vasael.ir

کد خبر: ۷۰۲۵
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۵ - 09 December 2017
دانشیار دانشگاه مفید تبیین کرد/ بخش دوم

بررسی مبنای مشروعیت در نظام اسلامی و نقش مردم

وسائل ـ حجت‌الاسلام میرموسوی به مبنای مشروعیت حکومت‌ها اشاره کرد و گفت: در فقه سیاسی مقبولیت نداریم؛ ما در فقه می‌گوییم که یک حق شأنی و یک حق تنجیزی و فعلی داریم؛ حق شأنی را همان شایستگی می‌گوییم و حق تنجیزی را فعلیت می‌گوییم؛ اتفاقاً من معتقدم که حق شأنی فعل همان شایستگی است، ولی حق تنجیزی یک چیز دیگری است؛ این اصلاً بحث مقبولیت نیست؛ حق تنجیزی خودش حق است؛ از مقوله حق است.

در جهان بینی اسلامی، جهان هستی پدیده ای که از مبدئی، مدبر، عالم، حکیم و قادر مطلق سرچشمه می گیرد که اراده اش بر تمامی روابط و عوامل مادی و طبیعی حکمفرما است و هرگز موجودی را توان خارج بودن از تحت سرپرستی و ولایت الهی نیست که این ولایت خداوند در اصل تکوین و آفرینش را ولایت تکوینی می گویند.

از سوی دیگر انسان هم جزئی از این جهان هستی است و طبعاً از این قانون کلی و ولایت الهی مستثنی نیست؛ ولی از آنجا که انسان موجودی است آزاد و مسؤول که با اختیار خویش حرکت تکاملی خود را سیر می نماید، لذا با آزادی و انتخاب این سرپرستی و ولایت را می پذیرد و خود را ملزم به ولایت و قانون خدا می داند؛ مفهوم این نوع ولایت این است که تشریع و قانونگذاری در اجتماع انسانی به خداوند تعلق دارد.

از نظر امام خمینی(قدس سره)، اراده خداوندی بر هر چیزی حاکم است، بنابراین همه افراد جامعه از پیامبر گرفته تا عامه مردم همگی فرمانبردار قانون اسلام هستند و همه تابع اراده الهی هستند و حاکم جامعه اسلامی نیز بر طبق موازین و قوانین الهی قدم می نهند و هیچ تفاوتی بین فرمانروا و فرمانبردار وجود ندارد.

از این جهت ایشان حکومت را به منزله امانت نزد ولی فقیه می داند که در صورت تخطی از مقام خویش معزول است؛ زیرا ملاک مشروعیت اراده خداوندی است و اراده خداوند عادل و مشروع بالذات است، در غیر این صورت نمی تواند منبع و معیار مشروعیت باشد و تنها در صورتی قابل اتصاف به عدل و شایستگی و مشروعیت است که تابع اراده خداوند باشد و در صورت عدم تبعیت از اراده خداوند نامشروع و ظالم خواهند بود؛ بنابراین هر نظام سیاسی نامشروع حاکمیت طاغوت است.

حال سؤال‌ مطرح است که با این مقدمه نقش و جایگاه مردم در نظام اسلامی چیست و اراده مردم در حکومت اسلامی چه نقشی را ایفا میکند؛ در همین راستا خبرنگار سرویس سیاست پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، گفتگوی تفصیلی با حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی میرموسوی، دانشیار دانشگاه مفید داشته است که بخش دوم آن تقدیم خوانندگان می‎شود.

 

وسائل ـ وقتی گفته می‌شود که یک نوع مشروعیت خاستگاهی فراتر از انسان دارد و نوع دیگر مشروعیت در درون جمع انسان شکل می‌گیرد، اگر آن مشروعیت که خاستگاه فراتر از انسان دارد، اراده تشکیل حکومت را به مشروعیت درون انسان‌ها واگذار کند این حد فاصلی را شکل می‌دهد یا چون این مبنا و منبعش مشروعیت فرا انسانی است به آنجا پیوند می‌خورد؛ آیا در اینجا مشروعیت حکومتی که شکل می‌گیرد دو گانه است؛ چون مشروعیت الهی، مردمی دارد و از هر دو مشروعیت استفاده کرده است؟

من فکر می‌کنم این از آن مواردی است که می‌گویند نتیجه تابع اخص مقدمات است، وقتی که شما اختیار انسان را به عنوان یک واسطه در مشروعیت می‌آورید این تابع همان است؛ این جزو همان نظریه‌های اختیارگرایانه می‌شود.

به نظرم نظریه‌های اختیارگرایانه را می‌توانید بگویید که آن‌هایی که بر یک مبنای دینی می‌آید و اختیار انسانی را توجیه می‌کند، من فکر می‌کنم مثلاً لاک هم در اندیشه غرب بر مبنای یک دیدگاه دینی این بحث را مطرح کرد و گفت که در واقع خداوندی که انسان‌ها را آفریده است همه انسان‌ها مربوط به یک خدا هستند، و چون همه انسان‌ها مربوط به یک خدا هستند.

هیچ کسی بر دیگری برتری پیدا نمی‌کند و از همینجا شروع کرد به نوعی اصل عدم ولایت را تأسیس کرد و بعد در بعد ایجابی آن گفت که این حاکمیت را خداند به نوعی به مردم واگذار کرده است.

تقریرش ایجاد شد در اندیشه دینی مسیحیت؛ کما اینکه در اندیشه دینی این طرف هم ما داریم؛ یعنی آن‌هایی که به نوعی می‌گویند که هیچ تعارضی بین حاکمیت خدا و حاکمیت مردم نیست و این یک رابطه طولی دارد و ایده ولایت امت یا ولایت مردم به شیوه‌های مختلفی مطرح می‌کنند.

 

وسائل ـ بحث مشروعیت جنبه جالبش مشروعیت تأسیسی یا مشروعیت در حین اجرا است؛ یک موقع ما قبل از شروع حکومت از مشروعیت بحث می‌کنیم که یک حکومت مشروع چگونه تأسیس می‌شود؛ مشروعیت با دیدگاه اراده مردم نه دیدگاه اراده الهی، حالا از آن بحث می‌کنیم که همان دیدگاه‌ها باید اراده مردم باشد، برای اینکه حکومت داشته باشد؛ آن اختیار را برای فرمانروایی داده باشد که بحث غلبه‌ است و حکومتی غیر قانونی و غیر مشروع شکل می‌گیرد؛ ولی در ادامه رضایت مردم نسبت به آن حاصل می‌شود، یعنی مشروعیت پسینی را برای حرکت ابتدایی ایجاد می‌کند.

به لحاظ خارجی هم همین است؛ یعنی خیلی وقت‌ها حکومت‌ها همانطور که شما می‌گویید ممکن است که در آغاز مبنای مشروعی نداشتند؛ ولی در طول زمان توانسته است تغییر ماهیت دهد.

 

وسائل ـ فرمودید دو دیدگاه کلی درباره مشروعیت داریم، مشروعیت غیر اختیارگرایانه و مشروعیت اختیارگرایانه که مبتنی بر اراده و اختیار انسان است؛ سؤال این است که دین اسلام در کدام گروه قرار می‌گیرد، طبق تبیین شما که نتیجه تابع اخص مقدمه است و این که اگر اسلام اراده را به انسان بدهد؛ در نگاه کلی خود اسلام به مشروعیت با چه دیدی نگاه می‌شود؛ همان سیر جریانی که از خدا شروع می‌شود و به انسان می‌رسد یا چنین سیری وجود ندارد و این حق را نمی‌توان اثبات کرد؛ آیا می‌توان گفت که در اسلام حق ولایت الهی را نمی‌توان اثبات کرد یا حق ولایت الهی ثابت است و مسیر اجرا شدنش فرق می‌کند؟

در اسلام چون توحید در کانون اعتقادات دینی است؛ بر اساس ایده توحید انسان‌ها آفریده‌های خدای واحد هستند و اوست که در واقع قدرت برتر و حاکم برتر در کل هستی است؛ حالا این‌ها که می‌گویند خداوند بعد تکوینی‌اش که مشخص است، بعد تشریعی آن هم از دید اسلام این است که اوست که می‌تواند فرمان بدهد و انسان‌ها بایستی تابع فرمان او باشند؛ این در عقیده توحیدی ما کاملاً قابل پذیرش است؛ مشترک هم هست.

بنابراین نمی‌شود که ما مشروعیت را مستقل از اراده خداوند مطرح کنیم؛ منتها بحث بر سر این است که این اراده خداوند به شکل یک سویه و از بالا به پایین است یا نه، این اراده خداوند در قالب اراده مردم محقق می‌شود؟

خوب، کسانی که نظریه‌های الهی مشروعیت را مطرح می‌کنند می‌گویند که یک سویه است و اوست که نصب می‌کند؛ آن‌ها که نظریه‌های الهی مردمی را مطرح می‌کنند، این‌ها می‌گویند که این اراده خداوند و این حق حاکمیت خداوند به نوعی تفویض به عموم افراد شده است و این عموم افراد هستند که آن را اعمال می‌کنند.

همانطور که در احکام فردی هم همینطور است که هر کسی می‌آید و آن حکم را خودش اجرا می‌کند، هر کسی نماز را خودش می‌خواند، روزه را خودش می‌گیرد و سایر احکام شرعی را خودش انجام می‌دهد، از این دیدگاه امر حکومت هم چیزی متفاوت با این نیست، به نوعی به عموم متعلق شده است.

 

وسائل ـ تبیین خودتان و دیدگاه مورد پسند خودتان که از لحاظ علمی به آن رسیده‌اید چیست؟

من فکر می‌کنم که آن نگاه از بالا به پایینی در مجموعه آیات و روایاتی که داریم، دلیل روشنی بر آن نیست؛ یعنی اینکه بگوییم خود خداوند تعیین می‌کند؛ وقتی اینطور می‌گویم نه به این معناست که خداوند نمی‌تواند تعیین کند.

ولی اینکه در یک جایی یا در یک روایتی داشته باشیم که خداوند بگوید که من خودم تعیین کرده‌ام؛ من فقط در سوره بقره، آنجایی که در آیه 238 داستان بنی اسرائیل را مطرح می‌کند و می‌گوید «إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ....» که خداوند درباره حکومت این را برای شما تعیین کرد؛ این هم اتفاقاً می‌آید درخواست را از سوی مردم مطرح می‌کند که مردم از پیامبرشان خواستند که یک حاکمی برای ما تعیین کنید و به نوعی مردم از او درخواست کردند بعد آن هم گفت که «وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا...»؛ در واقع می‌گوید که خواسته شما در قالب این فرد محقق می‌شود؛ حتی این آیه هم که می‌گوید نمی‌خواهد بگوید که یک سویه است.

در موارد دیگر هم به نظر من در آیات دیگری که ما داریم که اطاعت از پیامبر را در حوزه سیاسی مطرح می‌کند، این آیات مطلق است و در مقام بیان این نیست که این خواستگاه این کجا بوده است؛ مثلاً در سوره نساء که می‌فرماید «اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»؛ بحث اصل اطاعت است، حالا اینکه این اطاعت ضرورت دارد از کجاست؟ این در مقام بیان این نیست؛ مبنای اطاعت را نمی‌گوید.

 

وسائل ـ فرمانروایی سیاسی را ممکن است بگوید؛ ولی فرمانروایی سیاسی مشروع را تبیین نمی‌کند.

دقیقاً؛ بنابراین این هم ما از آن خیلی استفاده نمی‌کنیم که بخواهد در ارتباط با سیاست بگوید که حاکمیت سیاسی به شکل یک سویه تعیین شده است؛ در آیات دیگر هم همینطور است.

مثلاً در آیه‌ای که می‌گوید« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...»؛ اگر خداوند و پیامبر چیزی را حکم کردند دیگر اختیاری بر آنان نیست؛ این هم باز هم در مقام بیان این نیست که مبنای این چیست؟

بله شما در یک حکومتی که کاملاً مبتنی بر خواست مردم هم است قوانین الزامی است و شما نمی‌توانید خلاف قانون عمل کنید، پس این هم باز در مقام بیان این نیست که خاستگاه این کجاست، مردم هیچ نقشی ندارند؛ بله پذیرفتید بالاخره.

مثلاً آیاتی که بحث بیعت را مطرح می‌کند که حالا چند آیه‌ای که در قرآن هست، این‌ها هم به نوعی نقش اراده افراد را در بحث بیعت مطرح می‌کند، «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»؛ آن‌ها که بیعت می‌کنند با خدا بیعت می‌کنند.

بنابراین تصور من این است که آن دیدگاه‌هایی که در ارتباط با مشروعیت یک سویه هست نیست؛ منتها اینکه باید یک بحثی را توجه داشته باشیم؛ آن چیزی که باعث می‌شود برخی این را یک عقیده مورد پذیرش دین قلمداد نکنند و بگویند که در مورد پیامبر و ائمه حتماً مشروعیت حکومت آن‌ها یک سویه بوده است و مردم هیچ نقشی نداشته‌اند، به نظر من به این بر می‌گردد که این‌ها ماهیت ولایت سیاسی را از سایر گونه‌های ولایت تفکیک نمی‌کنند.

یعنی فرمانروای سیاسی را از مقوله سایر ولایت‌ها می‌دانند و می‌گویند که چون این ولایت‌ها امری است که نیاز به یک شایستگی‌های ذاتی و الهی دارد، این هم از همان سنخ است؛ در حالی که به نظر من می‌رسد که اساساً در ادبیات دینی ما آن سطح از ولایتی که ما برای پیامبر و ائمه اطهار قائل هستیم که حالا دایره‌اش ممکن است که در دیدگاه‌های مختلف قبض و بسط داشته باشد، آن سطح از ولایت ضرورتاً برای ولایت سیاسی نیست.

بله، آن سطح از ولایت طبیعتاً شایستگی فرمانروایی سیاسی را می‌آورد؛ یعنی از دیدگاه یک شیعه همه ائمه ما شایسته‌ترین افراد برای امارت بودند ولی این شایستگی برای امارت به این معنا نیست که آن‌ها بدون خواست افراد، بدون خواست عموم جامعه حق فرمانروایی را داشتند؛ به نظر من بین شایستگی و حقانیت تفاوت است.

 

وسائل ـ اگر این تفکیک را تبیین کنید مناسب است، چون کسانی که معتقد به ولایت از بالا به پایین هستند همین تحلیل را دارند با این دید که بین مشروعیت و مقبولیت تفکیک می‌گذارند و می‌گویند که این حق وجود دارد و انسان‌ها را به پذیرش نمی‌توان مجبور کرد و اگر نپذیرفتند امام مقبول نیست و اما حق ولایتش همچنان باقی است؛ بنابراین مهم است که فرق بین حق و شایستگی تفکیک شود.

در بحث امارت و فرمانروایی ما بین دو سطح بایستی تفکیک کنیم، یکی همان سطح شایستگی هست که چه کسانی شایسته هستند برای اینکه قدرت به آن‌ها واگذار شود؛ یک بحث دیگر این است که حالا از بین این افراد شایسته چه کسی حق فرمانروایی دارد؟

این را کاملاً می‌توان تفکیک کرد، هر کسی که شایستگی دارد، به صرف شایسته بودن خود این حق را پیدا نمی‌کند؛ در خیلی از موارد دیگر هم می‌شود این تفکیک را در نظر گرفت؛ در حوزه امور اجتماعی و زندگی عمومی این تفکیک را می‌توان در خیلی از موارد دیگر هم دید.

مثلاً شما در بحث پزشکی، خیلی پزشکان هستند که شایستگی طبابت دارند ولی اینکه بیایند و در مورد شخص شما طبابت کنند، این به صرف شایستگی نمی‌شود؛ چون به هر حال شما باید نزد او بروید، تا وقتی شما به نزد او نروید حق طبابت ندارد یا در رانندگی، شما یک ماشین دارید که می‌خواهید به کسی بدهید، خیلی‌ها هستند که می‌توانند رانندگی کنند، ولی هر کس که می‌تواند رانندگی کند که نمی‌تواند پشت ماشین شما بنشیند.

 

وسائل ـ ممکن است کسی شایستگی رانندگی را داشته باشد؛ ولی حق آن را ندارد، پس اینطور می‌توانیم بگوییم که شایستگی موجد حق نیست، حق را تولید نمی‌کند؛ شایستگی زمینه را ایجاد می‌کند که دیگران حق را به او واگذار کنند؛ اگر حق حکومت را واگذار کردند، شایسته و حق با همدیگر جمع می‌شود و به حکومت مطلوب تبدیل می‌شود؛ ولی اگر این کار نشد حق برای فرد دیگری ایجاد می‌شود.

دقیقاً؛ حالا به نظر من اینجا باید به چیزی هم توجه داشت که در آنکه یک حکومت از سنخ فرمانروایی سیاسی مشروع باشد، بدون اینکه فرد شایستگی هم داشته باشد، آن فرمانروایی سیاسی مشروع تحقق پیدا نمی‌کند؛ ممکن است که فرمانروایی سیاسی باشد ولی مشروعیت نیاز دارد؛ یعنی فرمانروای سیاسی است با این معنا که با دزد سر گردنه فرق می‌کند.

من اتفاقاً در بحث خلافت هم اینطور می‌گویم و می‌شود این بحث را مطرح کرد، به هر حال بعد از درگذشت پیامبر وقتی که ابابکر در سقیفه تعیین شد و بقیه بیعت کردند یک زمانی بود که حضرت علی(ع) بیعت نکردند و در نهایت هم حضرت علی رفتند و بیعت کردند؛ آیا بیعت کردن حضرت علی(ع) به آن حکومت حقانیت داد؟ چون بالاخره حضرت علی(ع) بیعت کردند.

اگر ما بگوییم که به صرف بیعت حقانیت می‌آید، خوب بله، آن حکومتش حقانیت دارد و مشروعیت دارد؛ ولی اگر ما تفکیک را بگذاریم که بله این بیعت موجب می‌شود که این‌ها دیگر با آن افرادی که غاصب مطلق هستند متفاوت باشد، با آن دزد سر گردنه هم متفاوت باشد؛ ولی اینکه فرمانروایی سیاسی این‌ها مشروعیت دارد، این نیاز به یک عنصر دیگر هم دارد.

به نظرم این دو باید با هم باشد؛ یعنی یک جزئش خواست عموم جامعه است و یک جزء آن شایستگی فرد است؛ این دو جزء وقتی با هم بیایند حق فرمانروایی ایجاد می‌شود و در غیاب یکی از این دو جزء حق فرمانروایی نیست.

حالا البته به نظرم در دوران جدید یک تفاوتی با دوران قدیم کرده است و آن این است که در دوران جدید دیگر وقتی بحث حکومت وقتی مطرح می‌شود به مثابه یک نهاد مطرح می‌شود نه به مثابه یک شخص.

در حقیقت در دوران گذشته چون ساختار جامعه یک ساختار قبیله‌ای بود رئیس قبیله حاکم می‌شد؛ ولی این نگاه به حکومت به تدریج متحول شد و در دوران جدید یک فهم جدیدی از دولت پدیدار شد و آن این است که دولت به نوعی نهادی است که فرد در درون این نهاد اعمال قدرت می‌کند.

اگر اینطور شود ما باید بحث کنیم که این نهاد چطور مشروعیت پیدا می‌کند؛ من خودم تصور می‌کنم که یکی از عناصر لازم برای اینکه این نهاد مشروعیت پیدا کند عادلانه بودنش هست؛ یعنی بین عدالت و مشروعیت یک پیوندی وجود دارد؛ شما تا وقتی این نهاد به شکل عادلانه سامان پیدا نکند نمی‌توانید بگویید که فرمانروایی سیاسی مشروعیت دارد.

یعنی دیگر در اینجا فقط صرف شخص نیست؛ این نهاد هم باید عادلانه سامان پیدا کند؛ چون در آن صورت است که یک رضایت همراه با طیب خاطر هست؛ در صورتی که این نهاد عادلانه نباشد؛ مردم به صرف اینکه می‌خواهند نظمی محقق شود، هرج و مرجی نباشد به این رضایت می‌دهند، ولی این رضایتی نیست که برای تحقق مشروعیت کافی باشد، آن رضایتی که می‌تواند حقانیت را فراهم آورد رضایتی است که باید از طیب خاطر باشد و آن رضایت هم در صورتی است که نظام عادلانه باشد؛ بنابراین من فکر می‌کنم ما باید در دوران جدید به دنبال مشروعیت عدالت بنیاد باشیم، مشروعیتی که مستقل از عادلانه بودن حکومت نیست.

 

وسائل ـ در یک نگاه فرد باید دو شرط شایستگی و حقانیت را داشته باشد؛ شایستگی که یک صفت درونی است و خود فرد باید به آن برسد؛ ولی حقانیت یک اعطای خارجی است که دیگران آن را اعطا می‌کنند؛ این تبیین شبیه همان مقبولیت است؛ یک بحث مهم این است که عدالت پیش از شکل گرفتن حقانیت قابل اندازه‌گیری نیست، یعنی تا یک حکومت شروع به کار نکرده است نمی‌توانیم بگوییم که عادلانه کار می‌کند یا نه؛ پس یک حقانیت مشروط باید بگوییم که شکل می‌گیرد؛ آیا همین حقانیت مشروط را نمی‌توان در حکومت قدیم گرفت؛ چون بحث حاکم ظالم است؟

فقط این نکته را عرض کنم که وقتی ما بین شایستگی و حقانیت تفکیک می‌کنیم، نمی‌خواهیم بگوییم که حقانیت کاملاً به خواست عموم بر می‌گردد؛ در واقع ما می‌خواهیم بگوییم که حقانیت پیوند به خواست عموم دارد؛ یعنی اینگونه نیست که حقانیت فقط به شکل یکسویه از بالا به پایینی‌ باشد؛ بنابراین وقتی می‌گوییم پیوند دارد، شایستگی هم یک جزئی از حقانیت می‌شود، یعنی نمی‌شود شایستگی را با حقانیت کاملاً ملازم بدانیم.

شایستگی که با خواست عموم افراد همراه شده است منبع حقانیت است؛ این دقیقاً همان که شما اشاره کردید با مقبولیتی که مطرح می‌شود، قبلاً عرض کرده‌ام که این تفکیک مشروعیت و مقبولیت در این بحث نه تنها هیچ کمکی به بحث ما نمی‌کند؛ بلکه ما را از بحث تا حدودی منحرف می‌کند.

چون وقتی بحث سر حقانیت شد شما باید بگویید که این حقانیت از کجا نشأت می‌گیرد؟ حکومت‌ها به یک صورتی مقبولیت پیدا می‌کنند؛ شما نمی‌توانید حکومتی را در نظر بگیرید که هیچ مقبولیتی نداشته باشد؛‌ امویان هم مقبولیت دارند، حالا با زور شمشیر هم که باشد.

 

وسائل ـ مقبولیت از ترس هم که باشد مقبولیت است؛ همان نظام غلبه که در اهل تسنن هم وجود دارد.

بله آن اصلاً کمکی به بحث ما نمی‌کند، وقتی بحث ما حقانیت شد باید ببینیم که این‌ها نقشی دارند یا نه؟ بنابراین به نظر من آن تفکیک در اینجا هیچ فایده‌ای ندارد، و آن تفکیک یک تفکیک کاملاً خود ساخته به نظر می‌رسد.

 

وسائل ـ البته بحث شایستگی و حقانیت از یکسو مطرح است و از سوی دیگر مردم از باب مقبولیت کمک می‌کنند تا آن مستقر شود؛ ولی در این نگاه که انسان حقانیت ساز است، مقبولیت معنی پیدا می‌کند و این مقبولیت به معنای تولید حقانیت است.

بله؛ یعنی این‌ها جزئی از بحث مشروعیت می‌شوند، یعنی جدای از آن نیستند؛ من قبلاً هم عرض کرده‌ام که در فلسفه سیاسی وقتی مشروعیت مطرح می‌شود؛ اول بحث حقانیت است؛ اینجا شما نمی‌توانید بحث مقبولیت را ضمیمه کنید؛ آن مقبولیت کاملاً بحث جامعه‌شناختی است؛ بحث جامعه‌شناختی یک مقوله است و بحث فلسفی آن یک مقوله است.

در فقه سیاسی هم قبلاً عرض کردم که در فقه سیاسی مقبولیت نداریم؛ یعنی شما بیایید مشروعیت را ترجمه فقهی کنید، اما مقبولیت را نداریم؛ ما در فقه در نهایت می‌گوییم که یک حق شأنی و یک حق تنجیزی و فعلی داریم.

حق شأنی را همان شایستگی می‌گوییم و حق تنجیزی را فعلیت می‌گوییم؛ اتفاقاً من معتقدم که حق شأنی فعل همان شایستگی است، ولی حق تنجیزی یک چیز دیگری است؛ این اصلاً بحث مقبولیت نیست؛ حق تنجیزی خودش حق است؛ از مقوله حق است؛ این نکته معروف از شهید چمران هم جالب است که می‌گوید انسان متعهد، جایی که تخصص ندارد نمی‌رود، انسان شایسته با این دیدگاه جایی که حق ندارد نمی‌رود.

یعنی وقتی انسان شایسته خودش نگاهش این است که حق مردمی برای من تولید شد باید به سراغ حکومت بروم، خوب وقتی ربط بدهیم حق مردمی را باید شایستگی‌اش را زیر سؤال برد.(ادامه دارد)..../403/م

بخش دوم

مصاحبه کننده: علیرضا داودی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۸ / ۰۱ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۵:۰۳:۵۹
طلوع افتاب
۰۶:۳۲:۵۳
اذان ظهر
۱۳:۰۶:۴۰
غروب آفتاب
۱۹:۳۹:۴۸
اذان مغرب
۱۹:۵۷:۱۴