vasael.ir

کد خبر: ۱۲۵۹
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۴ - 02 November 2015
در جلسه سوم درس خارج نکاح آیت الله جوادی آملی عنوان شد؛

مواقع وجوب الزام حکومت به ازدواج

پایگاه اطلاع رسانی وسائل - حضرت آیت لله جوادی آملی در جلسه سوم درس خارج نکاح خود با اشاره به عناصر محوری مسئله نکاح و مواقع وجوب اجبار آن توسط حکومت، با تحلیل عقل نظری و عملی بر بطلان قاعدة «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» استدلال کرد و عقل و نقل را راه کشف صراط مستقیم دانست.

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حضرت آیت الله جوادی آملی در جلسه سوم درس خارج نکاح خود در مسجد اعظم قم مورخ هفتم مهر 1394 با اشاره به عناصر محوری مسئله نکاح و مواقع وجوب اجبار آن توسط حکومت، با تحلیل عقل نظری و عملی بر بطلان قاعدة «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» استدلال نموده و عقل و نقل را راه کشف صراط مستقیم دانست.

در ادامه، بحث این مرجع تقلید را به تفصیل مرور می کنیم.

عفاف و حجاب، عنصر محوری مسئله نکاح

در جریان نکاح، یک عنصر محوری در اسلام مطرح است و شش سلسله که حلقات این سلسله را مسایل فقهی و حقوقی تشکیل می دهد. آن عنصر محوری مسئلهٴ نکاح، عفاف و حجاب است که فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»،(1) چون تودهٴ مردم به این اجوفین زنده اند، اگر یک بخش آن با عفاف حفظ بشود نصف دین حفظ شده است، می ماند شکم. پس عنصر محوری نکاح، عفاف است که حضرت فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»، این همان نکاحی است که فرمود: «النِّکَاحُ سُنَّتِی»(2) ما این را آوردیم، وگرنه ازدواج و اجتماع مذکر و مؤنّث در همه فِرَق و ملل و نحل بوده و هست. این عنصر محوری نکاح است که عفاف و حجاب است و آن شش سلسله ای که حلقات آن ها را مسایل فقهی و حقوقی تشکیل می دهد.

مرحوم صاحب وسایل(رضوان الله علیه) روایات فراوانی از وسائل در همین فضیلت نکاح ذکر کرده، در باب 9 از ابواب نکاح؛ یعنی وسایل، جلد بیستم، صفحه 40، روایت 10 بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است که آن حضرت از آبای گرامی و کرامشان نقل کرده است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «مَا اسْتَفَادَ امْرُؤٌ‌ مُسْلِمٌ فَائِدَةً بَعْدَ الْإِسْلَامِ أَفْضَلَ مِنْ زَوْجَةٍ مُسْلِمَةٍ تَسُرُّهُ إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ تُطِیعُهُ إِذَا أَمَرَهَا وَ تَحْفَظُهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ»؛(3) می فرماید: بعد از اسلام فایده ای نصیب هیچ کس نیست به اندازه همسر مؤمن. این معلوم می شود عفاف و حجاب معیار است. سخن از رفاه دنیایی نیست، سخن از مسایل مالی نیست، فرمود: اوّلین نعمتی که نصیب انسان می شود اسلام است، دوّم داشتن خانوادهٴ باایمان. معلوم است که محور، عفاف است. این چنین نیست که داشتن یک خانواده ای که مسایل مالی اش خوب باشد و رفاه داشته باشد در کنار اسلام قرار بگیرد. «مَا اسْتَفَادَ امْرُؤٌ‌ مُسْلِمٌ فَائِدَةً بَعْدَ الْإِسْلَامِ أَفْضَلَ مِنْ زَوْجَةٍ مُسْلِمَةٍ»، پس معلوم می شود عنصر محوری نکاح، عفاف و حجاب است. آن شش سلسله هم این را همراهی می کند. اگر سخن در این بود که انسان یک آسایشی پیدا می کند، یک آرامشی پیدا می کند، آن حق است اما آن را در قبال اسلام قرار نمی دهند. اوّلین نعمتی که نصیب انسان می شود اسلام است، بعد داشتن همسر خوب. معلوم می شود که معیار اصلی نکاح، عفاف و حجاب است. به هر تقدیر فرمود اوّلین فایده ای که انسان از زندگی اش می برد اسلام است، بعد داشتن همسر با ایمان، معلوم می شود که خانواده بر اساس عفاف دارد سامان می پذیرد.

مواقع وجوب اجبار به ازدواج توسط حکومت

اما فرمایش مرحوم علامه طباطبایی، بحرالعلوم در مصابیح این است؛(4) یک وقت است که شخصی ازدواج نمی کند، او یک مشکل شخصی دارد باید هدایتش کرد، یک وقت است جامعه ای ازدواج نمی کند که در راه انقراض اند، آن جامعه اگر جامعه الحاد باشد، جامعه شرک باشد، افسوسی بر رفتن اینها نیست، چون نفرین حضرت نوح (سلام الله علیه) همیشه در راه است که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾،(5) این افسوسی ندارد؛ اما اگر یک امّت اسلامی که پیرو قرآن و عترت بود در معرض تهدید بود، جنگ هفت هشت ساله را پشت سر گذاشت و آن جنگ را جوان ها اداره کردند و اگر خدایی ناکرده چنین حادثه ای پیش بیاید باید جوان ها اداره بکنند، یک چنین جامعه ای است، این چنین جامعه اگر چنانچه به ترک ازدواج مبتلا شد یا در اثر مشکل مالی یا جهات دیگر، اینجا فرمایش مرحوم علامه طباطبایی در مصابیح کاملاً ظهور دارد که بر حاکم واجب است که اینها را وادار به ازدواج کند و وسیله اش را فراهم کند، این دیگر امر فردی نیست؛ یک وقت مسائل جزئی است افراد خودشان دخالت می کنند، تعاونی دارند و مانند آن، یک وقت است که یک ملّتی به سمت بی ازدواجی حرکت کرده، اینکه می گویند سنّ ازدواج بالا رفته معنایش این نیست که اینها بعد از 30 سال ازدواج می کنند، معلوم نیست بعد از30 سال چه خواهد شد؟! ما الآن تأخیر ازدواج را می بینیم، نه اینکه بعد از 30 سال آنها ازدواج می کنند تا ما بگوییم سنّ ازدواج رفته بالا. معلوم نیست ازدواج صورت بپذیرد یا نه! در چنین فضایی نقد مرحوم صاحب جواهر(6) بعید است وارد باشد.

امّا فرمایشی که مرحوم بحر العلوم(رضوان الله علیه) دارد این است، مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) بعد از نقل استحباب ازدواج، در همین جلد 29 صفحه چهارده جواهر، فرمایش مرحوم بحرالعلوم را نقل می کنند، مرحوم بحرالعلوم در مصابیح این فرمایش را دارند که در بعضی از موارد دخالت حاکم شرع بر اجبار نکاح لازم است. فرمود که اصل استحباب نکاح حرفی در آن نیست. «نعم فی مصابیح العلامة الطباطبایی این چنین آمده: إعلم انّ الوجوب المنفی هو الوجوب العینی»؛ مرحوم بحر العلوم می فرماید ما که می گوییم نکاح واجب نیست؛ یعنی واجب عینی نیست ـ حالا اگر کسی به حرام می افتد در بحث آن اقسام پنج گانه یک شئ «فی نفسه» مستحب است؛ اما طبق علل و عوامل بعدی ممکن است یا واجب بشود یا حرام بشود یا مستحب بشود یا مکروه، حرفی دیگر است ـ. فرمود اینکه ما می گوییم واجب نیست، یعنی واجب عینی نیست، «إعلم ان الوجوب المنفی هو الوجوب العینی علی کل احد أو علی من تاقت نفسه الی النکاح» اینجاها ما می گوییم واجب عینی نیست، چون راه حل دارد. «و اما الوجوب الکفایی أی وجوب ما یقوم به النوع فیجب القطع بثبوته» یقیناً واجب کفایی است، برای این که نسل منقطع می شود. خب این نسلی که اهل الحاد و شرک اند که نوح پیامبر(علی نبینا و آله و علیه السلام) و همه انبیا درباره این ها می گویند: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾، نسل این ها که قطع بشود که محذوری ندارد! فرمود: «و اما الوجوب الکفایی أی وجوب ما یقوم به النوع فیجب القطع بثبوته حتی لو فرض کفّ أهل ناحیةٍ أو مصرٍ عن النکاح، وجب علی الحاکم إجبارهم علیه لئلا ینقطع النسل و یتفانی النوم و الظاهر انه لاخلاف فیه و لا فی الوجوب العینی اذا افضی ترکه الی الوقوع فی المحرّم لان السبب الحرام حرام»؛ بعد از چند سطر نوبت به نقد مرحوم صاحب جواهر می رسد، ایشان می فرمایند: «و فیه إمکان منع وجوبه الکفایی علی وجه یشمل اهل مصر» که بر مردم یک شهر واجب کفایی باشد، این مشکل است. در بخشی از موارد با مرحوم علامه بحرالعلوم همراهی می کند؛ اما این حرف، حرف تازه است که در شرایط ایران، اگر یک کشوری در معرض تهدید باشد؛ نظیر دفاع مقدس را آن جوان ها باید اداره کنند و این جوان ها الآن از ازدواج منصرف اند، نه اینکه سنّ ازدواجشان رفته بالا که مثلاً در 30 سالگی ازدواج بکنند، چون معلوم نیست ازدواج بکنند تا حال که نکردند. در چنین شرایطی دخالت حکومت لازم است، تحصیل امکانات، تسهیلات، وام دادن و مانند آن، بر خود این ها هم لازم است که آن حدّ معقول و مغبون را بپذیرند بر طرفین؛ یعنی هم بر دخترخانم ها هم بر آقا پسرها، هم بر حکومت لازم است که دخالت کند و به کسی شغل ندهد مگر بعد از ازدواج، تا کسی نکاح نامه نداشته باشد، مَهرنامه نداشته باشد به او شغل ندهند؛ چه خانم ها چه آقایان، هم از این طرف محدودیت فراهم کنند و هم امکانات فراهم کنند تا این نسل بماند. کشوری که در معرض تهدید است فتوای علامه بحرالعلوم می تواند او را نجات بدهد، وگرنه جامعه را همین طور رها بکنید بعد از یک مدتی اگر خدایی ناکرده بیگانه حمله کرد با کدام نیرو شما می خواهید دفاع کنید؟!

 کسی که به فتوای بحرالعلوم جامعه را وادار به ازدواج بکند؛ یعنی وادار به تشکیل خانواده می کند، امکاناتش را هم فراهم می کند، بیمه هم می کند، شیر کودکان را هم فراهم می کند. این که ایشان می گوید: نسل قطع نشود، برهان همین مسئله است، می فرماید: نسل قطع نشود، نسل که با نکاح حاصل نمی شود، نسل با تولید حاصل می شود، این نکاح مقدمه است ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾(7) فرمود حرث است، مزرعه است؛ فرمایش بحرالعلوم این است که نسل قطع نشود، با نکاح که نسل حاصل نمی شود، بلکه با تولید، نسل حاصل می شود. فرمایش ایشان این است که دخالت حکومت این است. بنابراین شما می بینید یک فرمایش مختصر، مقام رهبری اشاره کردند، جامعه خیلی فرق کرد؛ هم جامعه متدیّن است که حرف حکومت را گوش می دهد و هم حکومت موظف است که دخالت بکند.

غرض این است که مرحوم صاحب جواهر دارد اشکال می کند؛ یک وقت انسان در یک اتاق می نشیند کتاب می نویسد و یک وقتی سر بلند می کند جامعه را هم می بیند. حرف بحرالعلوم باز است و جامعه را می دید، صاحب جواهر در اتاق نشسته دارد مطالعه می کند و می گوید «فیه کذا و کذا»، شما سر بلند کن جامعه را ببین، اگر جامعه ای در معرض تهدید شد آن وقت چطور؟!؛ خوب بگوحق با بحرالعلوم است. مرحوم بحرالعلوم که نگفت «فی جمیع النواحی و الامصار»، گفت اگر اهل ناحیه ای و اهل مصری، در صدد انقراض نسل بود، باید این کار را کرد، کدام نسل؟ نسلی که نوح می فرماید: ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾، آن را یقیناً بحرالعلوم نمی گوید؛ همه انبیا حرفشان این است که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾؛ اما یک کشور شیعه نابی که در معرض تهدید است، جنگ هشت ساله را پشت سر گذاشته و باز هم ممکن است یک کسی بگوید گزینهٴ نظامی من روی میز است، باید جوان داشته باشیم که دفاع بکند یا نه؟! حرف، حرف تازه است؛ یعنی زنده است. اشکال مرحوم صاحب جواهر اصلاً وارد نیست، انسان اگر در این فضا باشد خب بله، یک وقتی حالت عادی است، آن حالت عادی بله، ممکن است کسی یک اشکال طلبگی بکند بگویید کذا و کذا؛ اما وقتی که در معرض خطر هست، این حرف مرحوم بحرالعلوم حرف تازه است. آن وقت حکومت اسلامی؛ چه در بخش بیمه و چه در بخش اشتغال، همیشه ازدواج ها مقدم است و بیمه هم کردند به این شرط که شما فرزند هم داشته باشید؛ مرحوم بحرالعلوم هم که فرمود، برای اینکه نسل محفوظ بماند و تمام این روایات را ملاحظه فرمودید وقتی می گوید نکاح مستحب است، برای اینکه برهانی که حضرت اقامه میکند: «فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ الأُمَم»(8) «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا»(9) یک جا ندارد که خود «نکاح بما انه نکاح» بدون اینکه مسئلهٴ حرث و نسل و فرزند مطرح باشد همین بشود مستحب، این بشود سنّت، این بشود «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»، این که نبود، غالب این روایات دارد که «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا»، «فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ الأُمَم»؛ معلوم می شود که نسل را می خواهد، مسلمان می خواهد.

شرط هم کُفو و همتا بودن در ازدواج و عقد

در جریان کُفو، همیشه این روایت باید در ذهن ما باشد، این چه مقامی است برای صدیقهٴ کبری(سلام الله علیه)! الآن بحث در کُفو نیست، شرایط ازدواج و عقد که انسان وارد می شود یکی از شرایط آن این است که همسر کُفو باشد، این جزء فروعات بعدی است؛ اما از بس این روایت نورانی است که انسان حیفش می آید که این را هر روز تکرار نکند. در باب 27 از همین ابواب نکاح؛ یعنی وسایل، جلد بیستم، صفحه 74، روایات مسئلهٴ کُف است که باید همسر هم همتا باشند. بعد می فرماید همین که کسی مسلمان بود همسر هست و خود حضرت؛ یعنی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که این زن هایی که من با آنها ازدواج می کنم این ها مسلمان هستند و با همین ها می شود ازدواج کرد. در بعضی از موارد که به حضرت نقد کردند، حضرت فرمود: من می خواهم خانواده هایی که وسایل مالیشان ضعیف است، بالا بیایند تا معلوم بشود که در اسلام فقر درد نیست، فقر نقص نیست؛ این ها را روایت دارد در باب کُفو. امّا خود حضرت در جریان صدیقه کبرا (سلام الله علیها) استثنا می کند، اگر چنانچه می دیدید که خیلی ها آمدند برای خِطبه حضرت زهرا و من ندادم با اینکه به حسب ظاهر آنها مسلمان بودند، برای اینکه دستور ازدواج حضرت زهرا باید از آسمان بیاید، خیلی مقام بالاست! روایت پنجم این باب که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل می کند این است که « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَتَزَوَّجُ فِیکُمْ وَ أُزَوِّجُکُمْ»؛ من به شما همسر می دهم و از شما همسر می گیرم، از آن جهت که بشری مثل شما هستم «إِلَّا فَاطِمَةَ فَإِنَّ تَزْوِیجَهَا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ»(10) این ـ إن شاء الله ـ در بحث کُف که مطرح خواهد شد. آن خطبهٴ نورانی که در تمام نهج البلاغه است و وجود مبارک حضرت امیر خطبه ای خواند پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه ای خواند، آنجا همین مطلب است که ازدواج حضرت زهرا(سلام الله علیها) از آسمان آمده، من آن طوری که خدا عقد خواند، عقد می خوانم،(11) هر روز آدم این روایت را بخواند جا دارد، این چه مقامی است؟!

پدر و مادر، مجرای فیض خالقیت

وجوب کفایی بهترین راهش این است، سهل ترین راهش این است که هم «النِّکَاحُ سُنَّتِی» عمل می شود و هم راه، راه طبیعی است، راه غیر طبیعی نیست. اگر چنانچه نسل باشد و حقوق والدین محفوظ باشد می بینید ذات اقدس الهی پدر و مادر را مجرای فیض خالقیت می داند ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ﴾؛(12) جمع کردن نام پدر و مادر در کنار نام «الله»، برای آن است که من اگر بخواهم به شما فیض برسانم از راه پدر و مادر است. شکر در برابر نعمت است، ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ﴾؛ این تقارن همیشه کشف از اهتمام می کند. در اوایل سوره مبارکه «نساء» هم دارد که ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الأرْحَامَ﴾(13) آن جایی که خدا نام خود را کنار چیزی می برد از اهمیت او کشف می کند، صلهٴ رحم آن قدر محترم و لازم است که خدا می فرماید: تقوای خدا و تقوای ارحام، این معلوم می شود مهم است، وگرنه جای دیگر جداگانه می فرمود ارحامتان را مواظب باشید ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الأرْحَامَ﴾، این تعلیق حکم بر وصف هم هست؛ یعنی شما در برابر «الله» مسئول هستید در برابر ارحام هم مسئول هستید: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ﴾؛ آن بحث دیگر دارد که ﴿إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا﴾(14) آن این عظمت را نمی رساند، فقط حرمت عقوق را می رساند؛ اما این جلال و شکوه پدر و مادر را این آیه می رساند: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ﴾؛ برای اینکه مجرای فیض خالقیت است. درست است که می توانیم همیشه عیسی بسازیم؛ اما بنابراین نیست که همیشه عیسی خلق بشود، بناست که از راه پدر و مادر خلق بشود ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ﴾.

بطلان قاعدة «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» و استناد حَسَن بودن نکاح به آن

مطلب بعدی آن است که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) پذیرفتند که این کار «فی نفسه» حَسَن است؛ امّا در صفحهٴ 19 همین جلد 29 آن قاعدهٴ «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» را مطرح می کنند و می گویند: وقتی چیزی را عقل به حُسنش رسید، شرع هم همان را حکم می کند. در بخش پایانی صفحهٴ 19 فرمایش مرحوم صاحب جواهر این است، فرمود به اینکه: «فلا ریب حینئذ فی حُسنه باعتبار کونه سببا فی حصولها و علةً لوجودها، فیکون حینئذ مستحباً شرعا»؛ یعنی ما رجحان عقلی را فهمیدیم، الآن استحباب شرعی را کشف می کنیم، چرا؟ «لکون الأغراض المترتبة علیه من الأغراض الشرعیه علی ان حُسن النکاح عقلاً»، حالا که ثابت شد عقلاً حَسن است «یستلزم استحبابه شرعا»؛ یعنی دو تا حکم است: یک حکم عقلی که حُسن نکاح است، یک حکم شرعی که استحباب نکاح است. این دو تا حکم ملازم هم اند. پس عقل حکم به حُسن می کند، یک؛ شرع حکم به استحباب می کند، دو؛ آنجا که عقل حکم به حُسن کرد، ملازم با حکم شرع است، سه؛ این همان «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» است. «لکون الأغراض المترتبة علیه من الأغراض الشرعیه علی ان حُسن النکاح عقلا یستلزم استحبابه شرعا، ضرورة استلزام حکم العقل بحسن النکاح حکم الشرع بذلک للمطابقه و حکم الشارع یستلزم کونه مراداً و مطلوباً له، لأنه حکیم»؛ این همان قاعده معروف «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» است، مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) کتاب اصول ننوشت؛ ولی اصول را در فقه پیاده کرد، این حکم اصلاً ریشه ای ندارد و باطل محض است.

بررسی شؤون ادراک و حرکت در درون انسان

بیان آن این است که ـ بخشی از این فرمایش را مرحوم آقا شیخ محمد حسین(رضوان الله علیه) دارد؛ اما بخش دقیق آن هم در فرمایشات او نیست؛ یعنی خلاف آن هست ـ همان طوری که در دستگاه بدن ما، یک سلسله شئون و نیروهایی داریم که کارشان ادراک است، یک سلسله شئون و نیروهایی داریم که کارشان حرکت و فعالیت است، این ها جدای از هم هستند. در دستگاه درون؛ یعنی شئون نفس هم بشرح ایضاً؛ ما در دستگاه بیرون یک چشم و گوشی داریم که کارشان فهمیدن است، یک دست و پایی داریم که کارشان حرکت و فعالیت است، هیچ ارتباطی بین این ها نیست، همه این ها را آن روح که واحد است هماهنگ می کند؛ اما کار چشم و گوش فهمیدن است، کار دست و پا حرکت و کارکردن است؛ این اصل مقسَم بود.

در فضای بیرون چهار قِسم است: یا مجاری ادراکی و مجاری تحریکی او هر دو سالم است؛ مثل کسی که چشم و گوش سالم دارد، دست و پای سالم دارد، او مار و عقرب را می بیند و فرار هم می کند، چون نیروی ادراکی او سالم، نیروی تحریکی او سالم، این خطر را می بیند حفظ می شود، این قِسم اوّل.

قِسم دوم کسانی اند که مجاری ادراکی این ها سالم است، اما مجاری تحریکی این ها آسیب دیده است؛ مثل کسی که ویلچری است، او چشم و گوش سالم دارد، آن مار و عقرب را می بیند؛ اما نمی تواند فرار بکند و مصدوم می شود، برای اینکه چشم که فرار نمی کند! گوش که فرار نمی کند! بلکه دست و پا فرار می کند که فلج است، این قسم دوم.

قسم سوم کسانی اند که مجاری ادراکی آنها ضعیف است، اما مجرای تحریکی این ها قوی؛ چشم و گوش بسته دارد، کور است و ناشنوا، اما دست و پای قوی دارد، این هم از خطر فرار نمی کند، برای اینکه خطر را نمی فهمد، او می تواند فرار کند؛ اما نمی داند کجا فرار کند؟ او هم آسیب می بیند، مصدوم می شود و مسموم می شود.

قسم چهارم گروهی اند که فاقد طهورین هستند؛ نه چشم و گوش سالم دارند و نه دست و پای سالم، این ها هم آسیب می پذیرند.

پس ما یک مقسَم داریم به چهار قسم، این در بیرون ما که چیز روشنی است، در درون ما هم بشرح ایضاً، منتها «خفی علی غیر واحد من الاعلام»، در درون ما یک نیرویی است که مسئول فهمیدن است بنام عقل نظری که متولّی اندیشه است، او درک می کند؛ یک نیروی دیگر، جدای از او که نیروی فعّال است، تصوّر و تصدیق و جزم و قیاس و استدلال و همه این ها را آن عقل نظر به عهده دارد که مسئول اندیشه است، بین عزم و جزم «بین الارض و السماء» فاصله است، عزم اراده است، فعل است. در اصول مدت ها زحمت کشیدند تا ثابت کنند که طلب و اراده دو تاست یا نه، بر فرض هم موفق بشوند، نتیجه ندارد؛ اما آن نکته که اصل بود، ناگفته ماند که فرق علم و اراده چیست؟ آن در اصول جایش خالی است؛ آن هم مطلب علمی است و هم ثمرهٴ عملی دارد، چگونه می شود یک عالِم عمل نمی کند؟! ما یک عالِم فاسق داریم، چگونه می شود که یک آدم عالِم است، علم دارد، آیه را می خواند، تفسیر می کند، کتاب می نویسد؛ ولی عمل نمی کند؟! در درون هم، ما یک مَقسَم داریم به چهار قسم، مقسَم اول این است که متولّی اندیشه عقل نظر است، متولّی انگیزه عقل عمل است؛ عقل عمل همان است که در روایات آمده: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»(15) این ها دو تا شأن کاملاً جدای از هم هستند، این اصل مقسَم؛ انسان از نظر درون هم چهار قسم است: یا مسئول اندیشهٴ او؛ یعنی عقل نظری او سالم است و مسئول انگیزهٴ او؛ یعنی عقل عملی او سالم است؛ او هم اهل استدلال و جزم عالمانه است و هم اهل عمل و عزم خالصانه و اراده خالصانه و تصمیم خالصانه و نیت خالصانه است؛ این می شود عالِم عادل.

گروه دوم کسانی هستند که اندیشه آنها خیلی خوب است، خوب می فهمند، استدلال می کنند، تفسیر می گویند، سخنرانی می کنند، جزمشان قوی است و محقق اند، اما عزم آنها بسته است! شما حالا آیه بخوان، روایت بخوان، او خودش آیه را خوانده و تفسیر کرده و کتاب نوشته، شما چه چیزی می خواهی به او بگویی؟! مگر علم، کار انجام می دهد؟! در آنجایی که شخص ویلچری است، شما مدام به او عینک بده، دوربین بده، ذره بین بده، تلسکوپ بده، میکروسکوپ بده، مگر چشم فرار می کند؟! دست و پا فرار می کند که فلج است، شما مدام عینک می دهی، دوربین می دهی، ذره بین می دهی، تلسکوپ می دهی، میکروسکوپ می دهی، برای چی؟! شما برای یک آقایی که آن «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»(16) که بیان نورانی حضرت امیر است، این عقل عملی که اراده و عزم و تصمیم باشد، اینکه باید تصمیم بگیرد فلج است، شما مدام آیه بخوان، او مشکل علمی ندارد! آن کسی که ویلچری است شما مدام عینک بده، ذره بین بده، او مشکل دید ندارد، او مار و عقرب را به خوبی می بیند، ولی چشم فرار نمی کند، بلکه دست و پا فرار می کند که بسته است. تحلیل نورانی حضرت امیر این است که این عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، این که اهل عزم است، اهل تصمیم است، اهل اراده است، اهل نیت است، اهل اخلاص است، او به بند کشیده شده در اثر هوس «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، او مشکل علمی ندارد که شما برایش آیه می خوانی یا روایت می خوانی! او مشکل ارادی دارد. این ها که معتاد هستند شما چه نصیحتی می خواهی بکنی؟! او که هر شب با یک تکّه کارتون در جدول می خوابد، چه چیزی می خواهی به او بگویی؟! نصیحت بکنی! او عالِم است به اشدّ انحای علم؛ اما علم پنجاه درصد قضیه است؛ مگر علم، آدم را به جایی می رساند؟! علم فقط مثل چشم است، بله همین چشم می بیند، آن که کار اساسی به عهدهٴ آن است «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» این طبق بیان نورانی حضرت امیر فرمود: او در جهاد اکبر، در درون نفس به بند کشیده شده، او را شما چه نصیحتی می خواهی بکنی؟!

پس ما در درون یک مقسَم داریم و چهار قِسم: مقسَم این است که ما یک متولی داریم که مسئول اندیشه و ادراک است، یک متولی داریم که مسئول اراده و عزم و تصمیم و اخلاص است و چهار گروه داریم: یا قسم اول این است که هر دو قسم سالم اند که آن عالم عادل است یا در قسمت علمی تام است، ولی در قسمت عملی ناقص، آن عالم فاسق است یا بر عکس قدرت عملی اش فعال است، ولی درک آن ضعیف است، او مقدّس بی درک است، هر چی به او بگویی عمل می کند؛ اما نمی فهمد که چکار بکند یا قسم چهارم که هم بی درک است و هم بی اراده، او متجاهل متهتّک است؛ نه می فهمد و نه بر فرض بفهمد عمل می کند. کار عقل عملی، علم نیست. این بیان لطیف شیخ مشایخ ما مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی(17) که ـ مطابق فرمایش خیلی از آقایان دیگر هم هست ـ، عقل نظری، بود و نبود را ادراک می کند و عقل عملی باید و نباید را ادراک می کند، هیچ راه علمی ندارد، چون عقل عملی کارش ادراک نیست. آنجا که جای اراده و نیت و تصمیم است، عقل عملی فعال است و هر جا ادراک است متولی آن عقل نظری است. عقل نظری؛ هم بود و نبود جهان شناسی را دارد و هم باید و نباید فقهی، اخلاقی، حقوقی را دارد؛ هم حکمت عملی را او ادراک می کند و هم حکمت نظری را؛ هم فلسفه و ریاضیات و این ها را ادراک می کند و هم فقه و اصول را او ادراک می کند، اخلاق را او ادراک می کند. شأن عقل نظری ادراک است، جزم و تصور و تصدیق در رسالت اوست، کار عقل عملی تصمیم و اراده است، پس این بیان لطیف ایشان که ـ بیان خیلی از آقایان است ـ عقل نظری، بود و نبود را، جهان بینی را؛ یعنی مربوط به واقعیت را ادراک می کند، عقل عملی باید و نباید را؛ یعنی اخلاق را، فقه را، حقوق را ادراک می کند، این «لا أساس له».

«صراط مستقیم»، باید ها و نبایدهای شارع

مطلب بعدی، دینی را که ذات اقدس الهی آورد دین کاملی است، ما یقین داریم خدای سبحان برای هر چیزی قانون دارد، چون ما را آفریده با تدبیر و با قانون دارد تدبیر می کند، هر چیزی برایش یک حکمی مشخص کرده، ما را که رها نکرده، هر چیزی یک حکمی دارد. اگر خدا ما را بخواهد بپروراند، برای هر چیزی حلالی است، حرامی است، بایدی است، نبایدی است، حکمی دارد، این باید و نباید را می گویند «صراط مستقیم». تنها مهندس این «صراط مستقیم» خداست، چون شارع اوست، انبیا و ائمه(علیهم السلام) هم می گویند: «قال الله، قال الله»، او چنین فرمود؛ منتها این ذوات قدسی واسطه اند که ما حرف خدا را به وسیله این ها می فهمیم، وگرنه این ها شارع که نیستند، بلکه از شارع نقل می کنند «قال الله، قال الله»، «قال الله، قال الله».

سراج درونی و بیرونی، راه کشف «صراط مستقیم»

پس ما یک صراطی داریم بنام قانون، بنام دین؛ مهندس این صراط خداست و لاغیر. بر ما که مکلّف و بنده او هستیم واجب است که این راه را کشف بکنیم، خدا به ما سراج داد، چراغ داد که این راه را کشف بکنیم. سراج یک بخش آن درونی است بنام فطرت و عقل، یک بخش آن بیرونی است که انبیا و اولیا و ذوات قدسی اهل بیت(علیهم السلام) هستند، آن می شود نقل، این می شود عقل؛ گاهی هر دو موافق هم هستند و گاهی یکی هست دیگری نیست. سراج را کسی با صراط نمی سنجد که هر جا ما سراج داشتیم صراط داریم؛ صراط یک راهی است و یک مهندسی دارد و آن خداست و لاغیر. اگر چنانچه چشم ما بیدار باشد بی راهه نرویم، کج راهه نرویم، راه کسی را نبندیم، این راه را می بینیم؛ این راه را دو جور می شود دید: یک وقت با صحیحه زراره انسان این راه را می بیند، می شود راه نقل؛ یک وقت ما با برهان عقلی می فهمیم، می شود راه عقل؛ حالا این ها یا همیشه با هم هستند یا گاهی با هم هستند، عقل سراج است و این راه را می بیند، دیگر «کلما حکم به العقل حکم به الشرع»؛ یعنی چه؟! شرع که راه را مشخص کرده، صراط مستقیم که منتظر ما نبود، او دین آورده، راه آورده و همه چیز را بیان کرده، ما تازه فهمیدیم، حالا اگر بی راهه نرفته باشیم و اشتباه نکرده باشیم، «لِلْمُصِیبِ أَجْرَان»؛ گاهی هم ممکن است اشتباه بکنیم که «لِلْمُخْطِئِ أَجْرٌ وَاحِد»؛(18) ولی باید روشمند باشد.

عقل بعد از ادراک اطاعت می کند، اول می فهمد چه چیزی واجب است، چه چیزی حرام، بعد اطاعت می کند. عقل می گوید باید اطاعت کرد، لذا خودش هم اطاعت می کند. عقل می گوید روشمندانه باید استدلال کرد، روشمندانه استدلال می کند؛ اما این چنین نیست که ما دو تا امر داشته باشیم، دو تا حکم داشته باشیم و این دو تا حکم ملازم هم باشند، این کجا و آن کجا؟! آن در عرش است، این در فرش است! این چراغ است آن صراط است! این چراغ به دست است او مهندس است! «کلُّما» نه «کلَّما»، «کلُّما حکم به العقل حکم به الشرع»، «لااساس له»، برای اینکه ما دو تا حکم نداریم، مگر این حکم ولایی دارد؟! نه این مهندس است و نه آن چراغ به دست، تا ما بگوییم این دو تا چراغ شبیه هم هستند یا این دو تا راه شبیه هم هستند.

شرع، صراط است و عقل، سراج

﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾(19) را هم عقل می فهمد و هم فرمایش شارع را استقبال می کند. پیغمبر می فرماید که خدا چنین فرمود، می گوییم «امنّا و سلّمنا». قرآن فرمود ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾(20) زبانت را تکان نده، ببین من چه چیزی می گویم؟ بعد فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْ‌ءٌ﴾(21) این هم می گوید چشم. «عَبْدَاً دَاخِرَاً کذا و کذا و کذا»،(22) «لا أَحْصَی ثَنَاءً علََیْکَ أَنْتَ کَمَا أَثْنَیت عَلَی نَفْسِکَ»(23) این دعاهای وجود مبارک پیغمبر را بخوانید، چقدر خاضع است. این دعای عرفه امام سجاد را بخوانید، در صحیفه سجادیه دعای عرفه امام سجاد این است که خدایا! در تمام ذرات عالَم از من پَست تر احدی نیست، الهی «أَنَا بَعْدَ ذَلِکَ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّینَ‌ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛(24) من وقتی خودم را در برابر تو می سنجم می بینم از من پَست تر احدی در عالَم نیست؛ اما وقتی حرف تو را نقل می کنم بالای منبر شام می گویم: مردم! در تمام روی زمین مردی به عظمت من نیست، هر دو جا هم درست گفت، هم بالای منبر شام درست گفت، فرمود: مشرق عالم بروید، مغرب علم بروید، احدی به عظمت من نیست، «أَنَا بَنُ مَکَّةَ وَ مِنَی» ما رفتیم مکه را زنده کردیم منا را زنده کردیم «أَنَا بَنُ کذا و کذا»؛(25) هم آن فرمایشی که روی منبر شام فرمود که فرمود: مردم! در تمام روی زمین مردی به عظمت نیست، درست گفت و هم در دعای عرفه که دارد که «أَنَا بَعْدَ ذَلِکَ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّینَ‌ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» هم درست است، عرض کرد خدایا! خودم را که میسنجم خب چیزی ندارم ﴿مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بود، این ﴿مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این تنوینش و آن فعل مضارعش برای تحقیر است ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾(26) آن را که می بینم، می بینم از من پَست تر نیست، خودم را می بینم چیزی ندارم؛ اما آنچه را که تو دادی به اذن تو روی منبر شام می گویم، در تمام کره زمین مردی به عظمت من نیست و درست گفت. فرمود مکه شریف است؛ اما ما این را زنده کردیم، کعبه شریف است؛ ولی قبلاً بتکده بود، مگر نبود؟! بت ها را داخل کعبه آویزان نکرده بودند؟! ما آن را زنده کردیم «أَنَا بَنُ مَکَّةَ وَ مِنَی . . . أَنَا بَنُ مَنْ دَنَی فَتَدَلّی»؛(27) بنابراین این ها همه شان «قال الله» دارند. خدا صراط مستقیم دارد و کارهایش را هم کرده؛ گاهی ما با صحیحه زراره می فهمیم خدا چه کرد، گاهی با برهان عقلی می فهمیم خدا چه کرد همین، نه اینکه اگر ما یک حکم کردیم، مستلزم آن است که خدا هم حکم بکند، او حکمش را کرده، او مهندس است، صراط با سراج نمی سنجند؛ هیچ پایه علمی این حرف ندارد.

این تعبیر اینکه بگوییم «عقلاً أو شرعاً»، این تعبیر رایجی است. می خواهیم بگوییم این «لااساس له»، این دلیل عقلی یک نورافکنی است و مستقیم می خورد به صراط. صراط را ذات اقدس الهی مشخص کرده است؛ اگر عقل باشد نه وهم و خیال، خب وهم و خیال باشد که اگر شخص بیراهه رفته است که معاقب است و اگر به راه رفته است که خوب مخطئ است. عقل مستقیماً آن صراط را کشف میکند؛ همان طوری که صحیحه زراره مستقیماً از صراط دارد حکایت میکند و صراط را کشف میکند، عقل هم مستقیماً صراط را دارد کشف میکند، دیگر این چنین نیست که «کلما حکم به العقل»؛ یعنی عقل حکم را درک بکند، بعد بگوییم «یستلزم حکم الشرع بالاستحباب» اینها نیست، عقل مستقیماً استحباب را درک میکند؛ لذا عقل از ادله شرعی است103/.


  1. الامالی، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(الشیخ الطائفه)، ص518.
  2. جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص101.
  3. وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج‌20، ص40 و 41، ابواب آداب النکاح ومقدماته، باب9، ط آل البیت.
  4. جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص14.
  5. نوح/سوره71، آیه26.
  6. جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص14.
  7. بقره/سوره2، آیه223.
  8. الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص333، ط اسلامی.
  9. جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص101.
  10. وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج‌10، ص74، ابواب ما یمسک عنه الصائم ووقت الامساک، باب25، ط آل البیت.
  11. تمام نهج البلاغه، ص394.
  12. لقمان/سوره31، آیه14.
  13. نساء/سوره4، آیه1.
  14. اسراء/سوره17، آیه23.
  15. الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
  16. نشریه حوزه(033)، دفترتلیغات اسلامی قم، ج1، ص4.
  17. نهایه الدرایه، السیدحسن الصدر، ج1، ص295.
  18. پگاه حوزه(021)، دفترتلیغات اسلامی قم، ج1، ص8.
  19. نساء/سوره4، آیه59.
  20. قیامه/سوره75، آیه16.
  21. آل عمران/سوره3، آیه128.
  22. الصحیفة السجادیة، دعای 21.
  23. مصباح الشریعة، المنسوب للامام الصادق ع، ص56.
  24. دانشنامه امام سجادعلیه السلام، جمعی از نویسندگان، ج1، ص462.
  25. ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج1، ص247.
  26. قیامه/سوره75، آیه37.
  27. ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج1، ص247.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۸ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۴۷:۴۷
طلوع افتاب
۰۶:۱۹:۵۳
اذان ظهر
۱۳:۰۴:۳۳
غروب آفتاب
۱۹:۴۸:۳۴
اذان مغرب
۲۰:۰۶:۲۶