به گزارش خبرنگار وسائل، سلسله نشستهای علوم انسانی با عنوان «ظرفیتهای علوم عقلی برای علوم انسانی اسلامی» با حضور دکتر جهانگیر مسعودی، عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی و پژوهشکده اسلام تمدنی پنجشنبه ۱۲ دی ماه با حضور محققان و پژوهشگران دانشگاهی و حوزوی در سالن جلسات مرکز تخصصی طوبی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی برگزار شد؛ مشروح این نشست در ذیل تقدیم خوانندگان محترم میشود.مسعودی گفت: علوم عقلی با قید اطلاق و قید اسلامی مهمترین خاصیتی که دارند بحث ماهیگیری علم انسانی اسلامی است؛ در بحث محتوایی هم میتوانند کمک رسان باشند که به لحاظ محتوایی مواد لازم برای تولید علوم انسانی را فراهم کرد، اما بین ماهیگیری و ماهی دادن تفاوت بسیاری است. برای این عنوان دو مقدمه وجود دارد که دو پیش فرض و فرضیه مقدماتی است که در ابتدا به آنها پرداخته میشود که نخستین سؤال این است که چرا علوم انسانی اسلامی؟ و پرسش دوم این است که آیا علوم عقلی و علوم فلسفی توانی در تولید علوم انسانی مطلق یا علوم انسانی اسلامی دارند و در واقع بین علوم فلسفی و علوم انسانی رابطه تولید کننده و مصرف کننده وجود دارد.
بر اساس این فرضیه القاء میشود که علوم فلسفی تولید کننده میتوانند به تولید علوم انسانی بومی ما کمک کنند که در واقع یک ایده درست است، اما تنها ایده درست نیست و البته دریچههای دیگری برای ارتباط علوم عقلی و علوم انسانی اسلامی وجود دارد که در این نشست به دریچههای دیگر آن پرداخته خواهد شد.
چرا علوم انسانی اسلامی؟
یک جمله معروف از سقراط است که بر سر بسیاری از دپارتمانهای فلسفی این جمله با عنوان خودت را بشناس منعکس است. این جمله سه قسمتی است که اول اینکه خودت باش و جمله دوم اینکه خودت را بشناس و جمله سوم این است که خودت را زندگی کن؛ این جمله به این پرسش پاسخ می دهد که چرا علوم انسانی اسلامی، راهنما است.
این حرف سقراط منشأ الهامهای فراوان برای آیندگان شد تا جائی که رویکردهای مهم روانشناسی در دوران مدرن از آن برگرفته شد؛ روانشناسان انسانگرا مثل گوردون آلپورت، آبراهام مزلو، کارل راجرز که سردمداران روانشناسی انسان گرا هستند همه به همین سخن سقراطی برمی گردند.
بعد از سقراط در فلسفه غرب گروه سه گانهای آمدند که معروف به مکاتب هلنیستی هستند؛ بعد از فروپاشی تمدن یونان به وجود آمدند، ولی مذاق آنان همان مذاق فلسفه یونان است. جریان اپیکوری به مکتب اصالةاللذة معروف هستند که ظاهر آن تداعی لذت گرائی مادی است، ولی کسانی که دقیقتر و مسلطتر مطالعه کردند میدانند که آنها فقط دیدگاه لذت گرائی مادی ندارند بلکه جدول لذتهای معنوی نیز دارند.
اپیکوری بعد از سقراط ایده به خود عینیت بخشیدن
اپیکوریا میگفتند که سعادت در لذت بردن است و کسی سعادتمند است که بتواند به لذت برسد و برای رسیدن به این لذت قواعد و توصیه هائی داشتند. از مهمترین توصیهها این بود که برای رسیدن به لذت در قدم نخست انسان باید در جستجوی تحقق خود باشد که ایده «خود محقق سازی» است.
کسانی هستند که در دستگاه سقراطی و مولوی و روانشناسی جدید حرفهای جدیدی دارند که محور آنها همین ایده است که افراد دارای دو شخصیت واقعی و سایه هستند و بر اثر قضاوتهای اجتماعی شخصیت سایه برای افراد شکل میگیرد. گاه این شخصیت سایه فربهتر از شخصیت واقعی است و به همین دلیل انسانها در فضای مجازی بیشتر از فضای واقعی زندگی میکنند و در زمان انتخاب شغل و دیگر انتخابها براساس قضاوتهای اجتماعی اقدام میکند.
به جای اینکه خود را زندگی کند در واقع دیگران را زندگی میکند و زیست بر اساس قضاوتهای اجتماعی دارند و داستان سایههای حقیقت بر همه چیز سنگینی دارد و انسان زمانی میتواند از زندگی لذت ببرد که خود را زندگی کند و انسانی که خود را زندگی کند سعادت دارد.
مهمترین ملاک سلامت روانی وحدت و انسجام شخصیت
در مکتب روانشناسی انسانگرا، کسانی مثل گوردون آلپورت، آبراهام مزلو، کارل راجرز نظریه پردازان اصلی هستند و ایده اصلی آنان همین است. مهمترین خصوصیت سلامت روانی برای انسانها این است که خود را محقق سازند و وجود یکپارچه داشته باشند که این یکپارچه سازی و وحدت شخصیت با محقق ساختن خود، همسایه و همبسته هستند.
روانشناسان انسان گرا مهمترین ملاک سلامت روانی را وحدت شخصیت و انسجام شخصیت میدانند که صدر و ذیل با یکدیگر تضاد نداشته باشند؛ برخی افراد در عین اینکه خود را زندگی میکنند و به قضاوتهای اجتماعی توجه میکنند دچار تضادهای درونی میشوند. افراد سالم کسانی هستند که بیشترین انسجام و هماهنگی بین صدر و ذیل آنها وجود دارد و کسانی آرامش روانی بیشتری دارند که از این ویژگی برخوردار باشند.
خود را محقق ساختن ایده بومی سازی علم است / موانع خود محقق سازی
خود را محقق ساختن یک ایده در حوزه روانشناسی است که در حوزه رفتارهای اجتماعی کارآمد است؛ اینکه در اسلامی سازی علوم انسانی و یا در علم دینی ما اصرار داریم که باید علوم دینی مناسب خود را تولید کنیم، این ایده در واقع یک نوع ایده بومی سازی علم است که سابقه آن فقط مربوط به کشورهای اسلامی نیست از آن زمانی که مدرنیته در غرب پا گرفت و در دورههای بعدی جهان گستر شد این ایده شکل گرفت.
از طرفی شکل فرهنگی تمدنی غرب که مدرنیته نام گرفته، تبدیل به فرهنگ و تمدن غالب شده است. مرزهای فرهنگی در حال از بین رفتن است و فقط مرزهای جغرافیایی وجود دارد؛ در حوزه فرهنگ و اطلاعات مرز مشخصی وجود ندارد و این امر باعث شده است که دهکده جهانی نام بگیرد.
در جهان اطلاعات و فرهنگ ملک غیر مشاء نیست و مشاء است و افراد با یکدیگر ارتباط پیدا کرده اند؛ در این وضعیت در دنیای ارتباطی که فرهنگ و تمدن آن غالب است، قرار است خود محقق شود که در گفتمان مدرنیته جریان غیر خودی است و برای خود محقق سازی موانعی وجود دارد چراکه تمدن غربی از کانال ابزار اطلاعاتی به افراد رسیده است و در خانههای همگان حضور دارد و در چنین فضائی ایده بومی سازی و خود بودن مطرح میشود.
ایده بومی سازی در علم دینی
روانشناسی انسان گرا بر محقق ساختن خود تأکید دارد و از نظر آنها انسانهای سالم کسانی هستند که به خودشان عینیت میبخشند و یکپارچگی شخصیت دارند و در عین حال ارتباط با جهان دارند. انسانهای سالم کسانی هستند که میتوانند با یکدیگر ارتباط موثر و مولد داشته باشند چراکه انسانهای قوی و با شخصیت سالم وقتی به دیگران میرسند میتوانند تولید و بر دیگران تأثیر داشته باشند و از تولید و تأثیر دیگران بهره ببرند.
کسانی میتوانند این کار را انجام دهند که خود باشند و دیگران را نورانی سازند و از این امر میتوان به ایده کلی بومی گرائی رسید که یک ایده جهانی است؛ این ایده نه تنها در جهان اسلام بلکه در بسیاری از کشورهای جهان وجود دارد و باید با شرایط بومی به روز شود. ایده بومی گرایی، یک ایده جهانی است که در بحث علم دینی مطرح میشود در حال اجرا شدن است که مبنای آن به سخن سقراطی برمی گردد.
نظریه تمدن، تمدن را به درخت هائی تشبیه میکند که این درختها ریشهها و میوه هائی دارد. دکارت در بحث فلسفی خود درخت دانش تصویر میکند که ریشههای آن متافیزیک و تنه آن فیزیک و میوههای آن علوم کاربردی از پزشکی، اخلاق و علم مکانیک است.
ریشههای درخت تمدن علوم فلسفی و عقلی است که شامل فلسفههای مطلق، مضاف است؛ تنه این درخت علوم رفتاری است که تعبیر دیگر آن علوم انسانی و اجتماعی هستند مثل روانشناسی و جامعه شناسی و تعلیم و تربیت که مواد و مصالح را از علوم فلسفی میگیرند. با توجه به اینکه علوم فلسفی انتزاعی هستند باید یک وجه و درجهای از عینیت پیدا کنند که میخواهند به میوههای عینی تبدیل شوند؛ اینها میوههای رفتاری این تمدن هستند که شامل نظام حکومتی و دانش سیاست است.
در علوم فلسفی، فلسفه سیاست وجود دارد که جزو فلسفههای مضاف است؛ این فلسفههای مضاف با فلسفههای مطلق ارتباط دارند. فلسفههای مطلق متافیزیک هستند که انسان شناسی فلسفی یکی از متافیزیکها است و فلسفه سیاست، سیاست را تغذیه میکند و سیاست آن نظام سیاسی را که در جامعه میخواهد به وجود آورد شامل میشود.
برخی به دنبال حکومتی میروند که بر اساس توافق اجتماعی شکل گرفته است و از آنجا که این گروه گرگ هستند کسی را حاکم قرار میدهند که بتواند این گرگها را مدیریت کند و از همه گرگها باید گرگتر باشد؛ در فلسفه و نظریه سیاسی توماس هابز Thomas Hobbes دولت باید یک اژدهای مخوف و قدرت مطلق و مستبد باشد که توانائی کنترل این گرگها را داشته باشد. افعی و اژدها باشد تا در برابر منفعت طلبیها و سرکشیهای قرار بگیرد.
جان لاک از انسان شناسی دیگری شروع میکند و بیان میکند که انسانها وجه اخلاقی نیز دارد؛ این شبیه نظریه ما است، به دولتی میرسد که اژدها نیست. کسی که میخواهد تمدنی به پا کند مسیر تحقق آن نظریههای فلسفی است که ریشههای درخت تمدن هستند؛ این نظریههای فلسفی منجر به علوم رفتاری و سیاست خاص و علوم اجتماعی خاص و علوم تربیتی، قضائی و حقوقی خاص میشود. علوم رفتاری در مرحله نخست برای خود نظامهای سیاسی، تربیتی، بروکراتیک و ادارای و سایر میوههای تمدنی را تولید میکنند.
از ریشه فلسفی سکولار نمیتوان میوه دینی برداشت کرد
میوهها و ریشههای درخت تمدنی نمیتوانند با یکدیگر در تضاد و تعارض باشند؛ از ریشه فلسفی سکولار نمیتوان میوه دینی برداشت کرد و از ریشه دینی نمیتوان میوه سکولار برداشت کرد. درختهای تمدنی در اجزای مختلف یکپارچگی و انسجام دارند و از هر ریشه تمدنی میوه مناسب آن استخراج میشود؛ نمیتوان انتظار داشت که این دو یکپارچگی نداشته باشند. ایده علم دینی اینگونه است.
محمد ارکون (Mohammed Arkoun) در تعبیری درباره مدرنیته میگوید که ما دو نوع مدرنیته مادی و عقلی، فرهنگی داریم که این تقسیم این هشدار را در پی دارد که در بسیاری از کشورهای اسلامی مدرنیته مادی ورود کرده است که همان مدرنیته سخت افزاری ماشین و کامپیوتر و ... است؛ اما ریشههای آنها فرهنگی و عقلی است و بسیاری از کشورهای مسلمان تکنولوژی غربی را داخل میکنند که بدون ریشه است و تأخر فرهنگی به وجود میآید«Cultural lag» که دچار تضاد و تعارض میشوند و در عین اینکه ادای غربیها را میآموزند، اما غربی نشده اند.
چرا علوم انسانی اسلامی نه مطلق؟
ارکون مدرنیته را به دو قسمت مادی و فرهنگی، عقلی تقسیم کرد؛ با مدرنیته موافق است و به کشورهای اسلامی انتقاد دارد که فقط مدرنیته مادی را گرفتید در حالی که ریشههای درخت تمدنی مهم هستند و مشکل مسلمانها این است که میوه را برداشت میکنند. درختی را اینجا میکارند که بدون ریشه است. انتقاد ارکون به این است که مدرنیته مادی بدون مدرنیته عقلی، فرهنگی آمده است بنابراین تأخر یا همان شکاف فرهنگی پیش آمده است؛ سخت افزار سریع منتقل میشود اما فرهنگ در مدت زمان طولانی به راحتی منتقل نمیشوند و برای کاشتن و یا از بین بردن فرهنگ نیاز به قرنها است و در فرهنگ میتوان باغبانی کرد نه مهندسی.
در تأخر فرهنگی که خصوصیات مادی بدون خصوصیات فرهنگی رسوخ کرده است؛ نمیتوان درخت تمدنی سکولار را بر روی ریشههای دینی پایه گذاری کرد و شکل گیری تمدن دینی بر روی ریشههای سکولار امکانپذیر نیست.
از طرفی ایده انقلاب اسلامی به دنبال جمهوری اسلامی و سپس تمدن نوین اسلامی است چراکه وقتی پیامبر(ص) رحلت کردند مرزهای اسلام در شبه جزیره عربستان محدود بود پس از پیامبر(ص) تا سال ۱۳۰ هجری مرزهای جغرافیایی به هند و چین و سپس جنوب اروپا رسید و امپراطوری اسلامی تشکیل شد، اما تمدن اسلامی شکل نگرفت زیرا مسلمانان که سلطه پیدا میکردند اما به لحاظ علمی و فرهنگی در برابر مغلوب شدگان، مغلوب بودند.
وقتی خراج میرسید کسی نبود که این خراجها را خزانه و دیوان سالاری کند؛ در این زمان برای این کار از ایرانی هائی استفاده کردند که بسیاری از آنها مسلمان نبودند بلکه مسیحی یا زرتشتی بودند؛ سلطه نظامی و جغرافیایی غیر از سلطه فرهنگی است.
تمدن نوین اسلامی نمیتواند بر روی ریشههای فلسفههای غربی و تنه علوم غربی باشد
حدود دو یا سه قرن طول کشید که مسلمانان توسط مغلوب شدگان توانستند از سلطه نظامی به سلطه علمی برسند که عصر ترجمه نیاز فرهنگی و علمی مسلمانان بود؛ نوع مترجمان ایرانی و مسیحی بودند. داستان غلبه فرهنگی و علمی ما در قرن اول شکل نگرفت، اما سلطه جغرافیایی، سیاسی و نظامی پیدا شد و دورهای گذشت تا مسلمانان به صدر رسیدند.
به ثمر رسیدن تمدن نوین اسلامی نیاز به زمان دارد؛ تمدن نوین اسلامی نمیتواند بر روی ریشههای فلسفههای غربی و تنه علوم غربی باشد البته در ساخت و پایه گذاری وجود، مدل ایرانی اسلامی میتواند شبیه به مدل غربی باشد، اما ساختار و عناصر اضافه شده به آن باید بوی اسلامیت و ایرانیت و بومی بودن را داشته باشد و در عین حال در زیر ساختارهای تمدن نوین اسلامی نقش تولید کننده داشته باشد./502/241/ح
تهیه و تنظیم: فاطمه ترزفان