به گزارش خبرنگار وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار در کلاس درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر خود در دارالتلاوه مسجد اعظم قم به تاریخ سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه 1396 در جلسه 192 در ادامه بررسی طرق احراز وجود ضرر به تبیین قول سوم پیرامون تفکیک میان ضرر مالی و جانی پرداخت.
عضو شورای نگهبان قانون اساسی در جلسه گذشته عنوان کرد: بعد از این که اثبات شد وجوب امر به معروف مشروط است به عدم ضرر (جانی و اعضائی و مالی و عرضی، هم برای خود آمر و هم برای وابستگان به او و هم برای سایر مسلمین)، آن چه باید مورد بررسی قرار گیرد این است که ضرر چیست و چگونه آمر به معروف می تواند تشخیص دهد در موردی خاص ضرری وجود دارد یا خیر.
موضوع: شرط چهارم: ضرر (مسائل / مسألهی اول: طریق احراز ضرر/ دلیل قول سوم و مناقشات آن)
خلاصه مباحث گذشته:
این مسأله را بررسی میکردیم که: «آیا خوف، کاشف از ضرر هست یا نیست؟». در اثبات قول دوم یعنی کافیبودن خوف، سه دلیل اقامه کردیم. درنتیجه قول اول یعنی عدم کفایت خوف ردشد. امروز میخواهیم دلیل دو قولی که تفصیل دادهبودند را بررسی کنیم.
دلیل قول سوم: تفصیل بین ضرر مالی و غیرمالی
محقق عراقی قدس سرّه برای صورتی که خوف از ضرر باشد، چه ضرر نفسی چه عرضی و چه مالی، برای این صورت دغدغه دارد. صورت علم و یقین به ضرر را روشن است که میپذیرد، ولی برای صورت «خوف» دغدغه دارد و میفرماید که: ممکن است برای خوف نفسی و خوف عرضی دلیل اقامه کنیم اما برای خوف مالی نه؛ اگر اجماع داشته باشیم، همان دلیل میشود، و الا فللاشکال مجالٌ.
دلیل اول: قاعدهی اشتغال نسبت به امربهمعروف
تقریب استدلال
اما در صورت خوف نفسی و عرضی، استدلال ایشان این است که حفظ نفس واجب است: «لاتلقوا بأیدیکم إلی التهلکة»، حفظ آبرو و عرض هم واجب است، و در مواردی که انسان شک میکند: «نفس در مخاطره است یا نه؟» و تنها خوف ضرر جانی را دارد، در این موارد، قاعدهی اشتغال اقتضامیکند که باید احتیاط کند؛ چون این تکلیف بر دوش اوست و الآن شک دارد که: «اگر این کار را نکند، آیا نفسش یا آبرویش حفظ میشود؟»، قاعدهی اشتغال میگوید: «الاشتغال الیقینی یقتضی البراءة الیقینیة». بنابراین در این موارد میتوانیم بگوییم: چون واجب است حفظ نفس و حفظ عرض، و چون احتمال میدهد که با امربهمعروف کشته بشود یا آبرویش ریخته بشود و یا نقص عضو پیداکند، این آیه شاملش میشود. اما دلیلی برای حفظ مطلق مال نداریم و لذا قاعدهی اشتغال «ضرر مالی» را شامل نمیشود.
عبارت ایشان را بخوانم: «ثم انّ فی إلحاق خوف الضرر بصورة الیقین به، حتى فی المال اشکال.»[1] ؛ پس ابتداءً میفرماید که نمیتوان خوف را ملحق به علم و ظنّ کرد، حتی در ضرر جانی و عرضی. سپس استدراک میکنند و میفرمایند که: «نعم لایبعد الإلحاق فی النفسی و العرضی، لأنه یجب حفظ نفسه عن المضار المزبورة، و مع الشک فیه فقاعدة الاشتغال تقتضی وجوب الحفظ.». این، فرمایش این محقق بزرگ است.
مناقشات
ایشان دو ادعا دارند: اولاً در اسقاط وجوب امربهمعروف، خوف ضرر نفسی و عرضی، ملحق است به یقین و ظنّ به ضرر نفسی و عرضی؛ یعنی همانطور که یقین و ظن به ضرر نفسی و عرضی باعث سقوط وجوب امربهمعروف است، خوف ضرر نفسی و عرضی هم مسقط وجوب امربهمعروف است. و ثانیاً خوف ضرر مالی ملحق نیست به خوف ضرر نفسی و عرضی؛ یعنی وجوب امربهمعروف، مشروط است به عدم خوف ضرر نفسی یا عرضی، ولی مشروط نیست به عدم خوف ضرر مالی. ما ابتدا مدعای دوم ایشان را نقدمیکنیم و سپس مدعای اول ایشان را.[2]
مناقشهی اول: تشکیک در عدم الحاق «خوف ضرر مالی» به «خوف ضرر نفسی و عرضی»
ممکن است در این فرمایش مناقشه بشود به این که: اگر شک کردیم که: «آیا این کار (مثلاً شرب تتن) برای ما ضرر دارد یا ضرر ندارد؟»، اینجا جای اشتغال است؟ یا جای برائت است؟ مثلاً الآن یک میوهی جدیدی به بازار آمده که نمیدانیم: «ضرر دارد یا نه؟»، برائت جاری میکنیم؛ چون این مورد شبههی موضوعیهی ادلهی اضرار به نفس است.
قاعدهی «اشتغال» مال جایی است که تکلیفْ منجَّز شده به این که کبری و صغرایش هر دو احرازشده؛ آنجاهاست که میگوییم: «اشتغال یقینی، مقتضی برائت یقینی است.». مثل این که ظهر شده پس موضوع را احرازکرده، و کبری یعنی وجوب نمازظهر را هم احرازکرده، حالا شک میکند که: «نمازظهر خوانده یا نه؟». پس مجرای قاعدهی اشتغال، شک بعد از احراز صغری و کبری است. اما اگر اصلاً نمیداند: «ظهر شده یا نشده؟»، قاعدهی «اشتغال» جاری نمیشود.
در مانحنفیه این کبری که «لاتضرّ نفسک بإلقائه إلی التهلکة» احرازشده، اما اگر نمیدانیم: «آیا خوف ضرر مالی هم موضوع حرمت اضرار را محقق میکند یا نه؟»[3] ، اینجا جای قاعدهی اشتغال نیست، بلکه جای شبههی موضوعیهی «ضرر» است[4] ، پس در «خوف ضرر مالی» نسبت به جریان «لاتضرّ نفسک بإلقائه إلی التهلکة» برائت جاری میکنیم و درنتیجه ادلهی امربهمعروف جاری میشود، پس در «خوف ضرر» امربهمعروف واجب است. بنابراین اگر این مطلب درست باشد که: «در شک در «ضرر نفسی و عرضی» امربهمعروف واجب نیست.»، نمیتوانیم شک در «ضرر مالی» را هم به آن دو ضرر ملحق کنیم و بگوییم: «در شک در ضرر مالی هم امربهمعروف واجب نیست». پس اگر اثبات بشود که شرط وجوب امربهمعروف عدم «خوف در ضرر نفسی و عرضی» است، ثابت نمیشود که شرط وجوب امربهمعروف عدم «خوف در ضرر مالی» است. بنابراین در عدم وجوب امربهمعروف نمیتوانیم «خوف در ضرر مالی» را به «خوف در ضرر نفسی و عرضی» ملحق کنیم.
اشکال اول و پاسخ به آن: وجوب دفع ضرر محتمل
مگر این که کسی بگوید: «قاعدهی «وجوب دفع ضرر محتمل» که قاعدهای عقلی است، اینجا را هم شامل میشود.»، ولی جریان این قاعده در اینجا هم محل اشکال است؛ چون مراد از این قاعده، دفع ضررهای اخروی است.
اشکال دوم طبق بعضی مبانی
پس میتوانیم بگوییم: در این شبهات موضوعیه، برائت جاری میشود و در خوف ضرر مالی هم امربهمعروف واجب نیست، مگر این که بگوییم: «این موارد، از قبیل شبهات موضوعیهای است که علمش در آستین آدم است.»؛ بعضی مثل مرحوم محقق آشیخ عبدالکریم حائری و بعضی دیگر این موارد را استثناءکردهاند؛ مثلاً کسی همین که چشمش را بازکند میتواند بفهمد: «صبح شده یا نه؟»، اگر بگوید: «ما چشممان را بازنمیکنیم، پس نمیفهمیم که اذان صبح شده و استصحاب بقاء لیل میکنیم و سحری میخوریم.» درصورتیکه با یک نگاه به افق میفهمد، این را میفرمایند: نمیشود. یا مثلاً شک دارد که: «آیا خون به اندازهی مازاد بر یک درهم به لباسش چکید؟ یا نچکید؟» و اگر یک نگاه کند میفهمد، ولی نگاه نکند و نمازبخواند. معمولاً میگویند: در شبهات موضوعیه لازم نیست فحص کند حتی در این موارد، ولی ایشان در این موارد تأمل دارند.[5] کسی که این مبنا را دارد، میتواند بگوید: مکلف، در مواردی که با فحص کمی متوجه میشود ضرر صدق نمیکند از جمله خوف ضرر مالی، نمیتواند بگوید: «شاید ضرر صدق کند و امربهمعروف واجب نباشد، پس چون شک در وجوب کردیم، امربهمعروف واجب نیست.».
مناقشهی دوم: تشکیک در الحاق مطلق[6] «خوف ضرر نفسی و عرضی» به «یقین به ضرر نفسی و عرضی»
جواب دوم این است که فرض کنیم در «ضررهای نفسی و عرضی» تکلیف «حرمت اضرار به نفس» منجَّز است، ولی باید توجه داشته باشیم که در طرف دیگر هم ادلهی امربهمعروف را داریم، این اطلاقات را چرا مقیدکنیم؟! اینها، دو تکلیفِ جدا از هم است: «مُر بالمعروف و انهَ عن المنکر؛ سواءٌ که موجب هلاکت نفست بشود یا نشود، موجب آبروریزی بشود یا نشود، موجب ضرر مالی بشود یا نشود.». پس دو تکلیف منجَّز داریم و درنتیجه باب «تزاحم» است؛ دو تکلیفی داریم که نمیتوانیم هر دو را امتثال کنیم؛ اگر امربهمعروف را امتثال کنیم، ﴿لاتلقوا بأیدیکم إلی التهلکة﴾ را نمیتوانیم امتثال کنیم، اگر بخواهیم ﴿لاتلقوا بأیدیکم إلی التهلکة﴾ را امتثال کنیم، «مُر بالمعروف و انهَ عن المنکر» را نمیتوانیم امتثال کنیم.
وقتی اینطور تزاحم شد، باید سبکسنگین کرد؛ یک جا ممکن است امربهمعروف اهمّ از ضرر جانی و عرضی باشد، یک جا هم ممکن است ضرر اهمّ از امربهمعروف باشد، یک جا هم ممکن است مساوی باشد و مخیَّر بین هر دو باشم. ولی در هر صورت نمیتوانیم مطلقاً بگوییم: «باید خوف نفس و عرض را ملحق کنیم به جایی که یقین داریم».
دلیل دوم: مادهی «حفظ» شامل «احتمال ضرر» هم میشود
اما یک بیان دیگری هست که بعض اجلهی معاصرین از اساتید سطح ما فرمودهاند که اگر آنجور تقریب بکنیم، شاید این اشکالی که کردیم حل بشود و بیان آقاضیاء اصلاح بشود و طبق آن اصلاح، این مناقشه برطرف بشود.
ایشان فرمودهاند که: جایی که ما احتمال میدهیم و خوف داریم، در مورد ضرر نفسی که مثلاً کشته میشود و یا اعضا و جوارحش در مخاطره قرارمیگیرد و کورمیشود، ما در این موارد نباید بگوییم: «مشکل داریم»؛ چون معتبرهی فضلبنشاذان را داریم. مگر این که کسی در سند اشکال بکند. طبق این روایت، خوف ضرر، باعث سقوط وجوب امربهمعروف میشود. در جایی هم که ظن به ضرر داشته باشیم، بالاولویه وجوب ساقط میشود؛ وقتی در «خوف» شارع میفرماید: «امربهمعروف واجب نیست»، به طریق اولی جایی که مظنون است، واجب نیست. لذا فرموده: «و هکذا حکم الظنّ بالضرر؛ فإنّ الخوف إذا کان موجباً للسقوط، فالظن، کذلک بالاولویة.».
از مطالب دیروز هم این نکته برداشت میشود که: لازم نیست مظنّه را بالاولویة خارج کنید؛ همان دلیلی که اشتراط عدم «خوف» را اثبات میکند، بالمطابقه اشتراط عدم «ظن» را هم اثبات میکند؛ چون مناشئ خوف، مختلف است؛ ممکن است منشأ خوف، ظنّ به ضرر باشد، نه فقط احتمال ضرر. پس آن دلیلی که خوف را اثبات میکند، بالمطابقه ظن را هم اثبات میکند و نیازی به مفهوم اولویت نیست. مثل این است که شارع بفرماد: «أکرم العالم»، بعد ما بگوییم: «غیر اعلم و غیر اورع را بالمطابقه میگیرد، اعلم و اورع را به مفهوم اولویت.»! در مانحنفیه هم وقتی که فرموده: «هر وقت خوف بر نفس داشتی، امربهمعروف واجب نیست.»، شمول این دلیل، دربارهی «مظنّه» آکد است نسبت به آن جایی که فقط احتمال میدهیم. پس اگر کسی این روایت را قبول کند، باید بگوییم: «نسبت به خوف بر نفس، روشن است.».
دربارهی «ضرر عرضی» ایشان میفرمایند: «و أما إلحاق الظنّ بالاحتمال المعتدّ به بالضرر العرضی، فلأنّ حفظ العرض من الواجبات»، تا اینجا آقاضیاء هم همین را میفرمود، ولی نکتهی ظریفی که باعث میشود تقریر این دو بزرگوار با هم تفاوت داشته باشد، این است که ایشان میفرماید: مادهی «حفظ» اگر واجب شد، مقتضایش این است که در حالت شک هم احتیاط بکنیم. مثلاً وقتی میگویند: «خودت را از سرماخوردگی حفظ کن»، منظور فقط این نیست که: «وقتی میدانی سرمامیخوری مثل این که بدون لباس بیرون بروی، در اینجا خودت را حفظ کن.»، بلکه منظور این است که جایی هم که شک داری، خود را باید حفظ کنی. اینجا هم میفرمایند: «خودت را از آبروریزی حفظ کن». خصوصیت مادهی «حفظ» و «حراست» این است که از «خوف» هم اجتناب کند؛ مثلاً کسی را که مأمور حراست از جایی میکنند، اگر ببیند یک نفر ناشناس دارد واردمیشود، نمیتواند بگوید: «شبههی موضوعیه است، اشکال ندارد برود داخل.»، و نیازی هم نیست که در موارد شک «احتیاط» جعل کنند، بلکه همان «حفظ کن» کافی است که در موارد شک هم احتیاط کند؛ یعنی تحقق آن حراست، در همین است. با توجه به این مطلب، «الاشتغال الیقینی یقتضی البراءة الیقینیة» هم لازم نیست؛ اصلاً مقتضای «حفظ» همین است، نه این که عقل چنین حکمی میکند.
پس اگر میبیند طرفْ یک آدم دهندریدهای است؛ اگر در جمع او را نهیازمنکر کند، ممکن است آبرویش را ببرد، اینجا شارع فرموده: «احفظ عرضک» و در موارد شک هم همینجور است.
بر همین اساس است که حتی مؤمن عاصی حق ندارد بگوید: «من فلان گناه را کردهام»؛ خدای متعال آنقدر رحیم و ودود است که ذیل آیهی «کِراماً کاتبین» در روایت داریم که که وقتی مؤمنی گناهی کرد، خدای متعال تا هفت ساعت اجازه نمیدهد حتی آن ملائکه هم بفهمند، اگر در این هفت ساعت توبه نکرد، آن ملائکه هم متوجه میشوند و مینویسند. خدای متعال اینجور آبروی مؤمن را حفظ میکند، و دستور هم داده که: «آبروی خودتان را حفظ کنید».
حالا ما یک چیزی هم اضافه میکنیم؛ که اگر در آن روایت فضلبنشاذان مناقشه کردید و سند را نپذیرفتید، حفظالنفس را قبول دارید که واجب است، همین بیانی که در «عرض» میآید، در «حفظ نفس» هم میآید؛ که خود مادهی «حفظ و حراست» این اقتضا را دارند.
مناقشه: اطلاق ادلهی امربهمعروف مقتضی تزاحم است
اشکالی که به بیان آقاضیاء واردمیشد، به این بیان واردنمیشود. و لعلّ مقصود محقق عراقی هم همین باشد ولی قصور در عبارت هست.
ولی اشکال دومی که آنجا به محقق عراقی عرض کردیم، اینجا هم واردمیشود؛ که چرا تقییدمیکنید؟! مقتضای «احفظ نفسک» این است که در حالت شک هم احتیاط کنیم، مقتضای اطلاق «مُر بالمعروف» هم این است که امربهمعروف کند حتی اگر آبرویش در خطر باشد. اگر از اول بگویید که: «ادلهی امربهمعروف، از این موارد، یا انصراف دارد یا مشکوکالشمول است.»، در این موارد برائت از وجوب امربهمعروف جاری میکنیم. اما وقتی به این بیان میخواهید مشکل را حل کنید، یعنی اطلاق ادلهی امربهمعروف را پذیرفتهاید و معتقدید که انصراف ندارد، پس دو دلیل داریم با دو مقتضای مختلف، و ما قادر به امتثال هر دو نیستیم، بنابراین باب «تزاحم» میشود. وقتی باب «تزاحم» شد، گاهی امربهمعروف اهمّ است ولو یک سیلی هم بخوریم، گاهی عرض اهمّ است. ملاک این اهمیتها را هم، یا باید از شارع گرفت، یا از ارتکازات متشرعه.
نتیجه: عنوان جامع «خوف»
فتحصل مما ذکرنا که این شرط را قبول کردیم. و این را هم قبول کردیم که نه فقط علم و ظن، بلکه حتی شک و وهم نسبت به ضرر هم باعث سقوط وجوب امربهمعروف میشود. پس به جای این که از تکتک علم و اطمینان و ظن و شک و وهم اسم ببریم، میتوانیم از عبارت جامع «خوف» استفاده کنیم؛ چه منشأ این خوف، علم باشد، چه اطمینان باشد، چه ظن باشد، و چه احتمال معتدٌّبه عقلائی باشد.
مسألهی دوم: حرج
و هکذا مواردی که حرجی است، امربهمعروف واجب نیست.
نسبت حرج با ضرر
نسبت «حرج» با «ضرر» عموم و خصوص منوجه است؛ مثلاً ما وقتی «صرف میر» میخواندیم، یک دوستی داشتیم از شمال آمدهبود، با هم هممباحثه بودیم، میگفت: «ما آب رودخانه که یخ بسته را میشکنیم و میرویم توی رودخانه غسل میکنیم، خیلی سردمان میشود و خیلی هم مشقّت برایمان دارد، ولی مریض نمیشویم.»! اینجا حرج هست، ولی ضرر نیست.
امربهمعروف حرجی هم واجب نیست
امام رضوانالله علیه فرموده: اگر امربهمعروف موجب حرج بر خودش یا بر دیگری بشود، باز هم واجب نیست. مثلاً میداند اگر الآن امربهمعروف کند، او را زندان میاندازند و زن و بچهاش در حرج شدید میافتند، اینجا واجب نیست، مگر این که از عظائم شریعت باشد. یا ممکن است خودش را در زندان بیندازند و غذایش را هم بدهند و ضرری برایش نداشتهباشد، ولی حرج فوقالعادهای است.
دلیل
دلیلش یا ادلهی «لاحرج» است که: «ما جُعل علیکم فی الدین من حرج»، یا قبل از این دلیل، همان انصراف و عدم شمول است؛ که خیلی بعید است من خودم را به خاطر کسی به حرج بیندازم.
پس قسمت عمدهای از از حرفهایی که در «ضرر» زدیم، در «حرج» هم میآید.
مسألهی سوم: ضرر و حرج استقبالی
مسألهی دیگر هم این است که: فرقی نمیکند این ضرر یا حرج، فعلی باشد یا استقبالی باشد؛ گاهی میداند: «الآن که امربهمعروف میکند، ضرری به او نمیرسد، ولی او میرود تؤطئه میکند و یک سال بعد به او ضرر یا حرج میرساند.»، امام فرمودهاند[7] ، در جواهر[8] هم فرمودهاند که فرقی بین حال و مآل نیست. دلیلش همان ادله است.
شرایط دیگر
بنابراین چهار شرطی که در شرائع و جواهر ذکرشدهبود برای امربهمعروف تمام شد و راه روشن شد. آیا شرایط دیگری هم وجود دارد یا ندارد؟ جواهر و شرایع شرط دیگری نفرمودهاند. ولی از شیخ بهایی یک شرط دیگری نقل میکنند؛ که خود شخص آمر و ناهی باید عامل باشد. مرحوم شیخ جعفر کاشفالغطاء، علی ما ببالی، شرایط را شاید از عشره هم بالاتر برده که باید آنها را هم مطرح کنیم، ولی بحث زیادی نخواهدداشت.
إنشاءالله تعطیلاتمان تعویض کارهایمان باشد. مثلاً در ماه رمضان میتوانیم یک کتاب صوم استدلالی بخوانیم. البته تبلیغ هم خیلی کار خوبی است؛ اگر کسی داخل مردم نشود و به تبلیغ نرود، خود انسان از واقعیات عقب میماند؛ ممکن است یک ملایی بشود که موضوعات را اصلاً نشناسد و اگر مضرّ نباشد، لااقل کمفایده میشود. بنابراین تبلیغ به اندازهی ماه مبارک رمضان و دههی اول ماه محرم و دههی آخر صفر، نه تنها هیچ ضربهای به درس نمیزند، بلکه مفید است. و اینها هم مانع مطالعه نمیشود؛ خصوصاً این جعبههایی که امروز درست شده، همه چی دارد، کتابخانهی سیّار است، میتواند تنظیم کند که وقتی در تبلیغ است، روزی یک ساعت کار استدلالی بکند، هم اصول و هم فقه.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائم اجمعین.
محقق عراقی قدس سره برای صورتی که خوف از ضرر باشد حالا ضرر نفسی یا عِرضی یا مالی، برای این صورت دغدغه دارند صورت علم و یقین به ضرر را روشن است میپذیرند ولی برای صورت خوف دغدغه دارند و میفرمایند که ممکن است برای خوف نفسی و خوف عِرضی دلیل اقامه کنیم اما برای خوف مالی نه، فقط اجماع اگر در کار باشدو الا للاشکال مجالٌ، اما در صورت خوف نفسی و خوف عِرضی استدلال ایشان این است که حفظ نفس واجب است «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَة» (بقره، 195) حفظ آبرو و عِرض هم واجب است. و در مواردی که انسان شک میکند اینجا نفس در مخاطره هست یا نه؟ یا این آبرو در مخاطره هست یا نه؟ در این موارد قاعدهی اشتغال اقتضاء میکند که احتیاط باید بکند چون این تکلیف بر دوش اوست و الان شک دارد که آیا اگر این کار را نکند نفسش حفظ میشود یا نه؟ یا آبرویش حفظ میشود یا نه؟ اشتغال یقینی یقتضی البرائة الیقینیه، بنابراین در این موارد میتوانیم بگوییم که چون واجب است حفظ نفس و یا واجب است حفظ عِرض و این احتمال میدهد که با امر به معروف یا نهی از منکر کشته بشود یا آبرویش ریخته بشود و یا نقص عضو پیدا کند که حفظ نفس واجب است از این حیث هم، میتوانیم بگوییم دلیل داریم اما ما دلیلی نداریم که حفظ مال مطلقا لازم است ما این دلیل را نداریم فلذا است که اینجا قاعدهی اشتغال نمیآید عبارت ایشان را بخوانم «ثم ان فى الحاق خوف الضرر بصورة الیقین به حتی فی المال اشکالٌ نعم» پس ابتداءً میگوید اشکالٌ چه خوف نفسی، چه خوف عِرضی، چه خوف مالی، این را بخواهیم الحاق کنیم به صورت یقین داریم به ضرر، حالا چه نفسی و چه عرضی و چه مالی، این اشکالٌ، بعد استدراک میکنند میگویند از این سه صورت دو صورتش را میتوانیم اقامهی دلیل بکنیم «نعم لایبعُد الالحاق فی النفسی و العِرضی» چرا؟ «بأنّه یجبُ حفظ نفسه عن المضارّ المزبوره و مع الشکّ فیه فقاعدة الاشتغال تقتضی وجوب الحفظ» اما در صورت مال، برای مال چنین دلیلی نداریم قلذا الحاق مال مشکل میشود مگر این که اجماعی در کار باشد این فرمایش این محقق بزرگ. ممکن است در این فرمایش مناقشه شود به این که اگر ما شک در، این بیانی که ایشان دارند اگر شک کردیم که آیا این کار برای ما ضرر دارد یا ضرر ندارد شک داریم مثلاً کسی شک دارد که آیا شرب تتن ضرر دارد یا ندارد؟ به نحو شبههی موضوعیه شک دارد شک دارد ضرر دارد یا ضرر ندارد، اینجا جای برائت است یا جای اشتغال است شک دارد اینجور ضرر دارد یا ندارد الان یک میوهای آمده توی بازار جدید است نمیدانیم این میوه ضرر دارد یا ندارد برائت جاری میکنیم و ادلهی حرمت اضرار به نفس، شبههی موضوعیهی آن میشود حالا ...
س: ...
ج: این را گفتند... لازم نیست در شبهات موضوعیه.
مگر این که بعضیها استثناء کردند مثل مرحوم محقق حائری، آقای آشیخ عبدالکریم قدس سره و بعضی دیگر، شبهات موضوعیهای که علم آن توی آستین آدم هست یعنی همین که چشم باز کنی حالا مثلاً یک کسی تا چشم باز کند میبیند که بالاخره مغرب شده یا مغرب نشده صبح شده یا صبح نشده یا ما هم چشمانمان را به هم میگذاریم مثلاً سحر است همینطور میخوریم با این که با یک نگاه به افق میفهمیم این شبههی موضوعیه است استصحاب بقاء لیل میکنیم میگوید نمیشود یا شک دارد مثلاً فرض کنید که خون به لباسش به اندازهی مازاد بر درهم چکید یا نچکید تا نگاه کند می فهمد اینجا معمولاً میگویند اینجا هم در شبهات موضوعیه لازم نیست حتی در این موارد. ولی ایشان تأمّل دارند در اینجور موارد. حالا پس بنابراین قاعدهی اشتغال در کجا میآید؟ قاعدهی اشتغال برای جایی است که حکم منجّز شده تکلیف منجّز شده به این که به کبری و صغرای آن هردو احراز شده آنجاها است که ما میگوییم که اشتغال یقینی آمده حالا یقتضی البرائة الیقینیة، مثل این که ظهر شده این را احراز کرده پس موضوع را احراز کرده کبری هم که صلّ صلاة الظهر هم احراز کرده حالا شک میکند من نماز ظهر را خواندم یا نخواندم؟ بعد از این که میداند که کبری که صلّ صلاة الظهر را احراز کرده میداند زوال هم شد پس صغری مسلّم شد کبری هم که میدانسته پس این تکلیف چون صغری و کبرای آن مسلّم است منجّز شده حالا شک میکند که آیا خواندم یا نخواندم اینجا قاعدهی اشتغال است که اشتغال یقینی که چرا یقینی شد؟ برای این که احراز کبری و صغری، یقتضی البرائة الیقینیة، اما اگر نمیداند اصلاً ظهر شده یا نشده و علی تقدیری که شده باشد نمیدانم حالا نماز خواندم یا نخواندم قاعدهی اشتغال نمیآید اینجا، چرا؟ برای این که کبری مسجّل نشده یعنی صغری مسجّل نشده حکم منجّز نشده حالا در ما نحن فیه، بله کبرای این که لاتُضِر بالنفس، لاتُلقِ نفسک الی التهلکة، این کبری را میدانیم اما آیا این ضرر است؟ این ضرر میرساند؟ این را نمیدانیم پس چهجوری بگوییم قاعدهی اشتغال در اینجا وجود دارد این بیانی که این محقق در مقام رضوان الله علیه آوردهاند به این مقدار که ایشان بیان فرمودند این شبهه را دارد که اینجا جای قاعدهی اشتغال نیست که شما بگویید این واجب است بلکه این که اینجا جای چه هست؟ شبههی موضوعیهی ضرر است و در مواردی که ما شبههی موضوعیه ضرر داشته باشیم مگر کسی بگوید که قاعدهی دفع ضرر محتمل که یک قاعدهی عقلی هست اینجاها را هم میگیرد که آن هم محل اشکال است که قاعدهی دفع ضرر محتمل برای ضررهای اُخروی است نه ضررهای دنیوی.
س: ...
ج: نه، برائت دارد یعنی چه؟ یعنی ملزم نیستی به احتیاط، حالا خودت هر جور برای خودت دلسوزی برای خودتان دارید نکن. یعنی از نظر شارع میگوید ما الزامی نداریم دست شماست الزام که نمیکند که انجام بده.
پس بنابراین در موارد شبههی موضوعیه اینچنین است. هذا اولاً.
س: ...
ج: این اشکال را داریم میکنیم کسی نکرده که بگوییم ببینید ما خودمان داریم این اشکال را به آقا ضیاء میکنیم.
س: ...
ج: نه.
و اما جواب دوم، صبر کنید لعلّ در ثنایای بحث روشن بشود جوانب مختلف چون خیلی وقت نداریم.
هذا اولاً و ثانیاً: ثانیاً این که قبول کردیم از شما اینجا تکلیف منجّز است یعنی تکلیف حرمت اضرار به نفس یا حفظ نفس و چه، منجّز است منجّز شد از آن طرف هم ادلهی امر به معروف است چرا آن را تقیید میکنید؟ تقیید نمیشود که اینجا، اینجا دو تا تکلیف جدای از هم است مُر بالمعروف و انهوا عن المنکر سواءٌ این که موجب هلاکت نفست بشود یا نشود موجب آبرو ریزی تو بشود یا نشود شما فرض این است که میخواهید با این تقیید کنید این که تقیید نمیکند این هم میگوید ضرر هم حرام است آبرو بردن نفس هم حرام است آن هم میگوید امر به معروف واجب است دو تا تکلیف میشود چه؟ دو تا تکلیف منجّز پس میشود باب تزاحم. ما دو تا تکلیف داریم امتثال هر دو را نمیتوانیم بکنیم بیایم امر به معروف و نهی از منکر را امتثال بکنم لاتُلقوا بأیدیکم الی التهلکه را نمیتوانم امتثال کنم آبرویت را نریز، حفظ آبرویت را بکن نمیتوانم امتثال کنم آن را بخواهم امتثال بکنم مُر بالمعروف و انهوا عن المنکر را نمیتوانم امتثال کنم وقتی اینطور شد تزاحم شد به اختلاف موارد مختلف میشود باید سبک سنگین کرد یک جا میبینید امر به معروف و نهی از منکر اهم است از آن ضرری که میخواهد به من وارد بشود آنجاها امر به معروف را باید انتخاب بکنم یکجا آن اهم است باید او را انتخاب بکنم امر به معروف و نهی از منکر را ترک بکنم یکجا تساوی هست مختار میشوم هر کدام را انتخاب بکنم دیگر نمیتوانیم بگوییم مطلقا باید خوف را، خوف نفس را و خوف عِرض را ملحق بکنیم به جایی که یقین داریم نه، اینجا دیگر باید چکار بکنیم؟ باید بگوییم تزاحم است این دو تا مناقشهای که به فرمایش محقق آقا ضیاء قدس سره وارد میشود اما یک بیان آخری است که بعض اجلّهی معاصرین که اساتید ما در سطح هم بودند فرمودهاند در این که اگر آنجور تقریب بکنیم شاید این اشکالی که کردیم حل میشود و بیان آقا ضیاء با آن بیان اصلاح میشود و طبق آن اصلاح دیگر این مناقشه ممکن است که برطرف بشود. ایشان فرمودند که جایی که ما احتمال میدهیم و خوف داریم در مورد ضرر نفسی یعنی این که کشته میشود و یا اعضا و جوارح او در مخاطره قرار میگیرد قطع عضو میشود کور میشود و امثال ذلک، ما در این موارد نباید بگوییم مشکل داریم به خاطر همان حرفی که دیروز میزدیم که دلیل داریم دیگر. معتبرهی فضل بن شاذان را داریم چون هم آن معتبره را قبول دارند البته به دلیل این که رضی الله عنه گفته صدوق راجع به، ولی حالا ما ادلهی دیگری هم داشتیم بیانات دیگری هم داشتیم که سند را قبول کردیم در آنجایی که اینچنین باشد دلیل گفت که «و لم یکن خیف علی النفس و لا علی اصحابه» که در روایت دیگری، آنجا که مشکلی نداریم چرا آقا ضیاء اصلاً آن جا را میخواهد از این راهها حل بکند روایت داریم نص داریم مگر این که در سند اشکال کسی بکند. در جایی هم که ایشان میفرماید ظنّ به ضرر داشته باشیم ایشان میفرمایند آنجا هم ما قائل میشویم بالاولویة. چون وقتی که احتمالی که موجب خوف است شارع میفرماید امر به معروف واجب نیست نهی از منکر واجب نیست به طریق اولی در آنجایی که مظنون است آنجایی که شما بیست درصد یا سی درصد احتمال ضرر میدهی و در اثر این خوف ایجاد میشود شما آنجا میگویید شارع فرموده امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست آنجا که هشتاد درصد احتمال میدهید نود درصد احتمال میدهید آنجا بالاولویة است دیگر. «و هکذا حکم الظن بالضرر فإنّ الخوف إذا کان موجباً لالسقوط فالظنّ کذلک بالاولویة» یعنی آن هم موجب سقوط میشود به دلیل اولویت، مطالبی که دیروز گفتیم همینجا این نکته را عرض بکنیم که احتیاجی نیست که شما مظنّه را خارج بکنید بالاولویة بگویید همان دلیلی که میگوید به خوف، اگر آن را قبول دارید خوف مَناشِئ آن مختلف است این اولویت نیست در عرض هم است مثل این که گفته أکرم کلّ عالم، ما بیاییم بگوییم آقا أعلم العلماء که أورع العلماء هم باشد این دلیل میگیرد ببخشید غیر أعلم و أورع را این دلیل میگیرد أورع و أعلم بالاولویة، چه احتیاجی هست اکرم کلّ عالم خودش دارد اعلم را هم میگیرد آن را هم میگیرد در کنار هم و در عرض هم. نه این که آن را میگیرد پایینتر را میگیرد بعد بالاتر را به اولویت بخواهیم بگوییم اگر فرموده هر وقت خیفهی بر نفس بود خوف بر نفس داشتی واجب نیست در مورد مظنّه که خوف آکد است تا آنجایی که فقط احتمال میدهیم. پس اگر ما بناست که آن روایت را دلیل قرار بدهیم که فرموده در مورد خوف واجب نیست همان روایت میگوید در مورد مظنّه هم، چون در مورد مظنّه هم خوف آکدی وجود دارد دیگر. خوفی که نَشِأ من الاحتمال، یا خوفی که نشِأ من المظنّه، هر دوی آن را هم میگیرد.
این قسمت باید اصلاح بشود اینجوری لازم نبود باید بگوییم آقا در مورد خوف بر نفس، این روشن است اگر کسی آن روایت را قبول میکند و اما عرضی چه؟ در مورد عرضی ایشان میفرمایند که «و أمّا الحاق الظنّ أو الاحتمال المعتدّ به فی الضرر العرضی فلأنّ حفظ العرض من الواجبات» آقا ضیاء هم گفت حفظ العرض من الواجبات. ایشان هم میگوید من الواجبات. اما نکتهی ظریفی که با هم تفاوت دارد اینجا تقریر این دو بزرگوار این است که، ایشان میفرماید مادهی حفظ اگر واجب شد این مقتضای آن این است که در حالت شک هم احتیاط بکنیم میگویند حفظ کن حفظ کن این را، خودت را حفظ کن از سرما خوردگی، معنایش این نیست که فقط آنجایی که میدانی اگر بروی بیرون بدون لباس سرما میخوری لباس بپوش، جایی هم که شک داری همین است حراست کن خودت را، حفظ کنم خودت را، از آبرو ریزی، این خصوصیت مادهی حفظ است مادهی حراست است کسی را که مأمور میکنند برای حراست یک جایی، یک وقت میبیند که یک دشمن دارد میآید دزد دارد میآید، یک دفعه میگوید آقا شبهه موضوعیه است چه میدانیم شاید خیلی مرد مؤمن و خوبی است بگذار برود داخل، شبههی موضوعیه است مگر این که بگویند آقا در موارد شک احتیاط جعل بکنند نه احتیاجی نیست که بگویند در موارد شک ما احتیاط جعل میکنیم همین که گفتند حفظ کن حراست کن، خود این معنایش این است که در مورد شک هم باید احتیاط بکنید یعنی تحقق آن حراست بر این است و با توجه به این مطلب دییگر باز جملهی الاشتغال الیقینی یقتضی البرائة الیقینی هم دیگر لازم نیست اصلاً خود مقتضای آن است نه این که حکم عقل به این که الاشتغال الیقینی یقتضی البرائة الیقینیة، مادهی حراست و حفظ یقتضی ذلک، اگر اینجور گفتیم این بیان را گفتیم حالا میگوییم چه؟ میگوییم دیگر آقا باید حفظ کنیم پس بنابراین در موارد این که احتمال میدهد اگر امر به معروف بکند نهی از منکر بکند احتمال میدهد این آدم دهاندریدهای است توی جمعیت یک کارهایی میکند که آبروی این را میبرد این نه، شارع فرموده إحفظ عِرضک، و این در موارد شک هم چهطوری هست؟ همینجور است.
س: ...
ج: بله مراتب دارد. همهی مراتب عرض هم واجب است دیگر. حالا ادعا این است که همهی مراتب حفظ عرض واجب است مؤمن حق ندارد آبروی خودش را ببرد. فلذا حتی مؤمن عاصی حق ندارد بیاید بگوید من فلان گناه را کردم چون آبروی خودش را دارد میبرد حق ندارد بگوید که فلان گناه از من سر زده. شارع اینقدر خدای متعال رحیم و ودود است که حتی این گناهکاران را هم «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظین * کِراماً کاتِبین» (انفطار، 10و 11) دارد که مؤمن که کار خطا انجام میدهد گناه انجام میدهد خدای متعال در بعضی از روایات هست تا هفت ساعت نمیگذارد آنها هم بفهمند اگر توی این هفت ساعت توبه کرد که هیچ، اگر نکرد آن وقت آنها متوجه میشوند و مینویسند خدای متعال اینجوری لایهپوشی میکند اینجور رحمتش که نمیگذارد تو آبروی، و دستور هم داده که آبروی خودتان را حفظ کنید حالا اینجا ما یک چیزی هم به آن اضافه میکنیم میگوییم آقا اگر شما توی آن روایت دالّه بر این که اگر خیفهی بر نفس هم باشد یا یک مناقشه کردید سند را نپذیرفتید حفظ النفس که قبول دارید واجب است؟ حفظ نفس واجب است همین بیانی که در عِرض میآید در حفظ نفس هم میآید دیگر. که خود مادهی حفظ و حراست این مطلب را اقتضاء میکند این هم بیانی است که ایشان دارند و لقد أجاد در این که به این نکته توجه فرموده تا اشکالی که بر آقا ضیاء وارد میشد به آن بیان، به اینجا وارد نمیشود و لعلّ مقصود محقق عراقی هم همین باشد ولی قصور در عبارت هست که این مطلب در آن استفاده میشود منتها اشکال دومی که آنجا عرض کردیم به محقق عراقی اینجا هم وارد میشود که چرا تقیید میکنید؟ دو تا دلیل داریم این میگوید احفظ نفسک، مقتضای آن هم این است که در حالت شک هم باید احتیاط بکنیم آن هم میگوید مُر بالمعروف ولو این که آبرئ برده باشد یک وقت آن حرف اول ما را میزنید میگویید اصلاً ادلهی امر به معروف و نهی از منکر انصراف دارد از موارد ضرر، نمیگیرد اگر آن را بگوییم که دیگر احتیاج نداریم حالا بگوییم این حرام است یا فلان است به این چیزها احتیاجی نداریم از اول ادلهی امر به معروف یا انصراف دارد یا مشکوک الشمول است اگر انصراف دارد که، اگر مشکوک الشمول هم باشد بالاخره ما شک میکنیم که در این صورت واجب است یا واجب نیست امر به معروف و نهی از منکر، برائت جاری میکنیم اما شما که میخواهید با این دلیل کار را حل بکنید یعنی اطلاق آنجا را پذیرفتید میگویید انصراف ندارد اطلاق دارد فلذا با وجوب اینجا میخواهید کار را حل بکنید میگوییم اگر اینجوری هست پس اینجا دیگر تقیید نمیشود اگر تقیید است شما بیا عکسش را انجام بده بگو آقا إحفظ نفسک إلا جایی که بخاطر امر به معروف و نهی از منکر است نه آن این را تقیید میکند نه این آن را تقیید میکند دو تا دلیل است دو تا مقتضای مختلف دارد ما قادر به امتثال هر دو نیستیم بنابراین باب میشود باب تزاحم، بنابراین وقتی باب تزاحم شد علی الاختلاف الموارد وظیفهی ما مختلف میشود گاهی آن اهم است امر به معروف گاهی اهم است که حالا مثلاً یک امر خیلی مهمی است که میارزد حالا یک سیلی هم به ما زد. ولی روشن است که آن اهم است این اهمیتها هم ملاکش را باید از شارع گفت یا از ارتکازات شرعیه و متشرعیه گرفت یا از وضوح حکم عقل در مواردی گرفت؟ موارد آن مختلف است که تشخیص اهمیت دادن که سلیقهای نیست این ظوابط دارد باید طبق ظوابط باشد.
س: ...
ج: شخصی است آن هم دلیل داریم بله مثل احفظ بیضة الاسلام، احفظ کیان الاسلام.
س: ...
ج: بله، دو جور است گاهی هم بله حفظ باید بکند آن جهت را. یعنی آن مکان و منزلت، یا دو حیثیت دارد یک کسی طلبه هست این به عنوان خودش که شهروندی است از شهروندان، این یکی، یکی این است که نه حیثیت روحانیت، کیان روحانیت، این را خدشهدار میکند یادم میآید یکی از اساتید ما میفرمود یک وقتی یک آقای طلبهای، که ایشان هم میگفت طلبهی خیلی خوبی هم بود. ولی یک خطایی از او سر زده بود در یکی درهای مدرسهی خان، مدرسهی خان سه تا در دارد دیگر. گفت مرحوم امام متوجه شده بودند حالا تعبیر ایشان این بود آن موقع امام مرجع تقلید هم نبودند مدرس اعلای حوزه بودند ایشان میگفت که امام پایش را توی یک کفش کرده بود که این طلبه از قم باید برود چرا؟ چون این ضربه به کیان روحانیت زده. این دیگر نباید توی قم باشد بعضی کارها ضربهی به کیان روحانیت است.
حالا مثلاً من یک وقت یک طلبهای را دیدم یک جایی حالا اسم نمیبرم کجا، ریشش را تراشیده بود طلبه است ریشش را تراشیده گفتیم این آقا چرا اینجوری است این چه هست؟ گفتند این مقلّد فلان آقا است که در لبنان بود آن جایز میدانسته. خب باشد طلبه هستی بالاخره. امامه مثلاً داشته باشی ریشت را هم بتراشی یا یک کراوات هم بزنی مثلاً. این برای شخص یک چیز است ولی کیان طلبگی، زیّ طلبگی اینها یک حرف دیگری است دیگر. بنابراین اینها یک وظایف مختلف میشود.
پس بنابراین ...
س: ...
ج: نه آن هم همینجور است در مقام بیان این است که کجا امر به معروف واجب است و کجا نیست فرض این است که در مقام بیان است قبول کردند با این روایت میخواهند تقیید کنند با ادلهی وجوب حفظ عِرض، میخواهند تقیید کنند میگوییم آقا اگر اطلاق را نپذیرفتید به اینها نمیخواهد اگر اطلاق را پذیرفتید این که تقیید نمیکند که، این دو تا تکلیف است تزاحم میکنند علی اختلاف الموارد باید. فتحصّل مما ذکرنا که ...
س: ...
ج: چون وحدت ندارند متعلّق آنها یکی نیست نه، چون خود نفس امر به معروف مصداق آبرو ریزی و ضرر زدن نیست.
س: ...
ج: نه، سبب و مسبب هستند او ضرر میرساند او سیلی میزند فلذا موضوعات دو تا میشود اگر یادتان باشد قبلاً هم این کلام بود که محقق تبریزی قدس سره فرمود یک جایی هست که عین هم است بله آنجا تعارض میشود چون یک مصداق هم وجود دارد و هم حرمت دارد اما اگر عین هم نبود ولی یکی مقدمهی دیگری میشد اینجاها باب چه هست؟ اینجاها باب تزاحم است.
پس بنابراین فتحصّل مما ذکرنا که این شرط را قبول کردیم دلیل داشت و باز این را قبول کردیم که به عبارةٍ جامعة هر جا خوف ضرر است منشأ آن علم باشد اطمینان باشد مظنّه باشد یا احتمال معتدٌ به عقلائی باشد که خوفش خوف عقلائی باشد احتمال، احتمال عقلائی باشد نه یک احتمالات نیشغولی که اهل اعوجاج در و اختلال در فکر برایشان پیش میآید آنها اعتباری ندارد پس بنابراین تمام این موارد را میگوییم همینطور است و هکذا مواردی که حرج باشد چون امام رحمة الله علیه مسئلهی بعد برای حرج عنوان کردند حرج ضرر نیست مثلاً یک کسی الان بخواهد برود وضو بگیرد با آب خیلی سرد میداند ضرری برایش ندارد بدنش همچین قوت دارد یک دوستی داشتیم وقتی ما صرف میر میخواندیم از شمال آمده بود با هم هممباحثه بودیم میگفت ما آب یخ را، آب رودخانه که یخ بسته، این را میشکنیم میرویم غسل میکنیم هیچ چیزی هم نمیشود یک آدمهای اینجوری، بدنهای اینجوری وجود دارد اما خیلی سردمان میشود و خیلی مشقّت دارد برایمان ولی مریض نمیشویم این حرج هست اما ضرر نیست گاهی ضرر وجود ندارد ولی حرج وجود دارد یک تحمل بالایی میخواهد اینجور سرما را تحمل بکنی. میداند هم ولی یک مدتی باید تحمل بکند اما رضوان الله علیه فرمودند اگر امر به معروف و نهی از منکر موجب حرج بر خودش یا بر دیگران یا بر اهلش بشود مثلاً میداند الان این امر به معروف و نهی از منکر بکند الان میاندازند او را زندان و زن و بچهاش هیچ راهی ندارند آنها در حرج شدید میافتند میگوید واجب نیست مگر این که از عزائم شریعت باشد و هکذا، یا خودش را به زندان میاندازند ضرری نمیکند غذایش را برای میآورند ولی همین که توی آنجا باشد و اینها این یک حرجی برایش هست یک مشقّت فوق العادهای هست میگوید واجب نیست این کار را بکنی. دلیلش چه هست؟ دلیلش یا ادلهی لاحرج است که ما «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج» (حج، 78) یا قبل از آن همان انصرافی است که گفتیم یا عدم شمول است که خیلی بعید میداند که حالا این آدم یک کاری نکرده من خودم را در حرج باید بیاندازم به درک که نکرده به من چه. مگر این که شارع امر بکند پس انصراف و همهی حرفهایی که در ضرر زده شد قسمت عمدهی آن در اینجا هم باز میآید. مسئلهی دیگری که امام فرمودند این هم دیگر خیلی حرف ندارد که فرقی نمیکند این ضرر و حرج فعلی باشد یا استقبالی باشد گاهی میداند الان که امر و نهی میکند نه الان در این زمان نیست ولی این میرود توطئه میکند یک ماه دیگر، ده ماه دیگر، بعداً ضرر میرساند یا یک کاری میکند که حرج وارد میشود امام فرموده است لا فرق و همینطور که در شرایع هم فرموده بین الحال و المعال، این ضرر حالی باشد یا معالی باشد و استقبالی باشد دلیلش چه هست؟ همان ادلهای که آنجا داشتیم آن ادله مقتضایش این است که فرقی بین الامرین نمیکند بنابراین این مسئله بحمدالله تمام شد این چهار شرطی که در شرایع ذکر شده بود و جواهر، برای امر به معروف و نهی از منکر تمام شد و روشن شد وزان این شرایط، آیا شرایط دیگری هم وجود دارد یا ندارد؟ دیگر جواهر و شرایع ذکر نکردند شرایط دیگر را جز یک شرط که شیخ بهایی فرموده و نفی میکنند و آن این است که خود شخص آمر و ناهی باید عامل باشد.
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء رضوان الله علیه علی (... دقیقه 33) شرایط را شاید از عشره هم بالاتر برده ده تا شرط شاید ذکر کرده که اینها دیگر الان باید آنها را هم مطرح بکنیم البته آنها دیگر بحث زیادی نخواهد داشت منتها ما مایل بودیم که هفتهی دیگر هم بخوانیم ولی در اصول آقای سبحانی بالاخره نظرسنجی کردند به واسطهی صلوات و فرمودند و تشخیص ایشان این بود که صلوات طالبین تعطیلی بیش از راغبین به تحصیل است فلذاست که دیگر اکثریت شما اینطور شد و اینجا هم ظاهراً نظر شریف ایشان این است که حکم الامثال فی یجوز و لایجوز ظاهر، ظاهر این است که بله از جلسات هم روشن است که عدهی زیادی لابد برای تبلیغ مسائل انتخابات و اینها رفتهاند که جزاهم الله تعالی خیرا، انشاالله دیگر حال این جهت هم، من هم یک مقداری خودم احتیاح به استراحت بیشتری دارم البته برای این که انشاالله دعا بفرمایید این ناسلامتیهایی که وجود دارد انشاالله برطرف بشود انشاالله در این تعطیلات که همانطور که قبلاً هم عرض کردم تعطیلات ما باید تعویض و تبدیل کارهایمان باشد نه تعطیل. درس رفتن و مباحثه کردن و حضور در مجالس و محافل درس را تبدیل کنیم به تحقیقات. چون بسیار از امور هست که ما نیاز به تحقیقات داریم و در ایام تحصیلی فرصت نمیکنیم این مبانیِ این مطالب، اینها احتیاج دارد به، و من توصیه میکنم که الان شما فضلای محترم مثلاً ماه مبارک رمضان است این ایام شما کتاب الصوم استدلالی مطالعه بکنید و تعلیقه بزنید کتاب صوم استدلالی، یک کتاب صوم استدلالی و در کنارش مثلاً دو تا کتاب دیگر هم ببینید فکر کنید تعلیقه بزنید حالا نمیخواهد فتوا که بدهید تعلیقههای علمی مقصود من است تعلیقههایی که این استدلال درست بود نبود مقتضای قاعده چه میشود؟ چه میشود؟ اینها یک تمرینهای مهمی است و برای این که هم این فکر و ذهن از کارهای استدلالی معطّل نشود منعطل نشود و همیشه توی روال باشد. شیخ اعظم انصاری میگویند شنبهها که میآمده درس میفرموده که عوام شدیم چون دو روز تعطیل بوده این در کنار تبلیغ، که تبلیغ کار خیلی خوبی هست حتماً ماه رمضان هر کسی که میتواند خودش را از این مطلب محروم نفرماید تبلیغ اگر حوزه نداشته باشد آن رسالت واقعی انجام نمیَشود خود انسان هم از واقعیات عقب میماند اگر کسی داخل مردم نشود تبلیغ نرود خودش هم از واقعیات عقب میماند ممکن است که یک ملایی بشود که توی موضوعات اصلاً توجه نداشته باشد و حالا یا اگر مضر هم نباشد لااقل کمفایده میَشود بنابراین تبلیغ به اندازهی ماه مبارک رمضان و ماه محرم یعنی دههی اول ماه محرم و دههی آخر ماه صفر هیچ ضربهای به درس نمیزند بلکه مفید است و انسان روایات دیگر، آیات، چیزهای دیگر، اینها را احتیاج دارد انسان. یک فرصتی است اما اینها مانع نمیشود که آدم مطالعه هم، یک کتاب، حالا امروز هم که دیگر این جعبههایی که درست شده این همه چیز توی آن هست دیگر. کتابخانهی سیّار است و انسان میتواند همین هم همراهش باشد کتابخانهی سیّار هم داشته باشد مطالعه هم بکند تنظیم بکند که روزی یک ساعت حداقل وقتی تبلیغ است کارهای استدلالی بکند هم اصول و هم فقه. انشاالله همه موفق باشند برای انجام وظایف.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.
پایان.
120/907/د