به گزارش خبرنگار وسائل، آیت الله محمدمهدی شب زنده دار در درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر خود که در دارالتلاوة مسجد اعظم قم به تاریخ دوشنبه دوم مهر ماه 1397 برگزار شد روایات طایفه دوم امر به معروف و نهی از منکر را بررسی کرد و گفت: طایفه دوم از روایات طوایفی که روی مادهی امر و نهی بعث و زجر نرفته، روی عناوین أخر رفته است خود این طایفه دوم گفتیم چهار دسته هستند، دسته اول بعض روایاتی است که تصریح میکند حسب ادعاء بعضی فقهاء بر ضرب «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» این روایت جابر که در آن بود «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» که صکّوا به معنای ضرب شدید است، این هم بحث کردیم و نتیجه این شد که به این روایت نمیتوانیم تمسک کنیم بهخاطر امور عدیدهای که گفتیم مقصود از این «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» چه هست؟
استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: دسته دوم روایاتی بود که انکار به ید را امر فرموده «انکروا بایدیکم» این روایات بود که خواندیم، روایاتش را هم آوردیم خواندیم، این روایات هم نتیجه بحث تفصیلی در ماه شهریور این شد که جز یک روایت بقیه روایاتش قابل استناد برای اثبات این معنا نیست، دیگر بحثهای تفصیلیاش را مفصل عرض کردیم، جز یک روایت؛ آن روایت را الان تتمهای دارد که امروز بحث ما راجع به این روایت هست که این روایت شریفه میفرماید «وَأْمُر بالمَعْرُوف تَکُن من أهلِهِ، و أنْکِر المُنْکَرَ بیدک و لسانِک، و بایِنْ مَن فَعَلَه بجُهْدِک» یا «باین مِن فِعلِه بجهدک» «و جاهِدْ فی اللَّه حقَّ جهادِه، و لا تأخُذْک فی اللَّه لوْمَةُ لائِم».
وی افزود: خب این روایت در نهجالبلاغه مرسلاً نقل شده منتها ارسال جزمی است یعنی اسناد جزمی داده مرحوم سید رضی؛ فرموده: «و من وصیته یا من کتابه(ع) الی ابنه الحسن(ع)». بنابراین کسانی که اسناد جزمی مثل مرحوم سید رضی را کافی میدانند کما هو الأقوی، از این راه میتوانیم بگوییم سند تمام است.
عضو فقهای شورای نگهبان افزود: ابن طاووس رضوانالله علیه در کشف المحجة از الرسائل مرحوم کلینی که متأسفانه این کتاب الان مفقود هست، ایشان مسنداً با سند، همین روایت را، همین وصیت را مسنداً نقل فرموده، که البته آن سند بعضی افراد در آن هستند که محل اشکال است و قبلاً هم بحث کردیم.
عضو جامعه مدرسین اظهار داشت: این روایت از نظر اینکه آیا حالا میتوانیم به آن استدلال بکنیم و بگوییم «وأنْکِر المُنْکَرَ بیدک» این مسألهی ما را اثبات میکند «بیدک» همانطور که آقای آقاضیا فرمودند قدرمتیقن از ید چه هست؟ ضرب هست؛ قدر متیقن از ضرب این هست که بزنی او را یا فرک گوشش را خدمت شما عرض شود که بگیری، فشار بدهی و امثال ذلک.در استدلال به این روایت مبارکه بعض مناقشات است، مناقشهی اُولی این است که گفته میشود که مخاطب به این روایت حسنبن علی(س) است.
آیت الله شب زنده دار خاطرنشان کرد: در استدلال به این روایت مبارکه بعض مناقشات است، مناقشه اُولی این است که گفته میشود که مخاطب به این روایت حسنبن علی(س) است؛ حضرت به حسنبن علی که درحقیقت امام است، حاکم شرع است، ولیّامر مؤمنین و مسلمین است به ایشان میفرماید که «و امر بیدک» «أنْکِر المُنْکَرَ بیدک» این اثبات نمیکند که سایر ناس این جواز این کار را دارند، مأمور به این کار هستند. کسی را دارد مأمور به این کار میکند که خودش ولیّامر است، خودش امام معصوم است؛ پس بنابراین با این روایت چگونه شما میتوانید اثبات کنید که این وظیفه برای دیگران هم وجود دارد، این اشکال.
وی گفت: از این اشکال دو نحو تخلص ممکن است بشود که باید بررسی بشود؛ تخلص اول این است که «قد یقال» که این وصیت مخاطبش محمدبن حنفیه است، فرزند امیرالمؤمنین محمدبن حنفیه، نه امام حسن مجتبی(ع)؛ و محمدبن حنفیه خصوصیاتی ندارد مثل بقیهی ناس است بنابراین این اشکال مرتفع است.
خلاصه جلسه گذشته
آیت الله شب زنده دار در جلسه گذشته اشکال سومی که برجمله «وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسَانِک» وارد بود را مطرح کرد و گفت: اشکال سومی که مطرح کردیم این بود که این روایت با واو عطف فرموده که «وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسَانِک» و واو برای جمع است یعنی وقتی یک منکری را میبینید هم به ید و هم به لسان معاً انکار کنید یعنی هم به او بگو مثلاً دروغ نگو، غیبت نکن، هم یک ضربی به او بزن، هر دوی آن، بیدک و لسانک، مثل این که گفت اگر «افطرت فی شهر رمضان أطعم و أعتق»، اینجا جمع میفهمیم دیگر، چون واو برای جمع است اینجا هم دارد میفرماید که «أنکر بیدک و لسانک»، واو برای جمع است و حال این که جمع خلاف اجماع است خلاف اگر اجماع هم نباشد خلاف شهرت مسلمه هست. پس بنابراین مضمون این متن معرضٌعنه اصحاب است اگر نگوییم اجماع اصحاب بر خلاف آن هست و کسی به این عمل نکرده است. این اشکال سومی که اینجا ممکن است مطرح بشود.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: جوابی که از این اشکال میتوان داد این هست که گاهی واو به معنای أو میآید، اینجا ممکن است بیدک أو لسانک بحسب الموارد، مقصود این هست که به حسب موارد مختلف ببین مقتضی چه هست طبق آن عمل بکن، یکجا میبینی که باید انجام داد مثل این که لسان اثر ندارد یکجا میبینید که نه لسان اثر دارد به لسان و دیگر ید را اعمال نکن.
وی ادامه داد: توضیح این هست که این واو در مواردی ظهور در جمع دارد مثل مثالی که زده شد که در آن مثالها اینجور نیست که با یکی از دو تا متعاطف به واو کل مصلحت استیفاء شده باشد. اینجا چون کل مصلحت ممکن است که استیفاء نشده میگوید جمع میکنیم یا هم این را انجام بده هم آن را انجام بده تا به برکت اجتماع این دو تا آن مصلحت مورد نظر محقق بشود اما در جایی که هر یک از متعاطفین آن غرض را تأمین میکند در جایی که هر یک از متعاطفین غرض را تأمین میکند آن واو در آنجا دلالت بر جمع نمیکند مثل این که به ما گفتند از این در و این در خارج شوید یعنی هم بروید از آن در خارج شوید هم از این در خارج شوید، اینجا خود این که وقتی مقصود این است که از اینجا را تخلیه کنید و این تخلیه چه از این در بروی و چه از آن در بروی حاصل میشود خود این قرینه میشود بر این که این واو در اینجا به معنای أو هست و جمع مقصود نیست حالا در مانحن فیه شرط امر به معروف و نهی از منکر همانطور که در مباحث سابقه گذشت چه هست؟
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم افزود: تأثیر است احتمال تأثیر است؛ اگر من بدانم که بگویم تأثیر دارد برای چه بزنم؟ اگر میدانم گفتن تأثیر ندارد زدن تأثیر دارد برای چه دیگر بگویم؟ پس بنابراین در انجا چون هر یک از متعاطفین آن اثر را، آن تغییر را ایجاد میکند خودش قرینه میشود بر این که مولا و گویندهی این کلام نمیخواهد بگوید در تمام موارد امر به معروف و نهی از منکر شما باید جمع بین الامرین بکنید، این را نمیخواهد بگوید.
متن تقریر این جلسه را در ادامه میخوانید:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّا سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقینا وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّا لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن یا لَیْتَنِا کُنْا مَعَهمْ فَنفُوزَ فَوْزا عَظِیماً.
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ.
ایام سوگواری سالار شهیدان مولایمان ابیعبدالله الحسین و اصحاب و یاران باوفایش و ایام اسارت اهلبیت عصمت و طهارت خدمت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و حضرت فاطمهی معصومه(ع) و همهی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما اعزه تسلیت عرض میکنیم. همچنین واقعهی دردناک شهادت عدهای از موالیان اهلبیت در اهواز تسلیت عرض میکنیم و برای شادی روح آن مظلومان ثواب یکبار صلوات و سهبار سورهی توحید اهداء میکنیم.
خب سال رسمی حوزههای علمیه و مراکز علمی کشور بهطور رسمی شروع شده اگر چه بحث را ما در شهریور شروع کردیم اما رسمیتش الان هست؛ از خدای متعال تقاضا میکنیم که انشاالله به همهی ما توفیق تفقه در دین علی ما ینبغی انشاالله عنایت بفرماید، آنهم تفقه به معنای وسیع کلمه که همهی ابعاد دین مبین را شامل میشود و همهی ما را موفق بدارد به اینکه در این راه خالصانه انشاالله گام برداریم.
بحث ما در نوع دوم از انواع امر به معروف بود که عبارت بود از... یا نوع سوم به یک تعبیر دیگری که عبارت بود از اعمال قدرت و انکار به ید؛ گفتیم این قسم سوم خودش دارای پانزده صنف هست، از این اصناف پانزدهگانه دو صنفش را بحث کردیم، یکی که نوع پانزدهم بود، صنف پانزدهم بود عبارت بود از قتل این ثَبَت که این برای انسانها متعارف و معمولی واجب نیست بلکه جایز نیست. و همچنین قسم دوم که عبارت بود از اینکه به ضرب و فرک و امثال اینجور امور در صورتی که موجب جرح و دیه و امثال ذلک بشود این را هم بحث کردیم و باز نتیجهی بحث این شد که ما از روایات امر به معروف استفاده نمیکنیم که این مرحله و این صنف هم به جمیع ناس واگذار شده باشد، بلکه اینها از وظائف حکومت هست و حاکم شرع.
رسیدیم به قسم اول، چرا این دو قسم را ابتداءاً بحث کردیم؟ گفتیم برای خاطر اینکه اگر این دو قسم ثابت بشود امر در بقیهی اقسام به نحو اولویت روشن میشود ولذا اگر اثبات میشد که قتل جایز است به طریق أولی بقیه مثلاً جایز میشد، اگر ثابت میشد که ضرب و جرح و کسر و اینها جایز است به طریق أولی بر خیلی از مراتب دیگر ثابت میشود؛ از این جهت چون آنها، چون آن دوتا خودش از اقسام بودند و از طرفی هم از مبادی تصدیقیه برای سایر اصناف میشدند مقدم داشتیم.
خب نتیجهی آن ابحاث این شد که نه، آنها نه خودشان واجباند و بنابراین مبدأ تصدیقیه هم برای سایر مراتب نمیشوند، بنابراین خود آنها را باید جداگانه محل کلام و بحث قرار بدهیم. رسیدیم به قسم اول.
قسم اول عبارت بود از اعمال قدرت، اما اعمال قدرتی که در حدی نیست که حتی دیه لازم باشد
قسم اول عبارت بود از اعمال قدرت، اما اعمال قدرتی که در حدی نیست که حتی دیه لازم باشد؛ یک مثلاً ضرب غیر موجب دیه، یک فرک اذنی مثلاً انجام بدهد، یک فشاری به آن وارد بکند و امثال اینها. آیا این قسم مشمول ادله میشود یا نه؟ گفتیم مجموعاً ما دو طایفه دلیل داریم، یکی ادلهای که موضوع در آن ادله عبارت است از امر و نهی، یعنی روی واژهی امر و نهی شارع بحث و زجر آورده، گفته «مروا بالمعروف و انهوا عن المنکر» این را تفصیلاً بحث کردیم که اگر بخواهیم این «مروا و انهوا» شامل مانحن فیه بشود احتیاج دارد یا به اینکه اثبات حقیقت شرعیه بشود، چون واضح است که از نظر لغت و عرف کسی به ضرب و امثال اینها نمیگوید امر و نمیگوید نهی.
بنابراین یا حقیقت شرعیه باید ثابت بشود که گفتیم ثابت نیست؛ و یا باید از قرائن خارجیه اطمینان پیدا بکنیم که به نحو مجاز شارع استعمال در این معنای غیر عرفی و غیر لغوی کرده است، یعنی امر به معنای واداشتن باشد، نهی به معنای بازداشتن باشد، مطلق واداشتن و مطلق بازداشتن باشد. که گفتیم این مبنا که بگوییم شارع بهنحو مجاز در این استعمال فرموده است حالا یا به نحو مجاز در کلمه یا به نحو مجاز... نحوهی مجاز سکاکی، این را هم گفتیم این ثابت نیست برای ما، یعنی ثابت نیست که به نحو مجاز در کلمه باشد؛ اما مستبعد ندانستهایم همانجور که صاحب جواهر فرموده است بگوییم مراد شارع همین هست، مراد شارع از اینکه «مروا بالمعروف» یعنی «احملوا الناس علی المعروف» نه خود معنای دقیق کلمهی امر که همان صیغهی إفعل باشد یا مادهی امر باشد و همچنین «و انهوا عن المنکر» هم یعنی بازدارید مردم را از منکرات. بعید گفتیم نیست اینچنینی باشد و بتوانیم این مطلب را استفاده کنیم.
راه سوم هم این بود که به یک نحوی بفهمیم مراد شارع این است که خود این دارای انقساماتی بود که اینها را تفصیلاً بحث کردیم و گذشت، این طایفهی اول بود.
طایفه دوم عبارت بود از طوایفی که روی مادهی امر و نهی بعث و زجر نرفته
طایفهی دوم عبارت بود از طوایفی که روی مادهی امر و نهی بعث و زجر نرفته، روی عناوین أخر رفته. خود این طایفهی دوم گفتیم چهار دسته هستند، دستهی اول بعض روایاتی است که تصریح میکند حسب ادعاء بعضی فقهاء بر ضرب «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» این روایت جابر که در آن بود «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» که صکّوا به معنای ضرب شدید است، این هم بحث کردیم و نتیجه این شد که به این روایت نمیتوانیم تمسک کنیم بهخاطر امور عدیدهای که گفتیم مقصود از این «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» چه هست؟ این رفت کنار.
قسم دوم روایاتی است که انکار به ید را... دستهی دوم روایاتی بود که انکار به ید را امر فرموده «انکروا بایدیکم» این روایات بود که خواندیم، روایاتش را هم آوردیم خواندیم، این روایات هم نتیجهی بحث تفصیلی در ماه شهریور این شد که جز یک روایت بقیهی روایاتش قابل استناد برای اثبات این معنا نیست، دیگر بحثهای تفصیلیاش را مفصل عرض کردیم، جز یک روایت؛ آن روایت را الان تتمهای دارد که امروز بحث ما راجع به این روایت هست که این روایت شریفه میفرماید: «وَأْمُر بالمَعْرُوف تَکُن من أهلِهِ، و أنْکِر المُنْکَرَ بیدک ولسانِک، و بایِنْ مَن فَعَلَه بجُهْدِک» یا «باین مِن فِعلِه بجهدک» «و جاهِدْ فی اللَّه حقَّ جهادِه، و لا تأخُذْک فی اللَّه لوْمَةُ لائِم».
خب این روایت در نهجالبلاغه مرسلاً نقل شده منتها ارسال جزمی است یعنی اسناد جزمی داده مرحوم سید رضی؛ فرموده: «و من وصیته یا من کتابه(ع) الی ابنه الحسن(ع)». بنابراین کسانی که اسناد جزمی مثل مرحوم سید رضی را کافی میدانند کما هو الأقوی، از این راه میتوانیم بگوییم سند تمام است.
ابن طاووس رضوانالله علیه در کشفالمحجة از الرسائل مرحوم کلینی که متأسفانه این کتاب الان مفقود هست، ایشان مسنداً با سند، همین روایت را، همین وصیت را مسنداً نقل فرموده، که البته آن سند بعضی افراد در آن هستند که محل اشکال است و قبلاً هم بحث کردیم.
این روایت از نظر اینکه آیا حالا میتوانیم به آن استدلال بکنیم و بگوییم «وأنْکِر المُنْکَرَ بیدک» این مسألهی ما را اثبات میکند «بیدک» همانطور که آقای آقاضیا فرمودند قدرمتیقن از ید چه هست؟ ضرب هست؛ قدر متیقن از ضرب این هست که بزنی او را یا فرک گوشش را خدمت شما عرض شود که بگیری، فشار بدهی و امثال ذلک.
در استدلال به این روایت مبارکه بعض مناقشات است، مناقشه اُولی این است که گفته میشود که مخاطب به این روایت حسنبن علی(س) است
در استدلال به این روایت مبارکه بعض مناقشات است، مناقشهی اُولی این است که گفته میشود که مخاطب به این روایت حسنبن علی(س) است؛ حضرت به حسنبن علی که درحقیقت امام است، حاکم شرع است، ولیّامر مؤمنین و مسلمین است به ایشان میفرماید که: «و امر بیدک» «أنْکِر المُنْکَرَ بیدک» این اثبات نمیکند که سایر ناس این جواز این کار را دارند، مأمور به این کار هستند. کسی را دارد مأمور به این کار میکند که خودش ولیّامر است، خودش امام معصوم است؛ پس بنابراین با این روایت چگونه شما میتوانید اثبات کنید که این وظیفه برای دیگران هم وجود دارد، این اشکال.
از این اشکال دو نحو تخلص ممکن است بشود که باید بررسی بشود؛ تخلص اول این است که «قد یقال» که این وصیت مخاطبش محمدبن حنفیه است، فرزند امیرالمؤمنین محمدبن حنفیه، نه امام حسن مجتبی(ع)؛ و محمدبن حنفیه خصوصیاتی ندارد مثل بقیهی ناس است بنابراین این اشکال مرتفع است.
شاهد بر اینکه محمدبن حنفیه است علیرغم اینکه در نهجالبلاغه فرموده للحسنبن علی و در کشفالمحجة هم آنجا هم للحسنبن علی(س) و خیلی جاهای دیگر هم که نقل شده به حسنبن علی نسبت داده شده، مثلاً در تحفالعقول هم که نقل شده همینطور. دو قرینه گفتند بر این مسأله هست؛ یکی اینکه انسان وقتی به جملات مأخوذهی در این وصیت نگاه میکند میبیند یک اوصافی ذکر شده یا یک مطالبی ذکر شده که با مقام منیع جناب حسنبن علی(س) سازگار نیست؛ مثلاً امام(س) اینجوری شروع میکند «من الوالد الفان الی المولود المؤمل ما لا یُدرَک» یا «ما لا یُدرِک» به مولودی که آرزوهای بلند و درازی دارد، یک آرزوهایی که به آن نمیرسد یا رسیدنی نیست «ما لا یُدرَک» آرزوهایی که رسیدنی نیست «ما لا یُدرِک» نه ممکن است رسیدنی باشد ولی این به آن نمیرسد؛ این چهجور میشود؟
امام حسن(س) معصوم است، چهجوری میشود بگوییم او «مؤمل ما لا یدرَک» است یا «مؤمل ما لا یدرِک» است؟ یا «السالک» بعد همینطور اوصافی ذکر فرموده «السالک سبیل من هلک» کسی که همان راهی که گذشتگان میروند، حالا هلک را هم اگر به معنای مردن متعارف بگیریم، در عرف ما هلاکت مردن متعارف نیست، حالا میگوییم در زبان عرب نه، «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة» بگوییم آنجا مثلاً هلاکت در لسان و ادبیات شارع بار منفی ندارد.
یعنی همین از دنیا رفتن ولو این را قبول بکنیم اما «سلک سبیل من هلک» همهی کسانی که از این دنیا رفتند، کسانی که از این دنیا رفتند معمولاً چهجوریاند؟ معمولاً آرزوها دارند، آمال دارند، گناهکارند، دل به دنیا بسته بودند چه و اینها بودند دیگر، معمول آدمها اینجوری هستند؛ حضرت میخواهد بفرماید حسن مجتبی(س) حماء این جورند؟ به قرینهی اینجور مطالبی که در این وصیت آمده یا خیلی وصیت بلندبالا است شاید هفت هشت ده صفحه است این وصیت، یا توصیه کردن به ایشان به اموری که فوق مراتب عالیهی آن بزرگوار است، این برای آدمهای معمولی است نه برای کسی که انسان کامل است. بنابراین این قرینه گاهی گرفته میشود بر اینکه این خودش قرینه است بر اینکه مخاطب امام حسن(س) نیست، محمدبن حنفیه است. قرینهی دومی که «قد یستند الیه» این است.
نه چون حالا عرض، محمدبن حنفیه بهخاطر اینکه هم نسبت داده شده همین حدیث در... محدثین نسبت دادند، مثلاً مرحوم صدوق در من لا یحضره الفقیه این وصیتنامه را، وصیتنامه را این کلمهی اینش را حذف کردم، وصیتنامه را که بیان میکند آخرش میگوید هذا آخر وصیته لابنه محمدبن الحنفیه مثلاً، یا بعض دیگر همینطور نسبت دادند حالا اجازه بفرمایید من برمیگردم به این حرفها، حالا فعلاً.
قرینهی دومی گفتند که این نامه را چه کسی حضرت نوشتند؟ وقتی مراجعت از صفین میکردند، همینطور که در نهجالبلاغه هم هست، وقتی مراجعت از صفین میکردند این نامه را نوشتند. گفتند حضرت امام حسن(س) در آن زمان از 30 سال عمرش تجاوز کرده بود، یک نوجوان هم نبوده، یک جوان هم نبوده، آنوقت در این... آنوقت حضرت این تعبیرات را بفرماید: «یا بنیّ» ای پسرکم!
دیگر به یک آدم 30 ساله و 35 ساله و اینها که نمیگوید یا پسرکم! حالا به یک نوجوانی باشد، جوانی باشد، این تعبیرات اینجوری که در این روایت مثلاً مکرر بهکار برده شده این با سن و سال حضرت امام حسن(س) جور درنمیآید، این جور درمیآید که یک نوجوانی باشد، یک تازه نورسی باشد با او اینجوری میشود خطاب کرد ولی به یک مرد 40، 50 ساله آنهم امام معصوم، آن هم انسان کامل، ای پسرکم فلان، این پسرکم فلان! این گفتند این هم سازگار نیست. بنابراین با این خواستند تأیید کنند که این مال محمدبن حنفیه است؛ حالا شما اگر محمدبن حنفیه هم برایتان ثابت نباشد پس غیر از امام معصوم است، یک فرزندی است که مثل دیگران است، حکمش با دیگران یکی است. بنابراین این شبهه که این روایت اگر اعمال به ید را دارد تجویز میکند، امر میفرماید مال امام(ع) است به دیگران مربوط نمیشود یجاب عنه به اینکه نه، این مخاطب امام معصوم نیست، مخاطب غیر معصوم هست که حالا محمدبن حنفیه باشد یا فرض کنید غیر ایشان باشد.
در اینکه این خطبه «انّ الاصحاب مختلفون فی نسبة هذه الوصیة الی ابی محمد الحسن(ع) و الی محمدبن الحنفیة» این اختلاف وجود دارد
این به خدمت شما عرض شود که جواب از این شبهه؛ این جوابها را خدمت شما عرض شود که محل اشکال هست. ببینید درست است که در بعض کلمات منجمله مجلسی اول قدسسره در روضة المتقین ایشان فرموده است که اصحاب اختلاف دارند در اینکه این خطبه «انّ الاصحاب مختلفون فی نسبة هذه الوصیة الی ابی محمد الحسن(ع) و الی محمدبن الحنفیة» این اختلاف وجود دارد اما چیزی که هست مرحوم ابن طاووس رضوانالله علیه در همان کشفالمحجة در آنجا ایشان میفرماید که امیرالمؤمنین(س) دوتا نامه دارند؛ یک نامه دارند به فرزندشان محمدبن حنفیه، یک نامه دارند به فرزندشان امام حسن(س)؛ بعضی از فقرات این دوتا وصیت و نامه شبیه هم است ولی اینها دوتا نامهاند؛ فلذا ایشان میفرماید که محمدبن یعقوب کلینی در الرسائل هم آن یکی را ذکر کرده بسندٍ، هم این وصیت را ذکر کرده بسندٍ مثلاً آخرٍ، اینها دوتا هست ولی چون یک جاهایی با هم شباهت دارند این خیال شده، و هردو هم مفصلاند، خیال شده که یک وصیت واحده هست و همین وصیت واحده حالا یک عدهای میگوید مخاطبش امام حسن(س) هست، عدهای میگویند مخاطبش محمدبن حنفیه است. اما ایشان میفرمایند که نه، «وَ اعْلَمْ: یَا وَلَدِی مُحَمَّدُ ضَاعَفَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ عِنَایَتَهُ بِکَ وَ رِعَایَتَهُ لَکَ، قَدْ رَوَى الشَّیْخُ الْمُتَّفَقُ عَلَى ثِقَتِهِ وَ أَمَانَتِهِ، مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ تَغَمَّدَهُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ بِرَحْمَتِه».
یکی از خصوصیات ابن طاووس این است که جلال و عظمت حضرت حق در نظر او بهجوری است که هرجا تقریباً نام خدای متعال را میبرد حتماً باعظمت؛ حالا نگاه کنید «تَغَمَّدَهُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ بِرَحْمَتِه»، «رِسَالَةَ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَى جَدِّکَ الْحَسَنِ وَلَدِهِ سَلَامُ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ عَلَیْهِمَا وَ رَوَى رِسَالَةً أُخْرَى مُخْتَصَرَةً عَنْ خَطِّ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَى وَلَدِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ رِضْوَانُ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ عَلَیْهِ، وَ ذَکَرَ الرِّسَالَتَیْنِ فِی کِتَابِ الرَّسَائِلِ. وَ وَجَدْنَا فِی نُسْخَةٍ عَتِیقَةٍ یُوشِکُ أَنْ تَکُونَ کِتَابَتُهَا فِی زَمَانِ حَیَاةِ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْه» اینجا دیگر جل جلاله اضافه ندارد «وَ هَذَا الشَّیْخُ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ کَانَ حَیّاً فِی زَمَنِ وُکَلَاء» پاک شده نمیدانم این خلاصه ایشان حرفش این است حالا در آن...
«وُکَلَاءِ الْمَهْدِیِّ عَلَیْهِ السَّلَامُ: عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ الْعَمْرِیِّ، وَ وَلَدِهِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ، وَ أَبِی الْقَاسِمِ حُسَیْنِ بْنِ رُوحٍ، وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّمُرِی» ایشان میگوید که، ایشان آن نوّاب اربعه را درک کرده، قبل از نائب چهارم از دنیا رفته، بنابراین یک حسنظنی ایشان دارد، یعنی یک حدسی ایشان میزند که علیالقاعده وقتی دستش باز بوده و از ناحیهی این سفراء اربعه میتوانسته درستی یک روایات را و کتب را از محضر حضرت(س) استفتاء کند و بپرسد توسط اینها، این مظنون انسان این است که این کار را حتماً میکرده کلینی رضوانالله علیه؛ حالا این مطلب مسلمّی نیست و حالا ایشان یک چنین حدسی هم میزنند که اینجور باشد. بعد روایت را نقل میکنند از همان کتاب الرّسائل ایشان این روایت را نقل فرموده.
بله میفرمایند که... حالا مسأله این است که، بعد روایت را اینجور «کشف المحجة لثمرة المهجة؛ ص220.
فَذَکَرَ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ فِی کِتَابِ الرَّسَائِلِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِی جَعْفَرِ بْنِ عَنْبَسَةَ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ زِیَادٍ الْأَسَدِیِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ (امام باقر(ع)، قَالَ: «لَمَّا أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ مِنْ صِفَّینَ (یا من صفِّین) کَتَبَ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم» تا آخر. پس بنابراین اینکه ما بخواهیم بهخاطر آن دو جهت بگوییم، اجتهاد در مقابل نص است؛ یعنی سندی که ما آن را معتبر میدانیم از امام باقر نقل میکند که حضرت به امام حسن نوشتند، این وصیتی که این متن مورد استدلال ما در آن هست.
بنابراین تصریح این سند این است و آن کتاب، کتاب دیگری بوده و رسالهی دیگری و وصیتنامهی دیگری بوده به محمدبن حنفیه که ظاهراً آن این جمله هم در آن نباشد. اما اینکه حالا حضرت(س) اینجا «من الولد الفان الی کذا» این باید گفت درست است که نامه را به عنوان امام حسن(س) نوشتند منتها این نامهی شخصی که نیست، اگر یک نامهی شخصی بود بین حضرت و خصوص امام حسن(س) درست؛ اما این مثل نامههای سرگشاده میماند که یعنی مخاطب درحقیقت میخواهند عام مردم باشند اما بهنام یکی نامه را مینویسند. در نامههای سرگشاده که مقصود اصلی همهی افراد هستند و حتی مقصود اصلی خود آن مخاطب اولی نیست. مثل اینکه مثلاً در زمان انقلاب وقتی که آقایان میخواستند یک مطلبی را به دولت بگویند یا به مردم بگویند این مرجع برای آن مرجع نجف مثلاً تلگراف میزد، آنوقت یک حرفهایی در آن تلگراف ذکر میکرد، مخاطب آن مرجعی است که مثلاً از ایران زنگ میزد یعنی تلگراف میکرد به مرجعی که در نجف است مثلاً آیتالله حکیم؛ در آن میخواست یک چیزهای بگوید، حالا به چه کسی بگوید؟ از یک طرف اگر میخواست به عموم مردم باشد راهی برای انتشارش نبود، از آن طرف بخواهد به دولت بگوید نمیخواست او را مخاطب قرار بدهد، میخواست به مردم بگوید مخاطب را کی قرار، دیگری قرار میداد و مقصود اصلیاش آن کسی که مخاطب ظاهری بود نبود، مقصود اصلی کس دیگری بود.
این وصیت امیرالمؤمنین(س) مقصود امام حسن(س) نیست، مقصود افراد دیگر هستند، ایشان برحسب ظاهر بله، مخاطب قرار داده فلذاست که این تعبیراتی که در این گفته میشود نباید قرینه قرار داد بعد از آن تصریح، بعد از تصریحی که هست این نمیتواند در مقابل آن تصریح، بعد از این توجیهی که میتواند داشته باشد، قرینه بشود. علاوه بر اینکه توجیه دیگری هم که دارد «المؤمل امثال ذلک» یعنی بحسب ذاته، یعنی صرف نظر از مرتبهی امامتش، صرف نظر از آن مرتبهی ولایت و ارتقائی که دارد، «من حیث انه انسانٌ» «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَی» (کهف/110) در بازار به مردم اشکال میکردند دیگر، میگفتند اگر این پیامبر است چرا در بازار میرود؟ چرا میخورد؟ چرا میخوابد؟ چرا چه میکرد؟
این کارها نباید؛ میگوید نه آقا، من هم بشری هستم مثل شما هستم منتها یک مقاماتی خدای متعال به من عنایت فرموده. بنابراین اینهایی که گفته میشود «المؤمل لکذا» یعنی «من حیث انه انسان» ولو اینکه «من حیث انه امام و من حیث انه» فرد کامل هست، دیگر اینها از آن حضرت با توجه به این خصوصیات دیگر رخت بربسته است. بنابراین مثل وجوب بالغیر میماند و امکان ذاتی میماند، من حیث نفسه امکان ذاتی دارد، من حیث اینکه مرتبط به علت تامه هست وجوب پیدا میکند، وجوب بالغیر با امکان ذاتی قابل جمع است؛ اینجا هم کمالات بالغیری که پیدا شده با آن جهات نفسانی که وجود دارد با هم قابل جمع هست. «خلق الانسان» «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/19_20) این مال طبیعت انسان است، حالا این طبیعت انسان هرکی میخواهد باشد، اما یک کسی از این طبیعت در اثر تربیت، در اثر ارتقاء، در اثر ریاضات، در اثر عنایات الهی خارج میشود. بنابراین این را نمیتوانیم شاهد قرار بدهیم و همچنین آن یا ....
ببینید نامه مثل نامهای است که اصلاً محدثین میگویند، همه میگویند حضرت امام حسن اصلاً حتی نقل نشده که حضرت امام حسن اصلاً بعد این نامه را منتشر کردند، اگر این نامه خصوصی بود باید حضرت بفرمایند بله بابایم این نامه را نوشت که به مردم منتشر بکنم، اینجوری که نبوده که؛ این مثل یک سوژه هست که خواسته حضرت امیر(س) حتی بعضیها اینجوری گفتند که این حضرت میخواهد با همین این تلویح کند به اینکه بعد از من ایشان هست و ایشان اسمش سر زبانها برود، به اسم ایشان مینویسد برای این است که ایشان را معرفی کند کانّ، اسمش را سر زبانها بیاورد که بله، مورد عنایت امیرالمؤمنین است. حالا شما این احتمال را هم که بدهید کفایت میکند لازم نیست جزم پیدا کنیم.
نه داریم این را میگوییم ببینید گم نشود مسأله؛ اشکال اول چه هست؟ اشکال اول این است که شما میخواهید به این روایت استدلال کنید برای جواز این صنف اول برای همگان، و میخواهید بگویید اختصاص به امام و امثال حاکم شرع ندارد؛ اشکال این است که نه این روایت مخاطب امام معصوم است که او حاکم شرع است و امام است، ربطی به دیگران ندارد، این اشکال؛ جواب دادند از این اشکال، یعنی ممکن است جواب داده بشود، من ندیدم مطرح کنند من میگویم ممکن است جواب داده بشود که بابا این روایت مخاطبش امام معصوم نیست، حسنبن علی(س) نیست بلکه کی هست؟ محمدبن حنفیه است. دوتا قرینه هم بر اینکه این محمدبن حنفیه است میشود اقامه کرد و اقامه هم شده این. یک اینکه اوصافی که در اینجا ذکر شده به امام قابل تطبیق نیست، دو اینکه بنیّ و امثال ذلک گفتن با سن امام حسن نمیسازد، این مال یک نوجوان است که به او اینجوری بگویند؛ این دوتا قرینه. میگوییم این دوتا قرینه درست نیست، پس بنابراین وقتی درست نیست آن اشکال تقویت میشود.
حالا اینجا این است که پس بنابراین این حرف درست نیست که شما بخواهید بگویید این نامه مال محمدبن حنفیه هست مال امام حسن نیست این تمام نیست، آن قرینه تمام نیست؛ اما اینکه «یا بنیّ» که در اینجا فرمودند این همانطوری که بعضی آقایان هم فرمودند:
در مقام ابراز عواطف اشکالی ندارد؛ این یکوقت انسان میگوید «یا بنیّ» دست به سرش میکشد، یک کارهایی که با بچه سازگار است این نه؛ اما اگر «قرة عینی» میبینید علماء، بزرگان که اجازه دادند میگوید «قرة عینی». علامه مثلاً به فرزندش اجازهی نقل احادیث داده، بزرگی اجازهی نقل حدیث داده میگوید «قرة عینی». اینجاها که میگوید «یا بنیّ» این معنایش نباید بکنیم که ای پسرکم، پسر کوچکم! این معنای این پسر کوچکم نیست در اینجا که تصغیر اینجا این را دلالت نمیکند، این تصغیر از باب ابراز عواطف است و احساسات است به آن طرف. مثل حضرت لقمان که در قرآن شریف هست که او هم خطاب به فرزندش که میکند «یا بنیّ» آن معنای اینکه این «بنیّ» آن وصایایی که کرده آن وصایا برای یک بچهی ده دوازده ساله و پانزده ساله اینها نیست، با یک آدم رشیدی باید باشد که آن وصایایی که در قرآن نقل میکند که خطاب به فرزندش میکند. بنابراین این ثابت نیست که در ادبیات قرآن و در ادبیات روایات و ادبیات عرب بهخصوص در آن زمانها این برداشتی را داشته باشد، این باری داشته باشد که الان ما در ذهنمان میآید که اگر کسی به فرزندش بگوید «یا بنیّ» آن هم با یک خصوصیات خاصی.
ببینید یک نکتهی دیگری که اینجا هست ببینید خود اینکه آیا تمام این فقرات هست یا نیست خیلی اختلاف هست، ممکن است حالا این نبوده یعنی این ثابت نیست برای ما که این بوده، باید ببینیم در نهجالبلاغه هست یا نیست که آن. حدث هم باز حدث نسبی است دیگری، حدث یک مراتب دارد حدث، باز انسان اگر در سن 30 سالگی چیزی را فرا بگیرد بهتر و راحتتر است تا سن 60 سالگی و 50 سالگی و 70 سالگی بخواهد یاد بگیرد، باز هم حدث است، جوان است، میگویند جوان است.
پس بنابراین این اشکال اول این بود که مخاطب او هست، آیا ما از این راه تخلصی داریم؟ این دو راه، این راه تخلص که گفتند محمدبن حنفیه است این نتوانست راه تخلص صحیحی باشد، آیا راه تخلص دیگری بر این اشکال و اشکالات دیگری که در مقام وجود دارد داریم یا نداریم انشاالله فردا./906/241/ح