به گزارش پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حضرت آیت الله عبد الله جوادی آملی در سی و سومین جلسه درس خارج فقه نکاح که در روز یکشنبه 11 بهمن 1394 در مسجد اعظم قم برگزار شد، بحث خود را در مورد انشا و تنجیز در عقد نکاح و دلیل اعتبار آن ها شروع کرد.
وی با بیان اینکه یکی از موضوعات مهمی که در بحث قطع نادیده گرفته شده است بحث تمایز قطع معرفتی با قطع روانی است گفت: اگر اصول جان پیدا کند و این دو قطع را به خوبی از هم جدا کند؛ آن وقت ارزش اصول مشخص میشود، این حرف خیلی قیمتی است که اگر قطع قطّاع به آن قسمت روان شناختی برگردد قطع علمی نخواهد بود.
استاد خارج فقه حوزه علمیه قم در ادامه همین مطلب بیان داشت: قطع علمی آن است که صغری و کبری داشته باشد، حدّ وسط داشته باشد و به هر کس که بگویید بپذیرد؛ اما شخص که زود قطع پیدا میکند، مربوط به مشکل روانی اوست. قطع قطّاع از سنخ علم نیست، از سنخ معرفت شناسی نیست، شما ببینید از کف معرفت شناسی تا اوج معرفتشناسی همه مرزبندی شده است و از قطع قطّاع خبری نیست. این قطع از نوع روان شناختی است که در اثر ضعف نفس شخص صورت می گیرد، که این دو را باید جدا کرد. اگر این کار را اصول بکند، بر ارزش علمی خود میافزاید.
وی در ادامه با طرح کردن مسئله انشاء و تنجیز دلیل آن را عقل دانست و گفت: بحث تنجیز و انشاء که در همه عقود معتبر هست، دلیلش عقل است.اما اینکه در تمام عقود گفتند «انشا» معتبر است؛ ما آیه و روایات نداریم بلکه از طریق عقل فهمیده می شود و از اینجا معلوم میشود اینکه در اصول میگویند منبع ما کتاب و سنّت و عقل است، برای اینکه «جُلّ لولا الکلّ» فنّ شریف اصول را عقل دارد هدایت میکند، بخشهای وسیع معاملات را عقل دارد هدایت میکند؛ منتها باید بدانیم عقل سراج است نه صراط.
در ادامه تقریر درس 33 آیت الله جوادی را ملاحظه فرمائید
چکیده و خلاصه درس گذشته
اشکال در اجرای اصل عملی در نکاح / قابل تامل بودن ادله صیغ در عقد نکاح/ فاصله بین ایجاب و قبول در روایت سهل ساعدی /شرایط قولی اجرای صیغه نکاح /شرط فعلی اجرای صیغه نکاح / موالات و ترتیب از شرایط فعلی صیغه نکاح /شرح ترتیب در اجرای صیغه نکاح
اهم عناوین درس امروز
مسئله انشا و تنجیز و اعتبارآن /عقل در برابر نقل است نه شرع / محال بودن تعلیق در انشاء / شرط منجزیت در تنجیز /انشاء و ایجاد در زندگی و ارتباط آن عقد نکاح/از مهم ترین عناوین سی و سومین درس خارج نکاح آیت الله جوادی آملی بود.
انشاء و ایجاد در زندگی و ارتباط آن با عقد نکاح
ما از آن جهت که بشرهستیم با انشا زندگی میکنیم؛ یعنی با ایجاد زندگی میکنیم، از ما کاری جز انشا و ایجاد ساخته نیست. بنابراین اگر همین کار را تحلیل کنیم، آن اصل مسئله روشن میشود که خواندن عقد و اجرای عقد هم خیلی «سهل المؤونه» است. ما کاری جز انشا نداریم، انسان از آن جهت که انسان است، به نحو سالبه کلیه، هیچ کاری از او مگر به نحو ایجاد و انشا صادر نمی گردد .
ما یک کارهای شخصی داریم که در قیام و قعود و حرکت و سکوت و سکون و امثال آن متبلور است، تصمیم میگیریم که راه برویم، تصمیم میگیریم که حرف بزنیم، تصمیم میگیریم که ساکت باشیم، این انشا است، انشا؛ یعنی ایجاد. ما با اراده اینها را میآفرینیم؛ یعنی تصمیم میگیریم حرف بزنیم، تصمیم میگیریم پا بشویم، این قیام و قعود را داریم ایجاد میکنیم، این فعل را ما ایجاد میکنیم؛ البته مبدأ اصلی و منشأ قدرت اصلی همه اوست، به ما هم یاد دادند که بگوییم «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»،[4]
جبر و تفویض و امر بین الامرین
«بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» در نماز، به این معنی است که تمام قیام و قعود ما به حول خدای سبحان است. در نماز همانطوری که میگوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[5] به ما یاد دادند که حقیقت کمک را از خدا باید بگیریم، و به ما یاد دادند که تمام شئون ما «بِحَوْلِ اللَّهِ» است. از بعضی از ائمه(عَلَیهِمُ السَّلام) سؤال کردند که آیا میشود در نماز به دیگری بد گفت؟ فرمود بله، ما هر روز در نماز به دیگری بد میگوییم؛ منتها فحش و سبّ و لعن و اینها نیست، عرض کردند چطور؟ فرمود معتزلی یک طرف، اشاعره یک طرف، ما هم آنها را نهی میکنیم هم اینها را نهی میکنیم؛ آن مفوّضه میگویند «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ لله»، چون وقتی تفویض شد، کار به ما واگذار شد ـ مَعَاذَ الله ـ منتها در قیامت از ما سؤال میکنند؛ اما ما مستقل هستیم ـ مَعَاذَ الله ـ البته خطر تفویض بدتر از خطر جبر است. جبری میگوید «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا لله»، چون انسان هیچ کاره است. اگر انسان هیچ کاره است، پس «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا لله»؛ ما که پیرو اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) هستیم و «امر بین الامرین» است، پس نه جبر است و نه تفویض.
جمیع شئون ما «بِحَوْلِ اللَّهِ» است
میگوییم ما حول و قوه داریم؛ اما «بالله»، «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» نه فقط در نماز؛ جمیع شئون ما «بِحَوْلِ اللَّهِ» است، جمیع شئون ما «بقوة الله» است، نه اینکه ما در نماز قیام میکنیم، قیام و قعود ما این است. حضرت فرمود این یک مکتبی است که دارد شئون ما را به ما آموزش میدهد.
تمام کارهای ما با ایجاد است؛
اکثر کارهای روز مره ما ایجاد است، میخواهیم برویم بازار، میخواهیم بحث کنیم، میخواهیم درس بخوانیم، میخواهیم چیزی بنویسیم، میخواهیم با کسی حرف بزنیم، تصمیم میگیریم که این را ایجاد بکنیم، ایجاد میکنیم، این برای تکوینیات است.
در قراردادهای معاملات و امثال آن، اینها انشائیات است، مرتّب مردم چیزی میخرند، چیزی میفروشند، اجاره میدهند، مضاربه میکنند، همه اینها قرارداد است و ایجاد میکنند، اخبار که در کار نیست. وقتی اول تا به آخر بازار را که شما سیر بکنید مرتّب دارند ایجاد میکنند؛ این دارد بیع را ایجاد میکند، آن دارد اجاره را ایجاد میکند، آن دارد مضاربه را ایجاد میکند، آن دارد قرض را ایجاد میکند، همه اینها دارند ایجاد میکنند؛ منتها امر اعتباری است.
برگشت خبر به انشاء / انشا تکوینی و اعتباری
در گزارشها هم ما داریم ایجاد میکنیم، خبر هم به انشا برمیگردد؛ منتها ما «مخبَر عنه» را انشا نمیکنیم، خبر را انشا میکنیم؛ یک کسی که میخواهد حرف بزند، گزارش بدهد، تصمیم میگیرد که گزارش بدهد، این خبر دادنش ایجاد است، آن «مخبَر عنه» البته یک چیز واقع شدهای است که مربوط به ما نیست. پس ما، هیچ کاری انجام نمیدهیم مگر به ایجاد، شما یک نمونه پیدا کنید که انسان کاری را بدون آفرینش و بدون ایجاد انجام بدهد. اصلاً ما در انشا غرق هستیم، یا تکوینی است یا اعتباری. مُنشأ ما یا تکوینی است؛ مثل اینکه ما تصمیم میگیریم پا بشویم، تصمیم میگیریم بنشینیم، تصمیم میگیریم غذا بخوریم، تصمیم میگیریم بخوابیم، اینها تکوینیات است؛ یا مُنشأ ما امر اعتباری است؛ مثل اینکه ما تصمیم میگیریم اجاره بدهیم، اجاره کنیم، بفروشیم، تصمیم میگیریم پا بشویم به یک کسی احترام بکنیم، تصمیم میگیریم پا بشویم یک کسی را مسخره بکنیم؛ این توهین و این اکرام، هر دو امر اعتباری است. پا شدن یک امر تکوینی است، آدم قصد میکند پا بشود، اما برای چه پا بشود؟ برای اینکه آن آقا را مسخره بکند یا برای آن که آقا را تکریم بکند، این توهین و تکریم یک امر اعتباری است و ما ایجادش میکنیم. پس انسان بدون ایجاد اصلاً زندگی ندارد.
عدم لزوم آگاهی مجری عقد به قوانین ادبی از دیدگاه صاحب عروه
بنابراین آیا در انشا لزومی دارد که بگوییم مثلاً این شخص خیلی باید مواظب ادای الفاظ باشد؟
نه؛ این است که مرحوم سید(رِضوانُ اللهِ عَلَیه) فرمود خیلی سخت نگیرید، لازم نیست مجری عقد به همه قوانین ادبی آشنا باشد، همینکه بداند چکار میکند کافی است. چون سید(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) در عروه فتوا داده[6] که مجری عقد نکاح ـ حالا یک وقت هم احتیاط میکند در جریان ناموس، هر چه احتیاط بکند به تعبیر شیخ انصاری(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) جا دارد ـ همین مقداری که مختصری درس خوانده، بگوید من دارم این را انشا میکنم، فرمود حکم به بطلان این امر نکنید، لازم نیست که او به همه ظرایف و دقایق ادبی و عرفی این کلمه آشنا باشد. شما بررسی کنید ببینید محال است بشر کاری بکند که در آن انشاء نباشد، ما بدون انشا زندگی نمیکنیم. تصمیم میگیریم که آب بخوریم داریم ایجاد میکنیم، تصمیم میگیریم که یک معاملهای انجام دهیم داریم ایجاد میکنیم، تصمیم میگیریم از یک امری گزارش بدهیم این کار ما انشاست، بلی آن «مخبَر عنه» خارج از فعل ماست. بنابراین ما در حوزه و قلمرو انشا داریم زندگی میکنیم، خیلی سخت نیست؛ همینکه بگویند این کاری که داری انجام میدهی به قصد برقراری معاهده زوجیت بین زن و شوهر باشد، کافی است.
دلیل معتبر بودن انشا در عقود
مطلب دیگر این است که در تمام عقود گفتند «انشا» معتبر است؛ این را ما آیه داریم، روایت داریم، یا عقل میگوید؟ در تمام عقود گفتند که «تنجیز» معتبر است؛ این را آیه داریم، روایت داریم، یا عقل میگوید؟ از اینجا معلوم میشود اینکه در اصول میگویند منبع ما کتاب و سنّت و عقل است، برای اینکه «جُلّ لولا الکلّ» فنّ شریف اصول را عقل دارد هدایت میکند، بخشهای وسیع معاملات را عقل دارد هدایت میکند؛ منتها باید بدانیم عقل سراج است نه صراط، عقل چراغ است صراط نیست، عقل در مقابل شرع نیست در مقابل نقل است؛ شرع مقابل ندارد، شرع صراط مستقیم است. صراط مستقیم را یک مهندس بنام ذات اقدس الهی ایجاد میکند و ما به وسیله اهل بیت میفهمیم. بگوییم عقلاً اینطور است، شرعاً اینطور است، این عقل ناقص رابه یک مهندس تبدیل کردیم! عقل یک چراغ دستش است، همین! بیش از این هیچ کاری از او ساخته نیست، ولو خیلی هم عاقل باشد، در حد آفتاب باشد، از آفتاب کار مهندسی ساخته نیست که راه درست کند، آفتاب فقط میگوید کجا راه است، کجا چاه است. عقل هیچ کاری از او ساخته نیست، تا بگوید چه بکن و چه نکن! عقل فقط میگوید اینجا چاه است، اینجا راه است؛ حالا چه عقل حکیم باشد، چه عقل متکلم باشد، چه عقل اصولی باشد، چه عقل فقیه(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِم) باشد، این عقل چراغ است و کشف میکند. قبل از این عقل آن احکام بود، قبل از اینکه این حکیم یا متکلم یا فقیه یا اصولی به دنیا آمد، این احکام هست، بعد از مرگ او این احکام هست. حالا عقل فهمید «العدل حَسَنٌ» او عدل را آفرید؟ نه، او حُسن را آفرید؟ نه، او حُسن را به عدل داد؟ نه، او چکاره است؟ او یک چراغی است که میفهمد «العدل حَسن»، چون قبل از اینکه عقل این حکیم به دنیا بیاید همه قوانین بودند، بعد از مرگ او هم همه قوانین هستند. پس عقل را نباید در برابر شرع حساب کرد، عقل در برابر نقل است. یک وقت زراره خبر میدهد که فلان چیز باید باشد، یک وقت با عقل میفهمیم که فلان چیز باید باشد؛ منتها همانطوری که در نقل هم فنّ شریف رجال، هم فنّ شریف درایه هر دو سهم تعیین کننده دارند، تا ما گرفتار ضعف راوی یا خطر نقص روایت نشویم، در جریان عقل هم البته شرایطی دارد که گرفتار قیاس و استحسان نشویم و مسایل مرسله و امثال آن نشویم، تا به برهان برسیم؛ وقتی عقل برهانی شد، آن وقت میشود حجت.
متولی اصول عقل است
شما بیایید اصول را که فنّ شریفی است نگاه کنید؛ متولّی علم اصول عقل است، شما اول تا آخر جلد اول کفایه را نگاه کنید، یک روایتی یا یک آیهای باشد که پشتوانه این مسایل باشد نیست، همه را عقل دارد اداره میکند، صَرف نظر از آن مباحث مقدماتی تا مشتق.
ما وارد مسایل اوامر که میشویم، میگوییم امر اینطور است، بنای عقلا اینطور است، مولا به عبدش امر بکند اینطور است، این صحنه در محضر ائمه بود و آنها با همین سبک سخن میگفتند، این را ردع نکردند؛ پس میشود حجت، این میشود مسایل اوامر تا آخر. امر مفید تکرار است یا نه؟ امر مفید فوریت است یا نه؟ همه اینها را عقل رهبری میکند. وارد نواهی که میشویم چرا نهی مفید تکرار است و امر مفید تکرار نیست؟ برای اینکه وجود طبیعت به وجود «فردٍ ما» محقق میشود، عدم طبیعت به عدم جمیع افراد محقق میشود، همه این حرفها عقلی است؛ مخصوصاً در بحث اجتماع امر و نهی که آیا جایز است یا نیست؟ متولّی اصلی عقل است، که خیلی مباحث دقیقی نیز هست. دقیقتر از آن در مسئله اجتماع امر و نهی می باشد: آنکه عرفیتر فکر میکند حرف دقیق نمیآورد. مسئله مفهوم و منطوق این است، مسئله امر و نهی این است، اجتماع امر و نهی این است، مسئله تقدیم اظهر بر ظاهر این است، مسئله تقدیم نص بر ظاهر این است. شما اول تا آخر جلد اول کفایه را نگاه کنید یک آیه یا یک روایت پیدا کنید که سند این مسایل باشد نیست، متولّی همه اینها عقل است، آنکه عاقلتر است دقیقتر است و حرف تازهتر میآورد، این مربوط به جلد اول.
عقل تجربی / عقل تجریدی
جلد دوم که باید از عقل شروع شود، متأسفانه از قطع شروع شد. این هیچ صبغه علمی ندارد که ما بگوییم قطع حجت است؛ البته که قطع حجت است، این را که کسی مخالف نیست. ما باید بگوییم عقل حجت است، شرایط حجیت عقل چیست؟ عقل از کدام مبانی استفاده میکند؟ عقل تجربی داریم، عقل تجریدی داریم، آنکه در فضای شریعت معتبر است همان عقل تجریدی است که پشتوانه عقل تجربی است. استقراء تا کجا حجت است؟ اینگونه مسائل باید مطرح بشوند.
تقسیم غیرعالمانه بحث قطاع و شکاک در اصول و فقه
ما آمدیم کار غیر عالمانه کردیم، قطع قطّاع را دادیم به اصول، شکّ شکّاک را دادیم به فقه؛ در فقه گفتیم شکّ شکّاک معتبر نیست، در اصول گفتیم قطع قطّاع متعبر نیست، با اینکه از هر دو در هر دو جا باید بحث کرد؛ یعنی هم در اصول باید از شکّ شکّاک بحث کرد، هم در فقه از قطع قطّاع بحث کرد. حالا شک در تکلیف که جای برائت است؛ اگر کسی پُر شک است در تکلیف، آیا برائت در آنجا جاری است؟ شک در امتثال بعد از قطع به اشتغال، با توجه به اینکه شُغل یقینی برائت یقینی میخواهد، ما شک کردیم آیا آن کاری که بر ما واجب بود انجام دادیم یا انجام ندادیم، این شک در انجام دادن که میگویند جای احتیاط است، اگر کسی شکّاک بود حکم او چیست؟ تنها شک در رکعات نیست، شک در شبهه حکم تکلیفی اینطور است، شک در امتثال؛ یعنی بعد از قطع به اشتغال به همین صورت است؛ اگر اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد، ما شک کردیم انجام دادیم یا نه؟ جایش احتیاط است؛ اگر کسی شکّاک بود چه؟
فرق قطع روان شناختی با قطع معرفت شناختی
منتها چیزی که باید در اصول انجام داد اول عقل، مشخص بشود که اندامش چیست؟ که بحث سنگینی دارد، بعد این کار که در اصول آمده و کار پُر ارزشی است؛ منتها خیلی کوتاه از آن رد شده است و آن قطع روانشناختی از قطع معرفت شناختی که اگر اصول جان پیدا کند و اینها را از هم جدا کند؛ آن وقت ارزش اصول مشخص میشود که چیست! این حرف خیلی قیمتی است که اگر قطع قطّاع به آن قسمت روان شناختی برمیگردد علمی نیست، قطع علمی آن است که صغریٰ داشته باشد، کبریٰ داشته باشد، حدّ وسط داشته باشد و به هر کسی گفتی بپذیرد؛ اما شخص که زود قطع پیدا میکند، این مربوط به مشکل روانی اوست. قطع قطّاع از سنخ علم نیست، از سنخ معرفت شناسی نیست، شما ببینید از کف معرفت شناسی تا اوج معرفتشناسی همه مرزبندی شده است و از قطع قطّاع خبری نیست. آن قطع روان شناختی که در اثر ضعف نفس اوست، ضعف روانی اوست، مشکل روانی اوست، او زودیاب است، این را باید جدا کرد. اگر این کار را اصول بکند، بر ارزش علمی خود میافزاید، چون جای دیگر چنین چیزی نیست؛ البته آنها که بحث معرفت شناسی دارند، این معرفت شناختی روانی را بحث کردند؛ ولی اصول اگر بتواند همانطوری که سایر مسایل را عمیقاً مطرح میکند، خطر قطع روان شناختی را از برکت قطع معرفت شناسی جدا بکند، یک ارزش عمیق علمی است.
حالا برسیم به جلد دوم کفایه؛ یعنی اصول. مسئله عقل اینطور است، برائت اینطور است، اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد اینطور است، بین متباینین تخییر هست این است. بارها این را هم ملاحظه فرمودید در جریان حجیت خبر واحد دو آیه است که تبرّکاً برای رد کردن میآورند، نه برای عمل کردن. همه اصولیین ما(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِم) این دو آیه را رد کردند که آیه «نبأ»[7] و آیه «نفر»[8] دلیل حجیت خبر واحد نیست، تبرّکاً برای اینکه این آیه را رد بکنند میآورند، وگرنه اصول به روایت وابسته نیست، اصول به آیه وابسته نیست. میماند آن اخبار علاجیه بخشی از اینها مربوط به روایت است که فرمودند به «کتاب الله» عَرضه کنید[9] و اگر آنها هم نبود عقل میفهمید چیزی که مخالف کتاب خداست که حجت نیست.
برخی از اجماع ها ی مدرکی سندش عقل است
بنابراین، قسمت مهم اصول از اول تا آخر را «عقل» دارد رهبری و هدایت میکند، آن وقت عقل جایش در اصول خالی است. «انشا» هم همینطور است «تنجیز» هم همینطور است. از اینجا معلوم میشود که برخی اجماعها که اجماع مدرکی است سند آن عقل است. در عقد نکاح که ادعای اجماع شده است و گفتند در «عقد» انشا معتبر است اجماعاً، سند مجمعین را میبینید همین عقل است، چون آن کسی که فقط بگوید «یعتبر فی العقد الإنشاء» و هیچ دلیلی ذکر نکند، نیست، اینها که کشف اجماع میکنند بعد ادعای اجماع میکنند، از فرمایشات اینها سند اجماع را به دست میآورند؛ پس سند اجماع گاهی آیه است، گاهی سنّت است، گاهی خود عقل است. این عقل اگر برهانی شد، اول کسی که وظیفه خودش را میداند که نباید جلوتر برود خود عقل است، میگوید من هیچ؛ یعنی هیچ، هیچ حکمی در شرع ندارم، برای اینکه قبل از اینکه من موجود بشوم، این حساب شریعت بود، بعد از مرگ من هم این سر جایش محفوظ است. نعم، اینکه میگویند عقل والی است و ولایت دارد در حدود خودمان هست، عقل اعتباری است؛ یک کسی برنامهریزی میکند که چگونه زندگی بکند؟ چقدر درس بخواند؟ چقدر درس بگوید؟ چقدر کتاب بنویسد؟ عقل او مدیر زندگی اوست، یا یک کسی مسئول شهر است، مسئول کشور است، بر اساس قوانین دریافت شده از شرع چگونه مردم را اداره بکند، این میشود عقل مدیر؛ اما عقل بیاید قانون درست کند، عقل بیاید حکم احداث کند، عقل بیاید مهندسی بکند، چنین سهمی ندارد.
مسئله انشا و تنجیز اعتبارش به عقل است
بنابراین مسئله «انشا»، مسئله «تنجیز» که در همه این عقود معتبر هست، این به وسیله عقل است؛ چه در بیع و چه در عقود دیگر؛ منتها مرحوم آقا سید محمد کاظم(رِضوانُ اللهِ عَلَیه) چون در کتاب شریف عروه مسئله بیع را نداشتند، در مسئله عقد نکاح جریان «انشا» و «تنجیز» هر دو را اینجا ذکر کردند. مرحوم محقق(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) چون مسئله بیع را مبسوطاً ذکر فرمودند، مسئله انشا و تنجیز را آنجا ذکر فرمودند، اینجا در مسئله نکاح انشا و تنجیز را ذکر نکردند؛ اما در جریان انشا ملاحظه فرمودید که انشا از هر چیزی برای ما روشنتر است، از آب خوردن برای ما آسانتر است، برای اینکه ما اصلاً غرق در انشائیم، ما در انشا داریم زندگی میکنیم، چه تکوینیات، چه اعتباریات و چه خبرها. ما تصمیم میگیریم خبر بدهیم، این خبر را ایجاد میکنیم؛ منتها «مخبَر عنه» کار ما نیست. ما اصلاً کار غیر انشایی نداریم، پا میشویم، میرویم، حرف میزنیم، همهاش تصمیم است تمام قدمهای ما انشاست، ما قدم پنجمی که برداشتیم تصمیم میگیریم که قدم ششم را ایجاد کنیم، تصمیم میگیریم که قدم هفتم را ایجاد کنیم، اصلاً ما با انشا مَظهر «هو الخالق» هستیم، ما خلیفه خدائیم در این کار.
پرسش: …
پاسخ: به او میگویند که شما در تمام این موارد که صبح تا غروب داری خرید میکنی، چکاری میکنی؟ خبر که نمیدهی؛ یعنی داری این بیع را ایجاد میکنی، این اشتراء را ایجاد میکنی، این اجاره را داری ایجاد میکنی، هر روز داری انشا میکنی؛ منتها منشئات فرق دارد، یک وقتی بیع را انشا میکنی، یک وقتی نکاح را انشا میکنی، وگرنه اینکه صبح تا غروب دارد چیز میخرد و چیز میفروشد اینها را انشا میکند. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، او میداند که زوجیت؛ یعنی چه، زن و شوهر؛ یعنی چه، یک حقوق متقابل دارند، زن یک حقی دارد، مرد یک حقی دارد، این را انشا میکند؛ مثل اینکه بیع را که میخواهد غرر نباشد، باید بداند که چه دارد میخرد؛ یعنی مثمن را بداند، ثمن را بداند بعد بگوید انشا، وگرنه انشا مشکلی ندارد. آن طرفین را باید بداند؛ یعنی حقیقت بیع را بداند، حقیقت اجاره را بداند، حقیقت نکاح را بداند، حقیقت مضاربه را بداند، این را که مرتّب دارند معامله میکنند، وظیفه شوهر را میداند، حقوق آنها را هم میداند که این نفقه باید بدهد، مسکن باید بدهد. این است که بر مرحوم شیخ(رِضوانُ اللهِ عَلَیه) نقد کردند که اگر صِرف معاطات باشد، سفاح و اینها لازم نمیآید! حالا بر فرض مکاتبه هم باشد، صیغه هم باشد، حقیقت نکاح غیر از حقیقت سفاح است، به مرحوم شیخ اشکال کردند؛[10] البته مرحوم شیخ اجلّ از آن است که به اینها توجه نداشته باشد به اینها توجه دارد که سفاح یک چیزی دیگر است، صِرف بهرهبرداری غریزی است؛ اما ازدواج یک تعهدی است بین طرفین، این باید مهریه بدهد، این باید نفقه بدهد، این باید مسکن و کسوه بدهد، که احکام آن گذشت.
عقل در برابر نقل است نه شرع
بنابراین حرمت عقل مشخص میشود؛ اما اندازه او هم مشخص است، هرگز نباید عقل را در برابر شرع قرار داد، عقل در برابر نقل است. از کتاب و سنّت؛ یا به وسیله خبر صحیح ما آگاه میشویم، یا عقل کشف میکند. همانطوری که خبر را با خطوط کلی قرآن باید بسنجیم، عقل را هم با خطوط کلی قرآن باید بسنجیم. خود عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم؛ چون مهمترین دلیل ضرورت وحی و نبوت را عقل ثابت میکند. میگوید من یک مسافریام این وسط ایستادهام، نمیدانم از کجا آمدم و به کجا میروم؟ ولی اینقدر را میدانم که بعداً خبری هست؛ اما چی هست؟ کجا میروم؟ آنجا چه چیزی لازم است؟ چه میدانم؟! این است که در بحث قبلی در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» هم اشاره شد، فرمود: ما انبیا فرستادیم مرسلین فرستادیم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛[11] یعنی در قیامت علیه خدا احتجاج نکنند، نگویند خدایا! ما که نمیدانستیم بعد از مرگ کجا میآییم! اجمالاً میدانستیم خبری هست؛ اما نمیدانستیم که چنین جایی میآییم، تو که میدانستی چرا راهنما نفرستادی؟ فرمود: من انبیا فرستادم که کسی در قیامت علیه خدا احتجاج نکند؛ از این آیه معلوم میشود که عقل اینقدر قدرت دارد که حتی در قیامت میتواند احتجاج کند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ میدانید که «بَعد» مفهوم ندارد؛ ولی چون در مقام تحدید است اینجا مفهوم دارد. بنابراین عقل حساب خودش را میداند، میفهمد که نمیفهمد و در برابر وحی خاضع محض است و در قبال نقل است؛ دلیل یا نقلی است یا عقلی و اصول را عقل دارد رهبری میکند، بخش وسیعی از معاملات را عقل دارد رهبری میکند. شما در کل معاملات مثلاً مکاسب را ملاحظه بفرمایید، چند روایت ما در مسئله بیع داریم که بتواند کل این خطوط را حل کند؟ اجازه کاشف است، اجازه لاحق است، کشف حقیقی است، کشف حکمی است، اینها را عقل میگوید، وگرنه ما روایتی داشته باشیم نیست؛ منتها عقل وقتی محدودهاش مشخص بشود، آدم دیگر راحت است، هرگز آن را ـ مَعَاذَ الله ـ به جای شرع نمینشاند. «هذا خلاصة الکلام» درباره «عقل» و درباره «انشا» که انشا امری «سهل المؤونه» است؛ منتها مُنشأ را باید بداند.
تعلیق در انشا محال است
مسئله «تنجیز»؛ عقد که امر انشایی است باید تنجیز باشد. تنجیز هم اگر خوب بررسی بشود در متن کار ما هست، ما اصلاً کار معلّق ندارم، ما اصلاً با تنجیز داریم زندگی میکنیم. بیان مطلب این است که ما یک وقتی تصمیم میگیریم یک کاری را انجام بدهیم که آن کار مشروط است یا معلّق است، یک حرفی دیگر است؛ اما تصمیم میگیریم که کار را انجام بدهیم، اگر کسی تردید دارد که بکند یا نکند، او انشا ندارد. نه اینکه انشائ او معلّق است، او اصلاً انشا ندارد. تعلیق در انشا محال، محال؛ یعنی محال است. بکنم یا نکنم؟ اینکه انشا نیست. اگر اینجور باشد میفروشم، اگر اینجور نباشد نمیفروشم، این انشا نشد؛ نه اینکه انشا معلّق باشد. انشای معلّق مستحیل است؛ چون انشا امر وجودی است و بسیط است، امرش دایر بین نفی و اثبات است، یا هست یا نیست. اگر اینجور خواستی میفروشم، اگر آنجور خواستی میفروشم، هنوز که نفروخت و انشا نکرد، نه اینکه انشای مشروط کرد، فقط گزارش داد که اگر نقد باشد اینقدر میفروشم، اگر نسیه باشد اینقدر میفروشم، قیمت این مقدار بدهی میفروشم، آن مقدار دادی نمیفروشم. این دارد گزارش میدهد، اینکه انشا نیست. پرسش: ...؟ پاسخ: اگر فعل هم باشد فعل را باید «عن قصدٍ» انجام بدهد، در معاطات فعل زبان ندارد، این شخصی که میدهد یک وقتی به عنوان هبه میدهد، یک وقتی به عنوان قرض میدهد، یک وقتی به عنوان اینکه امانت باشد نزد شما میدهد، این فعل باید زبان داشته باشد. یک وقت است این را میدهد هبه میکند یا قرض میدهد یا به عنوان ادای دین میدهد، یک وقتی به عنوان ثمن میدهد؛ این را باید با انشا و با قصد که من دارم میخرم بدهد. انشا فرض ندارد که معلّق باشد که اگر این کار را کردی میفروشم، اگر آن کار را کردی نمیفروشم، این که انشا نشد نه اینکه انشای معلّق است؛ ولی بگوید به اینکه مُنشأ معلّق داشته باشد، بگوید به اینکه این مال را به شما بخشودم، کی؟ اول ماه؛ نظیر وصیت و تدبیر؛ در وصیت چکار میکنند؟ میگویند این مال را من دادم به زید «بعد الموت»، انشا کرد، تملیک کرد. تنجیز در کار است و قطعی است، وصیت منجّز است. میگوید این زمین را دادم به فلان مؤسسه «بعد الموت»، این مال را دادم به فلان شخص «بعد الموت». در تدبیر که به عبد میگوید «أنت حرّ دبَر وفاتی»، حرّیت او را هم اکنون انشا میکند؛ منتها مُنشأ معلّق به «بعد الفوت» است نه انشا؛ انشا امر بسیط است تعلیق بردار نیست. منشأ معلّق است
منجزیت در تنجیزشرط است
بنابراین در تنجیز که میگویند شرط است که منجّز باشد، اگر منظور آقایان این است که عقد تعلیق بردار نیست، بله یقینی است، فرمایش خوبی است، اصلاً انشا تعلیق بردار نیست، انشا امر بسیطِ وجودی است امرش دایر بین نفی و اثبات است، یا هست یا نیست، دیگر معلق باشد؛ یعنی چه؟ اگر این کار را کرده باشی من ازدواج میکنم، اگر نکرده باشی ازدواج نمیکنم که انشا نشد، نه اینکه انشایی است معلّق؛ ولی میگوید من زوجیت شما را با آن وضع امضا میکنم، میپذیرم و مانند آن.
توقیفات فقط در عبادات است
چند دلیل ذکر کردند: یکی اجماع است که سند مجمعین همین برهان عقلی است؛ یکی اینکه عقود توقیفی است و قدر متیقن آن انشا است. عقود که توقیفی است، چه کسی گفت عقود توقیفی است؟ آیه داریم؟ روایت داریم؟ توقیفیات فقط در بخش عبادات است و لا غیر، حتی در باب اذکار، ادعیه اینها توقیفی نیست. یک دعای خاصی است؛ مثل دعای کمیل آنها مشخص است؛ اما یک کسی خواست با خدای خود راز و نیاز کند، مناجات کند، دعا کند، اینجا نه زبان خاص معتبر است، نه لغت ویژه معتبر است، هر کسی با هر زبانی با خدای خود راز و نیاز میکند. کجای آن توقیفی است؟ عبادات توقیفی نیست؛ نعم صوم و صلات و اینها که مشخص است توقیفی است، صلات چه باید باشد؟ صوم چه باید باشد؟ حج و عمره چه باید باشد؟ اینها توقیفی است؛ اما حالا کسی بخواهد با خدای خود راز و نیاز بکند، ذکری داشته باشد، عبادت داشته باشد؛ البته آن اذکار و ادعیه وارد شده، ثواب خاص خودشان را دارند؛ اما به ما گفتند هر زبانی به هر لفظی که خواستید با خدای خودت در راز و نیاز داشته باش، نگذار که این زبانت هدر برود، این چهار رکعتِ نمازِ جعفر طیار در سابق نزد طلبهها رسم بود.
خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه را در منتهیٰ «بالصراحه» میگوید که حالا لازم نیست که این چندتا «سبحان الله و الحمد لله» در نماز بگویید، اگر نتوانستی بعد از نماز هم میتوانی بگویی. در منتهای علامه نگاه کنید[12] این چهار رکعت را حتماً؛ یعنی حتماً بخوانید، دوتا دو رکعتی بیش نیست، بعد در راه که میروید آن سیصدتا «الحمد لله» را آدم میگوید. اینجور نیست که آدم صاف صاف این زبان را هدر بدهد، برای چه این سرمایه را مُفت از دست بدهد؟ این صریح فتوای علامه است، در منتهیٰ فرمود حالا کار داری، یک وقت است اصلاً میخواهد به بطالت بگذراند، تنبلی کند آن نه؛ اما درس و بحث دارد، او که نمیتواند تمام این سیصدتا «سبحان الله و الحمد الله» را در نماز بگوید! این چهار رکعت را میخواند، تا غروب این سیصدتا «سبحان الله و الحمد لله» را میگوید.
جایزهای که ذات مقدس پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به جعفر داد همین است، جایزهای که وجود مبارک حضرت به صدیقه کبری(سَلامُ اللهِ عَلَیهِم اَجمَعِین) داد همین تسبیحات است. یک کمی که ما اینها را جدّی بگیریم برکاتش هم برای ما روشن میشود؛ آن وقت بوی دنیا در میآید ما راحت میشویم، ما این شامهمان بسته است، یک کمی که این شامه باز باشد؛ آن وقت راحت میشویم، به زودی و راحتی از این بو فاصله میگیریم، خیلی هم بدبوست، این بازیهایی که در کل دنیاست، نه اینکه در فلان قرن اینجور بود، در فلان قرن، نه عصر انبیا هم همینطور بود، عصر اولیا هم همینطور بود. یک کمی که شامه باز بشود آدم راحت است، حالا هنر نیست که انسان از مَزبله بگذرد، این را عرض کردم برای اینکه بعضی از فقها(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِم) این را ذکر کردند، البته رد کردند، آنهایی که گفتند که عقود توقیفی است، اینها فرمودند به اینکه اذکارِ عبادات توقیفی نیست، چه رسد به عقود.
بله بخشهای خاص مثل نماز و روزه و اینها توقیفی است و مرز آن مشخص است؛ اما حالا بنده خواست با خدای خودش راز و نیات کند، این زمان خاص، زمین مخصوص، ذکر خاص و اینها لازم نیست، عقود هم همینطور است.
چه کسی گفت که عقود توقیفی است؟ الآن این همه عقدهای فراوان بیمه و انواع و اقسام بیمه که در آمده، اینها کجایش قبل از اسلام بود؟ همه اینها زیر پوشش «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[13] است. بنابراین نباید گفت که چون عقود توقیفی است با تنجیز سازگار نیست، با تعلیق سازگار نیست! برخیها خواستند بگویند به اینکه چون در وکالت که عقد جایز است این تنجیز راه ندارد، بیع یا نکاح که عقد لازم است به طریق اولیٰ. تازه آنجا هم با دلیل عقلی است نه با دلیل نقلی، اگر هم دلیل نقلی بوده ارشاد به همان حکم عقل است. چیزی نیست که اگر دلیل نقلی نیامده باشد، عقل نمیتوانست کشف بکند.
تعلیق در انشاء محل است
بنابراین برهان مسئله این است که تعلیق در انشا اصلاً تصور ندارد، چون امر بسیط است، دایر بین وجود و عدم است، مُنشأ میتواند معلّق باشد؛ مثل وصیّت، مثل تدبیر؛ منتها این شخص باید جدّش متمشّی بشود، بگوید بر اینکه من فلان امر را انشا کردم. مستحضرید که در بحث تنجیز بعضی از بخشهایش خارج از بحث است؛ مثلاً تعلیق بکنند بر امری که خود آن شئ متوقف بر آن است که مثلاً ما «لَا بَیْعَ إِلَّا فِیمَا تَمْلِک»[14] داریم، یا «لا بیع الا مُلکٍ» داریم که انسان باید یا مالک باشد و یا مَلِک باشد، یا باید مال او باشد و یا باید سلطنت داشته باشد: «بالوصایة أو الولایة أو الوکالة أو النیابة» که بشود مَلِک. آدم چیزی را که میفروشد یا باید بدنه این کالا برای او باشد یا حق فروش داشته باشد، هم «لا بیع الا فی مِلک»، هم «لا بیع الا فی مُلک»؛ در عتق هم همینطور است «لا عِتْقَ إِلا فِی مِلْکٍ»[15] «لا عتق الا فی مُلک». حالا این شخص بگوید به اینکه اگر این کالا برای من است من فروختم؛ این در حقیقت انشاست، جزم است، تنجیز است، این تعلیق نیست، چون این تعلیق است بر چیزی که خود نکاح یا عقد یا بیع متوقف بر آن است، این از بحث خارج است. یا امر «محقق الوقوع» باشد، بگوید اگر امروز روز جمعه بود من فروختم، این به صورت شرط درآمده؛ ولی تنجیز است. پس بعضی از تعلیقها اصلاً مزاحم نیست، چون حقیقت خود همان شئ است، بعضی از تعلیقها بازگشت آن به تنجیز است؛ مثل اینکه اگر امروز روز جمعه بود با اینکه «محقق الوقوع و معلوم الوقوع» است، او دارد میگوید اگر روز جمعه بود. آن جایی که «مشکوک الوقوع» است، اگر به بدنه انشا بخورد، بله مستحیل است، باطل میشود، اگر به مُنشأ بخورد عیب ندارد./424/
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص216 و 219.
[2] العروة الوثقی، (للسید الیزدی)، ج2، ص851 و 857.
[3] العروة الوثقی، (للسید الیزدی)، ج2، ص853 و 852.
[4] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص338.
[5] فاتحه/سوره1، آیه5.
[6] العروة الوثقی(للسید الیزدی)، ج2، ص852 و 853.
[7] حجرات/سوره49، آیه6.
[8] توبه/سوره9، آیه122.
[9] مستدرک الوسائل، المیرزا حسین النوری الطبرسی، ج17، ص302 و 303.
[10] کتاب النکاح، الشیخ مرتضی الأنصاری، ص77.
[11] نساء/سوره4، آیه165.
[12] منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، العلامه الحلی، ج6، ص147 و 148.
[13] تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج7، ص371.
[14] عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج2، ص247.
[15] عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج2، ص299.