به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح شنبه 19فروردین ماه 1396در هشتادوهشتمین جلسه درس خارج فقه نکاح درمسجد اعظم به بررسی یکی دیگر از اسباب تحریم نکاح، یعنی «کفر» پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در ابتدا به بررسی یکی دیگر از اسباب تحریم نکاح، یعنی «کفر» پرداخت و گفت: جریان «کفر» گاهی در مبحث «شرطیتِ کفو» و گاهی نیز در مبحث «مانعیتِ نکاح» مطرح است و گفته میشود یکی از اسباب تحریم، «کفر» است.
وی در چگونگی تبیین این سبب از اسباب ششگانه در کتاب شرایع، بیان داشت: مرحوم محقق مسئله «کفر» را به عنوان یکی از اسباب ششگانۀ تحریم ذکر کردند، و معتقدند برای تبیین این سبب، باید دو مقصد را طِیّ کنیم، مقصد اول این است که آیا بین شرک و کفر فرق است یا نه؟ و در مقصد دوم به تبیین فرق بین حالت اختیار و اضطرار پرداخته است.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم افزود: مرحوم محقق در طلیعه مقصد اول آورده است: اگر زن، مشرکه باشد کتاباً و سنتاً و اجماعاً این نکاح، وضعاً باطل و تکلیفاً حرام است و اختلافی در آن نیست؛ چون آیه قرآن به این حکم تصریح دارد و اگر مشرک نباشد، بلکه کافر باشد، که در اینصورت بعضی قائلاند مطلقا ممنوع است، بعضی قائلاند مطلقا جائز و صحیح است، بعضی بین نکاح دائم و نکاح منقطع فرق گذاشتند که مرحوم محقق جزء همین گروه اخیر است.
وی در مقام اول از مقصد اول، حکم ازدواج با زن مشرکه را مورد بحث قرار داد و بیان داشت: در اینکه ازدواج با زن مشرکه حرمت دارد و وضعاً باطل است، اجماع وجود دارد، همچنین صریح قرآن در آیه ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾؛ به همین مطلب اشاره دارد که این آیه چون نصّ در حرمت است لذا حمل بر کراهت نسبت به نهی موجود در این آیه معنا ندارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء، آمیخته شدن مسائل علمی با مسائل اخلاقی را یکی از خصیصههای قرآن دانست و اضافه کرد: در آیهای که حکم فقهیِ حرمتِ ازدواج با زن مشرکه عنوان شده، بحث ایمان را غایت این حکم قرار داده و با این تلفیق، به نوعی مسائل اخلاقی را با مباحث تزکیهای و معنوی در هم آمیخته است چون این اخلاق و معنویّت است که ضامن اجرای احکام فقهی است.
وی در ادامه به اهتمام شریعت به مسئله اجتماع و خانواده اشاره کرد و گفت: مرحوم فاضل مقداد با عنوان «فایده جلیله» بحثی را در رابطه با حکمت بعضی از احکام، نظیر حکم حرمت ازدواج با مشرکه بیان میکند و چندتا مطلب را به عنوان مقدمه ذکر میکند که اهتمام شریعت به اجتماع و اهتمام شریعت به اصول خانواده از آن مطالب هستند.
حضرت آیت الله جوادی آملی در تبیین قول فاضل مقداد حول اهمیّت اجتماع و خانواده افزود: اگر در شریعت دستور داده شده نماز را به جماعت بخوانید یا در نماز جمعه هفتهای یکبار کنار هم جمع بشوید و همچنین سالی یکبار در آن کنگره عظیم حج حضور به هم رسانید؛ برای آن است که افراد را به یک اجتماع ضعیف، بعد به اجتماع متوسط، بعد به اجتماع بزرگ دعوت بکند تا این حضورها به استحکام و انسجام جمعیّت مسلمانان بیانجامد، همچنین اهتمام اسلام بر تشکیل خانواده نیز بر همین مبناست که انسان چون قائم به نوع است، باید با تناکح، این نوع محفوظ بماند لذا اسلام تا این حدّ به تشکیل خانواده و صیانت از اساس آن اهتمام دارد.
وی در ادامه به سهم تعیین کننده دو عنصر «دوستی عاقلانه» و «گذشت از اشتباهات» در بنیان خانواده اشاره کرد و گفت: درست است که جهیزیه و مهریه و سایر مادّیات در ازدواج لازم است، امّا اینها اساس خانواده نیستند، بلکه اساس خانواده طبق آیه شریفه ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ دوستی و گذشت از اشتباهات توسّط زوجین است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در تفاوت بین دوستی عاقلانه و دوستی غریزی بیان داشت: دوستی اگر عاقلانه باشد، سنّ هر چه بالاتر میآید این دوستی بیشتر میشود، چون عقل کاملتر میشود و اگر دوستی براساس غریزه باشد هر چه سن بالاتر میآید غریزه فروکش میکند و این دوستی کاهش مییابد؛ لذا در خانوادههای شیعه، زن و مردِ سالمند علاقهشان به یکدیگر بیش از دوتا جوان است.
وی سپس به تبیین مقام دوم از مقصد اول با موضوع ازدواج با کتابی پرداخت و افزود: برخی خواستهاند از آیه شریفه ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ﴾، قولِ به تحریم، نسبت به ازدواج با کتابیه را هم استنباط کنند به این صورت که میگویند: هر چند این آیه در رابطه با مشرکان است امّا یهود که قائل به ثنویّت و نصارا که قائل به تثلیث هستند هم با این دو خصیصه، داخل در سعۀ شرک میشوند و لذا این آیه شامل یهود و نصاری هم خواهد بود.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در پاسخ به تسرّی فوق گفت: این توسعه در مفهوم شرک قابل قبول نیست و مفهوم شرک چیزی مغایر با مفهوم کفر است لذا خداوند در آیه ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ یکی را بر دیگری عطف کرده است و این عطف نشان از مغایرت مفهومی این دو کلمه است.
وی بیان داشت: برخی به پاسخ فوق اشکال کردهاند به اینکه، هر چند عطف، مقتضی مغایرت است اما ممکن است این تغایر «بالعموم و الخصوص» باشد یا «بالأکمل و الکامل» باشد و شاید کفر و شرک هم از همین قبیل باشند و تغایرشان در حدّ عموم و خصوص باشد.
حضرت آیت الله جوادی آملی در تبیین دلیل دوم قائلین به تسرّی موضوعی شرک به کفر افزود: در آیه ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾، غایتی که برای حکم حرمت ازدواج با مشرکان ذکر شده، ایمان است و این ایمان همانطور که در مشرک نیست، در یهود و نصارا نیز وجود ندارد؛ لذا طبق این آیه میتوان استدلال کرد که نکاح اهل کتاب هم مثل نکاح مشرکین جائز نیست و میتوان گفت: این استدلال تا حدودی تامّ است.
وی خاطر نشان کرد: اگر ما بودیم و آیه 221 سوره بقره، باید حکم میکردیم که نکاح با زنان اهل کتاب مثل نکاح با زنان مشرک حرام است، امّا در آیه 5 سوره مائده با عبارت ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ... وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ ازدواج با زنان اهل کتاب را اجازه داده است و چون سوره مائده آخرین سوره نازل شده بر پیامبر است، لذا نمیتوان اشکال کرد که آیه 221 سوره بقره ناسخ این حکم است.
حضرت آیت الله جوادی آملی در کیفیّت استعمال اسم خداوند در هنگام ذبح، بیان داشت: لازم نیست در هنگام ذبح حتماً «بسم الله الرحمن الرحیم»، گفته شود بلکه هر ذکر یا عبارتی که در بر دارنده کلمه مقدّسه «الله» باشد، کفایت میکند، همچنین اسلام ذابح شرط نیست بلکه اگر کافر کتابی هم ذبح را با شرائطش انجام دهد مجزی است.
وی به پاک بودن ذاتی اهل کتاب اشاره کرد و گفت: اینها ذاتاً پاک هستند مگر اینکه با یک عنوان ثانوی مثل دست زدن به خمر و خنزیر و کلب آلوده شوند، لذا دست دادن با آنها و معاشرت با آنها مانعی ندارد لذا وقتی مسیحیان نجران برای مباهله به مدینه آمده بودند، وقتی برای عبادتشان به مسجد رفتند، پیامبر از ورود آنها به مسجد نهی نکرد که این عمل میتواند دال بر پاکی آنها باشد.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم بیان داشت: برخی پنداشتهاند چون در آیه 5 سوره مائده، حلّیت ازدواج را منوط به پرداخت «أجر» به زنان کرده، و «أجر» کاربردش در ازدواج موقّت است، پس این آیه در صدد بیان حکم حلّیت ازداواج موقّت با زنان کتابیه است نه مطلق ازدواج.
وی افزود: در پاسخ به این استدلال و جمع بین دو آیه 5 مائده و 221 بقره دو نظر وجود دارد: برخلاف کسانی که قائل به اختصاص حکم آیه 5 سوره مائده به ازدواج موقّت هستند، بعضی تصرف در هیأت کردهاند و گفتهاند: این آیه دالّ بر حلّیت مطلق ازدواج با کتابیّه است و آیه 221 سوره بقره که از ازدواج با کتابیّه نهی کرده، حمل بر کراهت میشود.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در رابطه با آیه 5 سوره مائده گفت: این آیه نمیتواند با آیه 221 سوره بقره یا سایر آیات ناهیه از مطلق ازدواج با کتابیه نسخ شده باشد، چون سوره مائده آخرین سورهای است که بر وجود مقدّس پیامبر نازل شده لذا همانطور که معروف است حلالش برای همیشه حلال، و حرامش برای همیشه حرام است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله علیه) در اسباب تحریم نکاح، شش سبب را یاد کردند: «نَسَب»، «رضاع»، «مصاهره»، «استیفای عدد» به دو معنا، پنجمی «لعان» و ششمی «کفر». جریان «کفر» گاهی در مبحث «شرطیتِ کفو» مطرح است، گاهی در مبحث «مانعیتِ نکاح» مطرح است. در نکاح گاهی گفته میشود به اینکه اگر مسلمانی بخواهد ازدواج کند باید همسرش کفو او باشد؛ این کفو شرعی عبارت از آن است که باید مسلمان باشد، مؤمن باشد؛ این به عنوان شرط صحت نکاح مطرح است. در مسئله اسباب تحریم، «کفر» به عنوان یکی از موانع ششگانه مطرح است. گاهی ایمان شرط است، چه اینکه در مبحث «کفو»، کفوبودن طرح میشود؛ گاهی کفر را مانع میدانند در اسباب ششگانه تحریم.
مرحوم محقق فعلاً مسئله «کفر» را به عنوان یکی از اسباب ششگانه تحریم است ذکر کردند، فرمودند: «السبب السادس الکفر و النظر فیه یستدعی بیان مقاصد»؛ چند مقصد را ما باید بگوییم: یکی اینکه آیا بین شرک و کفر فرق است؟ یکی اینکه آیا بین اختیار و اضطرار فرق است؟ و مانند آن.
در مقصد اول فرمودند: «لا یجوز للمسلم نکاح غیر الکتابیة إجماعاً و فی تحریم الکتابیة من الیهود و النصارى روایتان أشهرهما المنع فی النکاح الدائم و الجواز فی المؤجل و ملک الیمین و کذا حکم المجوس على أشهر الروایتین»؛[1] آنگاه در مسئله «بقاء» اگر أحد الزوجین مرتد بشوند حکم آن چیست، آن را طرح میکنند. در طلیعه بحث میفرمایند به اینکه اگر زن، مشرکه باشد کتاباً و سنتاً و اجماعاً این نکاح، وضعاً باطل و تکلیفاً حرام است، اختلافی در آن نیست؛ چون صریح ﴿لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ﴾[2] هست، ﴿لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ﴾ هست و مانند آن؛ و اگر مشرک نباشد، کافر باشد، این هم دو مطلب دارد: یکی درباره یهود و نصارا است که کتابی بودنِ آنها مسلّم است، یکی هم درباره مجوس که آنها هم ملحق به یهود و نصارا هستند در کتابی بودن. درباره کتابی بودن چند قول است: بعضیها قائلاند مطلقا ممنوع است، بعضیها قائلاند مطلقا جائز و صحیح است، بعضی بین نکاح دائم و نکاح منقطع فرق گذاشتند که مرحوم محقق جزء همین گروه اخیر است.
بنابراین «فالبحث فی مقامین»: اول درباره «مشرک» است، دوم درباره «اهل کتاب». درباره «مشرک» آیهای هست، روایاتی هست و اجماعی که در مسئله هست مستحضرید که این اجماع تأیید روانی است؛ یعنی از نظر معرفتی نقشی و سهمی ندارد، ولی انسان را مطمئن میکند؛ همانطوری که خودش فهمیده، همه فقها از أقدمین و قدماء، از متأخرین و متأخری المتأخرین همه از آیه همین مطلب را فهمیدند که نکاح مسلمان با مشرک وضعاً باطل، تکلیفاً حرام است. اما درباره غیر مشرک هست یا نه؟ به سه قول باید که توجه بشود. پس مقام اول درباره «مشرک» است.
در سوره مبارکه «بقره» آیه 221 به این صورت فرمود: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾؛ با مشرکات ازدواج نکنید. این «نکاح»؛ چه به معنای آمیزش لغوی باشد و چه به معنی عقد باشد، اگر چنانچه گفتند این کار را نکنید؛ یعنی آمیزش که از ناحیه عقد است این کار جائز نیست: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾؛ چون قرآن تقریباً کتاب علمی نیست مثل کتاب فقه و اصول و حکمت، بلکه نور است؛ یعنی مسئله علمی را با مسئله تقوا و اخلاق کنار هم ذکر میکند. اگر یک ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[3] هست، در قبل از آن یا بعد از آن ﴿وَ اتَّقُوا اللَّه﴾[4] کنار آن هست؛ این میشود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾.[5]
شما هیچ کتابی نمیبینید؛ چه کتابهای عقلی و چه کتابهای نقلی که علم را با اخلاق کنار هم ذکر بکند، علم را با دستور تقوا کنار هم ذکر بکند؛ اما قرآن چون کتاب علمی محض نیست که فقط چیزی یاد بدهد بشود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ و ﴿یُزَکِّیهِم﴾ کنار آن نباشد؛ لذا وقتی یک حکم فقهی را ذکر میکند، ضامن اجرای آن را هم که دستور اخلاقی و تقواست، کنار آن ذکر میکند. میفرماید: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ﴾؛ یک زن باایمان بهتر از زن بیایمان است، گرچه آن زن بیایمان خوشایند شما باشد. ﴿وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا﴾؛ اگر دختر دارید یا خواهر دارید و بخواهید کسی را داماد کنید، هرگز مشرک را به دامادی قبول نکنید. ﴿وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾؛ یک جوان باایمان بهتر از جوان بیایمان است، هر چند آن جوان بیایمان خوشایند شما باشد؛ زیرا ﴿أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ﴾؛ چه زن مشرک و چه مرد مشرک، در مسیر آتشاند، یک؛ دیگران را هم به آتش دعوت میکنند، دو؛ اما مردان الهی و زنان الهی در مسیر بهشتاند، یک؛ دیگران را به بهشت فرا میخوانند، دو؛ لذا فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾. این اختصاصی به مسئله فقهی ندارد، در مسائل عقلی کلامی فلسفی هم که یک مطلبی را ذکر میکند، کنار آن یک مسئله تقوا و فضائل اخلاقی را ذکر میکند که این بشود در حقیقت نور.
این نهی روشن است؛ نه قابل حمل بر کراهت است، یک؛ و نه ناسخی دارد، دو. درباره غیر مشرک هم حمل بر کراهت راه دارد، هم احتمال نسخ را مطرح کردند، «کما سیأتی فی المقام الثانی إنشاءالله». پس در مقام، این آیه شامل مشرک و مشرکین میشود؛ نه میشود به اینها زن داد و نه میشود از اینها زن گرفت. این حکم اخلاقی ضامن اجراست و این ضامن اجرا بودن مؤید آن است که آن یک حکم لزومی است؛ دستوری که میدهد به هر حال ضامن اجرا میخواهد. اخلاق ضامن اجرای احکام فقهی است؛ به چه دلیل ما به عقد وفا کنیم؟ برای اینکه اگر انسان این کار را نکند جهنم و بهشت مطرح است. اینجا هم جهنم و بهشت مطرح است، وقتی جهنم و بهشت مطرح است دیگر حکم اخلاقی به معنای استحباب که نیست؛ درباره بهشت است، درباره جهنم است. این «خیر» به معنای خیر تعیینی است، أفضل تعیینی است، أفضل تفضیلی که نیست. اگر گفته شد فلان کار خیر است و با قرینه اگر همراه باشد، معلوم میشود خیر تعیینی است، نه خیر تفضیلی. «آللَّهُ خَیْرٌ لَکُم أم کذا»، آیا توحید خیر است یا شرک؟ این «خیر»، خیر تعیینی است؛ مثل ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾.[6]
مرحوم جمال الدین فاضل مقداد یک بحثی دارد به عنوان «فایده جلیله» که میگویند مورد غفلت بسیاری از علما شد و آن این است که اینگونه از نهیها تعبّد محض نیست، با حکمت هم همراه است. چندتا مطلب را به عنوان مقدمه ذکر میکنند: یکی اهتمام شریعت به اجتماع؛ یکی اهتمام شریعت به اصول خانوادگی که اساس خانواده را شریعت خیلی محترم میداند.
اما اهتمام شریعت به جریان اجتماع فرمود اینکه دستور میدهد نماز را به جماعت بخوانید، هفتهای یکبار کنار هم جمع بشوید مثلاً نماز جمعه بخوانید، سالی یکبار در آن کنگره عظیم حج، حج و عمره و اینها انجام بدهید؛ برای آن است که افراد را به یک اجتماع ضعیف، بعد به اجتماع متوسط، بعد به اجتماع بزرگ دعوت بکند، این کار شریعت است. اول به اجتماعات کوچک در منطقهها به نام نماز جماعت، بعد یک اجتماع بزرگ در شهر به عنوان نماز جمعه که تا فاصله یک فرسخی کسی حق تشکیل نماز جمعه ندارد، یکی هم اجتماع عظیم حج و عمره در کنگره کنار کعبه و امثال آن. دوم هم تشکیل خانواده است که مبادا این خانواده از هم بپاشد؛ برای اینکه انسان مثل فرشته نیست که قائم به شخص باشد و بماند، انسان قائم به نوع است و چون قائم به نوع است باید با تناکح، این نوع محفوظ بماند. اینکه در فرشتهها نکاح نیست، برای اینکه خودشان زندهاند؛ در انسان نکاح هست، برای اینکه انسان براساس ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾[7] دوامی ندارد، انسان قائم به نوع است، نه قائم به شخص و چون قائم به نوع است، نکاح باید مطرح بشود و نکاح اساس خانواده را تشکیل میدهد.
در اساس خانواده هم مسئله مهریه و جهیزیه و امثال آن اینها سهم تعیین کننده ندارند. تنها چیزی که سهم تعیین کننده در تشکیل اساس خانواده دارد، همان دو عنصر محوری «محبت» و «رحمت» است که فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾.[8] مرحوم فاضل مقداد روی این فایده خیلی تکیه میکند میگوید که متأسفانه اکثر علما از آن غفلت کردند که اساس خانواده را خوب تبیین کنند که به این دو عنصر محوری وابسته است: یکی دوستی عاقلانه نسبت به هم، یکی گذشت از اشتباهات یکدیگر. جهیزیه از یک طرف، مهریه از یک طرف، درست است که لازم است؛ اما اینها سازنده اساس خانواده نیستند. این دو عنصر اخلاقی است که خانواده را میسازد: ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، این دو چیز است که خانواده را میسازد.
دوستی اگر عاقلانه باشد، سنّ هر چه بالاتر میآید این دوستی بیشتر میشود، چون عقل کاملتر میشود و اگر دوستی براساس غریزه باشد هر چه سن بالاتر میآید غریزه فروکش میکند و این دوستی کاهش مییابد؛ لذا در خانوادههای شیعه زن و مردِ سالمند علاقهشان به یکدیگر بیش از دوتا جوان است. ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً﴾؛ یعنی «مودّةً عقلیةً»، ﴿وَ رَحْمَةً﴾، چون به هر حال هر دوی اینها هیچ کدام معصوم نیستند؛ در غیر معصوم اشتباهات، تُندرویها، کُندرویها راه پیدا میکند. فرمود اگر یکی از شما لغزشی پیدا کردید، دیگری فوراً گذشت کند و با رحمت و عاطفه ترمیم کند، او هم برمیگردد جبران میکند، این دو اصل است که خانواده را میسازد: ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾.
و در «نَسَب» آن مراحل اولیه مثل مادر، خواهر، دختر، اینها خودش مودّت حاصل است، گذشته از انزجار طبیعی؛ باید نسبت به بیگانه این راه را پیدا کنند. هر جا أرحام هست، خودش مودّتِ رحامت هست، گرایش جنسی هم نیست؛ هر جا فاصله باشد، جا برای رحمت و اینها هست. لذا خاله با دخترخاله، عمه با دخترعمه، خیلی فرق میکنند؛ هر چه فاصله بیشتر باشد، امر عادی میشود و نسبت به اینها باید مودّت برقرار کرد؛ اما نسبت به خاله آن گرایش غریزی نیست. میفرمایند اگر اختلاف در مذهب باشد، اینها هرگز مودّت پیدا نمیکنند. عنصر اصلی تشکیل دهنده خانواده همین دوتاست: ﴿جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛ یکی دعوت به آتش میکند و یکی دعوت به بهشت؛ چگونه اینها نسبت به یکدیگر مودّت و رحمت داشته باشند؟! چون اساس اصلی تشکیل خانواده این دو عنصر است، در بین موحّد و مشرک، در بین مؤمن و کافر، این دو اصل سامان نمیپذیرد؛ لذا شارع مقدس این ازدواج را صحیح ندانست وضعاً، جائز ندانست تکلیفاً. این را ایشان به عنوان «فایدة جلیلة» نقل میکنند و میگویند یک فایدهای است که مورد غفلت شد. [9]
در اینجا به هر حال این آیه به صورت روشن هست، البته روایات هم همین مضمون آیه را تأیید میکنند، اختلافی هم در کار نیست و این اجماع هم سند فقهی نیست، چون یقیناً مدرکی است. پس مقام اول بحث دامنهداری نخواهد داشت. آیات، روایات و اقوال جملگی بر آن هستند که تکلیفاً حرام و وضعاً باطل است.
اما مقام ثانی بحث که ازدواج با کتابی است؛ مسلمان نیست، ولی کافر کتابی است. در جریان «مشرک»، این نکاح «بالقول المطلق» نهی شده است. مخصوصاً اگر این نکاح، نکاح لغوی باشد؛ هم عقد دائم را، هم عقد منقطع را، هم ملک یمین را، هم تحلیل را، هم اباحه را، همه را شامل میشود. اگر منظور از این نکاح، عقد باشد نه آمیزش لغوی، آن را با ملاک شامل میشود؛ یعنی ممکن نیست مؤمن با مشرکه یا مشرکه با مؤمن نکاح کند؛ چه نکاح دائم، چه نکاح منقطع، چه نکاح ملک یمین، چه نکاح تحلیل و چه نکاح اباحه؛ لذا در در این قول اختلافی نیست.
اما مقام ثانی بحث که درباره «کفر» هست. آیاتی که مربوط به نکاح با کافر و کافره است چندتاست؛ برخیها به همین آیه تمسک کردند که نکاح با کافر و کافره هم جائز نیست: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ﴾، یک؛ ﴿وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ﴾، دو؛ نه مرد میتواند با مشرکه ازدواج کند، نه مرد میتواند دختر خود را یا خواهر خود را به مرد مشرک بدهد تا با مشرک ازدواج کنند. درباره مشرک اینطور است، درباره کافر هم گفتند کافر هم مشمول این آیه است.
مشرک هم مثل کافر است چون شرک دو فرد دارد: یک فرد خیلی روشن و شفاف و آن بتپرست و مانند آن است. یک فردی است که مندرج تحت شرک هستند و آن کافر هستند اهل کتاب یا یهودیاند یا مسیحی؛ برای اینکه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾،[10] یا یهود کافر شد، برای اینکه ﴿وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾.[11] پس یهود که گرفتار این ثنویت است و عزیر را «إبن الله» میداند، مشرک است؛ مسیحیت که گرفتار تثلیث است و عیسی(سلام الله علیه) ثالث ثلاثه میداند، مشرک است. پس کفر اینها به شرک منتهی میشود و وقتی کفر اینها به شرک منتهی شد، مشمول آیه 221 سوره مبارکه «بقره» هستند. این استدلال کسانی است که میگویند نکاح کافره جائز نیست، مثل نکاح مشرکه؛ برای اینکه کافر هم به یک معنا مشرک است.
برخیها از این استدلال جواب دادند، گفتند به اینکه مشرک غیر از کافر است، کافر غیر از مشرک است؛ برای اینکه قرآن کریم اینها را در قبال هم قرار داد و یکی را بر دیگری عطف کرد، چون یکی را بر دیگری عطف کرد و عطف هم مقتضی مغایرت است، پس کفر غیر از شرک است، شرک غیر از کفر است و کافر غیر از مشرک است. آیه اول سوره مبارکه «بیّنه» این است: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾؛ یعنی کافر، مشرک، اینها هر جا باشند وحی الهی برای هدایت اینها به صورت پیغمبر خواهد آمد. هیچ جا نیست که کافر باشد و خداوند پیامبر نفرستد، هیچ جا نیست که مشرک باشد و خداوند پیامبر نفرستد. این برای ضرورت نبوت عام برهان خوبی است که اینها تکان نمیخورند مگر اینکه وحی میآید؛ وحی اینها را رها نمیکند، هر جا باشند پیامبر هست، وحی الهی هست.
در این آیه خداوند بین کفّار و مشرکین جدایی انداخت، یکی را بر دیگری عطف کرد. مقتضی عطف هم تغایر است. ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾، پس معلوم میشود که مشرک غیر از کافر، کافر غیر از مشرک است. اگر یک حکمی مربوط به کافر بود، مثل آیه 221 سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾، این شامل کافر نمیشود.
پاسخی که دادند گفتند به اینکه، اینکه گفتید عطف مقتضی مغایرت است، درست است؛ اما تغایر به این نیست که اینها دو صنف باشند، بلکه یک خصوصیتی هم داشته باشد. تغایر گاهی «بالعموم و الخصوص» است، گاهی «بالأعلم و العالم» است، گاهی «بالأکمل و الکامل» است؛ مثل اینکه ذات أقدس الهی فرمود: ﴿مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ﴾.[12] جبرئیل و میکائیل از اقسام ملائکهاند، ذکر خاص بعد از عام است، اینطور نیست که «الملائکه» شامل جبرئیل و میکائیل نشود و اینها مغایر هم باشند؛ یعنی مباین هم باشند. پس در عطف صِرف مغایرت لازم است. تغایر گاهی به این است که هر دو در یک نوعاند، منتها یکی برجستهتر است یا هر دو در یک نوعاند، منتها یکی فرومایهتر است، این تغایر معطوف و معطوف علیه کافی است. در عطف بیش از این مقدار مغایرت لازم نیست، ما نمونههایی از این قبیل داریم که گاهی عطف خاص بر عام است، گاهی عطف عام بر خاص است. فرمود به اینکه ﴿مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ﴾ و مانند آن.
پس در عطف اینکه گفتید مقتضی مغایرت است، درست است؛ اما مغایرت لازم نیست تغایر نوعی باشد، ممکن است هر دو در یک نوع باشند و تغایر به فاضل و أفضل بودن باشد، به عالم و أعلم بودن باشد و مانند آن؛ نظیر همین آیه عطف جبرئیل و میکائیل بر ملائکه.
مطلب دیگری که آنها استدلال کردند، گفتند که آیه 221 سوره مبارکه «بقره» شامل کافر هم میشود، نه به قرینه اینکه در آیه اول سوره «بیّنه» مشرک و کافر یکی بر دیگری عطف شد؛ بلکه غایتی که در سوره مبارکه «بقره» است این نشان میدهد که معیار ایمان است، شرک مانع نیست، ایمان شرط است. اگر شرک مانع بود، درباره کافر اهل کتاب یهود و مسیحی، بله مانع نداشتیم؛ اما از همان آیه 221 سوره مبارکه «بقره» برمیآید که ایمان شرط است، نه شرک مانع باشد تا شما بگویید در یهود و مسیحیت، شرک نیست. آیه این است فرمود: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾، نه «حتی یُوَحِّدنَ»؛ نفرمود نکاح با مشرکین جائز نیست تا موحد بشوند، بلکه فرمود نکاح مشرکین جائز نیست تا مؤمن بشوند. در آن طرف دیگر هم که فرمود: ﴿وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ﴾، ﴿حَتَّی یُؤْمِنُوا﴾ فرمود، نه «حتی یوحِّدوا». پس به قرینه آن غایتی که ذکر کردند، معیار ایمان است، نه اینکه شرک مانع باشد، ایمان شرط است و ایمان در یهود و مسیحیت نیست. طبق همین آیه میتوان استدلال کرد که نکاح اهل کتاب هم مثل نکاح مشرکین جائز نیست. این استدلال است و تا حدودی این استدلال تام است.
و اما اگر درباره کفار ما هیچ دلیل نداشتیم، ممکن بود به همین آیه 221 سوره مبارکه «بقره» استدلال بشود که ایمان شرط است، نه اینکه خصوص شرک مانع باشد؛ لذا مشرک و کافر، کتابی و غیر کتابی، هر دو «ممنوع النکاح» هستند. لکن بعضی از آیات قرآن کریم دلالت میکنند بر اینکه زنهای پاکدامنِ اهل کتاب میتوانند همسرانِ مسلمان بشوند.
آیه سوره مبارکه «مائده» همین است؛ در سوره مبارکه «مائده» آیه پنج این است: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ﴾. مطالب مهم گاهی به عنوان «الیوم»؛ یعنی امروز از این به بعد حکم این است، معلوم میشود قبلاً نبود؛
مثل ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾،[13] ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ﴾،[14] بعد از جریان «غدیر» فرمود از این به بعد کفار دیگر ناامید شدند؛ چون خیال میکردند رحلت حضرت پایانبخش دین است، معلوم شد که نه، خلیفه دارد و آن جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) است؛ لذا آغاز آیه دارد: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾؛ از امروز به بعد کفار ناامید هستند، برای اینکه پیغمبر جانشین دارد. این «الیوم، الیوم» نشانه یک اهمیتی در مسئله است. فرمود: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾، برخیها مثل صاحب جواهر(رضوان الله علیه) اصرار کردند که این طیبات منظور جو و گندم و اینهاست. اینها قبلاً هم حلال بود، خرید و فروش و جو و گندم و برنج و حبوبات و اینها قبلاً هم حلال بود. «طعام» یعنی غذا، نه اینکه خرید و فروش گندم حلال شد، چون از همان یهودیهای مدینه میخریدند، قرض میگرفتند. فرمود: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ﴾، غذای اینها، آبگوشت اینها، برنج اینها، خورشت اینها بر شما حلال است؛ یعنی اینها پاک هستند. در ذَبیحه هم اسلام شرط نیست، توحید شرط است؛
یعنی در ذَبح گاو و گوسفند باید نام «الله» برده بشود، حالا مسلمان باید موحّد باشد که هست، نام «الله» هم باید برده بشود. این ﴿وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ﴾،[15] معنای آن این نیست که وقتی گوسفند را ذَبح میکنند یا مرغ را ذَبح میکنند یا گاو را ذَبح میکنند، بگویند «بسم الله الرحمن الرحیم»، فرمود نام خدا باید برده بشود. اگر بگوید «الحمد لله»، «لا اله الا الله»، «الله اکبر»، «سبحان الله»، «لا حول و لا قوة إلا بالله» همه اینها «ذکر الله» است. اینطور نیست که حالا هنگام ذَبح گوسفند و گاو حتماً باید بگویند «بسم الله الرحمن الرحیم»، نه! اگر بگویند: «لا حول و لا قوة إلا بالله» حلال است، بگویند: «سبحان الله» حلال است، «الحمد لله» حلال است، باید نام خدا برده بشود، نه اینکه بگویند: «بسم الله الرحمن الرحیم». نام خدا که برده میشود، گوسفند میشود حلال، اینها موحد هستند. یک وقت است که این کار را نمیکنند؛ مثل اینکه مسلمانی این کار را نکند. یا ذبیحه نبود مثلاً یک غذایی درست کردند که گیاهی بود، ولی اینها پاک هستند یا ماهی بود از دریا گرفتند، چون در ذَبح ماهی «خروجه من البحر حیاً» کافی است، وگرنه ذَبحی که ندارد. اینکه میگویند از مسلمان بگیرند، برای اینکه او مطمئن است که زنده از دریا گرفته، این باید بیرون از دریا بمیرد. اصلاً ذَبح ماهی به این است که «خروجه من الماء حیاً» همین؛ نه «بسم الله» میخواهد، نه رو به قبله میخواهد، «ذبح کل شئ بحسبه». اگر آدم اطمینان داشته باشد که این ماهی را که این کافر گرفته زنده از دریا گرفته، کافی است. حالا یک غذای را با ماهی درست کرده، مهمان مسلمانی را دعوت کرده، این آیه میگوید حلال است برای شما، اینها نجس نیستند، نه اینکه حالا جو و گندم بخواهی از اینها بخری اینها حلال است، قبلاً هم همینطور بود ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾ این است؛
لذا اینها ذاتاً پاکاند، مگر اینکه آدم بداند که دست آنها به وسیله خمر و خنزیر آلوده است که یک نجاست «بالعرض» است. اگر اینها دوش گرفتند و از زیر دوش بیرون آمدند، همه بدنشان پاک است؛ عرق بدنشان پاک است، دستشان پاک است، کسی با اینها مصافحه کرد لازم نیست دستش را بشوید، کسی به اینها یک استکان چای داد لازم نیست استکان را بشوید. اگر نجاست عرضی در این کار نباشد، اینها ذاتاً پاک هستند. این درباره طهارت بدن خود اینهاست.پرسش: ...؟پاسخ: نه، کافر هستند، کافر محسوب میشوند، جهنمیاند؛ اما پاک هستند. پرسش: ...؟پاسخ: نه، اول کلام است، اول بحث است، مشرک نجس است. البته خیلیها فرمایشات آنها این است که کافر نجس هستند؛ اما مستفاد از آیات و روایات این است که ذاتاً اینها پاک هستند، مگر اینکه با خمر و خنزیر و امثال آن دستشان آلوده باشد، بله این نجاست «بالعرض» است، وگرنه ذاتاً اینها پاک هستند. اینها اگر از استخر درآمدند، اینطور نیست که بدنشان نجس باشد، لباسشان نجس باشد. ذاتاً پاک هستند، مگر اینکه بدنشان در اثر ارتباط با نجاسات مثل خمر و خنزیر و امثال آن آلوده باشد. لذا فرمود: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾؛ امروز غذای اینها بر شما حلال است.
در همان جریان مباهله و سایر اینها که مسیحیهایی از نجران حرکت کردند آمدند با وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مناظره کنند، مصاحبه کنند، گفتگویی داشته باشند، اینها وقتی موقع عبادتشان شد، همه رفتند در مسجد مدینه، حضرت فرمود بگذارید بروند کار خودشان را انجام بدهند، اینها با همان ناقوسشان آمدند در مسجد مدینه و ناقوس زدند و عبادتشان را انجام دادند، با حضور حضرت! اینطور نبود که حضرت بفرماید نه، اینها را راه ندهید. ممکن است قبل از نزول آیات نجاست و طهارت باشد؛ ولی به هر حال این قضیه واقع شده است، در جریان آمدن مسیحیهای نجران به مدینه و ورود آنها در مسجد با ناقوس. به هر تقدیر این آیه دارد که ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾. این درباره طهارت ذاتی اهل کتاب است.
عمده که محور بحث در مقام ماست، این است که فرمود: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾، یک؛ ﴿وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ یعنی همانطوری که آب و میوه برای شما حلال است، غذای کفار هم برای شما حلال است. این عطف نشانه حلّیت مستحکم است: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾، یک؛ ﴿وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ﴾، دو؛ ﴿وَ طَعامُکُمْ﴾ هم ﴿حِلٌّ لَهُمْ﴾؛ میتوانید به آنها چیزی بدهید، ظرف را لازم نیست بشویید، سه. ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾؛ یعنی «الیوم» زنهای پاکدامن را به عنوان همسری میتوانید بگیرید؛ ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾؛ زنهای پاکدامنِ یهودی و مسیحی را هم میتوانید به عنوان همسر انتخاب بکنید. این آیه به روشنی دلالت میکند به اینکه مسلمان میتواند با زن مسیحی ازدواج بکند و مرد مسیحی را داماد خود قرار بدهد. ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾، البته مَهریه را باید بپردازید: ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾. حالا این نظر شریفتان باشد.
برخیها خواستند بگویند این مخصوص نکاح منقطع است؛ برای اینکه تعبیر به «أجر» شده است. میفرمایند که نه، «أجر» درباره نکاح دائم هم هست، از مَهریه هم به «أجر» تعبیر شده است، کلمه «أجر» دلیل نیست که این نکاح، نکاح منقطع است؛ چون دو طایفه دلیل است: یک طایفه ناهیه است که آنها را میخوانیم، یک طایفه مجوّزه است، مثل همین آیه سوره مبارکه «مائده». در جمع بین این دو طایفه دو نظر است: بعضی تصرف در هیأت است گفتند این جائز است و آن طایفهای که نهی کرده، آن را حمل بر کراهت کردند، برخی تصرف در ماده کردند گفتند اینجا که جائز است مربوط به نکاح منقطع است، آنجا که ممنوع است مربوط به نکاح دائم است. این ظاهر آیه این است که زنهای پاکدامن اهل کتاب برای مردان جایز است و بر عکس.
اما در قبال، سوره مبارکه «ممتحنه» جلوی این کار را گرفته است؛ فرمود به اینکه ﴿وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ﴾، از همین قبیل است. آیه دَه سوره مبارکه «ممتحنه» این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ﴾، گفتند به اینکه حالا اگر زنهایی از مکه به مدینه مهاجرت کردند از خانواده کفر برگشتند و آمدند اینجا، با اینها ازدواج بکنیم یا نکنیم؟ فرمود کسانی که همسران کافر بودند قبلاً و خودشان عِصَم داشتند، با اینها ازدواج نکنید. به این قسمت دستبند اینها میگویند «مِعصَم». به «عِصَم کَوافِر» تمسّک نکنید، با آنها ازدواج نکنید، این جلوی آیه پنج سوره مبارکه «مائده» را میگیرد. این ﴿لا تُمْسِکُوا﴾ یعنی «لا تنکحوا». پس آن جائز نیست.
پاسخی که دادند گفتند که آن آیه سوره مبارکه «مائده» نسخ شده به این. آنجا که فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾، منسوخ است به آیه دَه سوره مبارکه «ممتحنه». پاسخ آن این است که آن در سوره مبارکه «مائده» است، «مائده» هم آخرین سوره است که نازل شده است. درباره سوره «مائده» هم گفته شد که حلالش برای همیشه حلال است، حرامش برای همیشه حرام است؛ چون بعد از سوره مبارکه «مائده» سورهای نازل نشده است تا اینکه ناسخ آن باشد. این در مدینه نازل شده، آخرهای مدینه بود، این سوره «ممتحنه» قبل نازل شده است، این نمیتواند ناسخ آن باشد. قهراً این نهی را باید بر تنزیه حمل کرد. برخیها آمدند این نهی را بر تنزیه حمل کردند، برخی آمدند این نهی را با تصرف در ماده بر نکاح دائم حمل کردند که ظاهراً خود محقق هم از همین قبیل است که نکاح منقطع جائز است؛ ولی نکاح دائم جائز نیست./ف
پی نوشت:
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص238.
[2] بقره/سوره2، آیه221.
[3] مائده/سوره5، آیه1.
[4] مائده/سوره5، آیه2.
[5] بقره/سوره2، آیه129.
[6] انفال/سوره8، آیه75.
[7] زمر/سوره39، آیه30.
[8] روم/سوره30، آیه21.
[9] کنز العرفان فی فقه القرآن، جمال الدین المقداد بن عبدالله السیوری، ج2، ص188 و 189.
[10] مائده/سوره5، آیه73.
[11] توبه/سوره9، آیه30.
[12] بقره/سوره2، آیه98.
[13] مائده/سوره5، آیه3.
[14] مائده/سوره5، آیه4.
[15] انعام/سوره6، آیه121.