به گزارش خبرنگار وسائل، مارکس، هر چند بهصورت مستقیم در رابطه با مد صحبت نکرده است، لیکن شرایط مادی و اقتصادی را عامل تعیین کننده سبک زندگی اشخاص و رفتار آنها میدانست.
اگر مد را جلوهای از سبک زندگی بدانیم، ماکس وبر بر خلاف مارکس، سبک زندگی را بیش از آنکه بر تولید استوار بداند بر الگوی مصرف استوار میدانست. در نظر وی، مصرف فرآیندی است که کردارهای اجتماعی و فرهنگی متفاوتی را شامل میشود و بیان کننده تفاوت میان گروههای اجتماعی است. تفاوتهایی که فقط ناشی از عوامل اقتصادی نیست. از بحث وبر در مورد سبک زندگی میتوان نتیجه گرفت که مشابهت در الگوی رفتاری و مصرف، غالباً با گرد آمدن در اماکن خاص و حتی تشابه الگوهای ارزشی و ذهـنـی هـمراه است.
از دیدگاه کروبر، مد عبارت از تفاوت و تغییر، آنهم تغییری خاص است؛ زیرا در حالی که بسیاری از پدیدارهای اجتماعی بر اثر رشد درونی یا علل بیرونی دگرگون میشوند، مد تغییری بی دلیل و در واقع تغییر برای تغییر است.
لکن به نظر نویسندگان دیگر، نباید این دو جنبه مد را متضاد و جدا از یکدیگر دانست، بلکه باید آنها را به هم پیوند داد و چنانچه فلوگل بیان میکند «غرابت مد» در همین است. مد یک حرکت نیست، بلکه دو حرکت است؛ یکی این که افراد طبقات پایین را سوق میدهد که به افراد طبقه بالا شبیه شوند و دیگر اینکه افراد طبقه بالا را ترغیب میکند که وضع گذشته را رها کنند و نگذارند افراد طبقه پایین به آنها برسند (استوتزل، 1363: ص 245).
در مد، میل به همرنگی با دیگران با میل به ممتاز بودن همراه است و میل اخیر عموماً به صورت خودنمایی ظاهر میشود. بنابراین از لحاظ روانی مد با نوعی خودنمایی و نیاز به جلب توجه دیگران به خود بستگی دارد، البته به قول «فلوگل» باید این نیاز را در بافتی از چشم و هم چشمی جنسی و اجتماعی درک کرد. او شکل پوشاک در یک برهه از تاریخ را اینگونه بیان میکند که میان مد، افکار رایج و هویت زنان رابطه متقابلی وجود دارد. اخیراً نیز بعضی از دانشمندان خاطـر نـشان کردهانـد که در هـر دوره تاریخـی میان سبک معماری و سبـک پوشـاک نوعی نزدیکی وخویشاوندی وجود دارد (همان، ص246).
«وبلن»، پدیده مد را به کمک انگیزش های اجتماعی رفتار رقابت آمیز تبیین کرد. از نظر او مد مختص طبقه بالای جامعه است که برای کسب درآمد مجبور به انجام کار نیستند. وقتی مد در سطح جامعه توسعه یابد، توسط طبقات پایینتر تقلید میشود. طبقات بالاتر نیز همواره برای حفظ موقعیت اجتماعی خود صور جدیدتری از الگوهای مصرف میآفرینند. «مد روز بودن» معیاری است که طبقه مرفه برای باز تولید جایگاه مسلط خود تعریف میکنند (فاضلی، 1382: ص22).
وبلن عرضه مد و تجمل گرایی را بعد از توسعه اقتصادی در اروپا، بیشتر در حوزه زنان میداند و معتقد است که طبقه ثروتمند، قدرت خود را از طریق زنان خود نمایش میدهند و به همراه توسعه اقتصادی زنان موظف شدند به تدریج به جای رئیس خانواده مصرف کنند. در همین جریان، این اندیشه قوت گرفت که کار تولیدی آشکار، به خصوص برای زنان محترم، تحقیرآمیز است و زنان بیش از مردان طبقه خویش باید به تن آسایی تظاهر کنند. زنان طبقه مرفه باید زینت خانواده خود باشند.
تحت تأثیر آداب این دوران، نظام اجتماعی امروز زن را موظف میکند تا توانایی خانواده در صرف هزینه را به نمایش بگذارد. در شیوه طبقه مرفه، خوشنامی خانواده، بر عهده زن قرار دارد. بنابراین، صرف هزینه و تنآسایی تظاهری در حوزه عمل زنان قرار میگیرد (وبلن، 1383: ص200).
«جیمز ساموئل کلمن» مقوله مد را یکی از اشکال رفتار جمعی و مترادف با هوس میداند. هوسها در طول زمان الگوی خاصی دارند، پدید میآیند، به آرامی شروع به رشد میکنند، کم کم نیرو میگیرند، به اوج میرسند و سرانجام رو به زوال میگذارند و از بین میروند. بعضی هوسها در یک چرخه همیشگی قرار دارند. بدین معنی که یک «هوس» یا «مد» پدیدار میشود و جای مد قبلی را میگیرد و به نوبه خود پس از مدتی جای خود را به مد دیگری میدهد. در واقع سبک پوشاک فرد با توجه به واکنش دیگران انتخاب میشود.
یعنی افراد به شیوهای لباس میپوشند که مورد پسند دیگران باشد. البته در مواردی ممکن است سبک پوشاک یک فرد باعث یکه خوردن و جلب توجه دیگران شود، حتی از نظر برخی افراد چنین فردی سنت های موجود و مرسوم را به سخره گرفته است.
مسئله پوشاک دو الگوی متفاوت وجود دارد
الگوی اول عبارت است از استفاده از نوعی پوشاک جدید بدون خدشهدار کردن هنجارهای مرسوم در این زمینه و بدون جلب توجه کنشهای دیگران. در این الگو، پوشاک به نحوی انتخاب میشود که زننده نباشد و غیرعادی جلوه نکند. الگوی اول باعث جلب توجه دیگران نمیشود. اما الگوی دوم در نقطه مقابل آن قرار دارد. در این الگو، توجه کنش و کنشگر جلب میشود و دیگران وادار میشوند که به آن کنش پاسخ دهند (کلمن،1377:ص351).
«کاتزولازارسفلد»، واژه «رهبران مد» را برای افرادی وضع کردند که سعی میکنند اولین کسی باشند که مد جدیدی را میپوشد. این رهبران دارای پیروانی هستند که کار آنها را تکمیل میکنند و برای ترویج مد جدید از رسانههای همگانی استفاده فراوان میبرند. بدین ترتیب میتوان در مسئله مد، مثلثی را ترسیم نمود که یک رأس آن را رهبران مد، رأس دیگر آن را رسانههای همگانی و رأس سوم آن را پیروانش، تشکیل میدهند (همان، ص353).
به عقیده «زیمل»، مد هم میل به همرنگی با دیگران را ارضا میکند و هم میل به جدایی و ممتاز بودن از دیگران را برآورده میسازد. فرد با پیروی از مد، هم خود را متفاوت و بدیع احساس میکند و هم تأیید اکثریتی را که مانند او رفتار میکنند به دست میآورد. بنابراین، مد پدیده اجتماعی خاص نظام سرمایهداری و مدرنیته غربی است که از یک سو با میل به همرنگی با دیگران و تأیید آنها و از سوی دیگر با میل به ممتاز بودن، با مقولات تفرد و خاص بودن ارتباط دارد ( استوتزل، 1371: ص 350).
«اسلیتر»در کتاب «فرهنگ مصرفی و مدرنیته» این بحث را مطرح میکند که اگر فرهنگ مصرفی را با دنیای مدرن برابر بدانیم، ارائه تعریفی ساده از آن ممکن نخواهد بود، اما برخی از مهمترین ویژگیهای آن عبارتاند از:
فرهنگ مصرفی، فرهنگ مصرف است. معنای این عبارت آن است که در دنیای جدید، هسته اعمال اجتماعی و ارزشهای فرهنگی، ایدهها، آرزوها و هویتها بیشتر در رابطه با مصرف تعریف میشوند و جهت مییابند تا توسط دیگر ابعاد اجتماعی مانند کار، شهروندی و جهان بینی مذهبی.
فرهنگ مصرفی، فرهنگ جامعه مبتنی بر روابط بازار است. این ویژگی به این معنی است که رفتارها و تعاملات انسانی از طریق بازارها جهت میگیرد. بازارهایی که روز به روز در حال گسترش هستند. در جهان کنونی، «بازار آزاد» به عنوان ویژگی یک جامعه خوب مطرح شده و ادعا میشود که به شکل عقلانی ثروت، کالاها، خدمات و آزادی انتخاب را به مصرف کنندگان عرضه میکند.
واقعیت آن است که این عقلانیت، همان عقلانیت ابزاری متأثر از فرهنگ صنعت است که توسط سرمایه داران سودجو ایجاد شده و مدام دستکاری مـیشود و در جهـت تأمین مـنافع بیشتر آنها تغییر مییابد. جـنبه مـنفی و سـویه تاریـک ایـن نـوع فـرهنگ در جـامعه، مصرفگرایی، اسراف، تجملگرایی، مادیگرایی، فرصت طلبی، خودپرستی و افراط در لذت جویی است.
مد و بدن آگاهی
قبل از نیمه دوم دهه 1980 جامعه شناسان کمتر به مقوله جامعه شناسی بدن پرداخته بودند و به ذات جسمی و شهوانی بدن توجه نمیکردند بلکه بیشتر به جنبههای غیرمادی انسان نظر داشتند. دلیل توجه به جامعه شناسی بدن چیست؟ و چرا در گذشته جامعهشناسی، به بدن، نگاه جسمانی نداشت؟
«برایان ترنر»، در کتاب «بدن و جامعه»مینویسد: جامعه شناسی در گذشته ذهن و بدن را جدای از هم میدید و این مسئله با سنت فلسفه دکارتی رابطه داشت. به اعتقاد دکارت «من فکر میکنم، پس هستم»؛ بنابراین، بدن در بررسی موضوع انسانی وجود نداشت، بلکه بهجای آن فکر و ذهن انسان موضوع مطالعه بود. یکی از پیامدهای همین مسئله، یعنی دو بخشی کردن ذهن و بدن، این بود که بدن را در گذشته متعلق به حوزه علوم طبیعی و ذهن مربوط به علوم انسانی بود. بنابراین، در علوم اجتماعی به بدن انسان توجهی نمیشد.
از نظر «سارا نلتون»، در دوره جدید با تحولات جهانی شدن بحثهای بدن به چند علت مورد توجه قرار گرفت که به مواردی از آنها در ارتباط با موضوع مد اشاره میشود:
تلاشهای زنان در رابطه با کنترل بر بدن در جوامع مدرن افزایش مییابد و تأکید میشود که هرچه بیشتر درباره بدن خود بدانند، توانایی بیشتری بر کنترل آن پیدا کنند تا بتوانند آن را تغییر دهند.
در جامعه مصرفی وضع بدن و علاقه به تغییر آن، علاقهای تجاری، نمایشی و آرایشی است. افراد مدرن و به ویژه زنان باید بدن خود را متناسب، مطابق با اندازههای روز، لاغر وجوان نگه دارند.
در نظریه ما بعد ساختگرایی، مطرح میشود که فرد با آرایش، «واقعیت» آنچه را که میخواهد باشد، نشان میدهد، در حالیکه، رویکرد ناقد سرمایهداری بر این مسأله تأکید میکند که آرایش، واقعیت فرد را پشت چهرهای ساختگی پنهان میکند.
بدن آگاهی، موقعیتهای مختلفی برای بدن و افراد ایجاد میکند. برای مثال، بدن به مثابه ابژه زیبایی شناختی، اهمیت اجتماعی پیچیدهای پیدا کرده است و میتواند رنگ آمیزی شود، به طرق گوناگون پوشانده شود، نقاشی یا تاتو شود، موهایی بر آن کاشته شود و جراحیها و دستکاریهای مختلفی روی آن انجام شود (رک. همان).
برخی از صاحبنظران معتقدند رواج مدگرایی در کشورهای جهان سوم به سبب اهداف سیاسی بوده است. با جان گرفتن فاشیسم اقتصادی، یکی از راههایی که برای رشد و نمو آن در جهان پی گرفته شد، به هم ریختن مسیر صحیح پاسخگویی به نیازهای مردم بود که با تغییر فرهنگ و نیازهای مصرفی مردم، مدگرایی به عنوان یک نیاز نه چندان واقعی به جامعه تحمیل گردید و این مدگرایی در برخی از کشورهای جهان سوم به عنوان نوگرایی مطرح شد، به گونهای که عدهای اهداف سیاسی خود را بدین وسیله دنبال کردند.
وقتی پایههای فرهنگ بومی جامعهای، در اثر تبلیغات گسترده سست شد، اموری چون خود کمبینی، احساس حقارت و در نهایت، خود باختگی فرهنگی پدید میآید، اموری که در نهایت، زمینهساز پذیرش عناصر فرهنگ بیگانه میشوند. با پذیرش فرهنگ بیگانه و گسترش عوامل زیر بنایی آن، از جمله سکولاریسم، مادیگرایی، فردگرایی و خودشیفتگی و لذت جویی، بازار فروش کالاهای فرهنگی و مصرفی بیگانه در داخل رواج مییابد و بدینسان، نیروی ابتکار، خلاقیت و مهمتر از همه هویت فرهنگی کشورها مورد هجوم قرار گرفته و دچار بحران میشود و اعتماد مردم نسبت به اصول فرهنگ بومی از بین رفته و زمینه پذیرش فرهنگ بیگانه فراهم میگردد، به گونهای که بیگانگان با تبلیغات گسترده خود پذیرش ارزشهای فرهنگی خویش را تنها راه پیشرفت و سعادت افراد جامعه معرفی میکنند. در چنین شرایطی، پایبندی به ارزشها و هنجارهای اجتماعی، نماد انحطاط و جمود فکری و پذیرش فرهنگ بیگانه نشانه پیشرفت و تمدن تلقی میشود.
نویسنده کتاب «فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی» در رابطه با مد و خصوصاً در بخش پوشش، لباس پوشیدن را از دیدگاههای مختلفی چون روانشناسی، اخلاق، اقتصاد، جامعه شناسی، مذهب، قانون و جغرافیا قابل مطالعه میداند. وی منشأ اصلی پیدایش لباس را نیاز به محفوظ ماندن، عفیف ماندن و زیبا بودن میداند و میگوید: اشتباه است اگر تصور کنیم که میتوانیم این همه اختلاف و تنوعی را که در لباس افراد جوامع و دورانهای مختلف دیده میشود، تنها با در نظر گرفتن این سه اصل توجیه کنیم.
وی رابطه فرهنگ و لباس را در طول رابطه لباس با سایر عوامل اجتماعی، اقلیمی، اقتصادی و تاریخی میداند، نه در عرض آن و تأثیر فرهنگ بر لباس را مهمتر و کلیتر از آن میداند که در ردیف سایر تأثیرها گفتگو کند و معتقد است همه تغییراتی که در لباس از ناحیه عوامل داخلی غیر از فرهنگ ایجاد میشود، تابع رابطه لباس و فرهنگ و محاط در چارچوب محدودیتهای فرهنگی است. به نظر این نویسنده، فرهنگ کلیترین بخش و نگرش یک جامعه نسبت به جهان است و اختلاف در لباس جوامع، علاوه بر عوامل اجتماعی، اقتصادی و ... ناشی از فرهنگها و بینشهای مختلف آنان است (رک. حداد عادل، 1372).
امروزه سیطره غرب با اتکاء بر رسانههای فراگیر و صنعت فرهنگ، دنیا را به سوی یک همسان سازی عظیم پیش میبرد که از تجلیهای عینی آن، پوشش مردمان روی این سیاره است. در اوایل قرن بیستم وقتی به کتابهای فرهنگ طبیعی، انسـانـی و جـغرافیایی مراجعه میکردیم از تماشای تصاویر مردم ماداگاسکار، هندوچین، هند، ژاپن، اسکیموها، اعراب، قفقازها، و ... دچار حیرت میشدیم.
در واقع قبلاً مردم دنیا را از زبان، مسکن و لباسشان میتوانستیم تمیز دهیم، اما از میانه قرن بیستم، به تدریج فرهنگ مسلط غربی، ویژگیهای سنتی و محلی را محو کرد که البته در این استحاله نباید انگیزههای بازرگانی و سودجویی غربی را دست کم گرفت. امروزه ژاپنیها، اسکیموها، قفقازها، اعراب و هندیها و ... همان لباسی را میپوشند که در پاریس، لندن و لوکزامبورگ پوشیده میشود. امروزه پوشاک ایرانیان نیز از حالت سنتی خارج شده است؛ بهخصوص در دهة اخیر که جوانان الگوهای دیگری را برای زندگی برگزیدهاند (رک. همان).
مد و متغیرهای اجتماعی
در یک فرهنگ رقابتی، انسانها ارزش خود را در مقایسه با دیگران میسنجند، هر کسی میکوشد از همسایگانش پیشی بگیرد و تب چشم و همچشمی همگان را فراگرفته و به محض آن که شخص به تنعمهای تازه دست مییابد و به معیار ثروت نوینی خو میگیرد، این معیار تازه نیز همچون معیارهای پیشین، دیگر نمیتواند او را به اندازه کافی از نظر روحی ارضا نماید. در جامعه مادیگرا، هدف و مقصد انباشت ثروت، با توجه به سقف قدرت پولی سایر افراد اجتماع تعیین میشود.
هر فرد تا زمانی که در مقایسه با دیگران احساس کمبود کند، پیوسته از نصیب کنونیاش در ناخشنودی شدید به سر خواهد برد؛ اما زمانی که همین شخص به معیار متعارف قدرت مالی یا به طبقه مطلوبش دست مییابد، آن ناخشنودی شدید، جایش را به این توقع بیقرارانه میدهد که باید فاصله قدرت مالی خود را با متوسط قدرت مالی طبقهاش کمتر کند.
به نظر وبلن، در ابتدای پیدایش جوامع مدرن و نظام سرمایهداری، مصرف تظاهری، تن آسایی چشمگیر و نمایش نمادهای بلندپایگی، وسایلی بودند که انسانها با آن میکوشیدند در چشم همسایگان خود برتر جلوه کنند و برای خود ارزش بیشتری قائل شوند. آداب و شیوههای زندگی اشرافمنشانه با ضابطه تنآسایی و مصرف چشمگیر سازگاری دارند. مصرف چشمگیر کالاهای گرانقیمت و مد روز، وسیله کسب آبرو و منزلت برای نجیب زادگان تنآسا محسوب میشد.
در این عصر نمایش مصرف، فراغت و چشم و همچشمی، منحصر به طبقه مرفه، واقع در رأس هرم اجتماعی بود، اما آن نمایشها، اکنون، سراسر ساختار اجتماعی را فراگرفته و هر طبقهای تا آنجا که میتواند، سبک زندگی طبقه بالاتر از خودش را الگو قرار میدهد. در نتیجه، اعضای هر قشری شیوه زندگی و رفتار قشر بالاتر از خود را الـگو قـرار میدهند و با هـمه توان میکوشند تا مطابق این سرمشق زندگی کنند (کوزر، 1382: ص 363).
از این رو، در جوامعی که تضاد و تفاوت بین لایهها و قشرهای اجتماعی بیشتر است، کسی که لباس شیکتر، اتومبیل گرانتر و رفتارهای آمرانهتر داشته باشد و انعام بیشتری بدهد، بیشتر نیز مورد احترام سایرین بوده و نیازهای اجتماعیاش راحتتر برطرف میشود، به همین دلیل افراد لایههای پایین و متوسط جامعه سعی دارند که هر چه زودتر از معیارهای ظاهری قشر بالا آگاه شده و بدان عمل نمایند و هر چه را که به ظاهر، آنها را جزء قشر بالا مینمایاند تهیه کنند، اگر چه بودجه و درآمد آنها کفاف آن را ندهد.
این مسأله عامل اصلی گرایش به مدهای گوناگونی است که توسط طبقات بالاتر برای حفظ تمایز و نمایش تشخص ابداع و بدان عمل میشود و معمولاً جوانان و به ویژه دختران به جهت میل به نوگرایی و جلوهنمایی و کسب منزلت بیشتر در تیررس آن قرار دارند. بدین صورت در زمینههای اجتماعی مادیگرا، ارزشهای قشر بالا در بین اقشار دیگر انتشار یافته و مردم با پیروی کورکورانه سعی میکنند خود را از نظر مادی بیش از آنچه هستند، نشان دهند و همواره به ظاهر خود برسند. البته در این میان، قشر بالا نیز کوشش میکند بهسرعت معیارها و ارزشهای خود را مارکدار کند. کفش و کمربند خود را تغییر دهد تا تفاوت و برتری خود را به دیگران نمایان سازد (رک. رفیع پور،1370).
مد و رسانههای همگانی
رسانهها نگرشها و بینشهای مردم را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهند. آنها انواع گوناگون اطلاعات را که افراد از طرق دیگر نمیتوانند کسب کنند، انتقال میدهند. روزنامهها، کتابها، رادیو، تلویزیون، فیلمها و موسیقیهای ضبط شده و مجلات عمومی، ما را در ارتباط نزدیک با تجاربی قرار میدهند که به گونه دیگر نمیتوانستیم آگاهی چندانی در مورد آنها داشته باشیم.
رسانههای همگانی از عوامل اجتماعی کنندهای هستند که مجموعه وسیعی از توده مردم را دربرمیگیرند. این پدیده به برکت فنون ارتباط جمعی که عامل مهم اجتماعی شدن بزرگسالان و همچنین جوانان است با شدت و دوام هرچه بیشتر در جوامع نوین به چشم میخورد. بیتردید بخش عمدهای از کارکرد اجتماعی کننده ارتباط جمعی آشکارا دنبال میشود. مثلاً در این مورد میتوان از برنامههای تربیتی و اخبار رادیو و تلویزیون، صنعت چاپ و فیلمهای علمی سخن گفت. اما اغلب اوقات این فنون به شیوهای غیرمستقیم اجتماعی کننده میباشند، به خصوص وقتی که برنامههای آنها برای تفریح، سرگرمی و آرامش خیال فرد پخش شوند (روشه، 1367: ص 173).
رسانههای رسمی هر جامعه به تبعیت از ارزشهای پذیرفته شده اجتماعی، در ارائه برنامهها عمل میکنند و معمولاً بهدلیل تأثیرشان آحاد جامعه نمیتوانند از ارزشها و هنجارهای جامعه تخطی کنند؛ لیکن این امر در رابطه با رسانههای غیررسمی صادق نیست. ماهواره، اینترنت، فیلم و ژورنالهای خارجی از جمله رسانههای غیررسمی هستند که ممکن است تعارض جدی با نظام فرهنگی جامعه داشته باشند و چنانچه بستر اجتماعی مناسبی فراهم باشد، الگوهای رفتاری آنها توسط گروهی از افراد جامعه پذیرفته میشود.
پس از دوره رنسانس به ویژه مقارن با وقوع انقلاب صنعتی در جهان، زمانی که نیروی ماشین، جانشین قدرت جسمانی انسان شد و تولید انبوه کشورهای صنعتی، وارد بازارهای داخلی بسیاری از کشورها گردید، سرمایهداران درصدد برآمدند تا هم بازارهای مصرفی جدیدی برای محصولات خود به دست آورند و هم کمبود مواد خام مورد نیاز خود را از طریق دستیابی به منابع و امکانات بالقوه کشورهای دیگر جبران نمایند.
از آنجا که بازار فروش محصولات محدود بود، مردم تمایلی به خرید لباس از خود نشان نمیدادند، بنابراین کارخانهداران با رواج مد و تغییر سریع در رنگ، طرح و مدل تولیدات خود با زیرکی مشتریان را ترغیب کردند به جای پوشیدن یک یا دو دست لباس در سال، به خرید لباسهای بیشتری رو بیاورند و به این ترتیب آنها از ورشکستگی نجات یابند. در بسیاری از مناطق جهان، تولید و عرضه مد جنبه اقتصادی داشته و رواج مد از طریق تبلیغات ماهواره و شبکههای مختلف جهانی از عوامل رونق تجارت و بهرهمندی اقتصادی این کشورها است.
مد و جهانی سازی
یکی از فرآیندهایی که گمان میرود در جریان جهانیسازی رخ میدهد، همسانسازی موجودیتهای فرهنگی است. هنوز مناقشه بر سر یکدست نمودن یا مثله شدن جهان پایان نیافته است؛ اما بیگمان یکی از بزرگترین وجوه این پدیده، وجه فرهنگی آن است. بسیاری از منتقدان فرهنگی جهانیسازی معتقدند که فرهنگ آمریکایی با همه مظاهرش در حال عالمگیر شدن و نفی بقیه موجودیتهای فرهنگی است.
در دهه 1920 در اروپا، هنرمندان از طریق پوشش، رنگها و زیورآلات و یراقهایی با رنگهای فلاشی، ناهمشکلی خود را ابراز میداشتند. همچنین عصبانیت جوانان اروپایی از بزرگترها و از قیود و نظمهای اجتماعی موجود به تشکیل گروههایی منجر شد که لباسهای تیره میپوشیدند و روی بلوزهای سیاه جملاتی خشم آلود مینوشتند و شلوارهای افتاده و گشاد به تن میکردند. نمونههایی از این دست در سایر کشورها هم دیده شده است (رک. آزرمی، 1383).
این نظام اجتماعی بر ظاهرسازی روبنایی مثل پوشیدن لباس متفاوت، استفاده از مدلهای عجیب و غریب و آرایش موی سر به سبک خاصی تأکید دارد که میتوان از گروههایی مانند پانک و رپ و ... نام برد.
بررسیهای جامعه شناسانه در بین طیفهای مختلف جوانان نشان میدهد که در ایران به جای پانکیسم و رپ نوعی شبه پانکیسم یا شبه رپ وجود دارد. به بیان دیگر، هر کدام از ایدئولوژیهای خاص جوانان که از دهه 50 به بعد، خصوصاً پس از سال 60 میلادی در اروپا و امریکا رواج یافت، به جز ظاهرسازیهای روبنایی (مثل پوشیدن لباسهای متفاوت یا استفاده از مدل موهای عجیب و غریب و ...) مبتنی بر نوعی اعتراض بوده است، بدین معنی که پیدایش هیپیها یا پانکها و امثالهم، عکسالعمل جوانان جامعه سرمایهداری صنعتی نسبت به سلطه سرمایه بوده است.
جوانان این کشورها با لاقیدی و پشت پا زدن به ارزشهای جامعه سرمایهداری عملاً خواستند نزد سران این جوامع و کسانی که پیرو مکتب کاپیتالیسم هستند این مسأله را به اثبات برسانند که نظم و قراردادهای موجود در این جوامع برای ما ارزشی ندارد (نراقی، 1356:صص12-10).
اما دولتهای سرمایهداری برای اینکه ماهیت این تفکر را از بین ببرند با تبلیغ زیاد بر ظاهرجوان طرفدار پانکیسم یا رپ و غیره، عملاً تفکر ضد سرمایهداری را منحرف کردند. در این جوامع، پانکیسم و رپ مترادف با شلختگی، ژولیده بودن، استفاده از آرایشها و مدهای عجیب و غریب و علاقه به موسیقیهای تند و ... است. نطفه اصلی پانکیسم در انگلیس بنا نهاده شد و اولین فستیوال یا جشنواره پانک در سپتامبر 1967 در لندن برگزار شد.
در آن زمان جوانان پانک میگفتند: ما فرزندان این عصر پرجنجال هستیم که آهنگ صلح سر میدهد و با سلاح تجارت میکند. ولی بعداً چون این گروهها مبتنی بر یک ایدئولوژی و جهانبینی خاص نبودند و عملاً برای تحول نظام موجود فاقد پـویایی لازم بـودند، کمکم به صورت گروههایی لاقید و بیتوجه به نظام سیاسی- اجتماعی درآمده و صرفاً در پی لذتهای آنی و زودگذر خود بودند (همان،صص 16-14).
گروه رپ هم با هدف خاصی تشکیل شد. در ابتدای دهه 1980 عدهای از متفکران و اندیشمندان سیاهپوست آمریکایی، برای احقاق حقوق انسانی خود و مبارزه با تبعیض نژادی، گروهی را تشکیل دادند که یکی از اهداف آن ایجاد صلح و آرامش در آمریکا و فرو نشاندن آتش دشمنی بین سیاه و سفید بود؛ به همین دلیل این گروه نام خود را جمهور صلح امریکایی[18] یا به اختصار RAP قرار دادند.
آنان با شعار آزادی و صلح اقدام به ترویج موسیقی تند جاز نمودند که به همین نام نیز مشهور شد. این گروه در تداوم حیات و فعالیت خود به مرور زمان از ماهیت اصلی تفکر خود در زمان شکلگیری فاصله گرفت و به سرنوشت گروه پانک دچار شد. در این راستا میتوان از گروههای دیگری مانند متالیکا هوی متال، راک و مارداک نیز نام برد.
از نگاه دیگر میتوان گرویدن جوانان و نوجوانان به این گروهها را تحت عنوان عصیان نوجوانان و جوانان تحلیل کرد که عمدتاً برآمده از چالشهای هویتی آنها است. اگرچه جلوههای عینی ارتباط با گروههای پانک و رپ در جامعه با نحوه لباس و مُدِ سر شناخته میشود، اما بعضی جوانان از ماهیت و حتی نام این گروهها بیاطلاع هستند و لذا استفاده از نمادهای این گروهها برای این عده میتواند دارای عوامل و معناها و مقاصد دیگری باشد.
اصولاً برخی از جوانان چنان چه نتوانند به اهداف و رؤیاهای (بلند پروازانه و گاه مادی گرایانه) خود نزدیک شوند، به وضع موجود و هنجارهای رایج اعتراض و با آن مخالفت میکنند. حال این اعتراض میتواند شامل بیاعتنایی به فرهنگ عمومی از طریق پوشیدن لباسهای مخالف عرف جامعه یا موارد دیگر باشد. اکثریت معترضان را نوجوانان و جوانانی تشکیل میدهند که در آستانه ورود به جامعه سر خورده شدهاند و دختران جوان چون آسیب پذیرترند، بهخصوص در صورت نابسامانیهای خانوادگی، کمبودهای عاطفی و مشکلات آموزشی، در معرض صدمات بیشتری قرار دارند.
هنگامی که نوجوان یا جوان با چالشهای هویتی و سردرگمیهای ارزشی مواجه میشود و تبعیت از ارزشها و هنجارهای موجود را دشوار و دستیابی به آرمانهایش را دور از دسترس مییابد، احساس بیارزشی و طرد شدگی کرده و از خانواده و نزدیکانش فاصله میگیرد.
این فاصله موجب تسریع بیگانگی و جدایی بیشتر او از سیستم اجتماعی میشود. چه بسا خود را در موقعیتی بیابد که گویی وظیفهاش نفی همه قوانین و ارزشهای اجتماعی و پشت پا زدن به آنها و سرسپردن به کامجوییهای فردی و جلوه نماییهای گوناگون و خوشباشیهای زودگذر است.
مد و سرمایه داری
امروزه در هر کدام از بخشهای مد، سوداگران از طریق لوازم آرایش، سالنهای آرایش، سالنهای لاغری، سالنهای زیبایی، جواهرات ـ چه بدلی و چه واقعی ـ و مانند آن، میلیاردها دلار به جیب میزنند. سوداگران کشف کردند که زیبایی فرمول بسیار انعطاف پذیری است.
برای ثروتمند شدن تنها کافی است که کسی چیز تازهای کشف کند که کمک کار زیبایی وی باشد و بعد خیل عظیم زنان را قانع کنند که به این چیز تازه نیازمندند و آن را میخواهند؛ اما برای حفظ و گسترش این حوزة سودآور، سودجویان میبایست افسانههای تازهای اختراع کنند و به کمک ماشین تبلیغاتی خود در بین مردم اشاعه بدهند. بدین ترتیب که:
1- زنان از روز ازل برای جلب توجه مردان به جاذبه جنسی خود، با هم رقابت کردهاند و چون این پدیده در اصل یک قانون بیولوژیکی است، پس از آن گریزی نیست و چون این پدیده در همه دورانها وجود داشته است و تا ابد نیز وجود خواهد داشت، پس زنان میباید به تقدیر تن در دهند و تا ابد در بازار جنسی سرمایهداری به رقابت و چشم و هم چشمی ادامه دهند.
2- چیزی که در جامعة نوین به حساب نمیآید زیبایی طبیعی زنان است. واقعیت این است که طبیعت در قلمرو زیبایی به بیشتر زنان پشت کرده است و زنان برای رفع عیبهای جسمی و طبیعی خود میباید به ابزار کمکی مصنوعی متوسل شوند، همان ابزاری که سودجویان دلسوز در اختیار زنان گذاشتهاند. ولیکن براساس مطالعات زیست شناختی و مردم شناختی، درطبیعت، رقابت جنسی وجودندارد؛ بلکه رقابت جنسی میان زنان صرفاً ساخته و پرداختة جامعة طبقاتی است و پیش از پیدایش جامعة طبقاتی وجود نداشته است.
مثلاً در جانوران هیچ کجا دیده نشده است که مادهها برای جلب نرینهها به رقابت جنسی متوسل شوند. در جهان جانوران تنها یک رقابت جنسی دیده میشود و آن هم رقابت طبیعی نرینهها با هم است که هدف آن صرفاً بقای گونههاست. با پیدایش و تثبیت نخستین نظام اجتماعی در میان آدمیان، این وظیفة طبیعی نرینهها نیز در انسان از بین رفت.
رقابت جنسی نه امری طبیعی، بلکه امری اجتماعی- فرهنگی است. در دوران اولیه اقتصاد پایاپای، زنان را با گاو وگوسفند و گاو و گوسفند را با زنان طاق میزدند. در این بازار، زیبایی طبیعی و سلامت زن در تعیین ارزش آن اولویت داشت، درست همان طور که زیبایی طبیعی و سلامت گاو و گوسفند ارزش بیشتری داشت. سالمترین و زیباترین نمونهها میتوانستند نقش خود را به بهترین شکل ایفا کنند.
همراه با استحکام پدر سالاری و بعدها جامعه طبقاتی، مردان متمول به عنوان شکلی از مالکیت، دست به انباشت زنان خاصی زدند و به این زنان کنیزک میگفتند. این صاحبان مال برای جلوه بخشیدن به زیبایی کنیزکان خود، آنها را تزیین و زینت میکردند، دقیقاً همان طورکه کاخهایشان را تزیین مینمودند. این زنان ملک جنسی شاهان و شاهزادگان محسوب میشدند و نشانه تموّل.
هم پای رقابت و انباشت مالکیت، رقابت جنسی میان زنان نیز بیشتر شد و حتی تحت الشعاع انباشت ثروت قرار گرفت و خریداران زنان بر سر تصاحب زنان زیباتر با هم رقابت کردند. بعد از مدتی، «چند زنی»[23] جای خود را به تک همسری داد.
در آغاز این دوره، رقابت جنسی تحت الشعاع مسائل مالی بود. زنانی که ثروتی به ارث برده بودند، از نظر مردی که در حال انباشت ثروت بود، همسران مناسبی بودند. چنانچه مردی امکان انتخاب داشت، زنی را انتخاب میکرد که زیباتر و سالمتر بود، البته مسأله مالی اولویت داشت.
در دوره سرمایهداری نوین، این داد و ستدِ آزاد، نه تنها در حوزة رقابت و سوداگری به وجود آمد، بلکه در حوزة رقابت جنسی زنان نیز شکل گرفت، البته در میان طبقه ثروتمند، پیوند ازدواج با پیوند و ادغام ثروتها همچنان باقی ماند و در عمل میبینیم با سر برآوردن سرمایهداری انحصاری در آمریکا، روند ادغام سرمایهها به جایی رسیده است که تعداد ثروتمندان حاکم این کشور به «شصت فامیل» محدود شده اند.
اما در مورد کشورهایی از جمله آمریکا که مردان صاحب پول میتوانستند از مرزهای طبقاتی بگذرند، گاه کارگر یا خردهسرمایهداری که از سر اتفاق یا حسن تصادف به پول رسیده بود، میتوانست پایگاه طبقاتی خود را تغییر دهد. در مورد زنان نیز چنین است. امکان دارد زنی از سر اتفاق یا به برکت زیبایی طبیعی خود، با مردی میلیونر ازدواج کند و از این طریق پایگاه طبقاتی او تغییر کند. این موضوع را به دقیقترین شکل در داستان سیندرلا میتوان مشاهده کرد. همین زمینه روانشناختی در جوامعی چون آمریکا برای ایجاد بازار انبوه کالا و رقابت انبوه جنسی کافی است (رک.هنسن و رید،1381).
اکنون دیگر دنیای مد حکم گنج باد آوردهای را پیدا کرده که در عمل هیچ حد و مرزی نمیشناسد. کافی است سوداگر پولداری به میدان بیاید، مدها را به سرعت تغییر دهد و لوازم کمک زیبایی تازهای را به مقدار کافی اختراع کند و بعد پول پارو کند. بدین شکل بود که فروش زنان به عنوان کالا در جامعه سرمایهداری جای خود را به فروش کالا به زنان داد و همراه با آن، زیبایی طبیعی نیز به تدریج جای خود را به زیبایی مصنوعی و به عبارت دیگر زیبایی بر مبنای مد روز داد و چنین شد که این اسطوره پا گرفت که زیبایی و مد از یک مقولهاند و نیاز به مد در همه زنان مشترک است، زیرا نیاز به زیبایی در همه زنان مشترک است.
در مجموع سود جویانی که با ترفند، زنان را به امید زیبایی به بازار کالاهای جنسی خود میکشانند و بدین وسیله به انباشت هر چه بیشتر سرمایه میپردازند به سه دسته عمده تقسیم میشوند:
1- سودجویانی که با دستکاریهای گوناگون چهره و اندام، زنان را به قالب معیارهای مد رایج میاندازند.
2- سودجویانی که با لوازم آرایش، رنگ ها، پودرها، لوسیونها، عطرها و مانند آن، بدن دستکاری شده فوق را نقاشی میکنند.
3- سـودجویانی که آن را با لباس مـد روز، جـواهر و مانـند آن زینت میکنند (رک.همان).
در مورد مقوله نخست، برای آن که زنی زیبا باشد، بلندی قد، وزن و اندازههای او باید استانداردهای خاصی داشته باشد. زنی که مشخصههایش در چـارچـوب این اسـتانداردها نبـاشد، زیبـا نیست. امـروزه زنـانی که در قـالب استانداردهای خط تولید مد و زیبایی نمیگنجند، از ظاهر خود رضایت ندارند و در مواردی حتی تن به رژیمهای بدنسازی و تبعیت از مدها و آرایشهای عجیب و غریب و پرهزینه میدهند.
تاریخ نشان میدهد که معیارهای مرسوم و نوین زیبایی پدیدهای دائمی و فراگیر نیست. استفاده کنونی زنان از لوازم آرایش پدیدهای بالنسبه تازه است. حملة ما به مد بدین معنا نیست که ما با لباس خوب یا حتی لباسهای متنوع یا حتی تغییر نوع لباسی که میخواهیم بپوشیم، مخالفیم. عصر تازه و روابط تازة اجتماعی و تولید، دگرگونیهای مختلفی به همراه دارد. چیزی که با آن مخالفیم این مسابقه زشت جامعه سرمایهداری برای خریدن کالاهایی است که به ما تحمیل شده است و در واقع نیازی به آن نداریم.
مد و ارزشهای دینی
در شکلگیری سبک زندگی و پیروی از مدها، بررسی نقش ارزشها و مهمتر از آن، تحولات ارزشی جامعه در ایجاد سبکهای زندگی و مدها، بسیار مهم است. اولین پژوهشگران سبک زندگی، ارزشها را اصلیترین منبع شکلگیری سبک زندگی میدانستند و تاّکید داشتند که شناخت ساختار ارزشهای فردی اصلیترین وظیفه برای درک سبک زندگی افراد است.
«لوو و میگل» از چهار نوع ارزش سخن میگویند. این چهار نوع ارزش عبارتند از: ارزشهای اخلاقی، ارزشهای دینی- متافیزیکی، ارزشهای مادی و ارزشهای زیباشناختی. هر یک از این ارزشها میتواند موجد سبک زندگی باشد. ارزشهای مادی مبنای تخصیص سرمایه، زمان و نهایتاً مصرف مادی هستند. ارزشهای زیباشناختی مبنای ادراک فرد از هنر و محصولات فرهنگیاند.
ارزشهای اخلاقی مبنایی برای اندیشیدن و عمل کردن در همه موقعیتهایی هستند که فرد باید قضاوت اخلاقی کند و نهایتاً ارزشهای متافیزیکی راهنمای تصمیمگیری افراد در موقعیتهایی هستند که فرد با مسائل وجودی درگیر میشود (فاضلی، 1382: ص 92).
«باکاک» امیدوار است که ادیان جهانی بتوانند پیش از آن که آسیب به سیاره زمین بیش از حد عظیم شود بر سبک زندگی مصرف گرا فائق آیند. وی توان بالقوه ادیان برای ایجاد سبکهای زندگی نوین را جدی تلقی میکند. ادیان به دلیل عرضه ارزشهای متافیزیکی و اخلاقی و همچنین ارائه رشتهای از رفتارهای سنتی که میتواند سازنده سبک زندگی معنویتگرا باشد، قادرند نقش مؤثری در ایجاد یا تغییر سبکهای زندگی موجود ایفا کنند (همان، ص 102).
در نهایت با توجه به بحثهای نظری و تحقیقات انجام شده میتوان اظهار کرد که بین وضعیت اقتصادی افراد مدگرا با پیروی آنها از مد روز ارتباط وجود دارد. همچنین به نظر میرسد در زمینه اجتماعی ایران امروز استفاده از رسانههای غیررسمی، بر میزان گرایش یا تبعیت از مد تأثیر میگذارد. گذشته از این، یکی از عوامل پیروی از مد، کسب هویت فردی و متمایز شدن از دیگران است و در نهایت نیاز به خود نمایی عامل مهم گرایش به مدگرایی است.
ارتباط مدگرایی با چالشهای هویتی زنان
هویت به معنای تعریفی است که انسان از چیستی و کیستی خودش دارد. به یک معنا میتوان همه هویت های انسانی را اجتماعی دانست، چون در جامعه شکل می گیرند. به لحاظ جامعه شناختی، اهمیت هویت در آن است که از سویی با ارزش ها و نگرش ها و از سوی دیگر با رفتار انسان ها ارتباط پیدا می کند. جامعه شناسان معتقدند که هویت، یعنی تعریفی که فرد از «خودش» میکند، تا حد زیادی ارزشها و نگرشها و رفتار آینده او را مشخص می سازد.
در نتیجه، بحث هویت با بحث ارزش ها و فرهنگ ارتباط مستقیم دارد. اینکه در فرد، کدام تغییرات ارزشی، به چه میزان و چگونه رخ می دهد، تا حدی بستگی به شـخصیت و نـحوه شکـل گیری خویـشتن آدم ها دارد. اگر شخصیت فرد بهگونه ای باشد که نوسانات ارزشی زیادی داشته باشد، یعنی ارزش های او مدام در معرض و دستخوش دگرگونی باشد، آن وقت هویت ها و تعاریف او از خودش هم در معرض دگرگونی بیشتری خواهد بود (رک. رفعت جاه،1383).
خودشیفتگی و بحرانهای هویتی
گیدنز معتقد است در جوامع مدرن و جوامعی که مدرنیته بدانها راه یافته، در فرآیند هویت یابی، دشواری ها و آشفتگی هایی به وجود می آید. رواج فردگرایی، مادیگرایی و لذت جویی در این گونه جوامع، جریاناتی بیمارگون را گسترش می دهد که یکی از مظاهر آن، رواج خودشیفتگی و بروز شخصیت های خودشیفته است. او معتقد است که در جامعه مدرن، آدم ها مدام به خودشان مشغولاند و در پرتو معیارها و ارزش های مدرن به بازاندیشی و تأمل درباره خودشان می پردازند، در نـتیجه بروز چـالش های هویـتی یکی از مـشخصه های جـوامع مـدرن است (رک.گیدنز،1382).
در جامعه مصرفی و سرمایه داری مدرن، آنچه مهم است سبک زندگی و مصرف آدم ها است نه شغل آنها. محیط اجتماعی جدید با تغییرات سریع و وسیع اش، امنیت و قطعیت دنیای سنتی را متزلزل می کند و انسان را با اضطراب وجودی و نگرانی از توان مقابله با رویدادهای جدید مواجه ساخته و او را به بازجویی و بازنگری دائمی اعمال خویش وادار می نماید.
بهرهمندی از والدینی شایسته که روابط اعتمادآمیز را به فرد آموخته باشند، سبب روابط اعتمادآمیز و احساس امنیت فرد در بزرگ سالی می شود و عامل مهم دیگرِ ایجاد احساس امنیت و اعتماد، ایمان مذهبی است.
این دو عامل سبب می شود که فرد با توسل به اعتماد به زندگی و احساس امنیت، از خودمداری خارج شده و با واقعیت ها، بحران ها و رویدادهای غیرمنتظره زندگی و مخاطره ها مقابله کند و درعین حال در حوادث ناگوار زندگی اجتماعی، امیدواری و شهامت خود را حفظ کند. بدون ایمان مذهبی انسان فاقد پیله حفاظتی و احساس امنیت وجودی است.
شخصی که فاقد ایمان و احساس امنیت و اعتماد است، در محیط اجتماعیِ دستخوش تغییرات، به طرزی وسواسگونه، اسیر نگرانی های مختلف می شود و به سبب ترس از خطرهای احتمالی (ریسک ها)، توان کنش فعالانه و مقاومت آمیز و احترام به خویشتن خود را از دست می دهد و به طرزی متناقض، رفتارها و افکار خود را مورد بازنگری قرار می دهد.
در جوامع مدرن، نگاه به بدن و جسم انسان دگرگون می شود. بدن که همواره و در همه دوران ها مورد نظارت و کنترل بوده، کانونی برای قدرت، بازاندیشی و انضباط های درونی و بیرونی شده و به ابزاری تبدیل گردیده که فرد توسط آن هویت خویش را مطرح و نمایان می سازد. به ویژه به بدن زنان انضباط های بیشتری تحمیل می شود. بدن زن تبدیل به ابژهای برای تبلیغ مصرف بیشتر میشود و زنان موجوداتی مصرفی نمایانده می شوند که برای کسب هویت ارزشمند، باید بدنی متناسب با استانداردهای نوین و روحیه ای متناسب با تبعیت از مدها و مصرف هرچه بیشتر کالا داشته باشند.
در این فرهنگ، بدن، نحوه لباس پوشیدن و خودآرایی و حتی نحوه سخن گفتن و ژست ها همگی نشان دهنده هویت افراد میشود. با این وضعیت، چنانچه فرد حس کند رفتارها و ژستهایش تصنعی، نمایشی و مغایر با «خود واقعی» اوست، دچار بحران هویت می شود و حس می کند بیشتر امور روزمره را نه به خاطر دلایل معتبر و ارزشمند از نظر خودش، بلکه صرفاً بنا به وظیفه یا مصلحت انجام می دهد.
این وضعیت به هویت کاذب می انجامد و فرد را دچار بحران هویت و اضطراب می سازد و چنانچه تداوم یابد، فرد دیگر نمی تواند به پرسش هایی مانند من کیستم؟ به کجا تعلق دارم؟ و ... پاسخ هایی مناسب بدهد.
در جامعه مدرن، روابط شخصی، فرصت هایی برای ابراز صمیمیت در اختیار افراد می گذارد که در بافت اجتماعی بسیاری از جوامع سنتی وجود ندارد. در عین حال همین نوع روابط در بیشتر موارد، تهدیدآمیز و خطرناک شدهاند و باید تحت نظم درآمده و مهار شوند. ورود ترتیبات زندگی مدرن به جامعه ما این مخاطره ها را برای دختران و زنان جدیتر میسازد. عشق رومانتیک جای خود را به جنسیت خام می دهد.
با تغییرنگاه به بدن، مسئله مدیریت بدن و نقشی که در بازنمایی هویت شخصی دارد، جدیتر می شود. رژیم های بدنسازی، حتی در جوامع غربی نیز در میان زنان بیشتر رواج دارد و مبتنی بر اطلاعات وارده به فرد است، نتیجه آن یا غرور است یا شرم ساری که هر دو با اعتقاد به احترام به خویشتن مغایرت دارد. بی اشتهایی عصبی دختران و زنان جوان نوعی واکنش به هویت دستخوش آشفتگی و ابهام است.
در جوامع مدرن برخلاف جوامع قبلی که زنان از مشارکت کامل در عرصه فعالیت اجتماعی محروم بوده اند، فرصت انتخاب و ورود به امکانات گوناگون را دارند، اما برای استفاده از امکانات موجود، زنان باید بر روی همه سنتها و هویتهای قبلی خود پا بگذارند. به علاوه، حتی در جوامع غربی نیز برای زنان سـقف شیـشه ای وجـود دارد و کـثرت امـکانات و فرصـت ها ظاهـری اسـت (رک.گیدنز، 1382).
از این گذشته، در جوامع امروزی، سازوکارها و تابلوهای هدایت کنندهای که جهت حرکت افراد را در جوامع سنتی تعیین می کنند وجود ندارد. پس فرد مجبور است با توجه به اطلاعاتی که در مورد راه ها و انتخاب های بدیل دارد، انتخاب کند و تصمیم بگیرد و البته این اطلاعات که غالباً از کارشناسان و متخصصان کسب شده، هیچ وقت کافی و قطعی نیست. بنابراین انسان همواره دچار دغدغه انتخاب از میان گزینه های مختلف است.
در محیط پرمخاطره مدرن، به ویژه در لحظات سرنوشت ساز زندگی، فرد دیگر نمی تواند به مراجع تخصصی متعددی که بعضاً باهم اختلاف نظر دارند، تکیه کند. کارشناسان و متخصصان نمیتوانند پاسخ های قاطعی ارائه دهند، به ویژه پرسشهای وجودی انسان، از قبیل اینکه، من کیستم؟ به کجا تعلق دارم؟ را بیپاسخ میگذارند. در نتیجه، افراد مجدداً به مراجع دینی گرایش مییابند.
گیدنز بهای تجدد را احساس گناه می داند که ناشی از عدول از ضوابط اخلاقی است که البته در مدرنیته متأخر کمرنگ تر شده و تبعیت افسارگسیخته از امیال انسانی جای آن را گرفته است. دیگر شادکامی و لذت جویی عیب شمرده نمی شود.
خودشیفتگی و ارتباط آن با مدگرایی
یکی از مهمترین عارضه های مصرف گرایی و کالاپرستی، خودشیفتگی است که البته علت های دیگری هم دارد. کالاپرستی و مصرف گرایی، ظاهر شخص را به عنوان مهمترین معیار ارزشی مطرح می سازد و توسعه شخصیت را بیش از هر چیز در خـودنـمایـی مـی بیـنـد و در نتیجه خـودشیـفتـگـی مـیـدان گسترده تری برای رشد پیدا می کند. خودشیفتگی، نه تحسین خویش، بلکه نوعی آشفتگی منش و دل مشغولی به «خود» است که موجب می شود شخص خودشیفته، رویدادهای دنیای بیرونی را به نیازها و تمایلات «خود» مرتبط سازد و تنها بپرسد: «این چه فایده ای برای من دارد؟»
در فرهنگ سرمایه دارانه و در جامعه مصرفی، تعهدهای اجتماعی عقب می نشیند، شخصیت بر منش (طبیعی) و احساسات بر عقل حاکم می شود. مردم با رها کردن هر گونه امید به مهار زندگی عمومی، به دل مشغولی های صرفاً شخصی، پناه می برند. دل مشغولی به انواع مدها و بهبودبخشیهای جسمانی و روانی.
سرمایه داری و کالاپرستی و مدگرایی و فردگرایی ناشی از آن، چیزهایی را رواج می دهد که شخص خودشیفته، آرزومند آن است: زیبایی، جذابیت و محبوبیت شخصی. بسیاری از ما در عرصه های گوناگون جامعه امروز، چنان زندگی می کنیم که گویی اطراف ما پوشیده از آینه است و همواره میکوشیم که ظاهرمان نشانگر شخصیتی سرزنش ناپذیر و متناسب با ارزش های اجتماعی باب روز باشد.
نمادها در شکل دادن به هویت فرد نقش بهسزایی دارند، خواه این نماد یک صلیب باشد و خواه سنجاقی که به بدن و یا به یک لباس ملی آویزان باشد. این نمادها معنایی را با خود حمل میکنند و در واقع معرف شخصی هستند که آنها را پوشیده است. به عنوان مثال برخی از رنگهای خاص نشانگر گرایشهای سیاسی هستند، مانند ترکیب قرمز و سیاه که نشانگر آنارشیسم است.
در جوامع گذشته که یکی از مهمترین آن جوامع فئودالی است کدهای لباس از ثبات نسبی برخوردار بودند و هویت فرد پوشنده لباس را به طور نسبتا واضح آشکار میساختند گرچه بخش اعظم این ثبات با پیدایش نوگرایی از بین رفته و از قدرت لباس برای نشان دادن هویت افراد کم کرده است. اما با تمام این اوصاف ما همچنان از روی لباس در مورد شخصیت افراد قضاوت میکنیم.
چنانچه فردی را ببینیم که لباس مخصوص سادومازوخیسم به تن کرده گمان میکنیم که او به چنین موضوعاتی تمایل دارد، یا هنگامی که میبینیم فردی تحت تاثیر نقاشیهای تام فنلاند است و پوششاش به لباس شخصیتهای نقاشی اوست گمان میکنیم که او هم گرایش فکری فنلاند را دارد. یا مثلا اگر رهبر ارتشی را در لباس نظامی ببینیم فرض میکنیم که آن فرد یک گروه یا حکومت نظامی را مدیریت میکند. همه این لباسها دارای ارزشهای نمادین هستند اما تولید انبوه این ارزشهای نمادین را کمرنگ میکند.
با تمام این توصیفات ما میتوانیم نمود مُد را در زندگیمان ببینیم که به زندگی ما شکل میدهد اما خیلی از نظریهپردازان همانند «مالکوم مکلارن» معتقد است که مد دیگر آن قدرت پیشین را ندارد. مد آن زمانی به اوج شکوفایی خود رسید که همه طراحان لباس خطیب و فیلسوف شدند در همان دورهای که این طراحان گمان میکردند که میتوانند همانگونه که لباسهای مردم را طراحی میکنند زندگی آنان را هم طراحی کنند و همه منتظر بودند که آنها چیزی را عرضه کنند اما آنها هرگز این کار را انجام ندادند.
و حتی با اطمینان میتوان بیان کرد که مد به عنوان راهنمای زندگی عملکرد نسبتا بدی دارد و آنچه که مد ارائه میدهد چیز خاصی نیست و اهمیت زیادی در زندگی ما ندارد و هنگامی که منطق مد به هنجاری برای تشکیل هویت تبدیل میشود، تاثیر معکوس دارد، یعنی هویت را از بین میبرد.
«زیمل» یک قرن پیش به این نتیجه رسید که مد میتواند به عنوان شاخصی برای فرایند تمدن مورد استفاده قرار گیرد، زیرا آگاهی از مد نشان از خودآگاهی است، البته در مفهوم خودمحوری او معتقد بود که گسترش سریع مد نشانه افزایش پیچیدگی خودانگاره و خودهویتی است. البته در منتهی علیه مُد مسئله دیگری وجود دارد تلاش برای تشکیل هویت به طور دیالکتیکی نتیجه معکوس به بار میآورد: زوال کامل هویت. این راهی است که ما در پیش گرفتهایم، اما هنوز به مقصد نرسیدهایم.
اگر نگوییم صددرصد قطعا نود درصد بحث مُدسازی، توجه و پرداخت به ذائقهسازی است که حتی برخی از کارشناسان و منتقدان و فعالان حوزه مد و لباس ذائقهسازی را معادل مُدسازی میدانند که متاسفانه متولیان و مسئولان کشور ما از بحث ذائقهسازی غافل شدند و با رویه گرفته شده در حوزه مد و لباس، روزبهروز از این امر فاصله میگیرند. در زمینه ذائقهسازی و مُدسازی، نقطهنظرات چند تن از فعالان، تولیدکنندگان و متولیان این حوزه را پرسیده است.
مهدی محمودی، رئیس انجمن موسسات مد و لباس کشور، در این زمینه گفت: به اعتقاد من ذائقهسازی معادل همان مُدسازی است، مُدسازی در تمام دنیا یک روش مخصوص به خودش را دارد. باید ببینیم اول چه کسی مُد را میسازد! در دنیا رسانهها مُد میسازند، شبکههای مجازی، سلبریتیها، برندها، فیمسها مُد میسازند پس در درجه اول باید در جریان مُدسازی کار کنیم.
یک مجموعه لباسی که خیلی خوب طراحی شده است باید میلیونها نفر آن را ببینند تا مُدسازی شود که متاسفانه ما در زمینه مُدسازی کاری انجام ندادیم و تمام فعالیتهایی که در حوزه مد و لباس انجام دادیم تبدیل به کارهای کوچک اقتصادی شده است که مخاطب دو یا ۳ هزارنفری دارد و توسعه پیدا نکرده است.
جریانسازی در حوزه مد و لباس نداریم
مجید افتخاری، عضو هیات مدیره اتحادیه پوشاک تهران و مدرس دانشگاه، در این باره میگوید: ببینید مخاطب آن محصولی که شما میگویید تا با ذائقهسازی ترویج شود را نمیخرد، بلکه به سمت دیگری میرود. در اصل موضوع این است که ما در عدالت نابرابر قرار گرفتهایم. در کشور ما طراح یعنی چه؟ طراح باید در خدمت یک برند یا سازمان یا واحد باشد یا خودش یک سازمان باشد. ما در اینجا از شخص حرف نمیزنیم. مثل اینکه تا ۲۰ سال پیش میگفتند باید خیاطها کاری کنند اما در حال حاضر میگویند طراحان باید کاری کنند.
شما تصور کنید مزونی وجود دارد که ۱۰ نفر از خانمهای سلبریتی از آن خرید میکنند که هر کدام از اینها ۱۵ تا ۲۰ میلیون فالوور دارند یک جامعه به وسعت بسیار بالا را هدف قرار دادند، آن مزوندار برای این افراد لباس طراحی میکند و حتی در مواقعی هزینهای هم بابت تبلیغ به آن بازیگر پرداخت میکند، آنها در سطح جامعه لباسهای مختلف مزونها را میپوشند و آن مد در جامعه ترویج میشود.
او ادامه میدهد: البته زمانی که میگویم سازمان یا ارگانی باید در این زمینه ورود پیدا کند منظورم همان متولیان و مسئولان هستند نه اینکه یک طراح یا تولیدکننده زیرا یک طراح هرچقدر طرحهای خوب و مناسب و قابل عرضه داشته باشد، نمیتواند در بازار تاثیر بگذارد. این سازمانها و برندها هستند که تاثیرگذارند.
اما باید این را بگویم که در کشور ما در حوزه مد و لباس مزوندارها هستند که سطح سلایق مردم را تعیین میکنند و مزونها بدون هیچگونه نظارت، جوابگویی، پرداخت بیمه و عوارض و مالیات که در تمام دنیا مصادیق شغل سیاه است و جرم و زندانی دارد، در خانهها فعالیت میکنند. یعنی جایی که اصناف جوابگوی نیاز مردم نیستند در خانهها یا مزونها آن پروسه انجام میشود. ما هیچگونه جریانسازی درست و مناسب در حوزه مد و لباس نداریم.
مینو پدرام، طراح و فعال در حوزه مد و لباس، درباره ذائقهسازی در حوزه پوشاک بیان میکند: یکی از اهداف مهم در حوزه مد و لباس منطبق کردن مُد روز و انطباق آن با ذائقه ایرانی است تا به عنوان مُد ایرانی در جامعه مورد اقبال قرار گیرد.
اگر این مسئله با فعالیتهای کارشناسانه به مرحله اجرا و عمل برسد تا حد زیادی میتوان طبقه متوسط و ضعیف و حتی طبقه بالا را پوشش داد. البته از طرفی دیگر هم بگوییم که این نوع کارها و فعالیتها در حوزه مد و لباس بسیار نو و جدید است وجود ضعفها طبیعی است، اما هر چقدر جلوتر میرویم نقطهضعفها کمتر میشود، قطعا یکی از نقاط ضعف در حوزه مد و لباس «ذائقهسازی» است که ما خیلی کم شاهد.
پدرام در ادامه میگوید: دو تا مسئله در این مورد وجود دارد یکی اینکه طراح برند خاصی را با نام خودش دارد که با خلاقیت و ایدهپردازی سبک و سیاق خاص را به مخاطب معرفی میکند و به اعتقاد من مخاطبان محدودی دارد که سبک خاصی را در پوشش میپسندند، (البته لزوما سبک فانتزی و آوانگارد هم مدنظرم نیست) اما اگر بحث تولید انبوه در بازار مدنظر قرار بگیرد که محصولات برای عموم طراحی و تولید شوند و چون عمومیت پیدا میکند کمی خلاقیت در طراحی پایین میآید اما نه اینکه کاملا حذف شود، قطعا ذائقهشناسی باید وجود داشته باشد اما با خلاقیت و نوآوری همراه باشد.
ما اصطلاحی داریم که طراح باید حدس بازار را بزند و پیشبینی کند که برای فصل بعد چه چیزهایی مد شود و تغییردهنده نیاز بازار شود که نیازمند این است طراح از مد روز دنیا مطلع باشد، بعد ذائقه بازار داخل را در رنجهای مختلف (از لحاظ طبقاتی، منطقه و...) بررسی کند و با خلاقیت و پیشبینی طرحهایی را خلق کند تا مردم آن را دوست داشته باشند و از آن استقبال کنند همچنین آن پوشاک هویت فرهنگی مد ایرانی هم برای مخاطب به ارمغان بیاورد.
ذائقهسازی سخت است
مینا کنی، تولیدکننده با سابقه، طراح و داور جشنواره بینالملی مد و لباس فجر درباره ذائقهشناسی در حوزه مد و لباس میگوید: به اعتقاد من ذائقه مخاطب را طراح شکل میدهد و او در این زمینه دانش و علم این حوزه را باید به خوبی فرا گرفته شود. البته برخی از مردم هم هر کاری کنیم ذائقهشان تغییری نمیکند و تمایلات و انتخابهای خودشان را در این زمینه دارند که معمولا همان برندها و ترند جهانی است./503/422/ح