حافظ شرع سید المرسلین‏اند، با شرک در یک درجه است. پس هر که مخالفت حکم خاتم المجتهدین، وارث علوم سید المرسلین نایب الائمّة المعصومین کند و در مقام متابعت نباشد، بى‏شائبه ملعون در این آستان ملک آشتیان مطرود است، به سیاسات عظیم و تأدیبات بلیغه مؤاخذه خواهد شد (لک‏زایى، 1386، ص 169).

از متن نامه به خوبى پیداست که شاه طهماسب، محقق کرکى را منصوب از طرف‏ امام علیه السلام مى‏داند و مخالفت مجتهد را در حد شرک تلقّى مى‏کند و براى لزوم اطاعت از محقق کرکى، به حدیث امام صادق علیه السلام استناد کرده است. این فرمان از جانب شاه به نظریه «ولایت فقیه» تصریح دارد.

بعدها شاه اسماعیل دوم نیز هنگام رسیدن به سلطنت به فرزند محقق کرکى گفت: این سلطنت، حقیقتاً تعلق به حضرت امام صاحب الزمان دارد و شما نایب‏مناب آن حضرت و از جانب او مأذونید به رواج احکام اسلام و شریعت، قالیچه مرا شما بیندازید، مرا شما بر این مسند بنشانید تا من به رأى و اراده شما بر سریر حکومت و فرماندهى نشسته باشم (جعفریان، 1387، ص 122).

لذا میرزا «محمدمهدى کشمیرى» مى‏نویسد: در طریقه حقّه امامیه این است که صاحب مُلک، امام زمان را مى‏دانند و کسى را نمى‏رسد که در ملک امام، بى‏اذن یا اذن نایب او دخل و تصرّف نماید. پس در این وقت که امام زمان؛ یعنى حضرت قائم آل محمد- صلوات الله علیه و علیهم- غایب است، مجتهد جامع‏الشرائط عادل، هر که باشد، نایب آن حضرت است تا در میان مسلمین حافظ حدود الهى باشد؛ چون ملک‏دارى و سپه‏آرایى، از فضلاء و مجتهدان صورت نمى‏گیرد. لذا هر پادشاهى را مجتهد اعظم آن زمان، نایب خود کرد، کمر او را بسته، تاج بر سرش گذاشته بر سریر سلطنت مى‏نشانید و آن پادشاه، خود را نایب او تصور مى‏کرد تا تصرف او در ملک و حکومتش بر خلق به نیابت امام بوده، صورت شرعى داشته باشد. لهذا «شاه‏سلیمان صفوى» مغفور را «آقاحسین خوانسارى» مبرور به نیابت از خود بر سریر سلطنت اجلاس فرمود و لهذا از او خاقان ممالک نقاب؛ یعنى «سلطان‏حسین صفوى» را مولانا «محمدباقر مجلسى» و همچنین سلاطین سلف را مجتهد آن سلف (جعفریان،، ص 565).

جالب آن است که مسافران خارجى آن دوره به ایران نیز بر این اعتقاد توده مردم و خواص، پى برده و آن را در سفرنامه‏هاى خویش منعکس ساخته‏اند؛ مثلًا «کمپر» که در عصر شاه‏سلیمان صفوى، از آلمان به ایران آمده بود، در سفرنامه‏اش راجع به نقش علما در دولت، چنین مى‏نویسد: شگفت آنکه متألهین و عاملین به کتاب نیز در اعتقاد به مجتهد، با مردم ساده شریکند و مى‏پندارند که خداوند پیشوایى روحانى مردم و قیادت مسلمین، در عهده مجتهد گذاشته شده است؛ در حالى که فرمانروا تنها وظیفه دارد به حفظ و اجراى نظرات وى همت گمارد (همان، ص 43).

شیخ «جعفر کاشف‏الغطاء» از علماى پر آوازه عهد قجر با وجود آن که «فتحعلى شاه» را داراى شمشیرى کشنده و نیزه‏اى فرورونده در دل کافران و پیشگام علما مى‏داند و «رأیى صائب» و «فکرى ثاقب» را به وى نسبت مى‏دهد (همان، ص 75)، اما هرگز حکومت وى را یک حکومت اسلامى اصیل نمى‏دانست و اجازه نمى‏داد که شاه بى هیچگونه تأیید و اجازه‏اى از سوى علما، حکومت خود را مشروع بخواند، بدین‏سان، گرچه نهاد سلطنت به خودى خود اعتراض‏ناپذیر بر جاى مى‏ماند، اما قلمرو اعمال قدرت پادشاه باید در حدودى بماند که فقیهان، آن را تعیین کرده‏اند؛ حدودى که به هر حال، محکوم به نظارت پیوسته فقیهان است. او معتقد بود:کسب اجازه و اذن از مجتهدان به احتیاط و نیز رضاى خداوند دو جهان نزدیک‏تر است و نزدیک‏تر است به تواضع و خضوع براى پروردگار جهانیان، از بزرگان زمانه، سلطان‏بن‏سلطان، خاقان‏بن‏خاقان که در پناه خداوند منان است، فتحعلى شاه که سایه او را خداوند به سر مردم مستدام دارد، در آنچه مربوط به امور لشگر و مبارزه با اهل کفر و طغیان و در ... مجاز و مأذون است (کاشف‏الغطاء، 1271 ق، ص 3- 2).

جناب کاشف الغطاء، پس از بیان اینکه «جهاد دفاعى» در عصر غیبت از شؤون و اختیارات فقهاء مى‏باشد، طى فرمانى فتحعلى شاه را براى سازماندهى نیروى نظامى و اخذ مالیات و زکات به منظور مقابله با دشمنان اسلام، منصوب مى‏نماید: فقد أذنت أن کنت من اهل الاجتهاد و من القابلین للنیابة عن سادات الزمان السلطان‏بن‏سلطان ... فتحعلى شاه ... فى‏ أخذ ما یتوقف علیه تدبیر العساکر و الجنود و ردّ اهل الکفر و الطغیان و الجحود من خراج ارض مفتوحة بغلبة الاسلام و ما یجرى مجراها کما سیجى و زکواة ... (همان، ص 394)؛ اگر بنده به عنوان مجتهد و نایب امام زمان (عج) پذیرفته مى‏شوم، به سلطان‏بن‏سلطان، فتحعلى شاه اجازه مى‏دهم به جهت اداره لشگرها و سربازان و مقابله با طاغیان از خراج و زمین‏هایى که با غلبه اسلام فتح شده‏اند و زکات طلا و نقره و گندم و ... استفاده کنند.

تعابیر علما، به‏گونه‏اى است که در امر حکومت و سیاست، خود را برتر از شاه مى‏دانند و شاه باید مطیع آنها و شریعت باشد. مرحوم کاشف‏الغطاء در بخش دیگرى از اعلامیه خود، در علت اجازه به فتحعلى شاه براى جهاد مى‏نویسد: به درستى سیاست جهاد و دفع اهل کفر و عناد، به فراهم‏آوردن لشگر و سپاه، مخصوص است به بزرگان از پیغمبران و ائمه امناء و کس که قائم مقام ایشان است از علماء. به تحقیق، دستور دادیم پس از حصول موانع براى ظهور ما و امکان نیافتن قیام ما و قیام علما به این امور، براى پادشاه این زمان و یگانه این دوران بنده ما که معترف است به بندگى ما و سالک است در دفع دشمنان ما به طریقه شریعت ... از فراهم‏کردن لشگر و سپاه براى شکستن شوکت اهل سرکش و انکار ... (فراهانى، 1380، ص 164).

پس همانطور که پیداست، جناب کاشف‏الغطاء طبق مبانى دینى معتقد بود که پادشاه براى مشروعیت حکومتش باید از فقیه جامع‏الشرائط اذن بگیرد و در صحنه عمل هم به این اعتقاد، جامه عمل پوشانده و براى مشروع‏بودن کارهاى فتحعلى شاه، در بخشى از حکومت اذن مى‏دهد و با اینکه فتحعلى شاه را بنده و مطیع خود مى‏خواند، اما اعتراضى از فتحعلى شاه در این رابطه نمى‏بینیم. لذا پادشاهان نیز به‏طور مستقیم و غیر مستقیم اذعان دارند که این ولایت عامه فقهاء از طرف امام زمان (عج) را قبول دارند.

«ملااحمد نراقى» فرزند جناب «ملامهدى نراقى» از علمایى است که پس از کاشف‏الغطاء توجه شاه به‏عنوان یکى از مراجع بزرگ شیعه که از طرف امام زمان (عج) ولایت دارد، جلب مى‏شود و وى نیز براى رعایت مصالح مملکت ایران به عنوان تنها کشور شیعه و کشورى که در دامنه جنگ پرفشار ایران و روس قرار داشت، به این التفات پاسخ مثبت مى‏دهد و کتاب «وسیلة النجاة» را براى بیان حدود شرعى سلطان و اینکه عملًا آن را به کار گیرد و از آن پیروى کند تدوین مى‏نماید و به او اهدا مى‏کند (ابوطالبى، 1391 ش، ص 133) و در جریان جنگ روس، مرحوم نراقى اعلان جهاد دفاعى بر ضد روس مى‏کند و خودش نیز همراه گروهى از مؤمنان و مجاهدان در جبهه‏هاى جنگ حاضر مى‏شود (همان).

علاوه بر این، ایشان از جمله فقیهان مجدد مبتکرى است که به‏طور منقّح به موضوع ولایت فقیه مى‏پردازد و در ضمن بحث ولایت فقیه مى‏نویسد: فقیه عادل در دو چیز حق ولایت دارد: یک) در همه امورى که پیامبر و ائمه در آنها صاحب اختیار و ولایت داشته‏اند. دو) در همه امورى که با دین و دنیاى مردم ارتباط دارد و باید صورت پذیرد و یکى از چیزهایى که مردم به آن نیاز دارند، رسیدگى به کارهاى اجرایى مردم است و این جز با تعیین مدیران و متولیان مقدور نیست و این وظیفه حاکم اسلامى است که به نصب کارگزاران بپردازد (نراقى، 1408 ق، ص 536).

وى صرفاً به بیان نظرى ولایت فقیه اکتفاء نکرد، بلکه با تشکیل محکمه شرع در کاشان، به اعمال ولایت مبادرت ورزید.

2. حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران‏

یکى از پایه‏هاى اعتقادى نظام جمهورى اسلامى، «امامت و تداوم رهبرى از طریق اجتهاد مستمر» است که در بند پنجم از اصل دوم قانون اساسى به صورت برگردان قانونى از مبانى اعتقادى اسلام، بدین صورت متجلى شده است: جمهورى اسلامى، نظامى است بر پایه ایمان به امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداوم انقلاب اسلام؛ یعنى هرگاه حاکمیت و ولایت در این نظام دست غیر فقیه باشد، بى‏شک نظام، بر پایه اصل امامت و تداوم آن از طریق اجتهاد مستمر نبوده و از مشروعیت الهى برخوردار نخواهد بود .... رهبرى الهى و امامت امت ایجاب مى‏کند که ولى امر و حاکم اسلامى، نظارت عالیه بر قواى سه‏گانه را که حاکمیت ملت را اعمال مى‏کنند، بر عهده گیرد و آنچه در قانون اساسى هم آمده به اندازه‏اى است که «ولایت فقیه» را حاکم بر سه قوه مقننه و مجریه و قضائیه قرار داده است؛ زیرا براى تحقق مشروعیت قواى سه‏گانه، ناگزیر باید اختیارات فقیه در تمامى ارکان حکومت به گونه‏اى اعمال شود و نهاد رهبرى، از فراز قواى سه‏گانه، این اختیارات را اعمال مى‏کند (شفیعى‏فر، 1378، ش 13، ص 68- 67).

در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، کلیه امور، زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اداره مى‏شود و ریاست کشور با ولى فقیه است و مقام رهبرى به لحاظ امامت و هدایت نظام، داراى وظایف و اختیاراتى است که مطابق قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، «قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران عبارت‏اند از قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت، طبق اصول آینده این قانون، اعمال مى‏گردند» (قانون اساسى ج. ا. ا، اصل 57). این اصل، قواى سه‏گانه را عملًا پایین‏تر و به‏عنوان زیرمجموعه ولایت فقیه قرار داده است؛ به‏طورى که مقام رهبرى را به لحاظ امامت و هدایت نظام، بسى برتر و بالاتر از قواى سه‏گانه قرار داده است که بر آنها ولایت داشته و آنها در زیر نظر وى اعمال حاکمیت مى‏کنند (شفیعى‏فر، 1378، ش 13، ص 70).

بنابراین، براى تحقق ولایت امر و به منظور حضور و نظارت فعال رهبرى بر کلیه ارکان نظام، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى، قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران را زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت قرار داده است. در این اصل، ولایت به قید اطلاق متصف شده که تأکیدى است بر آن چیزى که امام امت تحت عنوان ولایت مطلقه فقیه در طول سال‏ها در تبیین آن کوشید.

به طور کلى باید گفت رهبرى نسبت به هر چه مصلحت جامعه اسلامى اقتضاء کند که خود او مستقیماً وارد عمل شود، مسؤولیت و اختیار دارد، اما در عین حال، به عنوان رئیس دولت- کشور، اختیارات و وظایفى هم به‏طور مشخص و مصرح و ازپیش‏تعیین‏شده دارد که اصل یکصد و دهم قانون اساسى، حداقل به یازده مورد از مصادیق این اختیارات اشاره نموده است. در واقع از آنجا که قانون اساسى، ولایت مطلقه فقیه را پذیرفته و در چهارچوب مقررات اسلامى، اختیارات مطلق براى ایشان قائل شده، نمى‏توان پذیرفت که اختیاراتش منحصر به مواردى باشد که در این اصل ذکر شده است، بلکه آنچه در این اصل آمده نمونه‏هایى از اختیارات ولى فقیه است (کواکبیان، 1370، ص 126- 125) و مسلماً بیان این موارد از باب حصر نیست، بلکه از باب انحصار است؛ یعنى این وظایف، فقط در صلاحیت رهبر است و شخص دیگرى نمى‏تواند این کارها را انجام دهد (ملک‏افضلى، 1391، ص 143).

قانونگذار با حاکم‏قراردادن اصول پنجم و پنجاه و هفتم قانون اساسى بر اصل یکصد و دهم از احصاى همه موارد اختیارات رهبرى پرهیز نموده است. در واقع در تفسیر قانون اساسى، در مورد حدود اختیارات ولایت فقیه نمى‏توان به گونه‏اى از اصل یکصد و دهم تفسیر کرد که اصل پنجاه و هفتم لغو و بیهوده به حساب آید.

بنابراین، گستره ولایت در قانون اساسى، فراتر از وظایف و اختیاراتى است که در آن احصاء شده است. اینکه در این قانون اساسى یک مطلبى- ولو به نظر من یک قدرى ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان براى این که خوب دیگر خیلى با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقدارى کوتاه آمدند- اینکه در قانون اساسى هست، این بعض شؤون ولایت فقیه هست، نه همه شؤون ولایت فقیه (امام خمینى، 1370، ج 11، ص 264).

اما در عین حال، وظایف و اختیاراتى را در رابطه با مجموعه نظام جمهورى اسلامى و قواى سه‏گانه و نهادهاى قانونى مندرج در قانون اساسى بر عهده دارد که اصول یکصد و دهم، یکصد و دوازدهم، یکصد و سى‏ام، یکصد و سى و یکم، یکصد و هفتاد و ششم و یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسى بیانگر آنهاست.

در بند 9، اصل یکصد و دهم، یکى از وظایف و اختیارات ولى فقیه را «امضاء حکم ریاست جمهورى، پس از انتخاب مردم» مى‏داند. این امضاء در راستاى همان ولایتى است که در اصول پنجم و پنجاه و هفتم قانون اساسى براى ولى فقیه قائل شده و مقرر داشته بود که قواى سه‏گانه، زیر نظر ولایت مطلقه فقیه، اعمال مى‏شوند که این ولایت در قوه قضائیه، با نصب رئیس قوه قضائیه، مطابق اصل 157 «به‏ منظور انجام مسؤولیت‏هاى قوه قضائیه در کلیه امور قضایى و ادارى و اجرایى مقام رهبرى، یک نفر مجتهد عادل و آگاه به امور قضایى و مدیر و مدبر را براى مدت پنج سال به عنوان رئیس قوه قضائیه تعیین مى‏نماید که عالیترین مقام قوه قضائیه است»، انجام مى‏شود و اعمال ولایت ولى فقیه در قوه مقننه، با نصب فقهاى شوراى نگهبان، مطابق اصل 91 قانون اساسى، «به منظور پاسدارى از احکام اسلام و قانون اساسى، از نظر عدم مغایرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با آنها، شورایى به نام شوراى نگهبان با ترکیب زیر تشکیل مى‏شود.

1. شش نفر از فقهاى عادل و آگاه به مقتضیات زمان و مسائل روز؛ انتخاب این عده با مقام رهبرى است. 2. شش نفر حقوقدان، در رشته‏هاى مختلف حقوقى، از میان حقوقدانان مسلمانى که به وسیله رئیس قوه قضائیه به مجلس شوراى اسلامى معرفى مى‏شوند و با رأى مجلس انتخاب مى‏گردند»، انجام مى‏شود و اعمال ولایت ولى فقیه در قوه مجریه با امضاى حکم رئیس قوه اجرایى، مطابق اصل 110 قانون اساسى «امضاى حکم ریاست جمهورى، پس از انتخاب مردم» صورت مى‏گیرد که از مفهوم امضاى «حکم ریاست جمهورى» به کلمه «تنفیذ» یاد مى‏شود و ماده 1 قانون انتخابات ریاست جمهورى به آن تأکید دارد: «دوره ریاست جمهورى ایران چهار سال است و از آن تاریخ تنفیذ اعتبارنامه مقام معظم رهبرى آغاز مى‏گردد» (قانون انتخابات ریاست جمهورى اسلامى ایران، مصوب 1364).

نتیجه‏گیرى‏

با تتبع در سیره معصومین علیهم السلام و همچنین آراء و نظرات فقهاء در طول تاریخ و حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، به‏دست مى‏آید که:

1. در دین مبین اسلام، حکومت و تصرف در شؤون مختلف مردم، بالذات از آن خدا و پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام مى‏باشد و تعیین کارگزاران نظام که تصرف در شؤون مختلف مردم است نیز بر عهده امامان معصوم مى‏باشد.

2. در زمان غیبت معصوم، ولى فقیه به نیابت از امام معصوم، اداره جامعه اسلامى را بر عهده داشته و تنها کسى است که اجازه تصرف در ارکان مختلف جامعه و مردم را بر عهده دارد.

3. تعیین و انتصاب کارگزاران نظام اسلامى که کارشان تصرف در ارکان مختلف نظام و جامعه و مردم است، بر عهده ولى فقیه بوده و احدى حق دخالت و تصرف در جامعه اسلامى را بدون اذن ولایت فقیه ندارد.

4. اگر کسى بدون اذن و اجازه از سوى ولى فقیه در امور نظام و مردم دخالت و تصرفى بکند، طاغوتى خواهد بود و حق حکمرانى نداشته و در صورت اقدام هم، همه اقدامات وى محرّم و نامشروع خواهد بود.

5. طبق اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، کلیه امور، زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اداره مى‏شود و در جمهورى اسلامى، ریاست کشور با ولى فقیه است و مقام رهبرى به لحاظ امامت و هدایت نظام، داراى وظایف و اختیاراتى است که از جمله آنها تعیین و انتصاب و تنفیذ حکم کارگزاران نظام مى‏باشد.

محسن ملک‏افضلى اردکانى، دانشیار جامعة المصطفى العالمیة صلى الله علیه وآله

‏ عباس سلیمانى، دانش‏آموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد فقه و مبانى حقوق اسلامى

/825/م 

منابع و مآخذ

1. نهج البلاغه.

2. ابن ادریس، محمد، السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، ج 2، تهران: نشر استقلال، چ 4، 1415 ق.

3. ابن براج، عبدالعزیز، المهذب فى الفقه، ج 1، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1406 ق.

4. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج 4، بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1361.

5. ابوطالبى، مهدى، «سیر تکاملى اعمال ولایت فقهاء در تاریخ معاصر ایران»، فصلنامه‏

حکومت اسلامى، ش 68، تابستان 1392.

6. ابوطالبى، محمد، ولایت فقیه، قم: مؤسسه ولاء منتظر، چ 2، 1391.

7. اردبیلى، احمدبن‏محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج 12، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1403 ق.

8. امام خمینى، سیدروح‏الله، صحیفه نور، ج 10، 11 و 12، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1370.

9. بحرانى، یوسف، لؤلؤ البحرین، تحقیق: سیدمحمدصادق بحرالعلوم، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، بى‏تا.

10. تبریزى، محمدحسین، کشف المراد من المشروطة و الاستبداد، به کوشش غلامحسین زرگرى‏نژاد، رسائل مشروطیت، تهران: کویر، 1374.

11. ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه‏ها، مکتوبات ... و روزنامه شیخ شهید فضل‏الله نورى، ج 1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362.

12. جعفرپیشه‏فرد، مصطفى، پیشینة نظریه ولایت فقیه، قم: دبیرخانه مجلس خبرگان رهبرى، 1380.

13. جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، ج 3، قم: بوستان کتاب، 1377.

14.-----------، دین و سیاست در دوره صفوى، قم: انصاریان،.

15.-----------، صفویه از ظهور تا زوال، تهران: کانون اندیشه جوان، چ 6، 1387.

16.-----------، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 1، قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379.

17. جوادى آملى، عبدالله، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت. قم: مرکز نشر اسراء، چ 14، 1391.

18. جوان آراسته، حسین، مبانى حکومت اسلامى، قم: بوستان کتاب، 1379.

19. جهان‏بزرگى، احمد، «پیشینه تاریخى ولایت فقیه»، مجله اندیشه حوزه، ش 17، 1388.

20. حلبى، ابوالصلاح، الکافى فى الفقه، اصفهان: کتابخانه امیرالمؤمنین علیه السلام، 1362.

21. خامنه‏اى، سیدعلى، بیانات در جمع مسؤولان استان خراسان، 28/ 04/ 1367.

22.------------، سایت مقام معظم رهبرى، نماز جمعه تهران: 2/ 11/ 1366.

23. شفیعى‏فر، محمد، «جایگاه ولایت فقیه در قانون اساسى»، فصلنامه حکومت اسلامى، ش 13، پاییز 1378.

24. شوشترى، محمدتقى، قاموس الرجال، ج 5، قم: مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، 1379.

25. شهید ثانى، زین‏العابدین‏على، روض الجنان فى شرح شرائع الاسلام، ج 2، 4 و 6، بیروت: مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1413 ق.

26.-------------------، مسالک الافهام فى شرح شرائع الاسلام، بیروت: مؤسسة معارف الاسلامیة، 1413 ق.

27. طبرى، محمد، تاریخ طبرى، ج 5، مدینه: مطبعة بریل، 1409 ق.

28. طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، النهایة فى مجرد الفقه و الفتاوى، به کوشش محمدتقى دانش‏پژوه، تهران: بنیاد هزاره شیخ طوسى و دانشگاه تهران، 1360.

29.--------------------، النهایة و نکتها، شارح: جعفربن‏حسن‏حلى (محقق حلى)، قم: نشر اسلامى، 1412 ق.

30. علم الهدى، سید مرتضى، رسالة مسألة فى العمل مع السلطان، بیروت: دارالاضواء، 1988 م.

31. فراهانى، میرزاعیسى، احکام الجهاد و اسباب الرشاد، تصحیح و مقدمه تاریخى غلامحسین زرگرى‏نژاد، تهران: بقعه،.

32. فرهانى منفرد، مهدى، مهاجرت علماى شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوى، تهران: انتشارات امیرکبیر،.

33. فیرحى، داود، «دیدگاه فقهى و اندیشه سیاسى فاضل نراقى»، مجله آینه پژوهش، سال سیزدهم، ش 1، 1381.

34. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و بازنگرى آن، مصوب 1368.

35. قانون انتخابات ریاست جمهورى اسلامى ایران، مصوب 1364.

36. کاشف‏الغطاء، جعفر، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء، اصفهان: مهدوى، 1271 ق.

37. کرکى، على‏بن‏الحسین، رسائل المحقق کرکى، قم: مکتبة آیةالله مرعشى العامه، 1409 ق.

38. کواکبیان، مصطفى، دموکراسى در نظام ولایت فقیه، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1370.

39. لارى، سیدعبدالحسین، قانون در اتحاد دولت و ملت، شیراز: مطبعة سپهر محمدى، 1326.

40. لک‏زایى، نجف، چالش سیاست دینى و نظم سلطانى، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، چ 2، 1386.

41. مصباح یزدى، محمدتقى، حقوق و سیاست در قرآن، قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1392.

42. مظاهرى، حسین، نکته‏هایى پیرامون ولایت فقیه و حکومت دینى، اصفهان: بصائر، 1378.

43. مظفر، محمدرضا، عقائد الامامیه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380.

44. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، المقنعة، قم: نشر اسلامى، 1410 ق.

45.-------------------، اوائل المقالات، تحقیق ابراهیم انصارى، قم: المؤتمر العالمى الشیخ المفید، 1413 ق.

46.-------------------، مجموعة الجوامع الفقیه، چاپ سنگى، انتشارات جهان، بى‏تا.

47. ملک‏افضلى، محسن، آشنایى با قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، قم: دفتر نشر معارف، 1391.

48. مؤمن، محمد، الولایة الاهیة الاسلامیة أو الحکومة الاسلامیة، ج 3، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1428 ق.

49.--------، الولایة الاهیة الاسلامیة أو الحکومة الاسلامیة، ج 3، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1383.

50.--------، کلمات سدیدة فى مسائل جدیدة، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1415 ق.

51. میرمنشى قمى، قاضى احمدبن‏شرف‏الدّین حسین، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران،.

52. نائینى، محمدحسین، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تهران: شرکت سهامى انتشار، 1382.

53. نجفى، محمدحسن، جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج 3، 14، 15 و 22، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ 2، 1367.

54. نراقى، احمد، عوائد الایام، قم: مؤسسه نشر اسلامى جامعه مدرسین، 1408 ق.

55. هادوى تهرانى، مهدى، ولایت و دیانت، قم: مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چ 3، 1381.

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۸ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۲۲:۵۲
طلوع افتاب
۰۶:۰۱:۴۷
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۶
غروب آفتاب
۲۰:۰۴:۱۹
اذان مغرب
۲۰:۲۳:۰۶