به گزارش خبرنگار وسائل، اخلاق و سیاست از پدیده های مهمی محسوب می شوند که از دیرباز در ستیز با یک دیگر به سر می برند.
نوع نسبت و رابطۀ بین این دو متغیر پی آمدهای مثبت و یا منفی بزرگی برای اجتماع به دنبال می آورد و شاید به جرأت بتوان گفت یکی از مهم ترین عواملی که موجب نقطه عطف و تحوّل در سیاست و اندیشۀ سیاسی شده است به رابطۀ بین اخلاق و سیاست برمی گردد.
چهرۀ ژانوسی سیاست که آن را از جهتی زشت و پلید و شیطانی می نمایاند و از دیگر سو چهره ای پاک و مقدس و الهی برای آن ترسیم می کند، ریشه در نوع تعامل بین اخلاق و سیاست دارد که هر کدام گفتمانی خاص در ادبیات سیاسی جهان به خود اختصاص داده است.
به راستی آیا ورود در حوزۀ سیاست مترادف با دست شستن از اخلاق و تقوا است؟ و یا برای این که دامن خود را از این آلودگی پاک نگه داریم باید به کلی از سیاست بگریزیم؟!
آیا کسانی که به عنوان سیاست مدار در رأس جامعه قرار می گیرند برای موفق شدن لزوماً باید اخلاق خاصی داشته باشند، تکبر بورزند، خودرأیی و استبداد به خرج دهند، حیله گری و درنده خویی پیشه کنند و به عبارت دیگر نگاهی ابزاری Instrumental به اخلاق داشته باشند و یا این که درست در تضاد با دیدگاه فوق لازمه ورود به سیاست دارا بودن اخلاق فاضله و تقوای سیاسی است؟ و سیاست به عنوان ابزاری مقدس و با ارزش برای اجرای مقاصد اخلاق حسنه به شمار می آید و اخلاق به عنوان غایتِ سیاست محسوب می گردد؟
یکی از عرصه های مهم تجلّی مناسبات بین اخلاق و سیاست تحولی بود که در صحنۀ کشور ایران از سال 1341 با شروع مبارزات سیاسی علیه نظام شاهنشاهی پهلوی به رهبری مصلح بزرگ قرن و احیاگر اسلام ناب محمدی (ص)، امام خمینی واقع شد. امام راحل (ره) در مبارزات انقلابیِ خود، از همان ابتدا رابطۀ جدیدی بین اخلاق و سیاست پی افکند و علاوه بر طرح نظری آن، در صحنۀ عمل سیاسی نیز آن را به منصۀ ظهور رساند.
نگاهی به برخی از دیدگاهها درباره رابطهٔ اخلاق و سیاست
غور و بررسی در تحولات سیاسی ـ اجتماعی تاریخ و تجربیات عینی جوامع فعلی به همراه مطالعه آثار و افکار اندیشمندان، جامعه شناسان و سیاست مداران، ما را به دو دیدگاه و نظریه دربارهٔ تعامل بین اخلاق و سیاست رهنمونی میسازد و میتوان گفت هر یک از این دو دیدگان گفتمانِ ویژهای را در ادبیات سیاسی به خود اختصاص دادهاند و ما میتوانیم آنها را به صورت زیر مطرح کنیم:
نظریهٔ ابزار انگاری اخلاق برای سیاست
طبق این نظریه در نسبت بین اخلاق و سیاست، اصالت با سیاست است و اخلاق به عنوان متغیری وابسته، ابزار سیاست محسوب میشود.
بر اساس این دیدگاه حاکمان جامعه، صاحبان قدرت سیاسی و یا انقلابیون و نیروهای اجتماعی مخالف قدرت سیاسی حاکم، تعالیم اخلاقی را به منظور پیشبرد اهداف سیاسی به خدمت گرفته، خود را مجاز به زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی میدانند و یا این که در مواقع لازم و به شیوههای مختلف، خود را صاحب کمالات اخلاقی و صفات پسندیده نشان میدهند در حالی که واقعیت امر خلاف آن است.
با تکیه بر این دیدگاه دروغ گویی، ریاکاری، خدعه و نیرنگ، تکبر، خودخواهی، بی رحمی و سنگ دلی، زیر پا گذاشتن تعهدات و نظایر آنها در صورت لزوم برای رسیدن به اهداف سیاسی مجاز و مطلوب به حساب میآیند.
کثرت استعمال این نظریه توسط سیاست مداران و سیاسی کاران، اصولاً خود تعریف خاصی از سیاست را در اذهان عمومی و فرهنگ سیاسی جوامع شکل داده و آن را با مفهوم شیطنت مترادف ساخته است.
علامه محمد تقی جعفری پس از ارائه تعریف حقیقی سیاست به «مدیریت و توجیه و تنظیم زندگی اجتماعی انسانها در مسیر حیات معقول» و مقدس دانستن آن، که در هدف بعثت پیامبران الهی منظور شده است، مینویسد: «حال باید دید چه شده است که این کلمه با معنای مقدسی که دارد برای مردم عموماً و آگاهان خصوصاً، آن همه منفور و وحشت انگیز شده است؟»
و در پاسخ ادامه میدهد: «این کلمه سیاست هم از آن کلمات است که به جهت شیوع استعمال آن در فرصت طلبیها، نیرنگ بازیها، دروغها، زروگویی ها، بازی با جان و مال و نوامیس مردم، استخدام هر گونه وسایل در راه وصول به هر گونه هدفی که برای قدرت مندان خودکامه مطلوب تلقی شده است.
نقض پیمانها و زیرپا گذاشتن هرگونه اصول و مسائل مذهبی و اخلاقی و در یک عبارت مختصر، جهان و انسان را وسیله و خود را هدف تلقی کردن، خبیثترین و وحشتناکترین مفهوم را به ذهن شنونده و مطالعه کننده متبادر میسازد چنان که با شنیدن کلمهٔ سیاست مدار چهرهٔ یک حقّه باز و شیّاد و نابه کار و کسی که برای ربودن یک دستمال، آتش به قیصریه می زند در ذهن انسان خطور مینماید. آیا به راستی چنین است و چنین باید؟»
به نظر علامه جعفری مترادف دانستن کلمهٔ سیاست با جنایت و خیانت و رذالت و خباثت و تلقی سیاست مدار به عنوان عامل و اجرا کنندهٔ صفات مزبور، به جرئت میتوان گفت، هیچ اهانت و تحقیری برای بشر شدیدتر از نسبتهای فوق به سیاست و سیاست مدار به معنای حقیقی آن دو وجود ندارد.
نظریهٔ غایت انگاری اخلاق برای سیاست
این نظریه، درست نقطهٔ مقابل نظریهٔ قبلی قرار دارد و پارادیم حاکم در حوزههایی است که دین را از سیاست جدا نمیدانند. در این جا سیاست تابعی از اخلاق و در خدمت اصول اخلاقی است. بنابراین زیر پا گذاشتن اصول و معیارهای اخلاقی در مبارزه برای کسب، کنترل و استمرار قدرت جایز نیست، زیرا غایت و نهایت سیاست طبق این نظریه استقرار و اجرای اخلاق حسنه و یا فضایل در جامعه است.
در این نظریه سیاست ابزاری مقدس برای نیل انسانها به سعادت محسوب گردیده و سیاست مدار، انسانی صادق و پاک و مدبّر و مهذَّب به شمار میآید که خود را وقف خدمت به مردم و جامعه کرده است. اهمیّت و تقدس سیاست در این دیدگان ناشی از اهمیّت و تقدس غایت آن که سعادت و رستگاری بشر است، میباشد.
با تأمل در آثار اندیشمندان سیاسیِ یونان قدیم و قبل از عصر رنسانس و مهمتر از آن، در آیینهای الهی یهودی، مسیحی، اسلام و حتی در ادیان بودایی و زرتشت این نظریه به خوبی بر ما مشکوف میشود.
پیش گامان اندیشهٔ سیاسی در یونان قدیم، سیاست را بر پایهٔ اخلاق استوار کردند. سقراط حکیم معتقد بود که دانش سیاسی باید مقدم بر هر چیز، مردم را با وظایف اخلاقی خود آشنا سازد. افلاطون نیز در کتاب جمهوریت، حکومتها را با معیار اخلاقیات محک می زند. اساساً فیلسوفان یونانی تا زمان رواقیان سیاست را از زاویهٔ مذهب مینگریستند و به همین لحاظ، بحث در مورد مسائل اجتماعی مستلزم ورود به بحث اخلاق در جامعه بود.
از نگاه ارسطو سیاست وسیلهای برای نیل به سعادت و زندگی خوب بود و در رسالهٔ اخلاق نیکو ماخسی ارسطو اخلاق را به عنوان مدخلی بر سیاست قرار میدهد و پیوند میان این دو مفهوم، زیر بنای تفکر فلسفی او را تشکیل میدهد. او سیاست را دانش برتر میداند و غایت آن را نیز خیر انسان تلقی میکند و درست در همین جا است که موضوع اخلاق با سیاست دست به گردن میشود، زیرا علم اخلاق هم در پی سعادت انسان است.
به نظر ارسطو این سعادت تنها در زندگی مدنی تحقق مییابد و زندگی سعادت مندانه نیز جز با عمل به فضیلت که موضوع بحث اخلاق است قابل وصول نیست. در حکمت زرتشت حکومت عقل، دین را به ستون اخلاق استوار میسازد اصل رستگاری و سعادت جهانی را در بطن اخلاق عملی نهفته میداند.
کنفوسیوس فضیلت و متانت اخلاقی را نعمت و هدیهٔ آسمان میشمارد و آن را ظفریافتن بر نفس و به عمل آوردن قوانین تصفیه خاطر تلقی میکند. در آیینهای یهودی، مسیحی و اسلام و حتی بودایی رستگاری نوع بشر از مسیر عمل به فضیلتها و تعالیم اخلاقی مشخص گردیده است. پیامبر اکرم (ص) با عبارت «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» و یا «علیکم بمکارم الاخلاق ربّی بعثنی بها» فلسفهٔ بعثت و رسالت خود را تتمیم اخلاق اعلان میفرماید.
تأملی بر نسبت بین اخلاق و سیاست در نهج البلاغه
یکی از مهمترین و خالصترین منابعی که نسبت میان اخلاق و سیاست را به بهترین شکل نمایانده است نهج البلاغه امام علی (ع) است.
به دلیل ویژگی خاص تاریخی حکومت امام علی بن ابیطالب (ع)، پیروان دو نظریهٔ یاد شده به مصاف هم رفتهاند. بنابراین بسیاری از ابعاد این دو نظر به خوبی متمایز شده است. براین اساس نگاهی به دیدگاه امام علی (ع) دربارهٔ رابطهٔ بین دو متغیرِ اخلاق و سیاست ضرورت پیدا میکند.
از دیدگاه حضرت علی (ع) هدف از حاکمیت، اجرای حقّ و عدالت، دین و قانون و رساندن جامعه به کمال و سعادت است و آن حضرت برخلاف معاویه و عمروبن عاص به هیچ وجه زیر پاگذاشتن اصول اخلاقی را برای رسیدن به قدرت و حفظ و استمرار آن مجاز ندانست.
توصیهٔ کارگزاران حکومتی به رعایت اصول اخلاقی ـ از جمله در نامه به مالک اشتر ـ و نصب متقین و افراد شایسته یعنی گزینش کارگزاران سیاسی بر اساس معیارهای اخلاقی و خلاصه سیرهٔ عملی آن حضرت در مقابل مخالفان سیاسی، جاهلان و معاندان همه و همه حاکی از غایت انگاری اخلاقی برای سیاست در سطح نظری و کاربرد آن در عمل است.
در ادامه دیدگاه آیت الله مصباح یزدی را در این زمینه تقدیم می کنیم: برای این دوره از جلسات موضوع رابطه بین اخلاق و سیاست را در نظر گرفتهایم. علت انتخاب این موضوع نیز جهات ابهامی است که درباره این مسئله در بسیاری از گفتوگوها، بحثها و نوشتهها وجود دارد و نه تنها در بین صاحبنظران غربی حتی در بین خودیها نیز نوع این ارتباط به درستی روشن نیست.
گاهی در گفتوگوها از ضرورت کاری صحبت میشود، اما کسانی میگویند این یک موضوع اخلاقی است و ربطی به سیاست ندارد؛ بنابراین وظیفهای برای حاکمان و دستاندرکاران مدیریت کشور ایجاب نمیکند. گاهی رفتارهایی انجام میگیرد که وقتی انسان با ذوق اسلامی _ دینی به آنها نگاه میکند، آنها را نمیپسندد، اما اگر اعتراض بشود، چنین پاسخ میدهند که مصالح سیاسی اقتضای این رفتار را داشته است. شما از نظر اخلاقی میگویید این کار خوب نیست، اما ما به عنوان یک مسئول یا سیاستمدار باید این کار را میکردیم.
همانطور که ملاحظه میفرمایید اینها نمونههایی از گفتوگوهایی است که کمابیش در کشور خودمان نیز مطرح میشود و پاسخ آنها به درستی روشن نیست. اگر این موضوع را پیگیری کنیم میبینیم این مسئله تازهای نیست و در محافل علمی و آکادمیک دنیا مباحث بسیار جدی در اینباره مطرح است و از دورانی که اندیشهورزی بشر شکل منظمی پیدا کرده و مکاتبی پدید آمده است، کمابیش این مسایل مطرح بوده است.
اهمیت بحث
این موضوع از جهت تقسیمات علمی و مباحث معرفتی آهنگی فلسفی دارد و هم از جهت دینی این پرسش را برای ما مطرح میسازد که آیا اگر مسئولیتی سیاسی به عهده کسی آمد، میتواند مسائل اخلاقی را نادیده بگیرد و فقط به مصالح سیاسی در قالبهای خاص بیاندیشد و برای آنها طراحی و برنامهریزی کند یا در برنامهریزیها و رفتارها باید جهات اخلاقی را هم رعایت کرد و این مسایل تنها یک فضیلت نیست؟
همچنین از لحاظ اجرایی این پرسش مطرح میشود که در جامعه ما که نظام آن جمهوری اسلامی نام گرفته است و در قانون اساسی آن آمده است که فعالیتها میبایست براساس ارزشهای اسلامی انجام بگیرد، آیا میشود مسائل اخلاقی را نادیده گرفت و چه اندازه لازم است به آنها توجه کرد؟
بنابراین هم از لحاظ فلسفی، هم از لحاظ مذهبی و هم از لحاظ اجرایی این بحث اهمیت دارد و اگر بخواهیم پاسخ روشن و رفتار صحیح و پسندیدهای داشته باشیم، باید این سه مرحله را بگذرانیم. این است که ابتدا بحثی مقدماتی در این زمینه مطرح میکنیم تا ارتباط این مسائل و همچنین انواع ارتباطهایی را که میتوان برای آنها تصور کرد، در نظر بگیریم و سپس بحث را به طرف بحثهای دینی و اسلامی سوق میدهیم.
هر رشته از علوم، سلسله کلیاتی به عنوان اصول موضوعه دارد که خارج از حوزه آن علم باید حل و پذیرفته بشود. به این مسایل «مبادی» و «مسائل فلسفی» نیز میگویند. بحثهای امروز چنین موقعیتی نسبت به بحث دارد.
مفاهیم و روابط بین آنها
وقتی دو مفهوم را باهم میسنجیم، همچنین وقتی دو لفظ را به لحاظ معنایشان با هم مقایسه میکنیم، میبینیم که یکی از حالات زیر را با هم دارند. یا دو مفهوم متباین هستند؛ یعنی با هم از لحاظ مفهوم هیچ ربطی ندارند. گاهی آن دو مفهوم متداخل هستند؛ یعنی یکی جزئی از مفهوم دیگر را تشکیل میدهد؛ مثلا بدن انسان با خود انسان، یا سر انسان نسبت به کل انسان.
در این مفاهیم برای تصور مفهوم کل باید جزء آن را نیز تصور کرد و مفهوم جزء در مفهوم کل نهفته است. همچنین گاهی رابطه جزئی و کلی است؛ مثل رابطه انسان و حیوان بنابر اینکه مفهوم حیوان را جنس انسان بدانیم.
این دو مفهوم عام و خاصاند؛ هر انسانی حیوان هم هست، اما هر حیوانی انسان نیست. البته رابطهشان رابطه عام و خاص مطلق است. گاهی نیز دو مفهوم عین هم هستند و ابتدا انسان خیال میکند دو تا مفهومند، ولی در اصل یک مفهوم هستند؛ مثل انسان و بشر که دو لفظ هستند که یک معنا را بیان میکند.
این روابط فقط بین مفاهیم است، اما گاهی رابطه بین مصادیق در نظر گرفته میشود و اگرچه مفاهیم، مفاهیم متباینی هستند، اما از نظر مصداق میتوانند با هم توافق داشته باشند. رابطه بین مصادیق نیز یا یک رابطه کلی است که هر مصداقی برای این مفهوم فرض کنیم، مصداق آن مفهوم نیز هست، یا برعکس، هر مصداقی از مفهوم دیگر مصداقی از این مفهوم هم هست.
در این صورت، رابطه عام و خاص مطلق است، اما گاهی عام و خاص من وجه است؛ یعنی چیزهایی داریم که مصداق هر دو مفهوم هستند، بعضی چیزها را هم داریم که مصداق مفهوم اول است و مصداق دیگری نیست کما اینکه بعضی چیزها داریم که مصداق مفهوم دوم است و مصداق اولی نیست.
اخلاق و سیاست؛ مفاهیمی انتزاعی
وقتی میخواهیم مفهوم اخلاق را با مفهوم سیاست بسنجیم میبینیم در آن اختلاف است. زیرا اخلاق و سیاست از مفاهیمی نیست که برای امور عینی وضع شده باشد. این مفاهیم انتزاعی است و عقل مفهوم آنها را میسازد. عقل جهاتی را ملاحظه میکند و مفهومی را میسازد. اما گاهی در اینکه چه نکتههای دقیقی را رعایت کرده و آن مفهوم را ساخته است، اختلاف میشود. کسی میگوید معنایش این است، اما دیگری میگوید نه! یک قید دیگری هم دارد. گاهی در همین قید هم اختلاف میشود که قید توضیحی است یا نیست.
معنای عرفی اخلاق
درباره چیستی مفهوم اخلاق و مفهوم سیاست نیز بین مردم، اهل محاوره و همچنین اهل زبانهای مختلف، اختلاف است. وقتی ما در زبان فارسی از اخلاق صحبت میکنیم به ذهنمان میآید که اخلاق رابطه بین دو انسان است. این رابطه گاهی به همراه تندی و خشونت است و گاهی به همراه نرمی و مهربانی.
در این صورت وقتی میگوییم اخلاق فلانی خوب است منظورمان این است که در مقام معاشرت با انسانهای دیگر رفتارهایی میکند که آن طرف میپسندد و از آن خوشش میآید، اما اگر انسان با دیگری رفتار تند و خشونتآمیزی داشته باشد و کاری میکند که به ضرر او تمام میشود، میگوییم انسان بداخلاقی است.
اما هنگامیکه با این مفهوم در زبان عربی و اصطلاحات قرآنی روبهرو میشویم، میفهمیم مفهوم اخلاق و خلق بیش از این است. انک لعلی خلق عظیم با این معنا میسازد، اما وقتی درباره اخلاق فاضله، اخلاق رذیله و دایره اخلاق بحث میکنیم، میبینیم که با این اصطلاح عرفی تفاوت میکند و دایرهاش وسیعتر میشود.
اخلاق به معنای ملکه و عادت ثابت
اصطلاح دیگر، اصطلاحی است که در علم اخلاق به کار میبرند. در این علم میگویند علم اخلاق از ملکات نفسانی سخن میگوید. ملکات نفسانی عادتهای رفتاری است؛ یعنی چیزی نیست که انسان یک بار آن را انجام بدهد. رفتاری است که انسان سالها داشته و به آن عادت کرده است به صورتیکه انسان به طور طبیعی در زمان خودش همان کار را انجام میدهد. برای مثال به کسی که یک بار پولی را به کسی بدهد باسخاوت نمیگوییم.
سخاوت ملکه و عادت ثابت برای بخشش است. همچنین به کسیکه یکبار از بخشش خودداری کرده است، بخیل نمیگوییم. بخیل صفت ثابتی است و درباره کسی به کار میرود که در همه جاهایی که باید پول خرج کنند، امساک میکند. اینکه میگویند علم اخلاق از ملکات بحث میکند به این معناست که کار به رفتارهای فوری و آنی ندارد.
اخلاق و حکمت عملی
در اصطلاح عامتری اخلاق را با مفاهیم ارزشی مساوی میکنند. در این اصطلاح مفاهیم اخلاقی مفاهیمی هستند که از بایدها و نبایدها سخن میگویند. ریشه این مسئله به تقسیمی برمیگردد که درباره معرفتها و علمها از قدیمترین ایام فلسفه مطرح بوده است. آنها حکمت را مجموعه علوم حقیقی میدانستند و آن را به دو بخش نظری و عملی تقسیم میکردند.
حکمت نظری مسایلی است که از واقعیات موجود سخن میگوید و گزارهای که از این مفاهیم حکایت میکند معمولا با «است» تمام میشود. ولی برخی از مسائل از این قبیل نیست. میگوییم باید عدالت داشت، نباید ظلم کرد. این گزارهها با «است» بیان نمیشود و باید و نباید در آنهاست. گزارههای نظری در ارتباط با فکر بود؛ اینکه من چگونه واقعیت را درک میکنم، اما این گزارهها مربوط به رفتار است.
حکمت نظری به سه بخش الهیات، طبیعیات و ریاضیات تقسیم میشود؛ همانطور که حکمت عملی سه بخش دارد. یک بخش در ارتباط با خود انسان است حتی اگر هیچ کس دیگر را در نظر نگیریم. برای مثال میگوییم انسان نباید پرخوری کند. بخش دیگر درباره ارتباط انسان با خانوادهاش و نزدیکانش است. برای مثال میگوییم پدر باید نسبت به فرزندان چنین کند یا فرزند باید نسبت به پدر احترام بگذارد.
همچنین این رابطه وسیعتر میشود و نسبت به همه افراد جامعه مطرح میشود. مثلا میگوییم: به هیچ کس نباید دروغ گفت. به هیچ کس نباید ظلم کرد. بخش دیگر رابطه بین مدیران جامعه با افراد جامعه است؛ اینکه مدیر جامعه باید نسبت به مردم چه کار کند و مردم نسبت به مدیر جامعه چگونه باید رفتار بکنند؟
در این اصطلاح به گزارههایی که در ارتباط با خود فرد است، علم اخلاق میگویند. همچنین به بخش دوم که درباره رابطه انسان با خانواده، همسایهها و بالاخره همه مردم بود تدبیر منزل یا تدبیر مدینه، و آن که به کل جامعه مربوط میشود تدبیر امت، تدبیر کشور یا سیاست میگویند.
در این اصطلاح سیاست یعنی باید و نبایدهای مربوط به کل جامعه. بنابراین سیاست بخشی از حکمت عملی میشود که موضوع آن روابط کل جامعه با حاکمان است. بنابراین ما یک اخلاق فردی داریم، یک اخلاق اجتماعی و یک اخلاق عمومی که به آن اخلاق امت یا سیاست نیز میگویند.
برای اساس این تعریف مفهوم اخلاق و مفهوم سیاست، دو مفهوم متباین هستند که یک جنس کلی دارند. مثل انسان و شتر که هر دو حیوان هستند، اما انسان یک ماهیت و شتر ماهیتی دیگر است. اخلاق و سیاست نیز هر دو رفتار عملی هستند، اما اخلاق ناظر به رفتار علمی افراد نسبت به همدیگر است و سیاست ناظر به رفتار مدیر جامعه نسبت به جامعه و بالعکس. بنابراین این دو، دو مفهوم متبایناند ولی چون وجه عامی دارند، میتوان هر دو را دو «نوع» از یک جنس نامید.
نتیجه اینکه اگر بخواهیم بحث معقول و مفیدی در این زمینه داشته باشیم باید تعریف خود از اخلاق را مشخص کنیم. این تعریف هم از آسمان نازل نمیشود و باید نسبت به منظور خودمان از این مفهوم توافق کنیم. بله اگر خواستیم این موضوع را از دیدگاه قرآن یا روایات بحث کنیم باید بگوییم که در این منابع اخلاق به چه معناست.
تعریف سیاست
درباره سیاست نیز همین مسئله مطرح است. سیاست مفهومی عرفی دارد که تقریبا با نوعی شیطنت آمیخته است. طبق این معنا سیاستمداران کسانی هستند که برای رسیدن به هدف خود فریبکاری میکنند و به کارهای مخفیانه میپردازند، اما اصطلاحا سیاست کلمهای عربی به معنای تدبیر امور است و مفهوم آن به مدیریت بسیار نزدیک است. بر اساس این معنا سیاست نیز به سیاست خوب و بد تقسیم میشود.
اگر سیاست صحیح و برای رسیدن به هدف مورد نظر مفید بود، سیاستی مطلوب میشود، اما اگر با اهداف مورد نظر نمیخواند، سیاست بدی است. همانطور که گفتیم سیاست در اصل به معنای مدیریت یک گروه، جامعه، شهر یا کشور است. این معنا در تعبیرات دینی نیز وجود دارد. برای مثال ما در زیارت جامعه ائمه اطهار را «ساسة العباد» میخوانیم.
«ساسة» جمع «سائس» از ماده «سیس» بهمعنای مدیران جامعه است. ساسة العباد یعنی سیاستمداران، سیاستگران یا سیاستورزان جامعه. همانطور که میبینید سیاست نیز مفهومی انتزاعی است و ذهن انسان آن را میسازد. سیاست مفهومی عینی نیست که انسان بتواند آن را نشان بدهد و بگوید رنگ، شکل یا وزنش چگونه است.
باید بگوییم سیاست هنگامی است که کسی بر مسندی مینشیند و دستوری میدهد و دیگری عمل میکند یا هنگامی است که کسی تدبیری میکند، نقشهای میکشد و طرحی میدهد و دیگران عمل میکنند. این نکتهها را باید در نظر بگیریم تا این مفهوم انتزاع شود. به هر حال این مفاهیم به تعریف نیاز دارد و تعریف آنها هم با لغت به دست نمیآید. باید آن مجموعهای که در این باره با هم صحبت میکنند، نسبت به معنای مورد نظر خود با هم توافق کنند.
اخلاق به معنای رفتارهای ارزشی
اکنون این سوال را مطرح کنیم که از نظر اسلام، اخلاق با سیاست چه نسبتی دارد؟ از نظر اسلام آیا سیاست خوب است یا بد؟ نسبت به آن چه باید کرد و چه نباید کرد؟ روشن است که پاسخ به این سؤالات تنها با تمرکز در مفهوم حاصل نمیشود. سیاست یعنی تدبیر کردن، اما اینکه آیا ورود در آن جایز است یا نیست، و آیا هرگونه تدبیری خوب است یا تدبیر بد نیز وجود دارد، از معنای سیاست حاصل نمیشود.
خوب و بد در اینجا همان خوب و بد اخلاقی است. در اخلاقیات خوب و بد کارها به این معناست که این کار را باید انجام داد یا نباید انجام داد. حال این سؤال مطرح میشود که وقتی میگوییم یک سیاستمدار باید چنین کند، این همان باید اخلاقی است یا باید دیگری است؟
ملاحظه میفرمایید که این بحثها بسیار ریشهدار میشود و شعبههای مختلف پیدا میکند که حل همه آنها نیازمند آن است که انسان مدتها فکرش را مشغول کند، اطرافش را بسنجد، مسائلش را به ترتیب منطقی حل کند تا بتواند بحثی منطقی و سنجیده ارائه بدهد.
از آنجا که ما چنین فرصتی نداریم ناچاریم به اصول موضوعهای اکتفا کنیم؛ یعنی با هم قرارداد میکنیم که منظور ما از اخلاق و سیاست در بیان ارتباط آنها چه چیزی است. اجمالا بهتر است که ما در بحثمان اخلاق را به آن معنای ارسطویی که همان ملکات بود، منحصر نکنیم. زیرا در اینجا صحبت از ملکات نیست، بحث درباره این است که یک سیاستمدار چگونه باید رفتار کند. این است که در اینجا اخلاق را به معنای رفتارهای ارزشی میگیریم.
بر اساس این تعریف درباره کارهایی که خوب است میگوییم رفتار اخلاقی است و درباره کارهایی که خوب نیست میگوییم غیر اخلاقی است. اگرچه بر اساس یک معنا خود اخلاق به خوب و بد تقسیم میشد، اما طبق این اصطلاح میگوییم رفتار یا اخلاقی و یا غیر اخلاقی است؛ البته منظور ملکات نیست. منظور رفتارهایی است که متصف به حسن و قبح میشود. به عبارت دیگر ارزشی است و جای این دارد که کسی آن را ستایش یا نکوهش کند. منظور ما از اخلاق آن چیزهایی هست که در این حوزه قرار میگیرد.
رابطه اخلاق و سیاست از دیدگاه اسلام
اکنون هنگام پاسخگویی به سؤالی است که درباره رابطه اخلاق با سیاست از نظر اسلام مطرح کردیم. حال که اخلاق و سیاست را با هم سنجیدیم و گفتیم چه رابطهای دارند، میپرسیم اسلام چه رابطهای با این دو دارد؟ آیا ارتباط اسلام با سیاست به معنای ارتباط اخلاق با سیاست است یا مسئله به گونه دیگری است؟ همانگونه که ملاحظه میفرمایید مفهوم اسلام، مفهوم اخلاق و مفهوم سیاست، چند مفهوم متباین هستند اما از نظر مصادیق میتوانند بر هم منطبق بشوند.
اجمالا اسلام مجموعهای از عقاید و رفتارهاست که بخشی آنها مسائل نظری و اعتقادی است؛ اینکه خدا هست یا نیست، پیغمبر هست یا نیست از مسائل نظری است. اما به دنبال این مسائل نظری مسائل، عملی نیز مطرح میشود. میگوییم حال که خدا هست پس باید خدا را عبادت کرد، باید به سخنان او گوش کرد، باید احکامش را عمل کرد.
معمولا دین را دارای سه بخش عقاید، اخلاق و احکام میدانند، ولی از آنجا که ما اخلاق را به معنای عامتری گرفتیم که شامل احکام نیز میشود، دین به دو بخش نظری و عملی تقسیم میشود. اعتقادات همان بخش نظری است و رفتارهای ارزشی بخش عملی دین است. حال بر اساس این تعریف از اسلام، رابطه اسلام با اخلاق و سیاست چه میشود؟
ما معتقدیم که رفتارهایی که اسلام توصیه میکند، هر سه بخش اخلاق، یعنی اخلاق فردی، خانوادگی و اجتماعی، و سیاست را دربر میگیرد. انسان صبح که بلند شود باید نماز بخواند ولو هیچ انسان دیگری روی زمین نباشد. بعد باید به پدر و مادرش احترام بگذارد، بچهها را نوازش کند، این رفتاری است که با دیگران دارد، این رفتار ارزشی است اما در یک محیط محدود. تا میرسد به رفتارهایی که انسان باید با امام یا پیغمبری که حاکم بر جامعه هستند داشته باشد یا رفتاری که آنها متقابلا باید داشته باشند.
بنابراین رابطه اسلام با هر یک از اخلاق و سیاست، رابطه عام و خاص موردی است؛ از لحاظ مفهوم متباین هستند ولی از لحاظ مصداق، دین هم شامل مسائل نظری و اعتقادی میشود، هم شامل مسائل عملی، هم مسائل فردی، هم خانوادگی و اجتماعی، و هم سیاسی.
بنابراین جا دارد که اخلاق و سیاست را از نظر اسلام تعریف کنیم و درباره رابطه این دو با هم از دیدگاه اسلام بحث کنیم. آیا این رابطه همان رابطهای است که دیگران میگویند و یا اسلام رابطه خاصی را تعریف میکند؟ این نکات را عرض کردیم تا ذهنها با مسائل اساسی آشنا شود./503/422/ح