به گزارش پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد حوزه علمیه قم در هفتاد و نهمین جلسه درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر که روز شنبه 21 شهریور 1394 در مدرس ساحلی مدرسه فیضیه قم برگزار شد، درباره امر به معروف و نهی از منکر قلبی گفت: در این مرتبه، امر به معنی دوست داشتن معروف در قلب و نهی به معنی انکار، ناشایست و بد دانستن منکر.
وی افزود: بازداشتن و وادار کردن دیگران، در ذات امر و نهی مأخوذ است. ما در انکار قلبی و امر قلبی، وادارسازی نداریم؛ چون وادارسازی نیاز به مُبرز دارد. در انکار و امر قلبی، ابرازی وجود ندارد؛ بلکه فقط فی القلب است.بنابراین اطلاق امر و نهی، بر این خواستن و نخواستن، مسامحه است.
اهم مطالب استاد طائب در این جلسه بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در مراتب امر به معروف و نهی از منکر بود. فقهای امامیه فرموده اند مرتبه اول امر به معروف و نهی از منکر، امر و نهی قلبی است؛ یعنی انسان قلباً امر به معروف و نهی از منکر کند.
امر به معروف و نهی از منکر قلبی
ما در مباحث قبل عرض کردیم که ظاهراً در این باره مسامحه شده است. ما امر و نهی قلبی نداریم؛ زیرا امر یعنی وادارساختن دیگران به انجام فعلی با کلام. ما دیگران را با دستورمان به کاری وادار میکنیم. نهی هم یعنی بازداشتن دیگران از فعل با کلام.
بازداشتن و وادار کردن دیگران، در ذات امر و نهی مأخوذ است. ما در انکار قلبی و امر قلبی، وادارسازی نداریم؛ چون وادارسازی نیاز به مُبرز دارد. در انکار و امر قلبی، ابرازی وجود ندارد؛ بلکه فقط فی القلب است.بنابراین اطلاق امر و نهی، بر این خواستن و نخواستن، مسامحه است.
تسامح در عبارت امر و نهی قلبی
چون اصولاً دلیلی بر «امر قلبی» نداریم. بر نهی قلبی هم دلیل نداریم. آن چه دلیل دارد، انکار قلبی است. مسامحه از اینجا پدیدار شده است. انکار یعنی چیزی را ناشایست و بد دانستن؛ پس فی حد ذاته، متعدی به مفعول واحد است.
به عنوان مثال «انکر شرب الخمر» یعنی شرب خمر را ناشایست دانست. اما اگر کسی بخواهد بر کسی ناشایست بشمارد، مفعول دوم میشود و نیازمند به حرف اضافه است. «انکر علیه شرب الخمر» بر او شرب خمر را انکار کرد، دو مفعولی شد. خود انکار، متعدی به مفعول واحد است. بنابراین منکر، انکار قلبیش به این است که در درون خود، آن را منکر بداند. «انکر ذلک فی قلبه» یعنی در درون خودش گفت این کار زشتی است و نباید تحقق پیدا کند.
اگر بخواهد وارد نهی از منکر شود، باید مفعول دوم بگیرد؛ «انکر علیه فعل القبیح» یعنی به او گفت چرا این کار را کردهای؟
نهی از منکر در روایات
آن چه در روایات آمده و مربوط به قلب است، متعدی به مفعول واحد است؛ «مَن تَرَکَ إنکارَ الْمُنکَرٍ بِقَلبِهِ و یَدِهِ و لِسانِهِ فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الْأحیاءِ»[1] اینجا علیه ندارد و مفعول واحد است.
اگر کسی انکار منکر را در قلبش ترک کند و در دلش نگوید این بد است، در خارج هم نگوید این بد است و عملی انجام ندهد که نشان دهد این بد است، «فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الْأحیاء.ِ» ما این را در باب معروف نداریم؛ فقط در باب بدیها و منکرات داریم. بنابراین امر به معروف و نهی از منکر قلبی، معنا ندارد و مسامحه است.
اصلاً ادله، شامل ادله امر به معروف و نهی از منکر نمیشوند؛ بلکه آن چه که دلیل داریم، وجوب انکار المنکر، به صورت قلبی است.
دو مفعولی بودن نهی از منکر
انکار المنکر، متفاوت از نهی از منکر است و در اینجا تسامح رخ داده است. نهی از منکر متعدی به دو مفعول است. «انکر المنکر علی فاعله»، به فاعل المنکر گفت: «چرا چنین میکنی؟» این دو مفعول دارد.
اما انکار المنکر یعنی گفته این کار بدی است. شما شرب الخمر را بد میدانید. به شما میگویند «انکر شرب الخمر؛ شرب خمر بد است.» این یک مفعول است؛ وقتی دو مفعوله شود، نهی از منکر شده و نیاز به حرف متعدی پیدا میکند. از طرفی خود انکار منکر دلیل دارد و همیشه واجب است.
درخواست یک تحقیق
اینجا یک تحقیقی را از دوستان میخواهم. انکار المنکر، دلیل دارد و نفس انکار منکر، واجب است. یعنی شما باید بدیها را قلباً بد بدانید. آیا واجب است که خوبیها را هم قلباً خوب بدانید؟ خدای متعال نیکی به پدر و مادر را واجب دانسته است؛ حالا اگر در خارج دیدید که کسی به پدر و مادر نیکی میکند، آیا باید در دلمان بگوییم که این کار خوبی است؟ آیا این واجب هست؟
در اینجا هم اگر دو مفعولی شد، واجب میشود. به عنوان مثال شخصی پدر و مادرش در قید حیاتند و نیازمند کمک فرزندشان هستند.فرزند هم توانایی دارد؛ اما این کار را انجام نمیدهد. بر ما واجب است به او بگوییم که به پدر و مادرت نیکی کن. «اوجب علیه الاحسان الی ابیه» دو مفعوله شد؛ او را به احسان امر کرد.
پس همان طور که نهی از منکر زمانی صدق میکند که دو مفعوله شود، امر به معروف هم زمانی صدق میکند که دو مفعوله باشد. در منکر تک مفعولی دلیل داریم. آیا در معروف اینچنینی هم دلیل داریم یا نه؟
فرعی باقی مانده از فروعات انکار قلبی
فروعات انکار قلبی را حضرت امام رضوان الله تعالی علیه، مطرح کردهاند. یک فرع از فروعات انکار قلبی باقی مانده بود که آن را امشب بیان میکنیم.
مسئله هشت از مسائل انکار قلبی این بود که ایشان فرمودند رضایت به حرام، حرام است و کراهت قلبی از گناه، واجب است.
قبلاً وجوب امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به شروطی کردیم و گفتیم امر به معروف، زمانی واجب است که امن از ضرر باشد. اگر امن از ضرر نباشد، وجوب امر به معروف نیست. همین طور نهی از منکر به امن از ضرر مشروط است.
مسئلهای که ایشان مطرح میکنند این است که آیا این انکار و کراهت قلبی که از مراتب نهی از منکر است هم مشروط به شرایط هست یا نه، این دیگر مشروط به هیچ شرطی نیست و مطلقا واجب است که شما از حرامی که اتفاق میافتد، بدتان بیاید؟
مسئله این است: «لا یشترط حرمة الرضا و وجوب الکراهة بشرط، بل یحرم ذلک و تجب ذاک مطلقا. المرتبة الثانیة الأمر والنهی لسانا.»
به عنوان مثال در اینجا قتلی در حال اتفاق افتادن است و قتل نفس محترمه است. نگاه میکنید و در قلبتان خوشحال میشوید. مگر میشود که انسان از قتل نفس محترمه خوشحال شود؟ بله؛ به این صورت که مثلا شخصی خانه خریده و این فرد، صاحب مکنت هم بوده است. انتظار داشته این فرد در خرید خانه به او کمک کند و کمک نکرده است و این خیلی به سختی افتاده است. بر او هم واجب نبوده است. نزاعی میشود. صاحب مال در آن نزاع گیر میکند و کسی او را میکشد. این فرد به فعل القتل راضی شود، این حرام است؛ باید شخص قلباً از این قتل متنفر باشد.
ایشان میفرماید وجوب تتنفر هیچ شرطی ندارد که آیا این برای شخص ضرر دارد و یا ضرر ندارد. شرایطی که برای امر به معروف گفتهایم، اینجا نیست. در حالی که شما اگر میخواستید به آن کسی که میکشد، بگویید نکش و بخواهید نهی کنید، آنجا فرمودهاند که مشروط به شرایط است. یعنی اگر شما بگویید نکش، برمیگردد و چاقو را به شما میزند؛ نهی از منکر در اینجا برای شما واجب نیست. اما قلباً باید از این کار بدتان بیاید و آن دیگر مشروط به شرطی نیست.
چیستی انکار قلبی
اینجا میخواهیم چند سؤال مطرح کنیم. آیا اینکه مشروط به شرط نیست، از باب فقد الموضوع است یا فقد الحکم؟ فقد الحکم یعنی آن شرایط در اینجا اصلاً موضوعیت ندارند. اصلاً احتمال ضرر در انکار قلبی معنا ندارد؛ چون کسی به قلب شما وارد نیست که ببیند شما خوشتان آمد یا نیامد. اینجا آن شرایط فرض الموضوع ندارند تا حکم بیاید.
بحث بر سر انکار و امر قلبی است. انکار و امر قلبی مُبرز ندارند؛ وقتی مُبرز ندارند، تقیه هم در آنها موضوعیت ندارد. چون کسی نمیداند شما چنین مطلبی را در قلب خود دارید.
آیا علم او به این که این کار حرام است یا نه، شرط است؟ نه؛ در حالی که قبلاً گفتیم در امر به معروف، شرط است آن فرد بداند این واجب است تا شما بتوانید به او بگویید. اگر تارک واجب اصلاً نمیداند این کار واجب است، اینجا امر به معروف واجب نیست؛ چون شرط امر به معروف، این بود که تارک معروف بداند این معروف است و ترک کند. آیا در امر قلبی هم این شرط است؟ خیر؛ چون اصلاً شما نمیخواهید به او بگویید؛ پس علم او شرط نیست؛ چون اصلاً موضوعیت ندارد.
پس اینکه می فرماید «لا یشترط»، از باب تخصیص فی الحکم نیست؛ بلکه از باب خروج تخصصی است که اصلاً موضوعیت ندارد. تفاوت باب این است که اگر احیاناً موضوعیت پیدا کرد، آن زمان تکلیف چیست؟
نمونه کاربردی انکار قلبی
این روزها این مسئله موضوعیت پیدا کرده است. شما بعضاً میخواهید از بعضی از مرزها عبور کنید، در آنجا از شما یک آزمایشهایی میگیرند. مثلاً وقتی میخواهید وارد آمریکا شوید، نسبت به دستگاه حاکمه آنجا، نباید مسئله داشته باشید. شما وقتی از ایران به آنجا میروید، یک دستگاهی به عنوان دروغسنج به شما وصل میکنند، بعد سؤالاتی از شما میپرسند. اگر دروغ بگویید، دستگاه نشان میدهد و ممکن است شما را اذیت کنند.
در آنجا اگر از شما سؤال کردند که نظرت در مورد شراب چیست؟ شما در درونت بدت میآید، ولی ظاهراً میگویید خوب است. آن دستگاه میفهمد و شما را اذیت میکنند. شما اگر مبتلا به این مسئله شدید، در اینجا باید چه کار کنید؟ در اینجا باید انکار قلبی خود را هم تبدیل به موافقت کنید؛ یعنی آن انکار قلبی، دیگر واجب نیست.
ایراد کلام تحریر الوسیله
پس اینکه ایشان در این مسئله میفرمایند: «لا یشترط حرمة الرضا و وجوب الکراهة بشرط»، اطلاقش درست نیست.
قبلاً هم عرض کردیم که اگر مراد از انکار، انکار جبلی باشد، غیر اختیاری خواهد بود. وقتی غیر اختیاری شد، اصلاً وجوب و حرمت در آن معنا ندارد؛چون وجوب و حرمت بر افعال اختیاری میآید. ما الآن درباره حالت نفسانی اختیاری بحث میکنیم؛ یعنی شما درون خودت ولو اینکه این قتلی که اینجا هست، خوشتان میآید، ولی باید در درون خودتان بگویید این کار بدی است و انکار قلبی کنید.
به عنوان مثال خدا به انسان فرزندی داده است که بسیار زیبا و دوست داشتنی است. این فرزند کافر میشود. «قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»[2]
شما در اینجا یک حب عاطفی دارید که اصلاً نمیشود آن را انکار کرد و یک حب تشریعی و انکار تشریعی دارید که قابل نهی است. میگوید در قلبت هم بگو که این بد است؛ نمیگوید که آن علاقه عاطفی خودت را کنار بگذار.
بنابراین «لا یشترط حرمة الرضا و وجوب الکراهة بشرط»، باید یک قید بخورد؛ «لا یشترط حرمة الرضا و وجوب الکراهة بشرط ما لم یتحقق موضوعا.» 122/102/ق
پاورقی:
وسائل الشیعه/ج16،ص132
توبه/24