به گزارش خبرنگار وسائل، سی و ششمین شماره فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ فلسفه به سردبیری حسین کلباسی و مدیرمسئولی آیت الله سید محمد خامنه ای به همت بنیاد حکمت اسلامی صدرا منتشر شد.
مقالات منتشر شده در شماره ۳۶ فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ فلسفه به شرح ذیل هستند:
سخن سردبیر/ ص۱۵
طباع تامّ در فلسفۀ اسلامی و مقایسۀ آن با «فروهر» در حکمت خسروانی/ مریم اسدیان، بابک عالیخانی/ص۱۷
حکمت متعالیه سینوی؛ گذار ابنسینا از مشاء به متعالیه/ مصطفی مؤمنی/ ص۵۷
تأثیر حکمت زرتشتی بر فلاسفه پیش سقراطیان و افلاطون/ رضا امیری/ ص۸۱
موضع سهروردی در باب منطق؛ دگردیسی بنیادین از سنت ارسطویی/ مصطفی عابدی جیغه، مرتضی شجاری/ص۱۱۱
نسبت میان فلسفه افلاطون و ارسطو در مکتب اسکندرانی (آمونیوسی)/ روحالله فدائی، احمد عسگری/ص۱۳۳
اعتقاد به جهان واپسین در ایران پیش از تاریخ (تحلیلی فلسفی براساس شواهد باستانشناختی)/ آتوسا مؤمنی/ ص۱۶۳
سخن سردبیر
در روزهای اخیر خبری بر روی خروجیهای برخی خبرگزاریهای فرهنگی قرار گرفت؛ خبر این بود: افتتاح کتابخانه ـ موزه فارابی (حکیم ترک) در شهر استانبول ترکیه با مشارکت کشور قزاقستان. پیش از این نیز تندیس ابنسینا بعنوان پزشک و حکیم ترک در محل یکی از بیمارستانهای ترکیه نصب گردیده بود. فارغ از تحلیلها و واکنشهایی که نسبت به این اقدامات از سوی کشور همسایه در ابعاد سیاسی و با مقاصد خاص صورت میگیرد، این پرسش مهم مطرح است که براستی ملیت و زبان متفکران و نامآوران عرصه علم و فرهنگ چه اهمیتی دارد که چنین اقداماتی موجب بروز واکنشهایی از سوی نخبگان و فرهنگدوستان و اهل علم و حتی مردم عادی از گوشه و کنار کشور شده است؟ چه ایرادی دارد که تصور کنیم بزرگان علم و فرهنگ متعلق به فرهنگ جهانیند؛ زیرا صرفنظر از قوم و ملیت و زبان خود، در واقع به بشریت خدمت کرده و عمر خویش را در جهت گسترش و تعمیق علم و فرهنگ بشری مصروف ساختهاند؟ پاسخ این است که با تصدیق ابعاد جهانی و شهرت و نفوذ علمی و معنوی گسترده این دسته افراد، هر ملتی در شرایط امروز با همین سرمایههای علمی و تاریخی است که در دنیا سخن میگوید و حتی به پشتوانه همین سرمایه است که امکان حیات و بقاء معنوی خود را تضمین میکند.
در همین عالمی که سخن از الگوهای جدید زیست سیاسی و فرهنگی و تغییرات رابطه دولت ـ ملت و برداشته شدن مرزهای سنتی میان کشورها و اقوام است، بسیاری از کشورها و ملتهایی که ریشه تاریخی چندانی ندارند و یا مانند آمریکا اساساً فاقد هویت تاریخیند، برای تغذیه روحی شهروندان خود و یا بمنظور جلب و جذب گردشگر و یا مقاصد دیگر، دست به تاریخسازی و هویتهای جعلی و غیرواقعی زده، سرمایهها و میراث معنوی این و آن را به نام خود مصادره میکنند. آن ملتهایی که از پیشینه تاریخی خوبی برخوردارند ـ مانند اغلب ملتهای شرقی ـ در حفظ و احیای میراث فرهنگی خود اهتمام ویژه دارند و در مقابل سرقت میراث فرهنگی خویش بشدت مقاومت میکنند.
در غرب و اروپا نیز علاوه بر این تحفظ و مقاومت، گهگاه از این سنخ مصادرههای فرهنگی نیز صورت گرفته و میگیرد. موضوع این است که مقوله فرهنگ، مقولهیی دفعتی، آنی و زودرس نیست که بتوان آن را همانند کالا ساخت و این سو و آنسو فرستاد، بلکه برعکس مقولهیی کاملاً تدریجی و البته بمثابه موجود زندهیی است که همانند دیگر جانداران، ادوار جنینی و طفولیت و نوجوانی و جوانی را تا دوره کهنسالی طی میکند، ولی در عین حال مرگ و نیستی به آسانی بر آن عارض نمیشود.
از همین روست که فرهنگ را در حکم روح و جان ملتها و اقوام شمردهاند و در فقدان آن هیچ ملتی به بقای خویش امیدوار نیست. ملت بزرگ و با فرهنگ ایران بمدد همین میراث معنوی خویش در طول هزاران سال، در متن تاریخ زیسته و اکنون نیز بمدد همین سرمایه، بقای خود را تضمین کرده است. این میراث به آسانی بدست نیامده، به آسانی حفظ نشده و به سهولت بدست نسل حاضر نرسیده است و در جریان گردش ایام، بارها مورد تاراج اجانب قرار گرفته است. فارابی، ابنسینا، مولوی، خیام، فردوسی، خواجه نصیر، سهروردی، ملاصدرا و صدها دانشمند و متفکر و هنرمند و شاعر دیگر، همه ایرانیند و در عین حال عالم امروز مدیون و مفتخر به کوششهای آنان است.
پرسش اساسی تر آن است که نسل امروز با این سرمایه بینظیر چه میکند و چه باید بکند و از ظرفیتهای آنان چگونه بهره گیرد؟ امید است دولتمردان، عالمان و نخبگان و بویژه جوانان با خودآگاهی نسبت به این میراث تاریخی، موقعیت آینده این ملت بزرگ را به پشتوانه همین سرمایه معنوی رقم زده و در حفظ و معرفی این میراث کهن تلاشی دوچندان کنند.
طباع تامّ در فلسفهٔ اسلامی و مقایسهٔ آن با «فروهر» در حکمت خسروانی
طباع تامّ مفهومی برگرفته از یک حکایت هرمسی است که نزد اشراقیون از جمله حقایق نوری و ربالنّوعی بشمار میرود. اتحاد میان نفس و ربالنّوع (عقل) از رهگذر تزکیه، ریاضت و رها شدن از عالم برازخ و تجرید رخ میدهد. این اندیشه که پیش از سهروردی در آراء ابوالبرکات بغدادی و دیگران نیز سابقه داشته است، از سوی ملاصدرا و شاگردانش تفسیر و تبیین شد. ملاصدرا طباع تامّ را صورت واحد عقلی و بالاترین مرتبه از مراتب وجودی انسان میداند که دارای بیشترین درجهٔ تجرّد است. وی این مرتبه را «روحالقدس» مینامد و تصریح میکند که میان نفس و طباع تامّ هیچگونه مغایرتی وجود ندارد و اساساً همهٔ هویت نفس انسانی به طباع تامّ او بازمی گردد.
طباع تامّ اگرچه با تعالیم هرمسی پیوند دارد، اما از ریشههای خسروانی آن نیز غافل نمیتوان بود. در تعالیم مزدیسنایی، از اطوار و شئون نفس سخن رفته که بالاترین آن، فرَوَشی یا فِرَوهر است. فروهر، اصل آسمانی یا وجهی از مینوی خرد است که خود را بر پارسا مینماید و معارف را به او میآموزد. نوشتار حاضر، پس از بررسی آراء فلاسفهٔ اسلامی در باب طباع تامّ در پی این است که نشان دهد این مفهوم ریشه در خمیرهٔ ازلی حکمت دارد که مطابق تبارشناسی سهروردی در دو شاخهٔ شرقی و غربی حکمت، یعنی هم در تعلیم هرمسی (شاخهٔ غربی) و هم در تعلیم خسروانی (شاخهٔ شرقی) جزو اساسیترین مبانی معرفتشناسی بوده و سهروردی، در پی مقصود اشراقی خود، یعنی احیای خمیرهٔ ازلی با طرح مفهوم طباع تامّ، حکمت خسروانی و حکمت هرمسی را جمع کرده و ملاصدرا نیز در این زمینه بر پیِ وی پوییده است.
حکمت متعالیه سینوی؛ گذار ابن سینا از مشاء به متعالیه
هر چند ابنسینا را فیلسوفی مشائی و «رئیس فلاسفه مشائی» در عالم اسلامی شناساندهاند ولی آیا چنین خوانشی از تفکر وی مقرون به صواب تام است؟ صحیح است که آثار مفصل وی بر طریقه مشائی نگاشته شده است، ولی آیا نمیتوان در همان آثار نشانههایی از عبور و گذار شیخ از تفکر مشائی محض نمایان ساخت؟ ابنسینا نه فیلسوفی مشائی باقی مانده و نه بر سیره مشائین تا به آخر حیات خویش مشی نموده است. وی با بیان اصطلاح «حکمت متعالیه» و ارجاع طالبان درک حقایق برای فهم دقیق حقایق به آن، هویت خویش را سامانی تام بخشید که این حکمت در تفکر صدرایی به اوج خود رسید. نگارنده در پی تبیین دیدگاه «تعالی تفکر سینوی» است که در آن به ردیابی و ریشهیابی مبانی حکمت متعالیه ملاصدرا در تفکر ابن سینا پرداخته میشود و این اصول را در آثار و عبارات شیخ نمایان میسازد؛ هرچند مشغلة سیاسی و عمر کوتاه شیخ، مجال برهم نهشتی نو از این اصول را به وی نداد، ولی زمینه را برای تحقق چنین نظامی در تفکر پسینیان خود هموار ساخت.
تأثیر حکمت زرتشتی بر فلاسفهٔ پیش سقراطیان و افلاطون
شباهتهای بسیاری میان اندیشههای فلسفی حکمای پیش سقراطیان و تعالیم زرتشت که از تقدم زمانی برخوردارند، وجود دارد که حاکی از آشنایی این اندیشهها با آموزههای زرتشت بر اثر مراودت یونانیان با ملل شرقی بویژه ایرانیان است. پرسشی که نوشتار حاضر در پی تبیین صحت و سقم آن است که با روش تطبیقی مورد کاووش و بررسی قرار دهد، این است که آموزههای زرتشت چه تأثیری بر اندیشه پیش سقراطیان داشته است؟ نتیجه پژوهش نشان میدهد که اندیشمندانی همچون تالس، فیثاغورس، امپدوکلس و بویژه افلاطون دیدگاههای خود را با تأثیرپذیری از اندیشه ایرانی تدوین کردهاند؛ از جمله مفاهیمی چون مشارکت، ثنویت، پادشاه ـ فیلسوف نزد افلاطون و نیز اندیشههای فیثاغورس دربارة روح و اعداد.
نسبت میان فلسفه افلاطون و ارسطو در مکتب اسکندرانی (آمونیوسی)
از قرن اول قبل از میلاد مکتب افلاطونی همواره با فلسفه مشاء مواجهه داشته است. در این میان، جریانی که ایده تلفیق این دو مکتب را داشت در آمونیوس ساکاس به اوج رسید. این ایده در فرفوریوس محقق شد و از آن پس فلاسفه افلاطونی به جمع میان افلاطون و ارسطو اهتمام ویژه ورزیدند. لیکن سوریانوس و برقلس، از این جریان فاصله گرفتند و در مواضعی مهم ارسطو را نقد کرده و فکر او را در مقابل رأی افلاطون تلقی نمودند. بعقیدة برقلس، ارسطو عالم مثل را انکار کرده و از فهم علیت فاعلی الهی عاجز مانده و از اینرو فاعلیت او را در علیت غایی منحصر نموده است. علاوه برآن، عقل را به مقام مبدأ اول و واحد علی الاطلاق ارتقا داده که این خود خطایی خطیر و انحرافی بزرگ بود.
در مقابل بواسطه تلاشهای آمونیوس هرمیایی و شاگردان وی، مکتب فلسفی اسکندریه شکل گرفت که طرح جمع افلاطون و ارسطو را بشکل نظاممند پی گرفت و به اوج خود رساند. سیمپلیکیوس بعنوان یکی از برجستهترین فیلسوفان این حوزه، متأثر از تعالیم آمونیوس هرمیایی، آنچه را برقلس موارد اختلاف افلاطون و ارسطو میدانست، بنحوی تحلیل و تفسیر نمود که به مواضع اشتراک و اتفاق بدل شود. وی این کار را نه به اقتضای ذوق و به موجب تفنن فکری، بلکه بواسطه الزامات فلسفی پیش رو انجام داد.
اعتقاد به جهان واپسین در ایران پیش از تاریخ (تحلیلی فلسفی براساس شواهد باستانشناختی)
دیری نیست که در پی باروری علوم انسانی در میان دیگر علوم، دانش باستانشناسی بعنوان شاخة دانشی مادی و معنویگرا از علوم انسانی، سعی دارد بر پایه مستندات ملموس و ناملموس با مطالعه تطورِ تفکر، فرهنگ، سنت و باورها و اعتقادات جوامع در گذشته، به شناخت چگونگی شکل گیری، تداوم و تغییر آنها بپردازد و این فرایند تغییر و تحول را همراه با زایشهای عقلی و منطقی در پیوند با جهانبینی انسان، بمثابة گنجینة زنده ایای که از پیش از تاریخ تا کنون قوام یافته و منتقل شده است، دریابد. مرگ از جمله مسائل به غایت بنیادین با ابعاد حیاتی و هستیشناختی در زمینة فرهنگها، جامعه و جهان بشری برای انسان بوده است. از این منظر انسان اساساً هستندهیی مرگاندیش است که در جریان تاریخ همواره پیوندش را با این تفکر، محفوظ داشته است. شواهد باستانشناسی، ملموسترین میراث مرگاندیشی و مؤید توجه و حساسیت انسان پیرامون مرگ است و خود ریشه در فلسفة تفکر و اندیشة او نسبت به دنیای پس از مرگ دارد. در نوشتار حاضر تلاش شده نسبت به فلسفه مرگ و سرشت مرگاندیش انسان در هزارة دوم و اول قبل از میلاد بر پایه کاوشهای باستانشناختی، در گورستان نوبند (که معرف دوره ایای خاص و منطقة غنی از تاریخ و فرهنگ دیرینالموت است)، پرداخته شود و خاصه آداب تدفین و تطور آن به همراه بنیانهای ایدئولوژیکی محاط بر آن، مورد مطالعه قرار گیرد و در این رهیافت بر پایه مطالعات باستانشناختی و شواهد مکشوفه از واکاویهای میدانی، موضوع مرگآگاهی انسان و اعتقاداتش به دنیای پس از مرگ بیش از پیش شناخته شود و انتقال بین نسلی آن با همة ابعاد تغییریافتهاش، بر پایه رشد عقلی و منطقی به بوته بررسی گذاشته شود./601/422/ح