vasael.ir

کد خبر: ۱۲۸۵۱
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۸ - 10 March 2019
آیت الله کعبی / ۱۱۹

فقه جهاد | شعار «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» عبادت محسوب می‌شود

وسائل ـ آیت الله کعبی با بیان اینکه شعار مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسرائيل، هم عبادت محسوب مي شود، گفت: دلیل این مدعا این است که نوعي تبري و دشمني در راه خداست. شاهد در بحث ما، اين است: « وَ لَا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ كَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِيَامُهُ» مزه ايمان را نمي چشد ولو نماز و روزه اش فراوان باشد. اگر تبري از دشمنان خدا نداشته باشد، و اهل مبارزه سياسي با دشمنان خدا نباشد، مزه ايمان را نمي چشد.

به گزارش خبرنگار وسائل، آیت الله عباس کعبی استاد درس خارجفقه جهاد | شعار «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» عبادت محسوب می‌شود حوزه علمیه قم 2 آبان ماه سال 1397 در صد ونوزدهمین جلسه درس خارج فقه جهاد که در موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) برگزار شد، آخرین روایت در مورد علت القتال را بررسی کرد و گفت: بحث درباره علت القتال به روايات رسيد. بعد از بررسي روايت اسياف خمسه، يک روايت ديگر باقي مانده که بررسي مي کنيم.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: از روايت صفار به دست نمي آيد که علت قتال، کفر محض باشد. چون از کيفيت قتال بحث مي کند. يعني بعد از وجوب قتال، اگر درگيري اتفاق افتاد، نبايد جبهه را ترک کنند و کوچ کنند. يا تسليم شوند يا جزيه بدهند. اهل زيغ همان بغات هستند که يا کشته مي شوند يا تسليم مي شوند.

وی افزود: اما اين روايت از نظر محتوا در واقع معارض و مخالف مباحث علت القتال نيست. چون اولا واژه «نفر» آورده است. «لَا يُنْفَرُ عَنْهُمْ» يعني لا يترک القتال عن من وجب قتاله الا باهداء هذه الامور. ثانيا در اينجا معمولا اهل کتاب را اهل شرک نمي گويند. حضرت اين واژه را در مورد اهل کتاب به کار برده است. مي فرمايد: قتال دو نوع است: قتال اهل شرک و قتال اهل زيغ يا بغات.

عضو مجلس خبرگان رهبری اظهار داشت: از لحاظ سند نيز مورد خاصي نيست و ضعيف نيست. از نظر محتوا، در مورد نحوه قتال است و اجمالا اين روايت به دليل وجود واژه «نفر» از محل بحث خارج است و در مقام تشريع حکم نيست.

عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در مورد ارتباط تبري و قتال کفار گفت: اينکه ما گفتيم، فلسفه قتال چيست، اين غير از بحث رابطه با کفار است. تبري از کافر به ما هو کافر، واجب التبري است. اينکه قتال آنها شرايطي دارد، بحث ديگري است و مسقط وجوب تبري از کافر نيست. 

آیت الله کعبی ادامه داد: در وسائل الشيعه بابي تحت عنوان «بَابُ وُجُوبِ حُبِّ الْمُؤْمِنِ وَ بُغْضِ الْكَافِرِ وَ تَحْرِيمِ الْعَكْسِ». اصلا فلسفه تولي و تبري، مرزبندي بين مسلمان و کافر است و اين مرز بايد حفظ شود. درباره اين مرزبندي غير از آيات سوره ممتحنه، روايات نيز بسيار صريح است.

 

خلاصه جلسه گذشته

آیت الله کعبی در جلسه گذشته در مورد دلائل جهاد ابتدائی از دیدگاه قرآن گفت: اولین دلیلی که در قرآن در مورد علل قتال به آن اشاره شده است اعتداء و تجاوز می باشد.

استاد حوزه علمیه قم افزود: ظلم دومین دلیلی است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است. «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ». سومین علل قتال را از دیدگاه آیات، طاغوت بیان کرد و بیان داشت: «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً».

آیت الله کعبی افزود: فتنه و بغي و تضعيف جبهه ايمان هم از علل دیگر قتال می باشد. « وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمينَ».

وی بیان داشت: صد عن سبيل الله، « الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ....فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقاب»، اضلال و تلاش براي گمراهي مسلمانان، فساد محاربه با خدا و رسول، استکبار « اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»، نقص عهد «وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ». از موارد دیگری است که در آیات قرآن علل قتال معرفی شده است.

عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفت: بنابراين اگر به اين آيات قتال بنگريم در بردارنده يکي از اين خصوصيات است و به دست مي آيد روايت اسياف خمسه، خصوصا اين سه سيف شاهر، در مقابل اين عناوين نمي تواند مقاومت کند. همچنين رواياتي که علت ها را بيان مي کند. مضافا که روايت اسياف به حرمت قتال تحت لواي الجائرين مقيد مي شود و ائمه نهي کرده اند و اين مساله مسلمي است و روايات آن را قبلا خوانديم. با اين توضيحات، اين روايت اسياف نيز به نظر ما تمام نيست.

 

مشروح مطالب مطرح شده در این جلسه را در ادامه می‌خوانید:

بحث درباره علت القتال به روايات رسيد. بعد از بررسي روايت اسياف خمسه، يک روايت ديگر باقي مانده که بررسي مي کنيم.

عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع «الْقِتَالُ قِتَالَانِ قِتَالُ أَهْلِ الشِّرْكِ لَا يُنْفَرُ عَنْهُمْ حَتَّى يُسْلِمُوا أَوْ يُؤْتُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ وَ قِتَالٌ لِأَهْلِ الزَّيْغِ لَا يُنْفَرُ عَنْهُمْ حَتَّى يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ أَوْ يُقْتَلُوا».[1]

از اين روايت به دست نمي آيد که علت قتال، کفر محض باشد. چون از کيفيت قتال بحث مي کند. يعني بعد از وجوب قتال، اگر درگيري اتفاق افتاد، نبايد جبهه را ترک کنند و کوچ کنند. يا تسليم شوند يا جزيه بدهند. اهل زيغ همان بغات هستند که يا کشته مي شوند يا تسليم مي شوند.

اما اين روايت از نظر محتوا در واقع معارض و مخالف مباحث علت القتال نيست. چون اولا واژه «نفر» آورده است. «لَا يُنْفَرُ عَنْهُمْ» يعني لا يترک القتال عن من وجب قتاله الا باهداء هذه الامور. ثانيا در اينجا معمولا اهل کتاب را اهل شرک نمي گويند. حضرت اين واژه را در مورد اهل کتاب به کار برده است. مي فرمايد: قتال دو نوع است: قتال اهل شرک و قتال اهل زيغ يا بغات.

از لحاظ سند نيز مورد خاصي نيست و ضعيف نيست. از نظر محتوا، در مورد نحوه قتال است و اجمالا اين روايت به دليل وجود واژه «نفر» از محل بحث خارج است و در مقام تشريع حکم نيست.

 

ارتباط تبری و قتال کفار

اينکه ما گفتيم، فلسفه قتال چيست، اين غير از بحث رابطه با کفار است. تبري از کافر به ما هو کافر، واجب التبري است. اينکه قتال آنها شرايطي دارد، بحث ديگري است و مسقط وجوب تبري از کافر نيست. در وسائل الشيعه بابي تحت عنوان «بَابُ وُجُوبِ حُبِّ الْمُؤْمِنِ وَ بُغْضِ الْكَافِرِ وَ تَحْرِيمِ الْعَكْسِ»[2]. اصلا فلسفه تولي و تبري، مرزبندي بين مسلمان و کافر است و اين مرز بايد حفظ شود. درباره اين مرزبندي غير از آيات سوره ممتحنه، روايات نيز بسيار صريح است.

روايت اول: از جمله روايت مشهور نبوي که صاحب وسائل(ره)، در ابواب امر به معروف و نهي از منکر  نقل کرده است: «عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَحْيَى فِيمَا أَعْلَمُهُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُدْرِكٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ أَيُّ عُرَى الْإِيمَانِ أَوْثَقُ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الصَّلَاةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الزَّكَاةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الصَّوْمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْجِهَادُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ وَ لَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ».[3]

روايت دوم: ‌روايت ديگر:‌ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ السَّبِيعِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كُلُّ مَنْ لَمْ يُحِبَّ عَلَى الدِّينِ وَ لَمْ يُبْغِضْ عَلَى الدِّينِ فَلَا دِينَ لَهُ»[4]  يعني اگر کسي مرزبندي ديني براي خود نداشته باشد که حب و بغضش بر پايه دين باشد، اين اصلا دين ندارد.

شايد گفته شود بر و قسط نسبت به کفار چگونه است؟ پاسخ اين است که دو مقوله است. چون کافر است، بغض داريد اما از نظر بر و قسط، جزو انسان اند.

روايت سوم: روايت بعدي که روايت مهمي است: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ وَ عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ الْمَجَالِسِ وَ صِفَاتِ الشِّيعَةِ وَ الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْأَسْتَرْآبَادِيِّ عَنْ يُوسُفَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ أَبَوَيْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ ذَاتَ يَوْمٍ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَحْبِبْ فِي اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِي اللَّهِ وَ وَالِ فِي اللَّهِ وَ عَادِ فِي اللَّهِ فَإِنَّهُ لَنْ تُنَالَ وَلَايَةُ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِكَ وَ لَا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ كَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِيَامُهُ حَتَّى يَكُونَ كَذَلِكَ

وَ قَدْ صَارَتْ مُؤَاخَاةُ النَّاسِ يَوْمَكُمْ هَذَا أَكْثَرُهَا فِي الدُّنْيَا عَلَيْهَا يَتَوَادُّونَ وَ عَلَيْهَا يَتَبَاغَضُونَ وَ ذَلِكَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً فَقَالَ الرَّجُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ أَنِّي قَدْ وَالَيْتُ فِي اللَّهِ وَ عَادَيْتُ فِي اللَّهِ وَ مَنْ وَلِيُّ اللَّهِ حَتَّى أُوَالِيَهُ وَ مَنْ عَدُوُّهُ حَتَّى أُعَادِيَهُ فَأَشَارَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ أَ تَرَى هَذَا قَالَ بَلَى قَالَ وَلِيُّ هَذَا وَلِيُّ اللَّهِ فَوَالِهِ وَ عَدُوُّ هَذَا عَدُوُّ اللَّهِ فَعَادِهِ وَالِ وَلِيَّ هَذَا وَ لَوْ أَنَّهُ قَاتِلُ أَبِيكَ وَ وَلَدِكَ وَ عَادِ عَدُوَّ هَذَا وَ لَوْ أَنَّهُ أَبُوكَ أَوْ وَلَدُكَ».[5]

شيخ صدوق از معاني الاخبار، عيون الاخبار و صفات الشيعه و علل الشرايع از امام حسن عسکري(ع) از پدرانش از رسول خدا(ص) نقل مي کنند: کسي که بخواهد به ولايت الهي برسد، راهش دوستي و دشمني در راه خداست. نکته مهمي عرض کنم: بعضي گمان مي کنند راه رسيدن به ولايت و قرب الهي و کمال، فقط تهجد و تعبد است، يا نسبت به تهجد و تعبد خيلي اهميت مي دهند، و نسبت به مبارزه سياسي با دشمنان اسلام بي اهميت اند، آنها به ولايت و قرب الهي و کمال نمي رسند و اصلا دينداري آنها داراي انحراف است.

روايت مي فرمايد راه منحصر رسيدن به ولايت الهي، دوستي و دشمني است. همين چيزي که ملت ايران دارد و شعار مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسرائيل، هم عبادت محسوب مي شود چون نوعي تبري و دشمني در راه خداست. شاهد در بحث ما، اين است: « وَ لَا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ كَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِيَامُهُ» مزه ايمان را نمي چشد ولو نماز و روزه اش فراوان باشد. اگر تبري از دشمنان خدا نداشته باشد، و اهل مبارزه سياسي با دشمنان خدا نباشد، مزه ايمان را نمي چشد.

يکي از احاديثي که مي توانيم درباره عينيت دين و سياست استفاده کنيم، همين روايت است. امام عسکري از پدرانش و آنها از رسول اکرم(ص) نقل مي کنند که: « قَدْ صَارَتْ مُؤَاخَاةُ النَّاسِ يَوْمَكُمْ هَذَا أَكْثَرُهَا فِي الدُّنْيَا عَلَيْهَا يَتَوَادُّونَ وَ عَلَيْهَا يَتَبَاغَضُونَ وَ ذَلِكَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً».

متاسفانه دوستي ها در اين زمانه، به دلايل منافع شخصي است. آن شخص براي جا نيفتد که چگونه حب و بغض در راه خدا باشد و ملاک تشخيص دوست و دشمن خدا چيست؟ حضرت به اميرالمومنين علي(ع) اشاره کرد و شاخص را نشان دهد. فرمود: اين را مي بيني! گفت بله! فرمود: دوستان اين شخص، دوستان خدا هستند. و دشمن علي، دشمن خداست. با دوستان علي دوست باش، ولو پدر و مادرت را کشته باشند و دشمن دشنانش باش، ولو پدر و برادرانت باشند.

حضرت امير(ع) در زمان رسول خدا(ص) معيار بود. مسلمانان در آن زمان، چند جريان بودند. جرياني مربوط به علي(ع) بود که به «شيعه علي» معروف بودند. آنجا بود که حضرت رسول فرمود: «أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَة».[6] روايتي که خوانديم بسيار مهم است و ابعاد مختلفي دارد.

روايت چهارم: روايت بعدي، از امام رضا(ع) است که در جلسه قبل بيان کرديم: «فِي صِفَاتِ الشِّيعَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ (عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ إِنَّ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ فِتْنَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنَ الدَّجَّالِ فَقُلْتُ بِمَا ذَا قَالَ بِمُوَالَاةِ أَعْدَائِنَا وَ مُعَادَاةِ أَوْلِيَائِنَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ اخْتَلَطَ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ اشْتَبَهَ الْأَمْرُ فَلَمْ يُعْرَفْ مُؤْمِنٌ مِنْ مُنَافِقٍ».[7]

روايت پنجم: «فِي الْمَجَالِسِ وَ صِفَاتِ الشِّيعَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ مَنْ أَحَبَّ كَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ كَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ ثُمَّ قَالَ ع صَدِيقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ».[8]

ديگر صريح تر از اين مي تواند باشد؟ کسي که کافر را دوست داشته باشد، بداند که بغض و کينه نسبت به خدا دارد. و اگر کسي کينه کفار را به دل بگيرد، دوستي خدا را دارد. اگر کسي دوستِ دشمن خدا باشد، در واقع با خدا دشمني کرده است. مانند آيه شريفه که مي فرمايد: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»[9] دوستي با کفار، مطلقا نهي شده است.

روايتي نقل شده که اين بحث را حل مي کند و قابل توجه است. «مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي الْحَسَنِ ع لَا لَوْمَ عَلَى مَنْ أَحَبَّ قَوْمَهُ وَ إِنْ كَانُوا كُفَّاراً قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَقَوْلُ اللَّهِ "لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ"[10] فَقَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّهُ يُبْغِضُهُ فِي اللَّهِ وَ لَا يُوَادُّهُ وَ يَأْكُلُهُ وَ لَا يُطْعِمُهُ غَيْرُهُ مِنَ النَّاسِ»[11]

يعني ملامت و مذمتي نيست که کسي ملت و قوم خود را دوست داشته باشد؛ حتي اگر کفار باشند. راوي سوال کرد پس اين آيه چه مي شود که کسي که دشمن خدا و رسول را دوست داشته باشد مومن نيستند؟ حضرت فرمود: کينه قومش را در راه خدا به دل مي گيرد و دوستي او از حيث کينه الهي نيست. منظور از دوستي قوم ولو کافر باشد، اين است که قومش را دوست دارد که هدايت شوند نه از بابت اينکه بغض خدا دارند.

پس منظور اين است که يا بگوييم سخن حضرت که فرمود: «لَا لَوْمَ عَلَى مَنْ أَحَبَّ قَوْمَهُ وَ إِنْ كَانُوا كُفَّاراً»، مجازي است؛ يا اينکه بگوييم حب و بغض به دو اعتبار است. به اين اعتبار که از ملت اوست و ملتش را دوست دارد، خب به طور طبيعي مردمش را هم دوست دارد يا همسايه اش را دوست دارد و يکي از آنها کافر است. يا همشهري اش است، و او را دوست دارد.

اما علیرغم دوست داشتن به حيث هم شهري بودن و هم عشيره بودن و هم وطن بودن، اما از لحاظ کافر بودن، بغضش را به دل مي گيرد. اين وجه درستي است و آيه شريفه اي که مي فرمايد: « لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»[12] نيز روشن مي شود.

چطور برّ و قسط با بغض جمع مي شود؟ از حيث عدم مقاتله، قسط و احسان به آنان مانعي نيست. اما از نظر کفر، مرزبندي خود را بايد حفظ کنيم که اينان کافرند. در واقع هويت واحدي با مسلمانان ندارند. دو هويت جدا از هم هستند.

 

اصل اولی در قتل کفار

اين نکات از اين بابت بود که وقتي گفتيم علت قتال و موارد دوازده گانه، و اين نکته علت القتال کفر محض نيست، به اين معنا نيست که تبري از کفار نداشته باشيم. تبري از کفار در جاي خود محفوظ است. اما نه به اين معنا که لزوما مقاتله داشته باشيم. غير از ادله دوازده گانه اي که ذکر شد، اطلاقات و عموماتي داريم که اصل اولي حرمت قتل انسان بما هو انسان به دست مي آيد.

يعني اصل اولي حاکم در روابط داخلي و بين الملل، حرمت قتل انسان است. آنجايي که شک داريم که آيا علت قتال کفر محض است يا موارد دوازده گانه، در موارد شک به اصل اولي مراجعه مي کنيم. آن هم اصلي که مبتني بر اطلاقات و عمومات است.

اگر اصل اولي و اطلاقات و عمومات نداشته باشيم، و بخواهيم اصل عملي جعل کنيم، اصل اولي نسبت به قتال کفار محض، برائت است. چون ما شک مي کنيم که آيا تکليفي به جهاد با کفار محض بما هم کفار داريم يا نه؟ اصل برائت جاري مي شود. اما ادله اصل اطلاقات و عمومات، حرمت قتل انسان است.

 

ادله حرمت قتل انسان

آيه اول: در سوره مائده مي فرمايد: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»[13] اطلاق اين آيه شامل قتل و کشتار در درون جامعه اسلامي مي شود. همچنين اعم نيز هست و شامل قتل کفار هم هست. اگر مصداق فساد باشد، بايد از آيات و ادله ديگر ثابت شود و ما گفتيم يکي از علت هاي مقاتله، فساد است.

آن فساد يعني مثلا عليه دين يا مسلمين فعاليت کند. اين آيه شريفه بعد از بحث هابيل و قابيل، مي فرمايد بر بني اسراييل چنين نوشتيم. بحث درون ديني هم نيست و اطلاق دارد. انصراف ندارد که فقط مربوط به جامعه اسلامي باشد.

علت قتل در زمان هابيل و قابيل چه بود؟ جهل، عدوان، حسد، کينه و تحريک شيطان است. از آيات استفاده مي شود که اصل اولي اسلام اين است که قتل و کشتار اتفاق نيفتد؛ خصوصا رواياتي که مي فرمايد: «اسال العافيه و لا تسال الحرب»؛ مدام آرزوي جنگ نکنيد.

آيه دوم: حرمت قتل نفس به غير سبب عدوان است که از اين آيه شريفه به دست مي آيد: «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ»[14] اثم يعني معاصي و عدوان يعين تجاوز. اطلاق کلمه عدوان شامل مصداق قتل هم مي شود؛ مومنا کان او کافرا بغير حق و ذنب. کافري است که عنوان ظلم ندارد. دارد زندگي خودش را انجام مي دهد. نمي توان گفت يا مي کشيم يا بايد جزيه بدهي.

خطاب اولي جهاد با کفار، حکومت هاي طاغوتي است؛ نه ملت هايي که جهاد آمده تا آنها را نجات دهد. آباء و اجدادي کافر بودند و اسلام را نمي شناسند و فقط چيزهايي شنيدند. خصوصا در زمان که تا مي گويند اسلام، ذهنشان به داعش و طالبان و قمه زني منصرف مي شود. بايد تبليغ و تبيين شود.

آيه سوم: در ويژگي هاي عباد الرحمن مي فرمايد: «وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً»[15] قبل از آن مي فرمايد: « وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[16] يعني عباد الرحمن گردن کلفت نيستند، متواضع و عبد خدا هستند. در مقابل جاهل و کافر، با منطق برخورد مي کنند.

از جمله «لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ»؛ بالحق يعني قصاص يا مجوز قتال که شارع بيان مي کند. اگر شک کنيم که مجوز قتال داريم يا نداريم، اصل اولي اين است که نفس محترمه است و خدا حرام کرده است. قيد «حَرَّمَ اللَّهُ» احترازي است، نه توضيحي.

آيه چهارم: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»[17] ممکن است در اين آيه چون در مقابل قصاص قرار گرفته، به غير بحث قصاص و مربوط به بحث ما نباشد.

آيه پنجم: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[18]

آيه ششم: همچنين بغي و تجاوز نيز بر انسان ها حرام است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[19]

آيه هفتم: «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»[20]

آيه هشتم: « ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ»[21]

روايت نبوي نيز وجود دارد که در فتح خيبر به حضرت علي(ع) فرمود: «انْفِذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ أَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِداً خَيْرٌ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ».[22] يعني اگر يک نفر هدايت شود، بهتر از غنائمي است که به دست مي آوريد.

استفاده مي شود آنچه در جهاد مد نظر شارع مقدس بوده، هدايت نفوس و جذب به اسلام است، نه قتل کفار. اينکه بکشيم و پيش روي داشته باشيم، و با قدرت شمشير کفار را مسلمان کنيم، از ادله به دست نمي آيد. اصل اولي، حرمت قتل است.

 

جمع بندی

جمع بندي ما در بحث ارتباط مسلمانان و کفار اين است که اصل اولي دعوت به خداست. مرتبه بعد، اصل بر و قسط و احسان است. مرتبه سوم، حرمت قتل کفار است. يعني رابطه، رابطه کشتار نيست. چهارم، وجوب تبري از کفار. پنجم جهاد براي رفع و دفع فتنه است.

فلسفه جهاد اين است که حکومت هاي طاغوتي را براندازيم و موانع توحيد را از بين ببريم. مخاطب جهاد، حکومت ها و کيان ها طاغوتي و مفسد و فتنه گر که صد عن سبيل الله مي کنند و مانع گسترش توحيد مي شوند، حذف شوند؛ نه ملتهاي مستضعف./910/241/ح

 

مقرر: هادی قطبی

 

 

منابع:

[1]. وسائل ‏الشيعة، ج15 ، ص28.

[2]. وسائل‏ الشيعة، ج16 ،‌ص176.

[3]. وسائل ‏الشيعة، ج16،‌ص177 – الكافي، ج2 ، ‌ص125.

[4]. وسائل ‏الشيعة، ج 16،‌ ص177 – الكافي، ج2 ، ‌ص127.

[5]. وسائل ‏الشيعة، ج16 ‌، ص178 -  معاني‏الأخبار، ص399  - عيون‏أخبارالرضا(ع)، ج1 ، ‌ص291 - الأمالي‏للصدوق، ص11، المجلس الثالث

[6]. الاحتجاج، ج1 ، ‌ص139  - بحارالأنوار، ج31 ، ص 336.

[7]. وسائل‏ الشيعة، ج16، ‌ص179  -  صفات‏الشيعة، ص8.

[8]. وسائل ‏الشيعة، ج16 ،‌ ص180.

[9]. مائده/ 51.

[10]. مجادله/ 22: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

[11]. وسائل ‏الشيعة، ج16 ،‌ص182.

[12]. ممتحنه / 8.

[13]. مائده/ 32

[14]. مائده/ 2

[15]. فرقان/ 68.

[16].همان/63

[17]. اسراء/ 33.

[18]. انعام / 151.

[19]. نحل/ 90

[20]. ممتحنه / 8

[21]. نحل/ 125.

[22]. بحارالأنوار، ج21، ‌ص3.

 

 

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۸ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۴۷:۴۷
طلوع افتاب
۰۶:۱۹:۵۳
اذان ظهر
۱۳:۰۴:۳۳
غروب آفتاب
۱۹:۴۸:۳۴
اذان مغرب
۲۰:۰۶:۲۶