در ادامه بخش پایانی این گفتوگوی مبسوط از نظر میگذرد؛
اگر آیتالله بهجت در قید حیات بود و فضایی را داشت که به تربیت شاگرد میپرداخت، باز هم ممکن بود که محدودیت ایجاد شود و بگویند فرقهسازی میکنید؟
دقت بفرمایید که عرفان فقط منحصر در آقای بهجت، علامه طباطبایی و نحله علمای ربانی نیست. اگرﭼه این بزرگان الگوهای مهم و تأثیرگذار در حوزه معنویت هستند، اما باید توجه داشت که در تاریخ عرفان، شخصیتهایی مانند ابوالحسن خرقانی، ابوالعباس قصابآملی و شیخ برکه نیز داشتهایم، همچنان که ملای رومی، نجمالدین کبری و ... را هم داشتهایم که عالم دینی بودهاند.
در دوره معاصر نیز مرحوم دولابی را داشتیم که درسخوانده به این معنا نبود، البته مکتبخانه رفته بود، اما اینکه درس بخواند و حتی سلوک را به معنای رسمی و تحت نظر استاد داشته باشد نیز نداشت. کربلایی احمد را در قم داشتیم، جعفر آقای مجتهدی را نیز داشتهایم. از این رو باید ذهنیت و نگاهمان را درست کنیم که اگر کسی میخواهد مربی معنوی باشد، الزاماً ضرورت ندارد در کسوت روحانیت و یا عالم دینی باشد. اگرچه عالم دینی بودن امتیاز است، زیرا شخص عالم نسبت به احکام شریعت و قواعد طریقت، شخصیت معنوی کاملتری خواهد داشت و در نتیجه دستورات و سفارشهای وی، مستند به شریعت و از عقلانیت سلوکی برخوردار خواهد بود.
یک بحث مهم مربوط به نهادهای نظارتی است و آن هم اینکه نهادهای نظارتی که میخواهند نظارت کنند، باید با چه ابزار و سازوکاری این کار را انجام دهند و چگونه باید تشخیص دهند که یک فرقه انحرافی است یا اصیل؟
مهمترین چیزی که باید بدان توجه داشت این است که «شریعت و عقل» باید معیار مدیریت، تصمیمگیریها و نظارت و برخوردها باشد. در تصوف و عرفان، میزان و ترازوی سنجش داریم. چه برای امثال بنده كه محقق هستم و میخواهم تحلیل و ارزیابی علمی کنم و ﭼه مراكز نظارتی؛ در هر صورت میزان برای همه یکی است و آن عبارت است از: شریعت (قرآن، سنت) و فاصله نگرفتن از حلال و حرام خدا است که حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نکند و عقل است.
نگاه امنیتی به جریان فرهنگی
اینها ترازوی سنجش هستند. وقتی نگاه ما به جریان فرهنگی نگاه امنیتی باشد و میزانها مورد توجه قرار نگیرند، مشکل ایجاد میشود. نهاد امنیتی نیز اگر قرار است در مورد این مسائل از کسی سؤال بپرسد، نباید از کسی که فقیه است بپرسد، بلکه باید این گونه مسائل را از افرادی مانند آیتالله حسنزاده، آیتالله جوادیآملی و ... سؤال کنند که کارشناس این فن هستند، زیرا که برخی از فقها، ممکن است به خاطر تفاوت اصول و مبانیشان با تصوف و عرفان مخالف باشند.
در دوره صفویه، آقایان صوفی آمدند و با سعی، تلاش و همتی، تشیع را در ایران رسمی کردند و بالاخره باید بگوییم که تشیع نتیجه تصوف است. بعد دیدند که عالم دینی نیستند و شریعت ندارند، یک عده از فقها را از جبل عامِل آوردند که این افراد با حکمت، تصوف و باطنیگرایی نسبت به دین زاویه داشتند و مشکلات خیلی زیاد شد. ملاصدرا نیز چند سالی به کهک رفت و بسیاری از فشارها که آمد موجب شد تا تصوف منفی و عرفان مثبت شود و به مرور تا امروز نیز ادامه یافته است، اما سخن بنده در این است که در هر حال باید سؤال را از متخصص آن حوزه پرسید.
هر کاری کنید، یک ناظر طوری تربیت شده که باید نظارت کند، اما باید با کارشناس آن حوزه نیز صحبت کند و مشاوره بگیرد نه با کسی که ممکن است تخصص نداشته باشد. امکان دارد مرجع تقلید در حوزه عرفان نیز مجتهد باشد، اما مرجع تقلید در حوزه فروعات دین و احکام مجتهد است و باید مراتب را حفظ کرد. چطور هنگام بحثهای فقهی به فقیه مراجعه میکنیم، بحثهای معنوی را نیز باید از عارف بپرسیم، البته فقیهی که عارف باشد چه بهتر، اما ممکن است شخصی عارف باشد، اما مجتهد نباشد که اشکالی ندارد.
تفاوت نظر در برداشتهای عرفانی
همچنین آیا از ملاصدرا اثر فقیه میبینید؟ خیر، به آن معنا که آثار فقهی داشته باشد نیست، اما در امر طریقت و حقیقت مجتهد است. البته نه اینکه هر نظر او درست باشد، چون بین فقها تفاوت رأی وجود دارد و در حوزه معارف و تربیت عرفانی نیز همین طور است و برداشتها و تجربههای معنوی افراد مختلف است. استنباط آنها از آموزههای تربیتی و طریقیتی قرآن و سنت، فرق دارد. لذا جریانها و نحلههای متعدد عرفانی داریم.
البته عرفا میگویند که ما طریقت، سلسله و راه هستیم و طریقت نیز برای اتصال است. تفاوت استنباط و اجتهاد برخی از اینها در آموزههای طریقتی قرآن و سنت نیز موجب تعدد میشود. یک وقت این گونه است که در مورد جانشینی که باید باشد بحث میشود و ممکن است کسی ادعا داشته باشد که همین مسئله موجب تعدد و تکثر جریانها و طریقتهای معنوی است و حرفی هم در این بحث نداریم.
نظارت به دور از تعصب و تنگنظری
اصل این است که نحلههای مختلف داشته باشیم که امری خوب است؛ مثلاً اینکه ۲۰ درس خارج فقه داشته باشیم خوب است یا پنج درس خارج؟ اینکه مثلاً ۳۰ محفل معنوی داشته باشیم و ۳۰ نفر شایستگی این کار را داشته باشند بهتر است یا اینکه این جلسات کمتر باشند؟ طبیعتاً وقتی ببینیم که چند نفر از صاحبنظران، درس خارج فقه دارند، بالاخره میتوانیم یک جلسه و یک استاد را انتخاب کنیم. در فضای معنوی نیز مسئله همین طور است و هر جوانی با طلبه معمم نمیتواند ارتباط بگیرد و یک وقت است که با یک کسی که کتبوشلوار میپوشد ارتباط میگیرد.
اصناف و گروههای مختلفی در جامعه داریم، اما میخواهیم همه را به سمت آیتالله بهجت، خوشوقت و حقشناس سوق دهیم، اما این در حالی است که راه باید باز باشد، ولی کنترل نظارتی نیز باید وجود داشته باشد، اما نظارت، غیر از تعصب و تنگنظری است.
با این اوصاف، یعنی هر محفلی که مبنای کار استاد آن جلسه، بر شریعت باشد و در آن جلسه چیزی خلاف قرآن و سنت نبینیم، باید دایر باشد و مشکلی ندارد. درست است؟
بله، آنهایی که نظارت امنیتی دارند، باید به این مسائل توجه کنند که مثلاً افراد حاضر در این جلسات با حاکمیت زاویه نداشته باشند و ... اما وقتی که این مسائل مطرح نیست و طرف چیزی برای عرضه دارد، چرا باید جلوی او را بگیریم؟ به اعتقاد من باید افرادی را که صاحبنظر هستند بیشتر کرد.
تصوف اصیل از دل مدرسه دینی بیرون آمده
اصل تصوف نیز برای آقایان حوزوی و عالِم بوده است؛ مثلاً حافظ که یک شاعر است، عالم دینی هم هست، همچنان که علامه طباطبایی و آیتالله قاضی هم عالم دین هستند. البته که باید در یک مجال دیگر، مناسبات تصوف و تشیع را مورد بحث و ارزیابی قرار دهیم، اما تصوف اصیل از دل مدرسه دینی بیرون آمده و برخی از این مناطق قدیمی که هنوز هم وجود دارد به این صورت بوده که مدرسه علمیه، خانقاه و مسجد در کنار هم بودهاند و هیچ تعارضی نیز با هم نداشتهاند. طلبه در مدرسه درس میخوانده، در مسجد نماز جماعت برگزار میشده و به خانقاه و تکیه رفتوآمد داشته و دستورات سلوکی و اربعینگیریها را از استاد میگرفته است و حتی یک وقت این طور بوده که شیخ طریقت امام جماعت نیز بوده است.
بنابراین، اینها در مقابل هم نبوده است، همچنان که اکنون هم حسینیه در مقابل مسجد نیست، اما حسینیه برخی از کارکردها را دارد که مسجد ندارد. در مسجد نیز باید برخی از آداب و احکام شریعت را رعایت کرد؛ مثلاً نمیشود در آنجا خوابید و اگر کسی در مسجد خوابید، احکامی برای او متربت است. بنابراین کارکردها متفاوت است؛ یک مثال دیگر نیز این است که مثلاً در شهرستانها که مجلس ختم برگزار میشود، در واقع مراسم در مسجد است، اما کارهای پذیرایی و ... در حسینیه انجام میشود، لذا شأن هر چیز را باید حفظ کرد.
مسئله ادبیات عرفانی و بزرگانی مانند حافظ و عطار و مولوی و ... را داریم. همچنین مسئله معماری اسلامی را داریم که اوج این معماری در دوران مغولها و سلجوقیان است. مغول به ایران حمله کرد، اما در عین حال چه اتفاقی افتاد که شخصیتی مثل سلطان محمد خدابنده شکل گرفت؟ آیا مغول، دلداده فقها و متکلمان و محدثان شدهاند؟ کدام بُعد از اسلام و کدام جنبه توانست مغولان را جذب کند؟ این تصوف و معنویت اسلام بود که از سوی مشایخ عرفان اظهار شد و مغول جذب شده و کاری که کردند این بود که کتب فراوانی در حوزه علوم دینی و عرفانی به سفارش اینها و حمایتی که حاکمان داشتند تألیف شد که سرمایههای فرهنگی و تمدنی ماست.
مسئله جریان فتوتنامهها و تأثیر مشایخ عرفان در گسترش روحیه جوانمردی و ارتقای فرهنگی و معنوی جامعه را نیز داریم. سنت فتوتنامهنویسی مانند فتوتنامه نانوایان، کشاورزان، معماران و ... را داشتهایم و اینها کسانی از اصناف و طبقات مختلف جامعه بودند که نزد مشایخ عرفان میرفتند و مرید و شاگرد بودند. این شیخ نیز آنها را نصیحت میکرد و بعد اینها مرامنامه داشتند. مسئله گسترش روحیه جوانمردی و ایثار را داشتهایم و در فتوتنامهها امام علی(ع) شاه مردان است.
اقبال مردم، عامل ورود خرافات
در عین حال که این مسائل بوده است و بحث عناصر و مؤلفههایی را که بُعد تمدنی تصوف روی آنها مؤثر بوده است داریم، اما آسیبشناسی نیز باید صورت گیرد. در واقع تصوف موجب شد که عامه مردم نیز ذوق کنند و حال و هوای معنوی پیدا کنند، اما طبیعتاً وقتی در باز شود و خیلیها وارد شوند، خرافات نیز شکل میگیرد و پررنگ شدن کرامتها و کارهای خارقالعاده در تصوف به دلیل همین اقبال عمومی مردم ایجاد میشود.
یکی از مشکلات نیز این بود که عمده مردم چون تربیت نشدهاند و سطح آنها ابتدایی و متوسط است، به دنبال برطرف شدن مشکلات دنیوی خود است؛ یعنی از یک مربی توقع جادوگری، جنگیری، آیینهبینی و این قبیل موارد را دارند و در برخی از مراحل و دورههای تاریخی چون این مسئله زیاد بود، شاهد افول و تنزل تصوف در دورههایی هستیم. در واقع در عین اینکه تصوف در طبقات مردم گسترش پیدا کرد، با اقبال عمومی مواجه و موجب شد که تصوف نیز در دورههایی منحط شود.
اما آن سطح کلی، سطحی است که تصوف و عرفان به مثابه بُعد پرورشی خواسته است به تربیت نفوس بپردازد و برکت محمدی و ذوق علوی را همه بچشند و اصل این است که همه به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) توسل پیدا کنند و طبیعتاً کار مشکلی است و هدف نیز بلند است. طلا نیز بدلهای زیادی دارد، ولی زیاد شدن بدل، نباید موجب شود که طلا را پیدا نکنیم. علامه طباطبایی در کتاب شیعه، صفحه ۲۴۳ نوشته است: ظهور این فسادها و مفاسد و معایب نباید موجب شود که اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بر دکانداری کنیم که اینها از مکتب اهل بیت(ع) نشئت گرفته باشند، زیرا اولا ً فساد و شیوع آن در میان طایفهای، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر بنا باشد که این طور شود، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید. همه مذاهب آسیبها و مفاسدی دارند و تصوف نیز دارد، اما باید آن را خوب بشناسیم.
سپاس از اینکه در این گفتوگو شرکت کردید. در پایان اگر نکتهای باقی مانده بفرمایید.
باید مسئله تصوف و عرفان را خوب بشناسیم. وقتی خوب این جریان را شناختیم، باید راهبردهای فرهنگی برای آن داشته باشیم و طبیعتاً نتیجه راهبردهای فرهنگی که سازنده باشد و امکانات و حمایت نیز پشت آن باشد در درازمدت آثار و نتایج مثبتی به همراه دارد. این مسئله طوری نیست که زود جواب بدهد. چند ده سال و بیشتر باید زمان برایش صرف کرد، چون بحث تربیت انسانها مطرح است و در بحثهای تربیتی و پرورشی، آموزش و پرورش را باید درست کنیم و وقتی درست شد و جوان در اینجا شکل گرفت، مراحل بعد آسان است.
لذا تربیت جانها مهم است و باید برای ما اهمیت داشته باشد. نباید این طور باشد که صرفاً مسائل اقتصادی و فضاهای سیاسی برایمان اهمیت داشته باشد، مادامی که فرهنگ جامعه خوب ساخته نشود و اصیل نباشد و مبانی قرآنی شکل نگیرد، اقتصاد، سیاست و مدیران آن جامعه نیز کامل نیستند، چون مهذب نیستند. چون ترس از معاد ندارند، چون حضور خدا را در هستی احساس نمیکنند.
آثار تربیت معنوی در سبک زندگی
نکته مهم در اخلاق عرفانی، تصوف و عرفان این است که به شاگرد تعلیم میدهند که خود را در محضر خدا ببیند. این نقطه آغازین حرکت یک سالک در تصوف است. کسی که خدا را حاضر و ناظر ببیند، غفلت هم نمیکند. خطا زمانی سر میزند که غفلت کند، چه زمانی است که مقام و مسائل مادی پررنگ میشود؟ وقتی که فرد مهذب نباشد و پایبند نفس و نفسانیت باشد و پله اولی که یک مربی حقیقی معنوی به آن شاگرد و مرید تعلیم میدهد این است که باید علاقه روح از بدن را قطع کند؛ لذا مسئله مجاهدتهای خاص و ذکر به دوام را مطرح میکنند.
اگر کسی خوب تربیت شود و قوای طبیعی که اعتدال پیدا کند، خشم و عصبانیت ندارد و میتواند به همسرش محبت کند. بنابراین اگر کسی توحید افعالی ظاهری و باطنی داشته باشد، آثار مثبتی را برای او به همراه دارد. روح عرفان بندگی است. یک عارف و صوفی کامل کسی است که بنده حقیقی خداست. مقام ولایت رسیدن انسان به کمال حقیقی است و کمال حقیقی او نیز در مقام عبودیت است. انشاءالله خداوند، به ما توفیق بهرهمندی از معارف قرآن و اهل بیت(ع) را عنایت فرماید./908/241/ح
منبع: مهر