به گزارش خبرنگار وسائل، فقه ارتباطات از سلسله درس گفتارهای رمضانی پایگاه فقه حکومتی وسائل بود که اردیبهشت ماه 98 برگزار شد؛ آنچه در ادامه میخوانید مشروح مطالب ارائه شده از سوی حجت الاسلام اصغر اسلامی تنها استادیار گروه فرهنگ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام در نخستین جلسه است:
بنده معمولاً بحثم را با اين آيه شريفه شروع ميكنم كه بسم الله الرحمن الرحيم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقولوا قَولًا سَديدًا؛ يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً»؛ اميدواريم كه مشمول خطاب اين آيه شريفه باشيم و آنچه كه ميگوييم در قول سديد باشد كه نتيجه آن اصلاح اعمال، غفران و اطاعت از رسول و رسيدن به فوز عظم است.
بحث ما پیرامون فقه ارتباطات است؛ در اين تعبير فقه ارتباطات يا به تعبير عزيزمان فقه مضاف، دوستان با بخش اول و مضاف آن آشنا هستند، حالا بخش مضافٌ عليه آن را خيلي اطلاع ندارم كه رشته تحصیلی دوستان چه بوده است؛ لذا براي توضيح دادن اين تركيب فقه ارتباطات بايد هر دو طرف را يعني هم مضاف و هم مضاف عليه آن توضيح داده شود.
ابتدا بايد مضاف عليه را توضيح دهيم و اگر بتوانيم در اين جلسه اين تعبيری كه در عنوان مضاف عليه فقه استفاده ميكنيم را تشریح کنیم، بسياري از مقدمات را ميتوانيم طي كنيم.
فقه ارتباطات بیرون از تمدن اسلامی ایجاد شده است
وقتي ما از تعبير فقه ارتباطات استفاده ميكنيم، طبيعي است كه دو سئوال فقه چيست و ارتباطات چيست؟ را بايد توضيح دهيم. واقعيت اين است كه اگر امروز از فقه ارتباطات صحبت ميكنيم بحث ارتباطات بحثي است كه بيرون تمدن اسلامي ايجاد شده است، وارد تمدن اسلامي شده است و نظريهپردازي آن، صحبت آن همه بيرون از فضاي فكري ما انجام شده است؛ ما ابتدا بايد آن بخش را فهم كنيم كه تا اگر از فقه آن صحبت ميكنيم ببينيم كه درباره چه چيزي صحبت ميكنيم.
اگر اين روند حركت بشر را از ديدگاه نظريههاي غربي ارتباطات نگاه كنيم، سير تطور اجتماعي بشر و حضور در جامعهاي كه امروز به نام جامعه ارتباطي، جامعه اطلاعي، عصر ارتباطات، عصر اطلاعات، از اينها ياد ميشود، نظريهپردازي غربي ارتباطات اين مسير را هم نظريهپردازي كرده است و هم امكانات، ظرفيتها و محدوديتهاي آن را براي ما معرفي ميكند.
همچنان كه در اسلايد ميبينيد كاملاً مشخص است كه اين روايت غربي و داروينيستي است كه مسير حركت انسان را تا رسيدن به جامعه اطلاعاتي، جامعه معرفتي، جامعه مجازي، جامعه الحاقي، مشخص میکند يعني انساني كه از ابتداي تاريخ شروع كرده است و امروز در قالب موبايل به دست، شبكهاي، ديجيتال و از اينها ياد ميشود.
اين مسير را غربيها براي ما نظريهپردازي كرده اند و اگر ما بخواهيم در اين مسير صحبت از ارتباطات و عصر اطلاعات و عصر فهم كنيم باید ناظر به كل اين مسير حرف بزنيم.
حضور انسان روی کره زمین همراه با یک پروژه ارتباطی بود
قطعاً نگاه ما نگاهي نيست كه انسان مسير داروينيستي را طي كرده است؛ ما حضور انسان در عالم را حضور خاصي تعريف و فهم ميكنيم، اساساً حضور انسان روي زمين با يك پروژه ارتباطي شروع شده است؛ داستان«عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» يك پروژه اساساً ارتباطاتي است؛ لذا خيلي تأثيرگذار است و به آن اشاره خواهيم كرد.
البته بحث ارتباط ويژه انسان نيست، بلكه غير انسان هم با پديده ارتباطات سر و كار دارند، ولي به دلايل خاص كه ما اينجا سه دليل نوشتهايم انسان ارتباط گر خاصي است؛ يكي به خاطر اينكه اشكال ارتباطي انسان تنوعش بيپايان است؛ از يك مشت گره كرده كه يك كنش ارتباطي است، تا يك راهپيمايي عظيم چند صد ميليوني، همهشان پروژههاي ارتباطي هستند.
همچنان كه يك كنش ارتباطي ميتواند تنوع معنايي زيادي داشته باشد؛ همين كه دو لب باز شود، در فارسي براي باز شدن لبها كلمات متنوعي داريم كه همه مربوط به يك كنش ارتباطي است، اما معاني متفاوتي دارد. مثلاً لبخند، پوزخند، نيشخند، يك كنش و يك رفتار است، اما به تناسب موقعيتهاي مختلف ميتواند معاني متعددي داشته باشد.
افزون بر اين دو عنصر انسان نه به جهت تنوع اشكال ارتباطي و تنوع معاني كنش ارتباطي بلكه ويژگي ديگر انسانها در برقراري ارتباط اين است كه انسانها از واسطها، مديومها و مدياها براي ارتباط هم استفاده ميكنند و اين هم يكي ديگر از ويژگيهاي تمايز بخش امر ارتباطي انسانها با بقيه موجودات است.
به هرحال امروز ما به جايي رسيدهايم كه از نظريههاي كلان اجتماعي غرب با نام جامعه ارتباطي و اطلاعي ياد ميشود، يعني چهار جامعه آخر جامعه اطلاعاتي، جامعه معرفتي، جامعه «Virtual» یا مجازي و جامعه الحاقي؛ جامعهاي است كه الان جامعه ما درگير است؛ يعني وضعيت ما وضعيت اين چهار جامعه است. به واسطه اهميت پيدا كردن اطلاعات و ارتباطات از چنين جامعهاي سخن ميگوييم.
خودشناسی اساسی در مسأله ارتباطات
مسأله ارتباطات آنقدر مهم است كه امروزه پرسش از مسأله ارتباط و چيستي ارتباط براي انسان معاصر به يك معنا به يك خودشناسي اساسي تبديل شده است؛ يعني گويا ارتباطات براي انسان معاصر هم مسأله و مشكل است و هم راه حل و چارهانديشي است.
به تعبير بنده هم درد و هم درمان است؛ لذا هم كساني كه جامعه معاصر را آسيبشناسي ميكنند به مهمترين مسأله به عنوان مسأله ارتباطي اشاره ميكنند، هم آنها كه به دنبال اين هستند كه به هر حال راه حل و چارهاي براي مشكلات بنيادين جامعه به عنوان درمان بيابند؛ این امر باز به مسأله ارتباطات بر ميگردند.
البته در نظريه غربي، بيشتر نظريهپردازاني كه به مسأله ارتباطات پرداختهاند، بيشتر روايتگر درد هستند تا جستوجوگر راه حل و درمان؛ حالا به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد.
من در يك بيان سمبليك و نمادين تقريباً سي يا چهل نظريه ارتباطي را در قالب اين تعبيری كه شما ميبينيد، اينها را با يك بيان بلاغي كنار هم نوشتم تا آن وضعيت اسارتي كه انسان معاصر در جامعه اطلاعاتي گرفتار آن هست و اينها روايت ميكنند در قالب نظريه نقدي، به آن اشاره كنم. همه آنها نظريههاي كليدي ارتباطات در غرب است.
در قرون اخير انسان غربي با تكيه بر دستاوردهاي روشنگري و كالبد شكافي روح و كشف دوباره خود به مثابه حيوان انديشنده عقلانيت ابزاري، اراده حسابگرايانه را جايگزين اراده فطري و ذاتي خود کرد. ميدانيد جامعه معاصر جامعهاي برآمده از انديشه و فلسفه مدرن است و پدر فلسفه مدرن دكارت است؛ دكارت، كانت و داروين بنيانگذاران جامعه مدرن هستند و مدرنيتهاي كه اينها ايجاد كردهاند منحصر به جامعه غربي نشده است و به همه ساحتهاي عالم از جمله جامعه ما هم تسري پيدا كرده است.
انسان معاصر متأثر از اندیشه دکارت است
انسان معاصر انسان دكارتي است؛ انساني است كه خودش را در قالب مفهوم Subjective معرفي ميكند؛ همه اين نظريهپردازان بر فهم دكارتي از انسان تكيه دارند. هر كدام از يك زاويه به اين مسأله پرداختهاند، مثلاً آقاي وبر جامعه معاصر را جامعهاي تعريف ميكند كه عقلانيت ابزاري در آن گسترش پيدا كرده است و انسانها را در قفس آهنين قرار داده است.
انسان معاصر كه اراده عقلاني حسابگرايانه ابزاري صوري خود را جايگزين اراده فطري و ذاتي خود کرد، آن گونه كه تونيز به زيبايي آن را تصوير ميكند، با كمك سوگيري ابزارهاي مدرن ارتباطي وارد مدرنيته و جامعه صوري شد؛ او با استقرار در كهكشان ماركني روياي بازقبيلگي شدن و بازگشت به جامعه معنوي داشت؛ خيليها از جمله مكلاون خيال ميكردند كه عصر دهكده جهاني عصر برابري و دموكراسي و رفاه و مانند اينها خواهد بود كه نشد؛ اما زيستن در تمدن تودهوار با فرهنگ تودهوار در عصر باستوريس پذيري مكانيكي و محروميت از حاله سايبان مقدس او را به سوژهاي دگر راهور در ميان انبوهي تنها تبديل كرد.
دوره معاصر دوره سكولاريسم است، دورهاي است كه انسان عامدانه و آگاهانه خودش را از هاله سايبان مقدس خارج كرد، يا به تعبير ما محروم كرد و نتيجه آن همان شد كه رايزبن در نظريه رسانه خود ميگويد كه انسان معاصر انساني است كه به سوژهاي تبديل شده است كه تلويزيون و بقيه رسانهها آن را هدايت ميكند.
لذا رهايي و آرمان مدينه فاضله رؤيايي بيش نبود و به همين جهت به جاي فعاليتهاي مولد و خلاقانه به مصرف تمايل داشت؛ او اگر چه تلاش نمود كه با هواخواهي برخاسته از خرده فرهنگ خويش و رمزگشايي مخالفتجويانه در مقابل سلطه ايدئولوژيك تبليغات مصرف كنندهاي مقاوم باشد و استورههاي ضمني سلطه در سرزمين وجود او كاشته نشود، اما قدرت دستگاه ايدئولوژيك دولت، ايدئولوژي ظلمت را در درون او هژمونيك كرده است.
رابطه انسان با خدا؛ اصیلترین شکل ارتباطات
واقعيت اين است كه چنين انساني همچنان گرفتار است و نظريهپردازان دنبال اين هستند كه راه حل و راه چارهاي براي اين انسان از اسارتگاه جامعه اطلاعاتي جستوجو كنند. يكي از آنها راه حلي است كه در ايران هم خيلي از آن ياد ميشود، راه حلي است كه جناب آقاي هاورماس به عنوان نسخه رهايي بخش توضيح ميدهد و نظريهپردازي ميكند.
اگر بخواهيم ايده هاورماس را خيلي ساده و كوتاه توضيح دهيم، هاورماس دنبال اين است كه ارتباطات تحريف نشده را توضيح دهد، الگويي هنجاري از ارتباطات را براي انسان معاصر توضيح دهد كه ارتباطات اصيل باشد. مارتين بوبر، فيلسوف يهودي اسرائيلي، در طراحي كه ناظر به مسأله ارتباطات دارد ميگويد، اصيلترين شكل ارتباطات، ارتباطات انسان با خدا است؛ لذا بايد الگوي ارتباطي انسان با خدا در همه ساحتها بسط و گسترش پيدا كند؛ عميقترين و دقيقترين و اصيلترين شكل ارتباطي از نگاه بوبر، ارتباط من و تو است كه طرفين ارتباط هر دو سوژه باشند، لذا تعبير ايش اون دو را ميكند.
ولي جامعه معاصر جامعهاي شده است كه الگوي ارتباطي من و تو نيست؛ الگوي ارتباطي من و آن است؛ يعني يك طرف subject و طرف ديگر Object هست، طرف ديگر شيء هست؛ يعني وقتي من به عنوان يك معلم با دانش آموز یا دانشجوي خود برخورد ميكنم، subject بقيه را Object ميكند، بقيه به اشياء اشتباهي تبديل ميشوند كه در قالب ليست حضور و غياب برايشان در قالب عدد و رقم تعريف ميشود.
يك كارفرمايي كه با كارگرانش ارتباط برقرار ميكند، كارگران برايش اشياء اجتماعي هستند، لذا علايق و سلايق و نيازها و عاطفه هيچ اهميتي ندارد، يك شيء اجتماعي است، براي بازسازي بايد اين الگوي «من و آن» كه به واسطه صنعتي شدن، فردگرايي و بقيه فرآيندهاي اجتماعي جامعه معاصر را درنورديده است، بايد اين را به الگوي «من و تو» برگردانيم؛ تعابيري كه در ادبيات ماركسيستي به آن شيء شدگي و از خود بيگانگي و مانند اينها ميگويند.
هابرماس دنبال اين است كه اين وضعيت را شناسايي كرده و توضيح دهد، بنابراین گفته ديگران از جمله وبر و ماركس را به زیبایی آسيبشناسي کرده است و تأکید داشت که ما بايد به این مسیر بازگردیم که الگوي هنجاري ارائه بدهيم.
دانش جامعه شناسی همان فقه سکولار غرب است
يك نكتهاي داخل پرانتز بگويم، از نگاه بنده اگر نقطه بديل فقه خودمان را در ادبيات غربي بگوييم، دانش جامعهشناسي همان فقه غرب و فقه سكولارانه است؛ به يك معنا به تعبير دكتر كچوئيان، جامعهشناسي اصلاً الهيات سكولار است؛ يعني دقيقاً به انسان غربي ميگويد، عالم چه هست، انسان چه هست، و چگونه بايد زندگي كند.
نقطه بديل آن در تفكر ما فقه است؛ البته وقتي من از فقه صحبت ميكنم منظورم فقه به معناي مصطلح حوزوي صرف نيست كه به آن فقه اصغر ميگويند، بلكه منظور فقه به معناي اعم آن است كه شامل فقه اكبر هم ميشود و به نظر من در نظريهپردازي مربوط به حوزه علوم اسلامي بايد از اين تعبير استفاده كنيم.
مهمترين دانش تمدن اسلامي فقه بوده است؛ چه در جهان سني و چه در جهان شيعي، فقها قدرتمندترين جريان اجتماعي در درون دستگاه فكر ديني بودهاند. دليل آن اين است كه فقه دانش مربوط به عمل است، دوم اينكه فقه دانش مربوط به بازخواني وظيفه عملي ما از كلام است؛ تفاوت فقه با فلسفه اين است كه ما ميتوانستيم صحبت از فلسفه ارتباطات هم داشته باشیم، اما از فقه ارتباطات صحبت ميكنيم.
پیرامون فقه ارتباطات نیز به معناي كلان آن توجه داریم، يعني متن ديني، كلام ديني، يعني كلام الهي را، در نظر داریم. آن گونه كه اين كلام الهي عالم و آدم و چگونگي زيست آدم در اين عالم را براي ما تفسير ميكند؛ واژه فقه اشاره به چنين چيزي داشت؛ به هر حال این يك واژه قرآني است، وقتي قرآن ميگويد در دين تفقه كنيد، منحصر در تفقه به معناي حكم شرعي خاص جزئي نيست، معناي اعمي دارد.
بر همین اساس با جامعه شناسی مقايسه ميكنيم دليلش اين است كه اين جامعهشناسي غربي است، اين فقه سكولار غربي، فقهي است كه در آن واژه فقه يعني فهميدن وجود دارد، اما فهميدن از روي كلام، لذا وقتي از فقه ارتباطات صحبت ميكنيم باید با اينها گفتوگو كنيم، طرف گفتوگوي ما چنين نظريهپردازيهايي است.
به هرحال كار آقاي هابرماس كه شما در تصوير ميبينيد، يك كار بسيار بسيار سنگيني است؛ این پروژه عمر او است. كتاب نظريه كنش ارتباطي او امروزه به فارسي هم ترجمه شده است، يك كار بسيار سنگين دو جلدي است. وقتي ما ميخواهيم نظريه بديل بدهيم یکی از طرفهای گفتوگوي ما آقاي هابرماس است چراكه او براي جامعه معاصر و انسان معاصر نسخهپيچي ميكند و ما هم ميخواهيم نقطه بديل آن را بيان كنيم.
تفاوت نگاه هابرمارس با مارکس
در عنوان نظریه و همچنین کتاب او كلمه «ارتباط» آمده است؛ هابرماس يكي از كساني است كه به دنبال اين است كه با تكيه بر مفهوم ارتباط نسخه درمان ارائه كند؛ ما در ادبيات ماركسيستي اين را نميبينيم، ماركس دنبال اين نيست كه راه حل را از طريق ارتباط براي ما بيان كند، راه حلي كه ماركس ارائه ميكند از طريق كار است.
ماركس و جريان ماركسيستي، كار را به عنوان نسخه رهايي بخش ميشناسند، او ميگفت كه كار نبايد تحريك شود، دنبال شناسايي مكانيسمهاي تحريك كننده كار بودند و پروژه انقلاب سوسياليسيتي و شكل دادن جامعه سوسياليستي دست طبقه كارگر بود، البته اگر طبقه كارگر به آن خود آگاهي لازم ميرسيدند.
هابرماس دنبال انقلاب نبود با اينكه هابرماس يكي از شخصيتهاي مهم جريان ماركسيسم غربي است، به هر حال فرانكفورتي است. اين آدم جامعه هويتش عوض شده و ديگر جامعه صنعتي و پسا صنعتي نيست، بلکه ارتباطي است، لذا اگر مشكلي هست، مشكل در ارتباطات است، اگر راه حلي هم هست، باز راه حل در ارتباطات است، هابرماس ميگويد كه مشكل اين است كه جريان ارتباطي در جامعه حاضر تحريف ميشود، لذا بايد مكانيسمهاي رهاسازي چنين جامعهاي را شناسايي كند.
بنده خيلي نميخواهم روي نظريه هابرماس تأكيد كنم اما به عنوان يك نمونه مطرح کردم تا ببینید که نظريهپردازان غربي مسأله ارتباطات را چگونه شناسايي ميكنند و ديگر اينكه ببینید که آنها در ارائه نسخه رهايي بخش خود، باز به مسأله ارتباطات توجه ميكنند.
ارتباطات چیست؟
حال باید بررسی کنیم که این ارتباطات چيست كه آنها تا این حد به آن توجه ميكنند؟ در جامعه ما وقتي ارتباطات ميگوييم ذهنها به سمت راديو، تلويزيون، اينترنت و چیزهایی از این قبیل ميرود، در حالي كه اينها ارتباطات نيستند، بلكه ابزارهاي ارتباطي هستند.
يكي از مشكلات اساسي ما در فهم چيستي واژه ارتباط یا ارتباطات است؛ واقعيت اين است كه اين واژه ارتباط يا ارتباطات، یک واژه عربي است ولي در زبان فارسي به عنوان معادل فارسي «Communication» استفاده ميشود، اما خود عربها، در ترجمه اين واژگان هيچ گاه از اين كلمه ارتباط و ارتباطات استفاده نميكنند؛ همين كه دو ترجمه متفاوت از اين واژه وجود دارد، نشان ميدهد كه واژه ارتباطات اصلاً واژه درستي براي ترجمه نيست چراکه واژه «ارتباط»، عربي است و اتفاقاً آنها در ترجمه حساسيت خاصي دارند؛ به هر حال این ترجمه شايع و رايجي در زبان فارسی است.
واقعيت اين است كه ترجمه عربي آن يعني الاتصال، يا التواصل، دقيقتر است؛ اگر بخواهيم اسم جلسه را فقه ارتباطات بگذاريم، درستتر آن است كه در زبان عربی به آن فقه التواصل يا فقه الاتصال بگوییم.
يكي از دلايل اين است كه «co» در ابتدای كلمه «Communication» مشاركت و دو طرفي بودن را نشان ميدهد؛ باب تفاعل در عربي هم همين وضعيت را دارد، تواصل نیز از باب تفاعل است. يكي از مترجمين چون زبانشناس است، كلمه Communication را ترجمه نميكند، ميگويد كه ترجمه آن به ارتباطات نارسا و غلط است؛ او این واژه را به «همرسانشي» ترجمه ميكند؛ اين كلمه معادل فارسي دقيقي براي همان كلمه التواصل است.
ريشه تواصل وصل است، یعنی رسيدن است؛ وقتي من و شما به هم ميرسيم و هر دو تلاش ميكنيم كه به هم برسيم، اسم این کار Communication است؛ اين پديده، پديده منحصر به فرد جامعه معاصر شده است كه نظريهپردازان روي اين كار كردهاند.
ما خيلي روي اينكه كدام ترجمه درست است يا درست نيست تأكيد نداريم؛ از هر دو هم استفاده ميكنيم؛ اگر بخواهیم به عربي بگوييم، ديگر فقه ارتباطات نميگوييم بلكه فقه التواصل ميگوييم، به فارسي فقه ارتباط يا فقه ارتباطات ميگوييم. اول بايد تكليف آن را با اين واژه لاتين مشخص كنيد؛ بعد بگوييم كه اگر ميخواهيم از فقه Communication يا فقه التواصل بگوییم، از چه چيزي ميخواهيم بحث كنيم؟
معنای Communication
«Communication» را براي ما به سه گونه معنا كرده است؛ معناي اول آن ميگويد شريك كردن، تغيير دادن، سند كردن اطلاعات با صحبت كردن، نوشتن، استفاده از ديگر مديومها، وقتي شما اطلاعات را رد و بدل ميكنيد، به اين امر Communication ميگويند.
معناي دوم آن عبارت است از فرآيند تشريك كردن، سهيم كردن، تغيير و به اين فعل، يعني فعل مبادله اطلاعات Communication ميگويند؛ در معناي دوم آن، به فعل اشاره نميكند بلكه به اسم اشاره ميكند، معناي اسمي دارد. ميگويد كه Communication عبارت است از ابزارهاي ارسال و دريافت اطلاعات؛ در تعریف اول ميگفت فعل نقل و انتقال اطلاعات، اينجا ميگويد آن ابزاري كه نقل و انتقال اطلاعات را انجام ميدهد به آن Communication ميگوييم، همچون تلفن، كامپيوتر و بقيه وسائل ارتباطی.
معناي سوم آن مانند معناي دوم، معناي اسمي دارد؛ معناي سوم آن ابزارهاي جابه جايي كالا همچون جاده و راه آهن است؛ بنابراين در زبان انگليسي معاصر واژه Communication هم معناي اسمي و هم معناي فعلي دارد؛ اگر معناي فعلي آن را در نظر بگيريم بايد روي اين فرآيند نقل و انتقال اطلاعاتي بحث كنيم كه بين انسانها انجام ميشود؛ اگر معناي دوم و سوم آن را در نظر بگيريم ناظر به يك شيء خاص است.
البته ريشه اين كلمه به معناي فعلي آن نزديك است؛ واژه Communication كه در انگليسي معاصر استفاده ميشود، واژه لاتين آن كامينيكيت است؛ يعني شريك شدن، وقتي اينجا زمين من بود و من يك تكه از اين زمين را بردم و ايشان را در اين زمين شريك كردم، به اين عمل كامينيكير ميگويند.
وقتي من با شما حرف ميزنم، شما را در بخشي از داراييهاي ذهني خودم سهيم ميكنم؛ همچنان كه داراييهاي عيني خارجي و يك زمين را ميشود با ديگري شريك شد، وقتي من با شما مبادله اطلاعات انجام ميدهم، ميگويم كه من چيزهايي را بلد هستم، اينها را در قالب كلمات و نمادها ميريزم و شما را سهيم و شريك در آن سرزمين ذهني خودم ميكنم، لذا كلمه Communicationكه معناي عيني خارجي داشت، اكنون به يك امر Subjective و ذهني تبديل ميشود.
در هر دو آن معناي مشترك و معناي اصلي Communication فرآيند شريك شدن وجود دارد؛ لذا اگر اين معنا را در نظر بگيريم، ديگر معنای آن صرف ايجاد شدن ربط نيست، يا حتي كلمه تواصل و اتصال، صرف وصل شدن نيست، بلكه معناي كليدي آن شريك شدن است، بايد به اشتراك برسيم.
آقاي دكتر مولانا در كتاب ارتباط شناسي آقاي محسنيان مقدمهاي زده است و يك توضيحی ناظر به واژه Communication ارائه ميدهد و بعد ميگويد كه مطمئناً ترجمهاش به ترجمه ارتباطات ترجمه صحيحي نيست، بلكه بايد به سراغ يك ترجمه ديگر برويم، ولي آنجا نميگويد كه ترجمه معادل من چيست؛ ميگويد كه در متون اسلامي و به ويژه در متون عرفاني يك واژهاي هست كه ميتواند كلمه Communication را صحیحتر ترجمه كند. او در جاي ديگر نقل كرده است كه شايد اين تعبير را بگويم اصلاً يك عالم ديگري شود، وقتي فقه Communication ميگوييم يك چيز ديگر ميشود.
ارتباط واژه «Communication» با کلمه «ولایت»
در متون عرفاني ما يك تعبير ديگری هست كه ميتواند اين كلمه Communication را توضيح دهد و آن كلمه ولايت است. در عربي ولايت به معنای نزديك شدن دو چيز به هم است؛ اشتراكشان، به هم رسيدنشان است. معناي لغوي واژه ولايت چنين چيزي است؛ «الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»، واژه Communication در متون اصلي غرب چيزي شبيه اين است؛ ولو اينكه اين معنا فراموش شده است.
اين واژه اين پيشينه را دارد و در انگليسي معاصر به اين شكل استفاده ميشود؛ گراف اين واژه را الان در متون غربي نگاه كنيد، همين گرافي كه گوگل در اختيار ما قرار ميدهد، ميبينيد كه از 1950 به اين طرف ميزان كاربرد واژه Communication خيلي بالا رفته است.
اين گراف به ما نشان ميدهد كه از نيمه قرن بيستم به اين طرف، متون تخصصي اين واژه را با يك بسامد بالايي استفاده میکنند و روي آن كار ميكنند و نقد ميكنند؛ به اين خاطر است كه اين واژه مدام استفاده ميشود. لذا در حال سرمايهگذاري روي آن هستند؛ واژه Communication براي غربيها چنين وضعيتي را پيدا كرده است.
امروز ما به دنبال آن هستيم كه از ارتباطات، فقه ارتباطات و ارتباطات اسلامي صحبت کنیم اما واقعيت اين است كه واژه ارتباطات هنوز در قلمرو اسلامي و دستگاه انديشه اسلامي، يك واژه است و تبديل به يك مفهوم نشده است و تا يك واژه تبديل به يك مفهوم نشود، قابليتهاي خود را نشان نميدهد. يك واژه وقتي در سطح واژه هست در درون زبان است، ولي وقتي به يك مفهوم تبديل ميشود، از ساحت زبان خارج ميشود و به ساحت جامعه ميآيد، لذا دانش و استراتژي و سياست توليد ميكند.
فرآیند تبدیل شدن یک واژه به مفهوم
حالا چطور يك واژه از ساحت واژه بودن خارج ميشود و به يك مفهوم و اصطلاح تبديل ميشود؟ من يك استعارهاي دارم و از آن استفاده ميكنم و ميگويم كه وقتي در كنار يك واژه وقوف صورت بگيرد، دور آن طواف صورت بگيرد، اين واژه از سطح واژگان خارج ميشود و به اصطلاح تبديل ميشود.
وقتي متفكران با دستگاه معرفتي و دانشي خود كنار يك واژه وقوف كنند و دور آن طواف كنند، آن موقع اين واژه از سطح واژه خارج ميشود و به يك اصطلاح تبديل ميشود. براي برخي از واژگان در تمدن اسلامي اين اتفاق افتاده است؛ مثلا وقتي شما واژه فقه را ميشنويد هيچ وقت ابتدا ذهن شما به سمت معناي لغوي آن نميرود، ذهن شما هميشه به سمت معناي اصطلاحي آن ميرود؛ يعني آنقدر متفكرين ما كنار كلمه فقه وقوف كردهاند که ما امروزه دانشي به نام فقه داريم.
کلمه حکمت نیز همین طور است؛ با گفتن آن هم، معناي اصطلاحي آن به ذهن شما ميآيد و اصلاً معناي لغوي آن به ذهن نميآيد، چون اين كلمات فقه و حكمت اصطلاح شدهاند، دانش آن را هم داريم؛ ولي دانش كلماتی مانند دعوت را در حال حاضر نداريم و همچنان براي ما واژه است و اصطلاح نيست، بله اگر متفكران ما كنار كلمه دعوت توقف ميكردند، با دستگاههاي معرفتي خودشان اين كلمه را بازخواني ميكردند، ما الان دانشي به نام دانش دعوتشناسي داشتيم، نيازي هم نبود كه برويم و Communication را بررسي كنيم ولي اين كار صورت نگرفت.
حتي واژه تبليغ هم هنوز يك اصطلاح نيست، ما نظريههاي اختصاصي تبليغ نداريم؛ حتي كلمه فرهنگ و ارتباطات، فعلاً براي ما در سطح يك واژه است؛ واژهاي معادل واژه غربي است، چون نظريهاش را نداريم، هنوز این اصطلاح بومي خودمان نيست.
ولي براي انسان غربي و تفكر غربي واژه Communication يك اصطلاح است، لذا پرسشي كه درباره Communication و واژه ارتباط ميكنيم در قلمرو فرهنگ اسلامي و فرهنگ غربي دو سؤال متفاوت است؛ چون در قلمرو فرهنگ غربي اين واژه Communication مورد تأمل قرار گرفته است و از سطح واژگان خارج شده است و به يك اصطلاح تبديل شده و دانشهاي گوناگون را رقم زده است، لذا پرسش ميكنيم كه چگونه اين واژه از سطح واژگاني خارج و به يك مفهوم تبديل شده است.
براي مثال آقاي دني كوش يك كتاب به نام «مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعي» دارد، ميگويد كه اين كلمه كالچر در علوم اجتماعي چگونه به يك اصطلاح تبديل شده است؛ همچنان كه واژه ارتباطات هم همينطور است، ولي در مورد واژه ارتباطات يا حتي تواصل و اتصال اين واقعه اتفاق نيافتاده است، لذا اگر درباره واژه Communication پرسش ما از چگونگي اين تحول و كَيفَ است، ولي درباره واژه ارتباطات پرسش ما از چرايي است، چرا اين واژه تحول پيدا نكرده است؟ آيا اين واژه اهميتي نداشت؟ چرا واژگان فقه، كلام و حكمت اينطور شده است، ولي براي واژه دعوت اين واقعه اتفاق نيافتاد.
علم ارتباطات اسلامی وجود خارجی ندارد
بنابراین واقعيت اين است عليرغم اين همه تلاشي كه صورت گرفته است هنوز يك نظريه ارتباطات اسلامي نداريم كه نقطه بديل براي اين نظريههاي معاصر غربي باشد. به همین دلیل در بازخواني آن نیز ابتدا مجبور هستيم كه جريان غربي را مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم مسير چطور است.
مسير اين است كه يك فرآيند ترجمه بايد رخ دهد؛ منتها اين ترجمه ممكن است سه نوع باشد؛ يك ترجمه گام اول است كه به آن ترجمه تحصيلي ميگويند، يعني بگوييم كه اين واژه در متون غربي به اين معنا است، ترجمه دقيقی كه ما را متوجه اين كند كه درباره چه چيزي صحبت ميكنيم؟ اين گام از ترجمه را ترجمه تحصيلي ميگويند؛ يعني جانب لفظ را رعايت كنيم.
يعني وقتي Communication را بررسي ميكنيم، دقيقاً لغت شناسي زبانهاي لاتين را بلد باشيم و بگوييم كه اين از ماده وصل است يا از ماده ربط است، مثلاً اگر از ماده وصل بود هيأت آن را هم اضافه كنيم مثلاً بگوييم كه ترجمه تواصل درست است، اگر از ماده ربط است، هيأت آن را اضافه كنيم و بگوييم كه ترابط درست است؛ جانب لفظ را رعايت كنيم.
يك بار هم جانب لفظ براي ما اهميت چندانی ندارد بلكه معنا مهم است، در این حالت باید ببينيم كه آنها چه ميگويند كه اين لفظ را براي آن معنا گذاشتهاند، به اين گام دوم ترجمه، ترجمه توصيلي ميگويند؛ ترجمه تفصيلي با رعايت لفظ است، ترجمه توصيلي رعايت معنا و تصرف در لفظ است؛ آنها يك لفظ ديگري به كار ميگيرند و ما لفظ ديگري، ولي همان معنا را نشان ميدهد. اگر واژه Communication به معناي شريك شدن يا شريك كردن است، از كلمهاي در زبان مقصدش استفاده كنيد كه آن معنا را نشان دهد، ولو اينكه از لحاظ لفظي با آن مشترك نباشد.
با اين دو گام، يعني ترجمههاي توصيلي و تحصيلي، در نهايت ميفهميم كه نقطه مقابل ما چيست؛ ولي گام سوم ترجمه براي نظريهپردازي است به نقطه بديل آن، ترجمه تأثيلي ميگويند؛ تأثيل مانند كلمه تأصيل است؛ تأصيل يعني به اصل برگرداندن؛ يعني اينكه اگر غربيها و در متون غربي چنين فهم و چنين اصطلاحي وجود دارد، در متون و دستگاه معرفتي خودمان، نقطه بديل آن چه ميشود؟ هم نقطه بديل آن را پيدا كنيم و هم آن را با اصول فكري، مبنايي و مبادي خودمان مرتبط كنيم، به اين خاطر به آن تأصيل ميگويند يعني مبتني بر مباني فكري خودمان نظريهپردازي كنیم.
كلمه تأثيل با كلمه تأصيل معناي مشترك دارد، فقط فرقش اين است كه وقتي با ماده اثَل افزون به اصل برگرداندن معنيسازي هم در آن هست؛ وقتي ميگوييم ترجمه گام سوم ترجمه تأثيلي است، يعني اگر آنها ميگويند Communication، اين طرف ما چه چيزي داريم؟ معادل آن مبتني بر مباني و مبادي خودمان چيست؟ وقتي آن را كشف كرديم، آن امر را مبتني بر دستگاه فكري خودمان غنيسازي كنيم كه امكان جلو رفتن و نقطه بديل ايفا كردن را داريم.
امتشناسی؛ نقطه بدیل جامعه شناسی غربی
در قالب يك مثال توضيح دهم؛ غربيها چيزي به نام واژه society دارند، و دانشي به نام sociology دارند؛ society را جامعه ترجمه ميكنيم، sociology را به جامعهشناسي ترجمه ميكنيم؛ اگر غربيها صحبت از چيزي به نام society و sociology ميكنند، نقطه بديل آن در بین ما چيست؟ ترجمه به جامعه و جامعهشناسي در نهايت ترجمه در سطح تحصيلي توصيلي است، ولي تأثيلي نيست؛ مثلاً يكي از مكانيزمهاي ترجمه تأثيلي ما اين است كه در مقابل دانش جامعهشناسي غرب، sociology غرب بايد دانشي به نام امتشناسي داشته باشيم.
ما در حال حاضر علم الامة نداريم، يعني اصلاً در مخيله ما هم نميگنجد كه چيزي به نام علم الامة داشته باشيم، چرا آنها ميتوانند دانشي به نام sociology داشته باشند؟ logy كردن socio؛ معني لغوي كلمه socio به معناي شريك است، دانش sociology دانش اساساً مبتني بر خيابان است؛ دانش sociology اساساً دانشي مبتني بر حذف خانواده است.
دستگاه فكري الهيات مسيحي بر اساس الگوي خانواده بود، به هر حال پاپ پدر است، يعني فهمشان از ساخت اجتماعي فهمي مبتني بر استعاره خانواده بود، وقتي اين دستگاه ديني شكسته شد، الگوي خانواده و امت، را از سازمان و ساخت اجتماعي جامعه حذف كردند و سكولارازاسيون رخ داد؛ به جاي آن يك جامعه شبيه خانواده نيست، جامعه شبيه سازمان شد و قواعد سازمان در آن رعايت شد؛ بلكه الگوي جامعه را به درون خانه هم تسري دادند و خانه هم مبتني بر sociology شد؛ چون خواستند كه آن را نابود كنند.
لذا مفهوم society را جعل اصطلاح كردند؛ عمر واژه society كلاً دويست سال است؛ آقاي اوسكُن اين واژه را زماني جعل اصطلاح كرد بعد اينقدر شجاعت داشت و كار كرد، دانشي به نام sociology پيدا شد و يك عده هم دنبال آن را گرفتند و الان ما دانشي به نام sociology داريم و تا بخواهيد دپارتمانها داريم و حتي در حوزه هم دانشي به نام sociology را درس ميدهيم.
ولي وقتي ميگوييم كه دانشي هم به نام علم الامة بايد داشته باشيم، ميگويند كه مگر ميشود؟ بله ميشود، قطعاً دانشگاه ما اين كار را نميكند، علم الامة را چه كسي بايد ايجاد كند؟ همين حوزه ما بايد ايجاد كند كه اين واژه را بكشاند و تبديل به يك اصطلاح كند و از آن ساحتش در بياورد.
درباره ارتباطات هم واقعيت اين است كه ما بايد ابتدا به واسطه اينكه اين واژه در فرهنگ غربي شكل گرفته است، افزون بر معناي لغوي آن به سراغ معنای اصطلاحی برویم؛ در معنای لغوی گفتیم كه يك معناي فعلي و دو معناي اسمي داشت؛ معناي فعلي آن به معناي شريك كردن در اطلاعات بود و معناي اسمي آن ورود ابزارهاي نقل و انتقال اطلاعات بود و ابزارهاي نقل و انتقال كالا و خدمات بود. اينها معناي لفظي آن هستند.
برای پی بردن به معناي اصطلاحي به سراغ نظريهها ميرويم؛ نظريهها بسيار متنوع است، دستهبنديها بسيار زياد است، ولي برخي از دستهبنديها اساسي است و ميتواند به ما كمك كند كه دقيقاً بفهميم كه درباره چه چيزي صحبت ميكنيم؛ دو نظريهپردازي كلان در حوزه ارتباطات وجود دارند كه با واژههاي گوناگون به اين دو مكتب اشاره شده است؛ يكي ارتباطات را فرآيند انتقال و معاوضه پيام فهم ميكند و توضيح ميدهد؛ يكي ارتباطات را فرآيند يا دقيقتر بگوييم آيين توليد و تسهيم معاني بيان ميكند.
در يكي ارتباطات عبارت از حمل و نقل است، در يكي ارتباطات شبيه يك فرآيند آييني است؛ يك تقسيمبندي دوگانه كار آقاي جانفيكس است. جيمز كري يكي ديگر از نظريهپردازان است كه همين تعبير را به يك شكل و بيان ديگر دارد كه بسيار مهم است؛ او ميگويد كه در غرب دو برداشت متفاوت از ارتباطات وجود دارد، يك رويكرد براي آمريكاييها و رويكرد ديگر براي اروپاييها است.
نگاه آمریکاییها پیرامون علم ارتباطات
در رويكرد آمريكاييها ارتباطات عبارت از انتقال پيام است؛ ارتباطات به عنوان ساز و كاري براي مخابره و انتقال اطلاعات همانا انتقال پيام در بعد جغرافيايي به منظور اعمال كنترل بر آنها و مردم است. در نگاه امريكايي ارتباطات يعني فرآيند انتقال پيام از جايي به جايي؛ چون فاصله مكاني بين فرستنده و گيرنده است، دغدغه اصلي نگاه آمريكايي به ارتباطات اين است كه اين فاصله مكاني را حذف كند؛ مسائل و مشكلاتي كه ناظر به اين فاصله مكاني هست را به صفر برساند.
وقتي من حرف ميزنم و صحبت ميكنم، ممكن است كه در فرآيند انتقال اين كلمات و صوتهايي كه از دهان بنده خارج ميشود تا به گوش شما برسد، خيلي چيزها دخالت كند؛ فرض بفرماييد كه در اين خيابان يك ماشين بزرگ ايستاده است و سر و صدا ميكند، اين در اين فرآيند انتقال پيام دخالت ميكند و به تعبير ما نويز ايجاد ميكند؛ من الان ميتوانم با شما صحبت كنم؛ اگر بلندگو هم روشن نباشد صداي من به شما ميرسد.
فرض كنيد كه من اينجا ميخواهم با آدمهايي كه در محله ديگري ايستادهاند صحبت كنم، فاصله مكاني هست؛ دغدغه اين نگاه اين است كه فاصله مكاني را حذف كند؛ چگونه فاصله مكاني من با كسي كه در محله ديگري است حذف ميشود؟ بايد ابزاري در اين وسط بيايد و كمك كند؛ جامعه آمريكايي يك جامعه بزرگ بوده است؛ يك كشوري كه تاريخ ندارد و در دو قرن اخير برساخته شده است، كشوري است كه به واسطه مهاجرت گسترده آدمها از جاهاي مختلف جهان ايجاد شده است مسأله اصلي براي ساختن آمريكا اين بود كه حرفها و پيامها به دورترين نقاط برسد، لذا جامعه آمريكايي جامعهاي بود كه با جاده ايجاد شد؛ كنار جاده هم خطوط مخابرات رفت.
این همان معناي اسمي واژه Communication است؛ جاده و خطوط انتقال پيام باهم جامعه آمريكا را ساختند؛ الان مرزهاي جامعه آمريكا كجاست؟ ديگر مرز ندارد؛ جامعه آمريكا كه منحصر به اين جغرافياي چهارصد ميليون نفري آمريكاي شمالي نيست؛ آنها هم مرزهايشان زياد است.
لذا اين تعبير را از جيمز كري داريم كه ميگويد مرزهاي امپراطوري آمريكايي آنجايي است كه پيام انسان آمريكايي به آنجا ميرسد؛ بنابراین همه دغدغهشان اين است كه ابزارهاي لازم براي انتقال پيام را، ایجاد کنند؛ ابزارهاي قدرتمندی که بتوانند موانع را بردارند.
دغدغهشان اين است كه ماهوارههايي كه با گستره بسيار وسيع جهان را ميتوانند در اختيار داشته باشند توليد كنند؛ لذا سازوكار اصلي مخابرات و انتقال پيام است؛ لذا دغدغه اصلي مكان است؛ نگاه نگاه مكان مند است. چون اگر شما بتوانيد به فرآيند انتقال پيام كنترل داشته باشيد ميتوانيد به كساني كه اين پيام به آنها ميرسد كنترل داشته باشيد.
در حال حاضر يك ساحت خاصي از علوم اجتماعي در برخي از دانشگاههاي غرب ايجاد ميشود كه به آن علوم اجتماعي محاسباتي گفته ميشود. يعني علوم اجتماعي كه مبتني بر تحليل بيگ ديتاها انجام ميشود؛ فرض كنيد كه اگر ميخواهيد رفتار مردم قم را تحليل كنيد و متوجه شويد كه اين بيگ ديتاها چگونه عمل ميكنند كافي است كه بيگديتاي اسنپ را داشته باشيد؛ كافي است كه با تحليل بيگديتاي اسنپ بگوييد كه مردم قم، چه كار ميكنند و چه كار نميكنند، چه سلايقي دارند، كجا ميروند و كجا نميروند؛ چون همه اين اطلاعات، اطلاعاتي است كه ميتواند گرايشها، اعمال و كنشهاي افراد را نشان دهد.
اين نوع نگاه متأسفانه نگاه غالب در جامعه ما است؛ يعني دستگاه فكري موجود در دانشكده ارتباطات دانشگاه تهران همين است؛ دستگاه فكري موجود در دانشكده ارتباطات دانشگاه علامه همين است؛ لذا وقتي آنجا ارتباطات ميگوييم، يعني مطالعه روزنامه، در دانشگاه تهران وقتي ارتباطات ميگوييم يعني مطالعه تلويزيون؛ رسانه اصلي اين تلويزيون و رسانه اصلي آن روزنامه است؛ در دانشگاه امام صادق(ص) به خاطر اينكه بيشتر علامهايها وجود دارند، آنجا هم ارتباطات يعني مطالعه روزنامه؛ بقيه رسانهها هم با محوريت آن خوانش ميكنند؛ لذا هر دو فرقي نميكند، همه رويكرد اول را دنبال ميكنند.
ارتباطات یک فرآیند آیینی است
رويكرد دوم از نگاه آقاي جيمز كري ميگويد كه ارتباطات فرآيند انتقال پيام نيست؛ بلكه نگاه Ritual است، نگاه آييني است؛ ارتباطات فقط انتقال اطلاعات از يك منبع به يك دريافت كننده نيست؛ بلكه ارتباطات يك فرآيند آييني است كه شامل ساختار مشتركي از الگوهاي تعامل اجتماعي و معنايي اجتماعي است.
توجه این ديدگاه معطوف به انتقال پيام در بعد مكان نيست؛ بلكه در صدد حفظ و حراست از جامعه در بعد زمان است؛ دغدغه آن مكان نيست، بلكه دغدغه اصلي نگاه اروپايي دغدغه زمان است؛ يعني ساخت و حراست از دنياي فرهنگي معنادار و منظم كه قادر به كنترل و مهار فعاليتهاي بشريت باشد.
الان بزرگترين اجتماعات مبتني بر تعاملات اجتماعي مربوط به جامعه شرق است؛ بزرگترين اجتماعات بشري مبتني بر ابزارهاي ارتباطي براي غربيها است؛ بزرگترين اجتماع انساني كه انسانها در آن جمع ميشوند و يك آيين را برگزار ميكنند در جهان اجتماع المپيك است كه مشاركت مستقيم و غير مستقيم آن زياد است.
براي نمونه فرض کنید در مراسم حج هر سال چهار ميليون حاجي در عربستان حضور پیدا میکند، اگر از خلبان هواپيما تا خانواده هایي كه درگير مسأله حج هستند را به این آمار اضافه كنيد كه همه در آيين حج مشاركت دارند، كل آن سي ميليون يا چهل ميليون يا صد ميليون ميشود؛ صد ميليون آدم در آيين حج مشاركت دارند اما در المپيك سه ميليارد نفر است؛ منتها فرقشان باهم اين است كه آنها مبتني بر ابزارهاي ارتباطي اين اجتماعها را شكل ميدهند. نگاه آييني مبتني بر ابزارهاي ارتباطي نيست بلكه مبتني بر تعاملات ارتباطي است، لذا قابليتها متفاوت است.
كتاب آقاي جيمز كري يكي از كتابهايي است كه ميگويند هر دانشجوي دكتري ارتباطات در آمريكا بايد اين كتاب را حتماً بخواند، اين كتاب با عنوان «Communication as culture» است به فارسي هم ترجمه شده است كه ترجمه بسيار بدي است كه چاپ هم نميشود؛ مريم داداشي اين كتاب را ترجمه كرده است.
آقاي جيمز كري ميگويد كه ما آمريكاييها يك نگاه به ارتباطات داريم و اروپاييها طور ديگري نگاه ميكنند، چون اروپاييها به هر حال در مقايسه با آمريكاييها فرهنگ و تمدن داشتند و جامعه فرانسه يك جامعه بسيار پر سابقهاي است و مانند جامعه آمريكا نيست كه در عرض دو قرن ايجاد شود؛ جامعه فرانسه جامعهاي است كه با ميراث تاريخي چند هزار ساله، ميراث لاتيني دارد، فرانسه و آلمان و ديگر كشورها اينطور است لذا نگاه آييني دارند.
بهترين شكل نگاه آييني به ارتباطات را آقاي دوركيم توضيح داده است، بنيانگذار فرانسه نوين؛ دغدغه اين جامعهشناس برجسته فرانسوي توضيح دادن مسأله آيين بود، در بهترين توضيح در نگاه آييني به ارتباطات در همين تعبير آقاي دوركيم است.
اين نامگذاري نگاه انتقالي و نگاه عالي مانند نگاه قبلي است؛ فرآيند معاوضه پيام، فرآيند توليد و تسهيم معاني. فرآیند نگاه آييني طور مثال این گونه است که ما اين جلسه را چگونه اجرا ميكنيم؟ يك آييني اينجا در حال برگزاري است كه در اين آيين با مشاركت همديگر ميخواهيم در بعد زمان اين واقعيت را در آن محقق كنيم.
وقتي در يك كلاس دانشجو و استاد مشغول فعالیت هستند، يك بار با نگاه آمريكايي ميتوانيم به این موضوع نگاه كنيم و بگوييم كه اين فرآيند ارتباطي آن زمانی فرآيند ارتباطي موفق و كارآمد است كه فرآيند انتقال پيام از معلم به دانشجويان و برعكس از دانشجويان به معلم انجام شود؛ نويزهايي كه در اينجا ميتواند دخالت كند در كمترين حد خود باشد و شما بتوانيد با آنها مقابله كنيد.
ولي از زاويه نگاه اروپايي نگاه كنيم، واقعيت اجتماعي كلاس عبارت از اين است كه ما لحظه به لحظه و آن به آن آييني به نام برگزاري كلاس را انجام ميدهيم؛ واقعيت اجتماعي كلاس چيزي جز كنش متقابل من و شما نیست كه در كلاس آن را لحظه به لحظه انجام ميدهيم؛ واقعيت كلاس به ميز، صندلي، در و تخته نيست، واقعيت كلاس آنجايي است كه فرآيند تدريس و آيين آموزش انجام شود. اين دو نگاه است.
نگاهی بر نظریه لسول
نظريه آقاي لسول مبتنی بر پنج پرسش است؛ چه كسي، چه چيزي را، به چه كسي، از چه كانالي با چه سطح تأثيري ميفرستد. آقاي لسول به عنوان روانشناس سياسي و تحليلگر تبليغات سياسي با اين نظريهپردازي ساده خود گفت كه اگر كسي به اين پنج پرسش بتواند پاسخ دهد نظام ارتباطي آن جامعه را كشف كرده است؛ البته لسول آدم خيلي مهمي نيست، داروين فرويد و ماركس مباني فكري لسول او را شکل داده اند.
در مرجله بعد لسول و كورت لوين و هاولند و وينر و شانون كساني بودند كه نظريه ارتباطات را در غرب به ويژه در جامعه آمريكا ادامه دادند؛ اينها بودند كه رشته ارتباطات را در غرب ايجاد كردند؛ اينجا فقط به دو تا از آنها به شكل كلان اشاره ميكند، يكي جريان روانشناختي، يكي هم جريان سايبرنتي؛ جريان سايبرنتي مبتني بر رياضيات بوده است و جريان روانشناختي يا روانشناسي اجتماعي مبتني بر دانش روانشناسي بود.
يك عده دانشمندان علوم طبيعي يعني مهندس، فيزيكدان، رياضيدان بودند كه دانش ارتباطات را ايجاد كردند و يك عده علوم اجتماعي و روانشناسي اجتماعي خوانده بودند. امثال شانون و ويور در شركت تلفن بل كار ميكردند، دغدغه اينها در الگوي خطي ارتباطات اين بود كه يك ابزاري را اختراع کنند چون در حال گسترش تلفن بودند.
می خواستند ابزاري درست كنند كه وقتي من اينجا حرف «س» را ميگويم آن طرف هم «س» شنيده شود؛ مهم هم نبود كه اين طرف آن چيزي كه صوت و اطلاعات را توليد ميكند انسان يا غير انسان باشد؛ يك گربه هم می تواند اين طرف ميو بگويد و آن طرف ميو شنيده شود در این صورت هم فرآيند ارتباطي درست انجام شده است؛ لذا گفتند كه مدل اصلي ارتباطات فرستنده، پيام و گيرنده است.
من الان فرستنده نيستم كه بگوييد الان يك فرستنده داريم و يك گيرندهاي داريم و يك پيامي هم اينجا وجود دارد؛ بلكه فرستنده و گيرنده ماشين هستند؛ فرستنده، پيام و گيرنده مبتني بر الگوي مكانيكي است، مبتني بر نگاه مكانيكي است.
گاهی سطح ارتباطات انساني را تقليل ميدهيم و ميگوييم كه شما با اين دستگاه براي من فرقي نداريد، همچنان كه دغدغه اصلي من اين است كه اين دستگاه پيام را درست به آن دستگاه انتقال دهد و اين سيمها مشكلي نداشته باشند و تصوير مورد نظرم را آنجا نشان دهد؛ اين نگاه تقليل گرايانه است. بنابراین مدل سايبريتي كه مبتني بر نظر وينر و شانون و است، نقطه بنيادين آمريكاييها شد و آن مدل اوليه فرستنده، پيام گيرنده را شكل داد.
جالب این است که همه اين افراد آمريكايي هستند؛ براي اينكه بفهميم قصه ارتباطات چيست، مجبور هستيم كه اين تاريخ را مطالعه كنيم، چون آنها نظريهپردازي كردهاند، ما نميتوانيم ناظر به آنها حرف نزنيم، اما درباره پديدهاي حرف بزنيم كه از آنجا آمده است. برای مطالعه در این عرصه میتوانیم آثار راجرز را مطالعه کنیم.
كتاب چهار جلدي نظريههاي ارتباطات او كار سنگينی است؛ تین کتاب را آقاي دكتر عاملي ترجمه و ويراستاری کرده است، ايشان استاد تمام دانشگاه تهران است. در مقدمه اين كتاب هم جريان نظريهپردازي غرب را روايت كرده است؛ يعني هم راجرز و هم آقاي پولكپلي روايت ميكند؛ منتها آقاي راجرز مبتني بر دوگانه جيمز كري كه نگاه انتقال پيام است، فقط نگاه انتقالي را توضيح ميدهد؛ پولكبلي دو اسم ديگر ميگذارد و نگاه اثباتي و نگاه نشانهشناختي را مطرح میکند.
7 سنت اصلی نظریهپردازی ارتباطات
مبتني بر اين دستگاه و تلاشهاي فراوان نظريهپردازي ما در حال حاضر رشته ارتباطات را با يك تنوع بسيار بالا ميبينيم كه هفت سنت اصلي نظريهپردازي ارتباطات را ايجاد كرده است؛ سنت Rhetoric، سنت Semiotics، سنت Sociocytological، سنت Cybernetics، سنت Phenomenology، سنت Sociocultural، سنت Critical؛ سنتهای سخنوري، نشانهشناسي، پديدار شناسي، فرمانه شناختي، روانشناسي اجتماعي، فرهنگ اجتماعي و انتقادي. هر كدام از اينها شاخه قدرتمند ارتباطات را در دانشگاههاي غرب و به تبع آن در دانشگاههاي خودمان ايجاد كرده است.
در برخي از اين سنتها ما ميراث بسيار غني داريم؛ از جمله آنها سنت Rhetoric، یعنی سنت بلاغي يا سخنوري است. نظریههای برخی نظريهپردازان ما براي غربيها مهمترين نظريهها است در حالی که ما آنها را نمیخوانیم؛ مثلاً نظريه سخنوري جرجاني يكي از آن نظريههای بنيادين سنت سخنوري كه امروزه آراء او در جهان بازخواني ميشود و كتاب ايشان يكي از كتابهاي اصلي است.
جرجاني با نوشتن كتاب اسرار البلاغه خود در این عرصه صاحب نظر شده است. شاگرد شاگرد او تفتازاني ميشود كه كتاب مطول، مختصر را نوشته است همين كتابي كه در حوزههاي علميه ميخوانيم و خبر هم نداريم كه يكي از بهترين و سنگينترين كتابهاي ارتباطي دنيا است و اتفاقاً مشكلات ما بيشتر در همانجا هست، اينها متون اصلي ارتباطي است كه در غرب بازخواني ميشود.
اکنون نظريهپرداز اصلي سنت بلاغي در غرب شخصی به نام كنت بورك است، در سنت بلاغي نظريه ايشان است كه به آن نظريه دراماتيزم يا نمايشگرايي ميگويند كه تقريباً تمام رؤساي جهان، از رؤساي كشورها تا رؤساي كارتلها و كارخانهها، همه يك مشاور Rhetoric دارند؛ يعني هر رئيسي بايد يك مشاور بلاغي داشته باشد كه دقيقاً آن سنت Rhetoric را بلد باشد. مشاور بلاغي رئيس جمهور ما آقاي آشنا است.
ما در این عرصه يك ميراث بسيار بسيار غني داريم، يكي از سنتهايي كه بايد بازخواني كنيم همین است؛ يعني يك ميراث غني را دوباره بكشانيم و به اينجا بياوريم. طلبهاي كه در حوزه علميه درس ميخواند بايد بداند كه يكي از مهمترين درسهايي كه ميخواند بلاغت است؛ ولي ما طوري ميخوانيم كه گویا هيچ اهميتي ندارد./241/241/ح