به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح سه شنبه 15 فروردین ماه 1396 در هشتاد و ششمین جلسه درس خارج فقه نکاح در مسجد اعظم به تبیین شروط لعان پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی پس از مروری کلّی بر اسباب شش گانه تحریم نکاح به عصارهای از مباحث مطرح شده در جلسه قبل اشاره کرد و گفت: مرحوم محقّق تبعاً للنّص مسئله لعان را همراه با قذف خرساء و صماء آورده و قائل است «اگر لعان صورت گرفت؛ یعنی مرد پنج بار آن کلمه را یاد کرد و زن نیز همان کلمات را تکرار کرد لعان محقّق میشود و آثاری نظیر حرمت أبدی و نفی ولد را به دنبال خواهد داشت».
وی مشاهده را یکی از شرائط لعان اعلام کرد و بیان داشت: در لعان صِرف نسبت دادن کافی نیست بلکه باید نسبت شاهدانه باشد و بگوید من دیدم که شما فلان کار را انجام دادی و الّا اگر صِرف نسبت دادن باشد، حکم قذف بر چنین نسبت دادنی بار خواهد شد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم افزود: نسبت به «صماء» و «خرساء» که قابلیّت شنیدن و گفتن ندارند، قذف مرد در حکم لعان است حرمت ابدی میآورد و این یک تعبّد محض است که از نصوص گرفته شده و در مسئله لعان وجود دارد.
وی یکی دیگر از شروط تحقّق لعان را ضرورت اجرای لعان در محکمه دانست و بیان داشت: لعان در صورتی رسمی است و آثار و لوازم بر آن مترتّب میشود که در محکمه رسمی و در حضور حاکم انجام شود و الّا لعانی که در جمع غیر محکمهای مثل جمعهای خانوادگی و ... انجام شود، رسمیّت ندارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در رابطه با حکم اقرار در اسلام گفت: حکم اقرار از زمان قبل از اسلام بوده و اسلام بر آن مُهر تأیید نهاده است بنابراین اگر کسی در محضر دادگاه اقرار کند اقرار او بر علیه خود او نافذ خواهد بود.
وی در بررسی استفاده امام از علم غیب در قضاوت افزود: همانطور که در حدیث نبوی «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ» آمده است، امام قضاوتش مبتنی بر بیّنه و شهادت است و نمیخواهد از علم غیب در محکمه و قضاء استفاده کند چون شأن علم غیب خیلی بالاتر از اینهاست که در فقه مطرح شود بلکه علم غیب در کلام کاربرد دارد.
حضرت آیت الله جوادی آملی در اشکال به علم اصول بیان داشت: یکی از ضرورتهای علم اصول این است که جایگاه «عقل» در آن تقویت شود، چون در علم اصول به جای اینکه از عقل بحث شود که از منابع دینی ما است، از علم بحث میکنند که این نوع بحث، هیچ صبغه علمی ندارد چون علم را همه حجّت میدانند و آن که علمی است و دقیق است و جان کندن میخواهد، عقل است که باید بحث شود «العقل ما هو»؟ مبادی عقلی چیست؟ مبادی مشهورات چیست؟ مبادی مسلّمات چیست؟ آن 24 مقدمهای که عقل را مطمئن میکند به یک مسئله علمی، آنها چیست؟
وی خاطر نشان کرد: اگر بحث عقل با بحث علم در اصول جایگزین میشد و حوزه میدانست که علم غیب اشرف از آن است که در بحثهای فقهی بیاید که حرف بلند مرحوم کاشف الغطای بزرگ است، دیگر ما مسئله شهید جاوید و امثال آن را نداشتیم.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم گفت: برخی در علم امام شک و شبهه میکنند که اگر امام علی(ع) علم به شهادت داشت چرا به محراب رفت؟ یا امام حسن(ع) اگر علم به سمّ داشت، چرا نوشید؟ در حالیکه اگر مباحث مربوط به عقل در اصول مطرح شده بود این شبهات به راحتی جواب داده میشد.
وی اضافه کرد: پیامبر(ص) به همه اعمال امّت علم دارد و آن ملائکهای که اعمال ما را مشاهده میکنند شاگردان ائمه(ع) هستند، بنابراین از شهادت دروغ و راست در محکمه هم خبر دارد ولی فرمود «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ» تا کسی گمان نکند حالا که شهادت دروغ داد و رأی به نفع او شد، چون مالش را در محکمه از دست پیامبر(ص) گرفته پس مالش پاک است بنابراین پیامبر(ص) مال را به شهادت دروغ تحویل میداد ولکن میفرمود این مالی که داری به خانه میبری «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم افزود: برخی از فقهاء از لعان با عناوینی مثل حلف و قسم و ... یاد کردهاند که این تعبیرها برگرفته شده از قسمهایی است که در متن لعان و در صیغه لعان وجود دارد.
وی سپس به جانمایی روایات لعان پرداخت و خاطر نشان کرد: روایات مربوط به لعان در کتاب اللعان در جلد 22 وسائل آمده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در شرایع، اسباب تحریم زوجه بر زوج را شش امر دانستند: «نَسَب»، «رضاع»، «مصاهره»، «استیفای عدد» به دو معنا که برای استیفای عدد است، این امور چهارگانه گذشت. «لعان» و «کفر»؛ یعنی پنجم و ششم مانده است.
در بحث قبل عصارهای از مسئله «لعان» مطرح شد. در کنار مسئله «لعان»، «قذفِ خرساء و صماء» هم مطرح است. «تبعاً للنص» مسئله قذفِ بعضی از زنها در حکم لعان است. ایشان فرمودند: «السبب الخامس اللعان و هو سبب لتحریم الملاعنة تحریماً مؤبدا»؛[1] اگر لعان صورت گرفت؛ یعنی مرد پنج بار آن کلمه را یاد کرد، در مقابل آن زن پنج بار کلمه دیگر را یاد کرد، این لعان محقق میشود و آثار فراوانی که دارد از همین جا شروع میشود که این زن بر این مرد حرام میشود، یک؛ حرمت آن هم حرمت ابدی است، دو؛ قهراً آثاری که مربوط به زوجیت است رأساً منتفی میشود، سه. این درباره لعان است که یک توضیح دیگری هم در کنار توضیح قبل باید بیان بشود.
مطلب دیگر «قذفِ خرساء» است. در جریان «لعان»، مرد به زن میگوید من دیدم شما آلوده شدی، ادّعای شهود میکند، نه تنها نسبت ناروا به او میدهد، بلکه ادّعای مشاهده میکند میگوید من دیدم شما این کار را کردی، بیّنه هم ندارد. پس صِرف نسبت نیست، نسبت شاهدانه است؛ یعنی میگوید من دیدم شما آلوده شدی و شاهد هم ندارد. در چنین زمینهای اگر چهار بار یک صیغه را، پنج بار صیغه دیگر را انشاء بکند و زن هم چهار بار یک صیغه را، بار پنجم صیغه دیگر را انشاء بکند، این لعن دو طرف ـ لعان مباهله است ـ این مباهله دو طرف و لعن دو طرف محقق میشود، آثار آن هم حرمت ابدی است. در کنار مسئله «لعان»، «قذف» هست؛
منتها نسبت به «صماء» و «خرساء»؛ اگر زن ناشنوا بود یا گویایی را از دست داده است خرساء است که نمیتواند سخن بگوید و صماء است نمیشنود، مرد نسبت آلودگی به او میدهد و مدّعی است من دیدم و بیّنهای هم ندارد، لعان یک طرفه هم ما در اسلام نداریم، زن که نشنیده تا ببیند چه خبر است، یا نمیتواند در اثر اَخرس بودن، آن پنج صیغه را اجرا کند، خود این قذف به منزله لعان است و حرمت ابدی میآورد. قهراً بحث در دو مقام است: یکی درباره «لعان»، یکی درباره «قذفِ خرساء و صماء». این دو مقام هم از دو طایفه از نصوص گرفته شده است. «تبعاً للنص» چون یک تعبّد محضی است، مسئله دوم حکم لعان را دارد.
مطلب بعدی آن است که عناصر محوری محکمه قضاء، حضور قاضی عادل از یک طرف؛ گاهی قاضی عادل با أمارات مفیده یقین علم پیدا میکند، از طرف دیگر است. اگر علم قاضی مطرح نبود، نسبتی که أحدهما به دیگری میدهد، این نسبت یا باید با بیّنه ثابت بشود، یا باید با یمین ثابت بشود، یا باید با اقرار ثابت بشود و مانند آن. اقرار یک چیزی نیست که ما بگوییم شریعت آورده، اقرار یک امری بود که قبل از اسلام بود و بعد از اسلام هست، دین هم امضاء کرده که «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ».[2] آن خصوصیتهایی را که شریعت آورده یا تکمیل کرده،
همین «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[3] است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که علم غیب ما محکمه قضاء را تأمین نمیکند، علم غیب یک جهت اشرفیتی دارد که آن همتای مسئله قضاء نیست تا احکام فرعی فقهی را با علم غیب حل کنیم. گاهی برای اثبات معجزه یا ضرورتهای دیگر، از علم غیب کمک میگرفتند، ولی این «إِنَّمَا» که مفید حصر است باعث شد که مرحوم کاشف الغطای بزرگ آن تحقیق را بکند که علم غیب سند فقهی نیست.
یکی از نقصهای مهم اصول ما این است که به جای اینکه از عقل بحث کند که منبع دینی ما هست، از علم بحث میکند؛ هیچ یعنی هیچ! این صبغه علمی ندارد. ما در اصول باید از کتاب و سنّت و عقل و اجماع بحث بکنیم. ببینید از کتاب و سنّت بحث میشود، اما به جای عقل از علم بحث میشود. علم را همه حجت میدانند؛ نه علمی هست، نه به درد میخورد، علم که یقیناً حجت است. آنکه علمی است و دقیق است و جان کَندن میخواهد عقل است که خبری از آن نیست؛ «العقل ما هو»؟ مبادی عقلی چیست؟ مبادی مشهورات چیست؟ مبادی مسلّمات چیست؟ آن 24 مقدمهای که عقل را مطمئن میکند به یک مسئله علمی، آنها چیست؟ آنها که خبری نیست. علم حجت است، بله علم حجت است، مگر کسی با حجّیت علم مخالف است؟! مگر اینکه اصلاً این مسئله، مسئله علمی است که شایسته است حوزه درباره آن بحث بکند؟! باید درباره عقل بحث بکند که هیچ خبری نیست. حالا درباره علم هم بحث میکند. این امر اگر در اصول میآمد و حوزه میدانست که علم غیب اشرف از آن است که در بحثهای فقهی بیاید که حرف بلند مرحوم کاشف الغطای بزرگ است، دیگر ما مسئله شهید جاوید و امثال آن را نداشتیم.
الآن خیلیها برای آنها سخت است که جمع بکنند که چگونه وجود مبارک حضرت میدانست که کشته میشود ولی رفت؟! آیا وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) میدانست که این کوزه سمّی است یا نه؟ آیا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میدانست یا نه؟ اگر نمیدانست که با علم غیب حضرت سازگار نیست و اگر میدانست با علم به خطر، چگونه اقدام کرده است؟ پیدایش شهید جاوید و دهها مشکلات دیگر در اثر این است که حوزه به رسالت خود عمل نکرده است. بحث نکرده تا این حرف بلند مرحوم کاشف الغطاء را تشریح کند که علم غیب یک امر عرشی است، آن اصلاً در سطح کار فقهی نیست، گاهی برای اثبات ضرورت بکار میرود. این «إنّما» یعنی «إنّما»! فرمود من خیلی از چیزها را بلد هستم، اما محکمه با علم عادی حل میشود: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»، و حواستان هم جمع باشد، اگر کسی قَسم دروغ خورده یا شاهد دروغ آورده، من باخبر هستم و اگر طبق قَسم دروغ یا شاهد کذب، مالی را از محکمه من به دست خود من گرفت مبادا بگویی این مال حلال است، «قِطْعَةً مِنَ النَّار»؛[4] من میبینم که آتش را داری میبری. فقه را در محدوده بحثهای علم عادی باید تأمین کرد.
این دوتا آیه سوره مبارکه «توبه» که شفّاف است فرمود هر کاری که میکنید پیغمبر میبیند: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ﴾،[5] این «سین»، «سین» تحقیق است، «سین» تسویف نیست در برابر «سوف». ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾؛ گذشته از اینکه آن اعمال را هفتهای دو روز به طور رسمی به ما گزارش میدهند، هر کاری که شما میخواهید شروع کنید ما باخبر هستیم؛ امروز حضرت حجّت هم همین است ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾.[6] اینکه تمام اعمال ما را به اذن خدا میبیند، آن ملائکهای که موکّل اعمال ما هستند جزء شاگردان اینها هستند. فرمود مبادا کسی بگوید من رفتم محکمه پیغمبر، از دست خود پیغمبر این مال را گرفتم! این «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است. محکمه را علم عادی تشکیل میدهد. در کنار علم عادی بیّنه، یمین و اقرار هست. این حصر «إنّما»، حصر اضافی است؛ معنای آن این نیست که علم قاضی اثر ندارد. گرچه علم قاضی «بالجمله» مؤثر نیست، ولی در بعضی از بخشها «فی الجمله» مؤثر است. اقرار هم «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ». آنچه که دارج و دائر هست محکمه گردان است، همین بیّنه و یمین است.
مسئله «لعان» هم یک مسئله محکمهای است. یک حادثهای اتفاق افتاده کسی آمد خدمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد من خودم دیدم زنم آلوده است، حضرت چون وحیایی نیامده بود فرمایشی نفرمود. بعد وقتی آیه شش تا آیه نُه سوره مبارکه «نور» ـ که در بحث قبل تلاوت شد و بحث شد ـ آمد؛ حضرت او را خواست و فرمود جریان چیست؟ ـ که گوشهای از آن در روایات خواهد آمد ـ او گفت که من دیدم. فرمود شاهدی داری؟ عرض کرد که نه، من شاهدی ندارم. آنوقت دستور لعان به وسیله آیه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» آمده که اگر کسی همسر خود را متّهم کند به این اینکه این کار را کرد، یک؛ و سند او ادّعای شهود و رؤیت خودش باشد، دو؛ و هیچ کسی دیگر هم شاهد این مسئله نیست، سه؛ در چنین شرائطی برای فصل خصومت مسئله «لعان» مطرح شد. از لعان هم به عنوان مباهله و سوگند دو جانبه یاد میشود که «هذه مباهلة فقهیه». بزرگانی که «آیات الأحکام» نوشتند، از جریان «لعان» به عنوان «حلف» و «سوگند» یاد کردهاند. در آیه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» سخن از حلف نیست؛ اما اینکه فرمود شهادت بدهد ﴿بِاللَّهِ﴾، این «باء» ﴿بِاللَّهِ﴾ که «باء» قَسم است؛ یعنی «أُقسمُ بالله»! قَسم به خدا من شهادت میدهد؛ یعنی خودم دیدم.
بنابراین از «لعان» به عنوان «حلف» و «سوگند» یاد میشود؛ چه اینکه این بزرگان ما در «آیات الأحکام» از این مسئله گاهی به صورت «مباهله»، گاهی به صورت «سوگند» یاد کردند و او چهار بار قَسم یاد میکند که من دیدم، بار پنج قَسم به خدا یاد میکند که غضب خدا بر او اگر او دروغ بگوید. زن هم چهار بار سوگند یاد میکند بر برائت خودش و بار پنجم سوگند یاد میکند که غضب خدا بر او اگر این مرد راست بگوید. اگر این لعان و این مباهله با این شهادتها، با این سوگندهای پنجگانه از دو طرف حاصل بشود، حرمت ابدی میآورد. دیگر کاملاً این زوجه بر این زوج برای ابد حرام خواهد بود.
مسئله «قذف» هم اگر این زن بتواند سخن بگوید، بتواند بشنود و دفاع کند یا لعان میشود یا نه؛ اما اگر صماء باشد، خرساء باشد، او که قدرت سوگند یاد کردن و شهادت پنجباره که به منزله سوگند پنجباره است را ندارد، خود همین قذف کار لعان را انجام میدهد، آن هم برابر نصوص خاصهای است که تعبداً این امر را تنظیم کرد.
مرحوم محقق(رضوان الله علیه) هر دو را در کنار هم ذکر کرده است. فرمود: «السبب الخامس اللعان و هو سبب لتحریم الملاعنه»، این اسم مفعول است مصدر نیست، «ملاعنه» یعنی زنی که مورد لعن و حبال قرار گرفت، «تحریما مؤبدا»، این فرع اول و مقام اول است. «و کذا قذف الزوجة الصماء و الخرساء»؛ اگر کسی همسر خود را که ناشنواست، یا گویایی را از دست داد، «بما یوجب اللعان» متّهم کند، بگوید من دیدم شما آلوده شدی، این چون قدرت لعان ندارد، حکم لعان بر آن بار میشود، چون نمیتواند پنج بار سوگند یاد کند. «بما یوجب اللعان لو لم تکن کذلک»، اگر خرساء نبود، اگر صماء نبود، این موجب لعان بود؛ حالا که خرساء هست و صماء است و نمیتواند، حکم لعان را دارد. وقتی مقام اول روشن شد، مقام ثانی روایات خاص خود را دارد، آن هم مطرح میشود.
در مسئله «لعان»؛ حالا این چندتا روایت است که مربوط به مقام اول است و چندتا روایت است که مربوط به مقام ثانی است. روایاتی که مربوط به مقام ثانی است در وسائل جلد بیست و دوم صفحه 427 باب هشت، این باب هشت چهارتا روایت دارد که مربوط به صماء و خرساء است؛
اما اصل مسئله «لعان» در وسائل جلد 22 صفحه 407 «کِتَابُ اللِّعَانِ بَابُ کَیْفِیَّتِهِ وَ جُمْلَةٍ مِنْ أَحْکَامِهِ» است که چندتا روایت است. اگر برخی از اینها مشکل سندی داشته باشد، روایت معتبر سندی در آن هست. در بحث قبل هم اشاره شد که این اجماع هم اجماع روانی است، نه اجماع فقهی؛ برای اینکه با بود این چند آیه از آیه شش تا نُه سوره مبارکه «نور»، سند معتبری است، روایات وارده ذیل این آیه هم سند معتبری است، در چنین موردی که هم آیه است و هم روایت است، اجماع دلیل ندارد، فقط صبغه روانی دارد که انسان مطمئن است آنچه را که خودش از این آیات و روایات میفهمید، همه فقها(رضوان الله علیهم) همین را فهمیدند.
روایت اول را که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ» نقل میکند این است که میگوید: «إِنَّ عَبَّاداً الْبَصْرِیَّ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام وَ أَنَا عِنْدَهُ حَاضِرٌ»؛ این بصری از وجود مبارک حضرت سؤال کرد، من هم آنجا نشسته بودم. «کَیْفَ یُلَاعِنُ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ»؛ اصل لعان را ما شنیدیم، اما کیفیت آن را نمیدانیم. حضرت فرمود که اصل لعان کیفیت آن این است: «إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِینَ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ رَأَیْتَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَرَأَى مَعَ امْرَأَتِهِ رَجُلًا یُجَامِعُهَا مَا کَانَ یَصْنَعُ»؛ به حضرت عرض کرد اگر کسی وارد منزل او بشود ببیند که یک نامَحرمی در کنار زن او هست، حکم آن چیست؟ یک بحثی که اگر او را از بین ببرد حکمی ندارد و میتواند از بین ببرد، آن باب خاص خودش را دارد؛ اما این که حالا اتفاق نیفتاده، این کار را نکرده است، فقط بخواهد حکم فقهی را از نظر محکمه سؤال بکند، منتها اگر گفت من این را دیدم و آن شخص را کُشت باید در محکمه بتواند ثابت کند و اگر نتوانست ثابت کند، یک قتلی بدون سبب است. اینجا به حضرت عرض کرد: «لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَرَأَى مَعَ امْرَأَتِهِ رَجُلًا یُجَامِعُهَا مَا کَانَ یَصْنَعُ»؛ چکار میتواند بکند؟ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جوابی نداد، چون وحیایی نازل نشده بود. «فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم »، چون جوابی نداشت تا بگوید. «فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ»؛ خود شخص هم برگشت. «وَ کَانَ ذَلِکَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذِی ابْتُلِیَ بِذَلِکَ مِنِ امْرَأَتِهِ»؛ این شخص که سؤال کرد خودش به همین حادثه تلخ مبتلا بود. بعد طولی نکشید «فَنَزَلَ الْوَحْیُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحُکْمِ فِیهَا»؛ وحی در این مسئله نازل شد. «فَدَعَاهُ» وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این شخص را خواست. «فَقَالَ أَنْتَ الَّذِی رَأَیْتَ مَعَ امْرَأَتِکَ رَجُلًا فَقَالَ نَعَمْ»؛ حضرت فرمود تو این صحنه را از نزدیک مشاهده کردی؟ عرض کرد بله. «فَقَالَ لَهُ انْطَلِقْ فَأْتِنِی بِامْرَأَتِکَ»؛ برو همسرت را بیاور در محکمه ما تا ما داوری کنیم؛ برای اینکه «فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَنْزَلَ الْحُکْمَ فِیکَ وَ فِیهَا»؛ ذات أقدس الهی درباره تو و درباره همسرت آیه نازل کرده است. «قَالَ» این کسی که میگوید من در محضر حضرت نشسته بودم میگوید که «فَأَحْضَرَهَا زَوْجُهَا»؛ همسر رفت و زوجه خودش را آورد. «فَوَقَّفَهَا» حضرت او را متوقّف کرد ایستاد در محکمه، آگاه کرد، «رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم » و این حکم را به او تعلیم داد. به شوهر گفت: «اشْهَدْ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ» بگو من شهادت میدهم به «الله».
یک وقت است که انسان شهادت میدهد به توحید؛ مثل آنچه که در تشهّد و اینها میگوییم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». یک وقت است که میگوییم شهادت میدهیم «بالله»، این شهادت میدهیم «بالله»؛ یعنی «أُقسم بالله». «اشْهَدْ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ» پس یک وقت است که «شهدتُ الله» است «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» میگوییم، این شهادت به وحدانیت میدهیم؛ یک وقتی میگوییم شهادت میدهیم «بالله»، مشهود له چیزی دیگر است، این «بالله» میشود قَسم، این به منزله شهادت است. «اشْهَدْ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّکَ لَمِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَیْتَهَا بِهِ»؛ به مرد گفت تو چهار بار بگو قَسم به خدا من شهادت میدهم که این زن آلوده است، چون ادّعای شهود کرد. «قَالَ فَشَهِدَ»؛ این شخصی که نشسته بود این قصه را که نقل میگرد گفت این مرد در حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چهار بار شهادت داد که «أشهَدُ بالله إن هذه المرأة فعلت کذا». «ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَمْسِکْ وَ وَعَظَهُ»؛ هنوز این تمام نشده، موعظه کرد که اگر واقعاً ندیدی و برای تو ثابت نشد، این قَسم پنجم را نخور که اگر قَسم پنجم را خوردی کار تمام است. «وَ قَالَ اتَّقِ اللَّهَ فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِیدَةٌ»؛ لعن یعنی بُعد از رحمت. خدا لعنت کرد فلان شخص را؛ یعنی او را از رحمت خاصه خود دور کرده است. بعد از این موعظه، فرمود حالا که موعظه را شنیدی و میدانی که لعنت خدا شدید است،
در بعضی از موارد دارد که قَسم دروغ «تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِع»[7] یک تعبیری هست که یکدیگر را نفرین میکردند میگفتند که امیدواریم خانهسرای شما سبزی بکارند. این خانهسرای شما سبزی بکارند از همین ترجمه همین حدیث شریف است که «تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِع» در روایات ما در مسئله سوگند دروغ آمده است که این خانه را خراب میکند، وقتی مخروبه شد آنجا را علفکاری میکند سبزیکاری میکند. قَسم دروغ، یمین کاذب «تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِع» این را به صورت یک مخروبه در میآورد.
حضرت فرمود لعنت خدا آثار شدیدی دارد. «ثُمَّ قَالَ اشْهَدِ الْخَامِسَةَ أَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَیْکَ»، آن شهادت خامس چیست؟ این است که «أَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَیْکَ إِنْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ»؛ قَسم پنجم این است که قَسم به خدا اگر دروغ گفته باشم لعنت خدا بر من! «قَالَ فَشَهِدَ» این پنجمی را هم این مرد شهادت داد؛ یعنی سوگند یاد کرد، چون ﴿وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ﴾، خودش به جای اینکه چهارتا شاهد بیاورند در بعضی از موارد، او چهار بار خودش شهادت داد «بالله»؛ یعنی من شهادت میدهم به این امر و وثیقه من هم قَسم به خداست. مشهود له من یا مشهود به من توحید نیست، مشهود له من همان مسئله آلودگی زن است، این «بالله»، «باء»، «باء» قَسم است. این کار را کرد، «قَالَ فَشَهِدَ فَأَمَرَ بِهِ فَنُحِّیَ» حضرت امر کرد حالا برو کنار. «ناحیه»، «تنحیه»؛ یعنی به جانب یکی رفت. حالا وجود مبارک حضرت به زن خطاب کرد، فرمود: «اشْهَدِی أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّ زَوْجَکِ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاکِ بِهِ»؛ فرمود: تو چهار بار بگو شهادت میدهم «مقسماً بالله» که شوهرم دروغ میگوید. تو که شاهد نداری بر برائت خود، شاهدت خودت هستی، باید چهار بار بگویی من شهادت میدهم «مقسماً بالله» به اینکه من برئ هستم؛ مثل اینکه چهار نفر شهادت میدهند که تو پاک هستی. «اشْهَدِی أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّ زَوْجَکِ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاکِ بِهِ»؛ این شخص گفت: «قَالَ فَشَهِدَتْ»؛ این زن چهار بار شهادت داد. «ثُمَّ قَالَ لَهَا» وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این زن فرمود: «أَمْسِکِی»؛ صبر کن! «فَوَعَظَهَا»؛ به آن سوگند و شهادت پنجم هنوز نرسیده، موعظه کرد. فرمود اگر دروغ گفته باشی، لعنت خدا شدید است! او را موعظه کرد. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اگر واقع بود و اقرار بکند با همان تازیانه مسئله حل میشود و دیگر «تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِع» نمیشود. حرمت ابدی نمیآورد. اگر اقرار بکند شارع مقدس او را تازیانه میزند: ﴿الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة﴾، حالا آن روز شاید مسئله رجم نیامده بود. «ثُمَّ قَالَ لَهَا أَمْسِکِی فَوَعَظَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا اتَّقِی اللَّهَ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِیدٌ». «أعوذ من غضب الحلیم»؛ ذات أقدس الهی حلیم است و اگر غضب بکند، از غضب او باید به رحمت خود او پناه برد. «فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِیدٌ ثُمَّ قَالَ لَهَا اشْهَدِی الْخَامِسَةَ» پنجمی را حالا بگو، بگو: «أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْکِ إِنْ کَانَ زَوْجُکِ مِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاکِ بِهِ»؛ قَسم پنجم این باشد که شهادت میدهم «مُقسماً بالله» که غضب خدا بر من روا باشد اگر شوهرم درست میگوید. «قَالَ فَشَهِدَتْ» شهادت داد که این پنجمی را هم خواند. آنگاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «فَفَرَّقَ بَیْنَهُمَا»، این به منزله طلاق نیست که بعد بتوانند دوباره تجدید فراش کنند. «وَ قَالَ لَهُمَا لَا تَجْتَمِعَا بِنِکَاحٍ أَبَداً بَعْدَ مَا تَلَاعَنْتُمَا»؛ چون وقتی ملاعنه کردید، دیگر حرمت ابدی پیدا میکنید.
پس یکی از اسباب حرمت ابدی، مسئله «لعان» است. این روایت را مشایخ ثلاثه نقل کردند؛ یعنی گذشته از مرحوم صدوق،[8] مرحوم کلینی[9] هم نقل کرد، مرحوم شیخ طوسی[10] (رضوان الله علیهم أجمعین) هم نقل کردند.
روایت دوم که مرحوم صدوق[11] «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ» نقل کرد این است که «أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَیه السَّلام فَقَالَ لَهُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ کَیْفَ الْمُلَاعَنَةُ»، این جزء ابتکارات شریعت بود. در محاکم اصل سوگند و یا اقرار و مانند آن قبلاً هم بوده است. «قَالَ یَقْعُدُ الْإِمَامُ»؛ امام یعنی حاکم. «وَ یَجْعَلُ ظَهْرَهُ إِلَى الْقِبْلَةِ»؛ این پشت به قبله میکند، رو به طرفین که طرفین رو به قبله باشند. خطیب هم همین کار را میکند. «وَ یَجْعَلُ ظَهْرَهُ إِلَى الْقِبْلَةِ وَ یَجْعَلُ الرَّجُلَ عَنْ یَمِینِهِ وَ الْمَرْأَةَ وَ الصَّبِیَّ عَنْ یَسَارِهِ»؛ صبی برای اینکه در مسئله «نفی ولد» هم چون جریان «لعان» مطرح است، اگر صبی باشد آن هم کنار دست چپ میگذارند، این کیفیت ملاعنه است. اما صیغه ملاعنه همان است که در روایت اول آمده و در روایت سوم به این صورت است: «وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ» فرمود: «ثُمَّ یَقُومُ الرَّجُلُ فَیَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ» این که میشود سوگند برای همین است، چهار بار به «الله» سوگند یاد میکند که «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ این نسبتی که به زن خود میدهد راست میگوید. «ثُمَّ یَقُولُ لَهُ الْإِمَامُ»؛ حاکم شرع به او میگوید: «اتَّقِ اللَّهَ» که مبادا پنجمی را هم یاد کند. «فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِیدَةٌ» اینجا موعظه میکند. «اتَّقِ اللهَ فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِیدَةٌ ثُمَّ یَقُولُ الرَّجُلُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ این سوگند پنجم و شهادت مقسمانه پنجم را هم ایراد میکند. «ثُمَّ تَقُومُ الْمَرْأَةُ فَتَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ بعد نوبت به زن میرسد، زن هم چهار بار سوگند یاد میکند که این مرد دروغ میگوید، «ثُمَّ یَقُولُ لَهَا الْإِمَامُ»؛ یعنی قاضی، «اتَّقِی اللَّهَ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِیدٌ ثُمَّ تَقُولُ الْمَرْأَةُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَیْهَا إِنْ کَانَ» آن مرد «مِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ فَإِنْ نَکَلَتْ رُجِمَتْ»؛ اگر این زن حاضر نشد، این مرد این کار را کرده، معلوم میشود که یک اقرار فعلی است، چون زنای او محصنه است رَجم میشود. «فَإِنْ نَکَلَتْ رُجِمَتْ وَ یَکُونُ الرَّجْمُ مِنْ وَرَائِهَا وَ لَا تُرْجَمُ مِنْ وَجْهِهَا». این صورت را زدن حتی درباره حیوانات هم شما ببینید که چند حقی که اسب بر راکب دارد یکی این است که صورت او را نزند. صورت کسی را نزند حتی صورت حیوانات، برای اینکه با آبروی او بازی میشود. فرمودند این رجم را میخواهید انجام بدهید این تازیانه را به پشت بزنید، نه به صورت و نه به جلو. «وَ لَا تُرْجَمُ مِنْ وَجْهِهَا لِأَنَّ الضَّرْبَ»، یک؛ «وَ الرَّجْمَ»، دو؛ «لَا یُصِیبَانِ الْوَجْهَ» اصولاً در محکمه شرع به صورت و به چهره و به ظاهر بدن تازیانه نمیزنند، شلّاق نمیزنند. «یُضْرَبَانِ عَلَى الْجَسَدِ عَلَى الْأَعْضَاءِ کُلِّهَا وَ یُتَّقَى الْوَجْهُ» و همچنین عورت. «وَ إِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ حُبْلَى لَمْ تُرْجَمْ وَ إِنْ لَمْ تَنْکُلْ دُرِئَ عَنْهَا الْحَدُّ»؛ اگر نکول کرد «دُرِئَ عَنْهَا الْحَدُّ وَ هُوَ الرَّجْمُ ثُمَّ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا وَ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً»؛ اگر لعان محقق شد حرمت ابدی میآورد. «وَ إِنْ دَعَا أَحَدٌ وَلَدَهَا ابْنَ الزَّانِیَةِ جُلِدَ الْحَدَّ» این دیگر بحث مسئله نسبت به ولد است که اگر کسی هنوز ثابت شده یا ثابت نشده، به این بچه بگوید «إبن الزنا» این مستحق قذف است، چون درباره لعان هم مسئله نسبت به آلودگی به آن زن مطرح است، هم نسبت به نفی ولد که نفی ولد حکم خاص خودش را دارد.
حالا روایت چهارم و پنجم اگر احکام خاصی داشت اینها را باید بخوانیم و اگر حکم جدیدی نداشت همان روایات باب هشت که قذف مرأة خرساء و صماء است مطرح میشود./ف
پینوشت:
[1] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، المحقق الحلی، ج2، ص237، ط.اسماعیلیان.
[2] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج23، ص184، کتاب القرار، باب3، حدیث2، ط آل البیت.
[3] الکافی، الشیخ الکلینی، ج7، ص414، ط.الإسلامیة.
[4] الکافی، الشیخ الکلینی، ج7، ص414، ط.الإسلامیة.
[5] توبه/سوره9، آیه105.
[6] توبه/سوره9، آیه105.
[7] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج101، ص283، ط موسسه الوفاء.
[8] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج3، ص540.
[9] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص163، ط.الإسلامیة.
[10] تهذیب الأحکام، تحقیق خرسان، ج8، ص185.
[11] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج3، ص536.