به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاعرسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین ابوالقاسم یعقوبی، نماینده ولی فقیه در استان خراسان شمالی و امام جمعه بجنورد، در جلسه هفدهم درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی که نوزدهم آبان 95 با حضور طلاب و روحانیون سطح چهار حوزه علمیه استان در محل حسینیه شهدای مصلای امام خمینی(ره) بجنورد برگزار شد، در ادامه روایات اثبات کننده موضوع ولایت فقیه، به تشریح روایت «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ اَلْمَلاَئِکَةُ» پرداخت.
خلاصه درس گذشته
امام جمعه بجنورد با اشاره به توقیع مبارک امام زمان(عج) که در مورد فقها میفرماید:«و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة احادیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجة الله علیهم»، افزود: در این حدیث، حوادث واقعه اعم از احکام است؛ یعنی فقط مسائل فرعی فقهی را شامل نمیشود بلکه در هر رخدادی که در جامعه اسلامی نوظهور باشد و مردم تکلیف خود را در رابطه با آن ندانند باید از فقیه جامعالشرایط بپرسند و فقیه رهبری و مدیریت کند؛ به عبارت دیگر فقیه جامعالشرایط باید راه برونرفت از مشکلات اجتماعی را نشان بدهد.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی ادامه داد: ظاهر عبارت «حوادث واقعه» هم نشان میدهد که امام عصر (عج) نمیخواهد تنها مسائل احکامی و دینی را بگوید؛ بلکه میخواهد ملجأ و مرجعی برای امت تعیین کند تا مردم در رخدادهای سیاسی و اجتماعی پناهگاهی داشته باشند و مسائل آنها حل بشود.
وی افزود: بر این اساس اگر ملت بهجایی رسیدند که در مسائل مدیریتی و اداره جامعه اختلالی به وجود آمد ساماندهی اوضاع جامعه به دست فقیه عادل، آگاه و جامع باشد.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی اظهار کرد: حجت بودن امام معصوم و بعد موکول کردن این حجت به فقها معنای خاصی دارد؛ یعنی امام نه فقط در مسئله گفتن حجت بوده و مرجع مسائل فقهی فرعی است؛ بلکه در تمام امور امت حجیت دارد و همانگونه که امام معصوم پناهگاه و پشتیبان است فقهای بزرگوار هم این سِمت را دارند.
وی به بررسی کلام شیخ انصاری پیرامون توقیع شریف امام زمان(عج) پرداخت و گفت: مرحوم شیخ انصاری هم از توقیع و هم از مقبوله بهصورت محکم بر حکومت مطلقه فقیه در بحث قضاوت و غیر قضاوت استدلال کرده است.
خلاصه درس حاضر
امام جمعه بجنورد در هفدهمین جلسه درس خارج فقه در ادامه روایات اثبات کننده موضوع ولایت فقیه، به روایت «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ اَلْمَلاَئِکَةُ» اشاره کرد و گفت: بر اساس این حدیث فقیه مؤمن جایگاه ویژهای داشته و مثل دیوار دور شهر است؛ یعنی همانگونه که دیوار محافظ اهل بلد و شهر است فقیه هم محافظ مجموعه دین است.
وی با اشاره به عبارت «ثُلِمَ فِی اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ» در این حدیث، افزود: ثلمه یعنی شکاف و رخنه و وقتی مؤمن فقیه از دنیا میرود رخنهای در بدنه دین ایجاد میشود که «لاَ یَسُدُّهَا شَیْءٌ»؛ این شکاف را چیزی پر نمیکند؛ یعنی جایگزینی نداشته و خلأ آن محسوس است.
حجتالاسلام و المسلمین یعقوبی ادامه داد: مؤمن زیاد است؛ اما فقیه مؤمن کم است وگرنه مؤمن که همیشه در طول تاریخ اسلام وجود داشته، از اینجا معلوم میشود مقصود از ثلمه در اینجا شخصی است که مؤمن فقیه باشد والا درست است که از دست دادن مؤمن خسارت است؛ اما اینگونه نیست که اگر یک فرد صد درصد مؤمن از دنیا برود بگوییم در دین ثلمهای ایجاد شد.
وی در ادامه تصریح کرد: در اسلام هر وقت یک فقیه در رأس جامعه دینی داشته باشد، آن فقیه دست غارتگران بینالمللی و کسانی که میخواهند ارزشهای اسلامی را از بین ببرند کوتاه میکند و نمیگذارد به دین و ارزشهای دینی تهاجم صورت گیرد.
استاد درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی اظهار کرد: با توجه به این حدیث میتوانیم بگوییم که در عصر غیبت در نظام اسلامی فقیه در تمامی شئون مسؤولیت حفاظت و حراست دارد؛ یعنی در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تبیین و تبلیغ احکام و ... و به طور کلی در همه میدانهای دیانت پناهگاه مؤمنین است.
تقریر درس
محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن علی بن ابی حمزه قال سمعت ابا الحسن موسی بن جعفر (ع) یقول: «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ اَلْمَلاَئِکَةُ وَ بِقَاعُ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی کَانَ یَعْبُدُ اَللَّهَ عَلَیْهَا وَ أَبْوَابُ اَلسَّمَاءِ اَلَّتِی کَانَ یُصْعَدُ فِیهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِی اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ لاَ یَسُدُّهَا شَیْءٌ لِأَنَّ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْفُقَهَاءَ حُصُونُ اَلْإِسْلاَمِ کَحِصْنِ سُورِ اَلْمَدِینَةِ لَهَا» [1]
چون مؤمن بمیرد فرشته هاى آسمان، تکه هاى زمین که خدا را در آنها عبادت کرده و درهاى آسمانها که عبادتش از آنها بالا رفته بر او بگریند و در اسلام رخنهاى افتد که چیزى آن را نبندد؛ زیرا مؤمنان مسئله دان دژهاى اسلام هستند مانند باروى شهر که بر گرد آن است.
در ادامه دلایل نقلی اثبات ولایت فقیه، یکی از استدلالهایی که برای اثبات ولایت از آن استفاده شده، این روایت شریفه است، این روایت یکی از روایاتی است که گفتهاند میتوان از آن در اثبات ولایت فقیه استفاده کرد، بر اساس این حدیث فقیه مؤمن جایگاه ویژهای داشته و مثل دیوار دور شهر است؛ یعنی همانگونه که دیوار محافظ اهل بلد و شهر است فقیه هم محافظ مجموعه دین است.
تشریح واژگان روایت
حالا روایت را از لحاظ سند و غیر سند توضیح دهیم، یکی کلمه «بکت» در این روایت است؛ به این معنا که مؤمن وقتی بمیرد ملائکه بر او گریه میکنند، گریه کردن ملائکه خیلی سخت نبوده و قابل تصور است؛ اما «بقاع الارض» یعنی مکانهای زمین و هر جا که این مؤمن در آنجا نشسته، برخاسته و عبادت کرده هم بر او گریه میکنند و درهای آسمان که اعمالش را میبردند هم گریه میکنند.
این گریه یعنی چه؟ «بکا» دو جور خوانده میشود؛ گاهی با مد خوانده میشود میگوییم بُکآء و گاهی به صورت قصر میگوییم بُکا، وقتی بکآء میخوانیم؛ یعنی جاری شدن اشک بر گونه انسان «سیل الدمع»، ولی وقتی بکا خوانده میشود به معنای غلبه کردن غم و حزن بر انسان است که لازم نیست اشک بریزد، پس گاهی غم با اشک همراه میشود که به آن بکآء میگوییم و گاه غم بی اشک است که به آن بکاء گفته میشود.
فصیحی هروی، شاعر پارسیگو میگوید: «خندهام میبینی و از گریه دل غافلی/ خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب» وقتی خانه دل ابری باشد اما در بیرون و ظاهر آن را نشان ندهیم میشود بکاء مقصور.
پس در اینجا نباید کلمه بکاء ذهن را مشغول کند که مگر آسمان انسان است که گریه کند؟ یا مکانهای زمین چگونه گریه میکنند؟ چون اگر بکاء با مد خوانده شود به معنای گریه همراه اشک است؛ اما اگر بدون مد خوانده شود نشاندهنده غمی است که اشکی به دنبال ندارد.
دو واژه دیگر که باید بررسی کنیم یکی واژه حصن است و دیگری سور، سور؛ یعنی دیوار و سور بلد یعنی دیوارهای شهر، سوره قرآن که گفته میشود گویا هر سوره دیواری است که سوره قبلی را از سوره دیگر جدا کرده است.
سور بلد؛ یعنی دیوارهای شهر، معمولاً در قدیم دور شهر دیوار میکشیدند و یک برج مراقبت هم میگذاشتند تا امنیت تأمین شود و کسی به مردم حمله نکرده و اموال آنها را غارت نکند و حصن؛ یعنی پناهگاه، جانپناه و سنگر و جایی که انسان را از خطر مصون نگاه دارد.
بررسی سند روایت
این از واژههایی که در این روایت به کار رفته است؛ اما سند حدیث همه خوب است به جز یک نفر که در مورد او بحث است، محمد بن یحیی موثق بوده و بحثی در او نیست، وی کسی است که شیخ کلینی زیاد از او روایت نقل کرده و کسی که کلینی از او حدیث نقل کند معلوم میشود که مورد اعتماد اطمینان است؛ زیرا شیخ کلینی به هر کسی اعتماد نکرده است.
احمد بن محمد ابی نصر بزنطی که او هم از اصحاب اجماع بوده و حرف و شکی در او نیست، همچنین ابن محبوب که اسم او حسن بن محبوب است این دو بزرگوار هم از اصحاب اجماع هستند، وقتی میگویند از اصحاب اجماعاند؛ یعنی درباره موثق بودن آنها بحثی نبوده و مطمئن هستند.
آخرین نفر از راویان این حدیث علی بن حمزه بطائنی است که درباره این فرد اختلاف وجود دارد، بعضی میگویند مجهول است؛ اما بعضی گفتهاند نه او شیعه هفت امامی است تا زمان امام موسی بن جعفر (ع) در مسیر بوده و از آن به بعد توقف کرده و جزو واقفیه است.
آیتالله خویی میفرماید: علی بن حمزه رییس واقفیه بوده و اصل و محور واقفیه است، دلیل آیتالله خویی هم این است که وقتی امام کاظم (ع) به شهادت رسید اموال زیادی از سهم وجوهات پیش این امام همام بود و اینها هم که اطراف امام بودند دیدند پول زیادی است؛ لذا همانجا قائل به توقف شدند تا بتوانند از این اموال بهره ببرند لذا به این افراد واقفیه میگویند که رییس آنها علی بن حمزه بطائنی است، آیتالله خویی در مورد این فرد تعبیر تندی دارد و میفرماید: علی بن حمزه یکی از ستونهای واقفیه، بلکه اصل و ریشه آنها است، میتوان گفت اصل و رأس واقفیه همین فرد است که به امامت امام رضا (ع) اعتراف نکرد.
اما در عین حال که برخی علما علی بن حمزه بطائنی را تضعیف کردهاند عدهای هم مثل حضرت امام (ره) و دیگران گفتهاند خیر اینطور نیست؛ اولاً روایات زیادی از این فرد در کتاب احادیث داریم و یکی از موارد اعتمادآفرین در مورد یک راوی این است که در کتابهای روایی احادیث زیادی از او نقل شده باشد و بزرگان از او حدیث نقل میکنند، وقتی بزرگان اصحاب از فردی حدیث نقل کنند معلوم میشود که به آن فرد اعتماد داشتهاند؛ زیرا اینجور نبوده که چشم بسته از کسی حدیث نقل کنند.
امام (ره) درباره این روایت میفرماید: «و لیس فی سندها من یناقش فیه الا علی بن ابی حمزه البطائنی»؛ در سند این روایت چیزی که بتوان مناقشه کرد نیست الا علی بن حمزه «و هو ضعیف علی المعروف و قد نقل توثیقه عن بعض و عن الشیخ فی العده»؛ و معروف این است که فرد ضعیفی است اما اینطور نیست که کسی توثیقش نکرده باشد. عبدالله مامقانی، صاحب کتاب «تنقیح المقال» که جزء کتابهایی است که هم تاریخ و هم رجال است، علی بن حمزه را توثیق کرده است.
امام خمینی (ره) در ادامه میفرماید: «عملت الطائفه باخباره»، شیخ طوسی در کتاب عده خود فرموده که طایفه یعنی امامیه به اخبار این شخص عمل کردهاند و فقهای بزرگواری از وی نقل کردهاند.
ابن غضائری که عالم عجیبی بوده و در علم رجال بسیار مته به خشخاش میگذارد در مورد علی بن حمزه بطائنی گفته است: «ابوه اوثق منه»؛ پدرش از او بهتر است که این یعنی خود او هم خوب است، خوب داریم و بهتر داریم.
امام راحل میفرماید: اشکال و منافاتی ندارد که کسی ضعیف باشد اما ضعف سند جبران شود به عمل اصحاب؛ یعنی وقتی اصحاب به حدیثی عمل و نقل نکردهاند این خود جابر ضعف سند میشود.
امام (ره) میفرماید: «لکن لامنافاه بین ضعفه و العمل بروایاته، اتکالا علی قول شیخ الطائفه وشهادته بعمل الطائفه بروایاته؛ و عمل الاصحاب جابر للضعف من ناحیته و لروایه کثیر من المشائخ واصحاب الاجماع عنه کابن ابی عمیر و صفوان بن یحیی و الحسن بن محبوب واحمد بن محمد بن ابی نصر و یونس بن عبدالرحمان و ابان بن عثمان و ابی بصیر و حماد بن عیسی والحسن بن علی الوشاء والحسین بن سعید وعثمان بن عیسی و غیرهم ممن یبلغ خمسین رجلا. فالروایه معتمده»[2].
امام (ره) لیست طولانی و بلندبالایی میآورد و میفرماید: 50 نفر از بزرگان از این شخص روایت نقل کردهاند که بین آنها مثل ابن ابی عمیر کسی است که «مراسیله مسانیده» و مراسیل او مثل مسانیدش است، صفوان بن یحیی، حسن بن محبوب، احمد بن محمد بن ابی نصر، یونس بن عبدالرحمان، ابان بن عثمان و ... که اینها از شخصیتهای ممتاز و درجه یک هستند. ابی بصیر، حماد بن عیسی، حَسَن بن عَلی وشاء و ... که درمجموع 50 نفر از علی بن ابی حمزه بطائنی حدیث نقل کردهاند که بسیاری از آنها از اصحاب اجماع بوده و مابقی آنها هم موثق هستند.
پس درمجموع میتوان به روایات علی بن ابی حمزه بطائنی اعتماد کرد و او معتمد است. پس دو نظر وجود دارد؛ یک نظر اینکه چون وی واقفیه بوده نباید به او اعتماد کنیم، مگر ما نمیگوییم اگر راوی سنی باشد؛ اما انسان درست و حسابی باشد اخبار و روایات او را قبول میکنیم؟ علی بن حمزه لااقل هفت امام را قبول داشته هرچند که در امام هشتم توقف کرده است.
اجمالاً میشود بر این حدیث تکیه کرد، حالا اگر خیلی اشکال تراشی کند میگوییم که این حدیث یکی از مؤیدات بحث ولایت فقیه است، هر چقدر هم که تنزل کنیم باز هم این حدیث یکی از مؤیدات بحث ولایت است.
این حدیث شریف دو جور نقل شده است؛ در بعضی روایات «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ اَلْمَلاَئِکَةُ» آمده در بعضی دیگر «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ الفقیه بَکَتْ عَلَیْهِ اَلْمَلاَئِکَةُ» و در آخر حدیث هم دارد که «لِأَنَّ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْفُقَهَاءَ حُصُونُ اَلْإِسْلاَمِ»؛ از این آخر پیدا است که در اول حدیث هم منظور از مؤمن، مؤمن فقیه است، از تعلیل میفهمیم که در صدر حدیث «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ اَلْمَلاَئِکَةُ» یعنی إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ الفقیه که این کلمه «الفقیه» افتاده است؛ زیرا دو احتمال وجود دارد یا باید بگوییم کلمه «الفقهاء» اضافه شده یا باید بگوییم «الفقیه» افتاده است. اگر دَوران امر بین زیاد شدن یک کلمه و یا افتادن آن کلمه در حدیث باشد، افتادن و سقوط آن کلمه اولی است؛ زیرا اضافه کردن مؤونه میخواهد؛ اما سقوط و جا ماندن کلمه آسان است، ممکن است نساخ در حین نوشتن حدیث کلمه «الفقیه» را ننوشته است.
بعضیها هم گفتهاند ذیل حدیث دلیل بر صدر آن است، صدرش نباشد هم ضرری به مطلب نمیرساند؛ زیرا در ذیل صراحت دارد «لِأَنَّ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْفُقَهَاءَ» پس معلوم میشود کلمه مؤمنی که در صدر حدیث آمده منظور همان مؤمن فقیه است و این اشکالی ایجاد نمیکند.
از نظر فنی هم فقها میگویند اگر در حدیثی یک کلمه از آن افتاده و ساقط شده باشد و ما شک کردیم که آیا در روایتی که آن کلمه موجود است، کلمه مزبور اضافه شده و یا در نسخه دیگر روایت که آن را ندارد کلمه افتاده است، بنا بر کمی و افتادن آن کلمه بوده و روایتی که آن کلمه را دارد ارجح است.
فقها حصون اسلام هستند
خوب از کجای این حدیث برای بحث ولایت فقیه استفاده میشود؟ میفرماید «ثُلِمَ فِی اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ» ثلم؛ یعنی رخنه و شکاف «ثُلِمَ فِی اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ»، حالا در اینکه این بخش را چطور بخوانیم اختلاف وجود دارد که ثلم را با فتح بخوانیم یا با ضم؟ ثُلِمَ را مجهول بخوانیم که ثُلْمَةٌ، نائب فاعلش بشود، بعضی هم گفتهاند ثَلُمَ را لازم و معلوم بخوانیم تا ثلمه فاعلش بشود.
«ثُلِمَ فِی اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ»؛ ثلمه یعنی شکاف و رخنه و وقتی مؤمن فقیه از دنیا میرود رخنهای در بدنه دین ایجاد میشود که «لاَ یَسُدُّهَا شَیْءٌ» که این شکاف را چیزی پر نمیکند؛ یعنی جایگزینی نداشته و خلأ آن محسوس است.
این هم نکتهای است که مؤمن زیاد است؛ اما فقیه کم است وگرنه مؤمن که همیشه در طول تاریخ اسلام وجود داشته است، معلوم میشود مقصود از ثلمه در اینجا شخصی است که مؤمن فقیه باشد والا درست است که از دست دادن مؤمن خسارت است؛ اما اینگونه نیست که اگر یک فرد صد درصد مؤمن از دنیا برود بگوییم در دین ثلمهای ایجاد شد.
چرا این تعبیر را کردهاند؟ چون «لِأَنَّ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْفُقَهَاءَ حُصُونُ اَلْإِسْلاَمِ» مؤمنینی که فقیه باشند دیوار و پناهگاه اسلام بوده و مسلمین به اینها پناه میبرند، مثل دیوار دور شهر که حافظ مردم است، وقتی شهر دیوار داشته باشد اهالی آن در امنیت بوده و دستبرد غارتگران به آن شهر آسان نخواهد بود.
در اسلام هم هر وقت یک فقیه در رأس جامعه دینی داشته باشد، آن فقیه دست غارتگران بینالمللی و کسانی که میخواهند ارزشهای اسلامی را از بین ببرند کوتاه میکند و نمیگذارد به دین و ارزشهای دینی تهاجم صورت گیرد.
از این روایت فقهایی مثل حضرت امام (ره) و بقیه استفاده کردهاند و گفتهاند وقتی میگوییم فقیه حصن و دیوار بلد است، به این معنا نیست که چون فقیه مسئله میگوید و مبین احکام الله است اینقدر عظمت دارد، بله این مقام بهجای خودش محفوظ بوده و کسی که اسلام شناس است جایگاه ویژهای دارد؛ اما این تعبیر حصن گویا نشاندهنده این است که فقیه همه مجموعه دین را زیر پوشش خود قرار میدهد مثل دیوار دور شهر که همه مسائل مربوط به ناامنی را از بین میبرد، دیوار دور شهر را به این منظور میکشند که خاطرجمع باشند که کسی نمیتواند وارد شود، حصن و سور مدینه و دیوار بلد برای حفاظت از کل مجموعه است نه بخشی از آن، مثلاً نمیشود دور شهر دیوار کشیده شود که فقط پنج نفر در آن شهر محفوظ باشند و بقیه محفوظ نباشند، این معقول نیست، دیوار برای حفاظت و سلامت همه اهالی است.
پس اگر به خود تعبیر حصن و «سور المدینه» که مؤمن فقیه به دیوار بلد تشبیه شده است دقت کنیم میشود از آن فهمید که فقیه جایگاه بالایی دارد که از مجموعه دین حفاظت و حمایت میکند و اگر این دیوار بشکند دین به خطر میافتد، این استدلالی است که به این روایت شده است.
مناسبت حکم و موضوع هم این را نشان میدهد، تشبیهی که شده بسیار جالب است، در دیوارهای قدیم دور شهرها بر روی دیوار و در داخل برجهای مراقبت دیدهبان میگذاشتند، مثل الآن که در فرودگاه برج مراقبت وجود دارد در دیوارهای قدیمی هم نگهبانانی در برجها دیدهبانی میکردند که چه کسی وارد شهر شد و چه کسی خارج شد و رفت و آمدها را کنترل میکردند.
فقیه دیدهبانی است که رفت و آمدها را کنترل کرده و اجنبی و غیر اجنبی را تشخیص میدهد و وقتی به این موضوع توجه کنیم متوجه جایگاه فقیه در اسلام میشویم که فقیه تنها نقش و وظیفه بیان احکام را ندارد، بله یکی از کارهای فقیه مبین احکام و مبلغ احکام بودن و فتوا دادن است؛ اما همه وظیفه فقیه این نیست، حفاظت و نگهبانی از مجموعه دین و ارزشهای دینی و احکام الهی هم یکی از وظایف فقیه است.
پس وقتی با نگاهی بازتر به این حدیث نگاه کنیم میتوانیم از تشبیهی که در روایت شده جایگاه فقیه را به دست بیاوریم «لعل المراد بالحصن اجزاء السور والمراد بالسور سور البلد و بالحصن الموضع الذی یتحصن فیه اهل البلد» مرحوم مجلسی این کلمه را هم معنا کرده که حصن با سور تفاوت کوچکی دارد، سور دیوار است اما حصن جای حساس و ویژهای است که مردم به آن پناه میبرند و پناهگاه اهالی شهر است.
فقیه پناهگاه مردم است، مردم دیندار یک جایگاه، پناهگاه، دژی و قلعهای دارند که این قلعه قلعهبان و دیدهبان دارد که فقیه جامعالشرایط است، لذا به زن شوهردار محصنه میگویند؛ یعنی کسی بالای سر او بوده و کسی به او چشم طمع ندارد اما اگر رها باشد طالب و مشتری پیدا میکند. اینکه میگوییم زن محصنه یعنی در دژی قرار دارد که آن دژ و یا خانواده رهبر و سرپرستی به نام مرد دارد؛ ازاینرو گفته میشود مرد محصن و زن محصنه که سرپرست دارند «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ».
خوب پس وقتی به این عبارت و متنی که در روایت آمده به دقت نگاه کنیم میتوانیم از آن ادلهای برای اثبات موضوع بحث ما که ولایت فقیه است بگیریم و آن این است که فقیه همهکاره دین است؛ یعنی در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تبیین و تبلیغ احکام و به طور کلی در همه میدانهای دیانت پناهگاه مؤمنین است.
حالا شعری میخوانم که نصف آن را خودم سرودهام و نصف دیگر متعلق به فرد دیگری است، شعر دیگری بود که من آن را درست کردم و برای منبر خوب است که حصن را معنا میکند.
دین بسان گل بود در باغ گلزار جهان/ پیشوا اندر مثل باشد چو مرد باغبان
باغبان باید که دیواری کشد بر دور باغ/ تا گلش ایمن شود از دستبرد این و آن
ورنه میباید ببیند با دو چشم خویشتن/ غنچههای باغ خود را در کف بیگانگان
البته این شعر راجع به زن بود که من آن را به دین تبدیل کردم، اصل آن این بود که «زن بسان گل بود در باغ گلزار جهان». این هم چاشنی مطلب بود، آن را از غنائم حربی درس حساب کنید نه از اصل درس!
حال به مناسبت ایام مبارزه ملی با استکبار جهانی وقتی جمله امام راحل مبنی بر اینکه اگر استکبار جهانی و دنیا بخواهد در مقابل دین ما بایستد در مقابل دنیایش میایستیم را چاشنی شعر بالا کنیم مطلب بهتر درک میشود.
این تجلی فقیه حصن اسلام است، الحمدالله ما این را بهخوبی لمس کرده و در نظام جمهوری اسلامی حصون بودن فقها را بهتر از علمای گذشته درک میکنیم؛ زیرا فقهای قبلی در فضای جمهوری اسلامی نبودند در حالی که ما تحقق جمهوری اسلامی و آثار آن را دیدهایم درنتیجه تصور حصن بودن فقها برای ما آسانتر است.
الآن وقتی گفته میشود فقیه حصن اسلام است این موضوع برای ما ملموس است، رهبر معظم انقلاب یک سخنرانی میکنند آمریکاییها و دشمنان ما برای یک سال گیج میشوند و اذعان میکنند که سخنرانی رهبری در حرم مطهر رضوی در روز نخست سال، یک سال سیاستهای آنها را به هم میریزد که این تجلی حصن و دیدهبانی اسلام است، اینکه فقیه جامعالشرایط دست بیگانگان را قطع میکند و طمع آنها را میبرد.
امام علی (ع) در نهجالبلاغه میفرماید و تأکید میکند اگر شما با هم باشید و بر محور ولایت حرکت کنید طمع دشمنان از شما قطع میشود.
از این حدیث شریف میتوان مطالب سیاسی منبری هم تولید کرد؛ زیرا علاوه بر اینکه مربوط به فقه است، سیاست و مسائل اجتماعی را هم در خود دارد.
خوب اجمالاً این روایت را توضیح دادیم، حالا روایاتی که این کلمه در آنها به کار رفته هم مؤید همین معنا است، امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «من عمل بالعدل حصّن الله مُلکَه»؛ کسی که به عدالت رفتار کند دولت و مملکتش محفوظ خواهد بود، حصن و دیوار خواهد داشت، اگر فقیه عادل در رأس جامعه باشد آن جامعه حصن دارد.
«ما حصن الدول بمثل العدل»؛ هیچ دولتی محفوظ نمیماند مگر به عدالت و هیچ چیز همانند عدل دولتها را از گزند حوادث حفظ نمیکند و عدل بهاندازهای مهم است که عامل و حافظ کشور و مملکت است و ما فرض ما این است که سخن از فقیه عادل میگوییم و فقیه عادل است که حصون اسلام است./902/236/ر
مقرر: هادی رحیمی کوهستان
منابع و مآخذ:
[1]. اصول کافی، ترجمه کمرهای، جلد 1، ص 107.
[2]. کتاب البیع، ج 2، ص 471.