وی افزود: «معنای زندگی» سؤالی وجودشناختی است منحصر به بشر: چرا من اینجایم؟ چرا وجود دارم؟ معنای این همه چیست؟ یک جریان علمی و فلسفی سعی دارد که این سوال را به عنوان سؤالی بی معنا یا گمراه کننده منتفی کند. با خواندن این «پاسخهای» ضد-معنا یا بیولوژیکی یا علمی، فرد به این فکر میافتد که وجدانی خودفریب، در امتناع از دیدار خویش، یک آرزوی به ساده کردن و گریز، در پس پشت «پاک کردن» سوال یا دادن جوابی علمی به آن است.
وی با بیان اینکه در حقیقت، در حرمت گذاشتن به این سوال، ما نیز تلاش میکنیم ورای آن برویم، اما نه اینکه آن را پاک کنیم، اظهارداشت: معنی آن چیست؟ این فرض- نهاده من است: این سؤالی است مقدس و نجیب به عنوان رهنمودی معنوی تا مقطع برگرفتن نقاب خودآگاهی. این رهایی مستلزم این است که بیشتر و عمیقتر در این سوال فرورویم و آن را زندگی کنیم تا اینکه از سوی دیگر به سؤالهای والاتری وارد شویم، نه اینکه چشم به سوال ببندیم و آن را به زیر فرش غفلت جارو کنیم. پس تلاشمان این است که از طریق زیستن این سوال بر فراق فائق گردیم و به منشأ وجود مجدداً وصل شویم. اما نه فقط از طریق پاسخ فکری به سوال، بلکه از راه تحول دل و آگاهی وارد سکوک رشد میشویم: یعنی با ابدیت سوال و سوالهای جدید در مسیر ابدیت مواجه میشویم.
این پژوهشگر در ادامه سخنانش بیان کرد: مطلب از این قرار است: علی رغم نومیدیها، دل زدگی از اشباع و فساد مذهبی، افسون شدن با رشد و رفاه جامعه سکولار غرب که شادی در جهان را نهایت بودن میداند، شیوع بی خیالی، کلبی مسلکی، و پوچ گرایی میخواهیم این بشارت را به وضوح نشان دهیم که این رشد در مسیر ابدیت ممکن است. با علم و تجربه زیسته، ایمان بیاوریم به امکان این سلوک و آنگاه وارد ایمانی گشوده میشویم، گشوده به سوال، گشوده به معما، گشوده به امکان خطا، گشوده به رحمت بی کران خداوند، و گشوده به جهاد در راه او.
وی تصریح کرد: برای شروع باید به یاد داشته باشیم که برخلاف شناخت شناسی مدرن، ذهن گرایی و روشنفکرگرایی، به سوال وجود نمیتوان از طریق دانش گزارهای نائل شد. به مشابه پاسخ به سوال: «چه کسی تلفن کرد؟» و یا «چه وقت تو را ببینم؟» موضوع، فاعلی که «ذهناً می داند» نیست که بتواند جواب سوال را از طریق تلاش روشنفکرانه بداند. اگر بعضی فلسفهها به روشی منطقی- روشنفکری -توضیحی تقلیل یافتهاند، ما نمیتوانیم از آنها توقع داشته باشیم که بتوانند به سوال معنای زندگی بپردازند یا حتی درکش کنند؛ مانند این است که کسی بخواهد آبی آسمان را بچشد یا دریا را بنوشد.
وی با اشاره به اینکه در حقیقت آنان که میخواهند معنای زندگی را از طریقی روشنفکرانه دریابند یا «بدانند»، تازه شروع کردهاند که عمق سوال را بسنجند تا قدم در راه - عملی برای تحول وجود شناختی بگذارند، گفت: برای اینکه در «پاسخ» به سوال معنای وجود فرد باید به نوعی از «یگانگی» برسد، تفکر بازنمایی representational thinking را ترک کند و آنگاه و فقط آنگاه در سلوک خداوند، معمای وجود را در پاکی تجربه کرده، و از جهان لانه «دانستن» بیرون آمده، و پا در سلوک تجربه زیسته ابدیت میگذارد. پیشنهاد من این است که سوال معنای وجود در تقاطع یک «چگونه» و یک «چرا» و «کرداری اخلاقی» (چگونه باید زندگی کنم؟) در وحدت با خدا حل خواهد شد یا فرد به آن فائق خواهد آمد. همان طور که گوته گفته است:
اگر چشم سرچشمه در خورشید نداشت، چطور میتوانست نور را ببیند؟
اگر نیروی خود خدا در ما نمیراند، میتوانستیم در فکر خدا دلشاد شویم؟
رحمان زاده با طرح این پرسشها که چگونه ما برای خود یک مشکل شدیم؟ چگونه معنای مذهبی کمرنگ و سوال برانگیز شد؟ چگونه افراط عملی - اخلاقی مذهبیان در انتهای قرون وسطی مدرنیسم را به عکس العمل افراطی علیه مذهب کشاند؟ مدرنیسم چیست؟ روشنگری غربی چیست؟ مدرنیسم چگونه رابطه خودمان با خودمان و با دنیا را تغییر داد؟ تولد قرن «خویشتن» - خدایی نفس، تصریح کرد: چگونه مذهب به ضد خودش مبدل شد؟ برنهاده من این است: ایمان مذهبی از معنای درونش خالی شد. به نگاهی جزمی و حق به جانب تبدیل شد. همه چیز را در خویش اشباع کرد. به دام شیطانِ اغراق، اسراف، اشباع، انحصارگرایی، اقتدارگرایی، و تملق افتاد. پلید شد. به قول هگل: «پلیدی در آن نگاهی خانه دارد که همه جا در اطرافش پلیدی میبیند.» اصل تساهل و عشق فراموش شد. رابطه با خدا موضوع بده بستان دنیوی بین «نمایندگان» خدا و مردم شد. کتاب دین از کتاب «هدایت» به کتاب «ثواب» تقلیل پیدا کرد.
وی با تأکید بر اینکه ما به طور ذاتی به خویش کوریم، تصریح کرد: رشد معنوی-فکری و شکوفایی فردی از طریق نقد میسر است. ایمان بنا بر تعریف باید ضامن رشد و شکوفایی فرد باشد—نه به سمت آنان که صرفاً تأییدمان میکنند، بلکه باید به نقد سالم و منصفانه (نه مغرضانه) گوش کرد. نقادان آینهای هستند که ما خویشتن را در آنان چنانکه هستیم میبینیم. از دیدگاه ایمان، خدا حق است و حق از نقد نمی ترسد، بلکه برعکس به آن خوشامد میگوید.
وی اضافه کرد: در مدرنیسم حقیقت در تفکر ضد دینی روشنگری-سکولار غرب مستملک منحصر به فرد ذهن بشری شد. فاعل خودمختار جای خدا را گرفت. مدرنیسم نوسان افراطی آونگ تاریخی دوم است. ادعایش این بود و هست: «عقل انسان متکی به خود همه حقایق را کشف خواهد کرد»؛ اما چگونه عقل این قدرت بی انتها را پیدا کرده است روشن نیست. این برخلاف تئوری ماتریالیستی و داروینیستی است که ما زیرمجموعه مرگ هستیم. پٌست - مدرنیسم نوسان افراطی آونگ تاریخی سوم است. حقیقت در پٌست - مدرنیسم کاملاً زیر سوال میرود. نیچه می پرسد: «آیا زندگی یک دروغ نیست؟ آیا حقیقت چنان دهشتناک نیست که دانستش ما را خواهد کشت؟» فیلسوف علم، تامس کوهن، در پیروی از داروین که تکامل را بدون توسل به «مقصود» توضیح میدهد، «حقیقت» را برای توضیح علم نا ضروری می بیند. در ایمان، اصل رشد، اصل حقیقت و اصل نقدِ منصفانه باهم گره میخورند. پس بنا بر تعریف اگر خدا حقیقت است، ایمان باید به نقد و تفکر و شک باز باشد.
استاد کالج کانتر کاستا گفت: بر اساس این فلسفه و تعریف ایمان، این کارگاه تأملی درباره «پوچ گرایی و معنای زندگی» خود را در معرض آوار نظرات غیردینی، سکولار و پوچ گرا درباره معنای زندگی قرار میدهد. غرض این است که به نوعی انسجام درباره معنای زندگی برسیم و ببینیم چگونه دنیا به این وضعیت خودویرانگر کنونی رسیده است و خورشید ایمان را در بالاترین طلیعه ممکن تجربه کنیم.
وی با اشاره به اینکه یکی از بحثهای اصلی من رابطه «رهنمون اخلاقی عمل روزمره» و پرورش خویشتن یا نفْس و ارتباط با خداست، بیان کرد: معتقدم قطع این رابطه به پوچ گرایی و خودویرانگری میانجامد. در این رابطه مقاله «شکوفایی پوچ گرایی» و «یادداشتی شخصی درباره اینکه چگونه به دریافتم درباره نفس انسانی رسیده ام» را به امید خدا خواهیم خواند (امیدوارم به زودی ترجمه شأن کنم.) این برنهادهای من در رابطه با این موضوع است گرفته شده از «شکوفایی پوچگرایی»:
۱) قطع رابطه رهنمون عمل اخلاقی روزمره و معنویت یا خدا (سکولار کردن اخلاق) به پوچگرایی میانجامد.
۲) اتکای بیش از اندازه بر یا استفاده مفرط از عقل در روشنگری غرب، درک غلطی از فرد به عنوان «فرد خود استوار» یا «فرد ابرقدرت» ایجاد کرده است که به خویش خودکفاست. این خویشتن سربسته و دایره وار به پوچگرایی پا میدهد.
۳) به دنبال «منشأ انواع» داروین، ما به نوعی باور مطلق یا ایمان به منشأ «طبیعی» انسان شکل دادهایم. این طبیعتگرایی مشخصه غریبی دارد. این روش تفکر، آگاهی انسانی را داشتن یک خویشتن با مشخصات وجود شناختی ویژه به جسم گرایی و مادی گرایی و بعد از طریق نظریه اتمی و تئوری خام توضیح علی، به اشیا تقلیل میدهد؛ بنابراین، ما ظهور مادی گرایی قرن ۱۹ و ۲۰ را در پی داریم که دلالت بر جبرگرایی میکند و اینکه زندگی زیرمجموعه مرگ است.
۴) سنت فلسفه انگلیسی - آمریکایی تحلیلی به نوع خود و فلسفههای بی خدایی وجود شناختی نیچه، سارتر، کامو و فوکو، خویشتن انسانی را به «نیروی آشوبناک نفی» صفر میکنند. این عمل پایهای ضد «جوهری» (ضد فطرت الهی)، نفس یا آگاهی انسانی را به نوعی دگردیسی metastasis، به شکلی از عدم ثبات که با خودش هم هویت نیست، به نوعی شدن محض تبدیل میکند.
۵) وجه مشترک همه این انواع متفاوت پوچ گرایی «زیبایی شناسی وجود» aesthetic of existence است. به این معنی که فقط فرد به زندگی خودش معنی میدهد یا خود را میسازد. معنای فراگیر کلی ای وجود ندارد.
امید، تنها امکان معناداری زندگی و تنها راه کشف خداوند است
میثم سفید خوش در برنامه معنای زندگی گفت: امید، تنها امکان معنا داری زندگی و تنها راه کشف خداوند است. تنها نشانه انسان مومن امیدواری است.
جنبش رمانتیک بزرگترین جنبش تاریخ تفکر
مجری برنامه در ابتدا این سوال را مطرح کرد که مواجههایی که با خرد گرایی عصر روشنگری در غرب رخ داد چه بودند و آنها چه تلقی از بحث تنهایی داشتند؟
سفید پوش در پاسخ گفت: روشن اندیشان با محوریت کانت، تلاش کردند که دوباره به رابطه انسان و دیگری اش نظم بدهند. یک نظم جدیدی میان انسان با دیگری الهیاتی، دیگری طبیعی و دیگری انسانی اش صورت بندی شد، نظام پیدا کرد و در فلسفه کانت تجلی کاملی پیدا کرد. ولی جنبش رمانتیک، تمام این نظم موجود را به چالش کشید. البته این جنبش صرفاً یک جنبش نظری نیست، بلکه پیوند تنگاتنگی با رخدادهای سیاسی که در اروپا رقم خورد دارد.
انسان منفردی که ارزش منفرد بودن خود را در دورهی جدید کشف کرده بود، چون آن ارزش را در جمع پیدا کرده بود برای نخستین بار توانست انقلاب بزرگی مانند انقلاب کبیر فرانسه را رقم بزند. فردها چنان با هم دیگر جمع شده بودند که تاریخ سیاست را به راه بسیار جدیدی رهنمون کردند. جمع جدیدی رقم خورده است که در آن افراد تفرد خود را دارا هستند و به دنبال آزادیها و حقوق فردی خود هستند.
از این رو این انقلاب یک رخداد نو تلقی میشود ولی یکی از پیامدهای مهم این شرایط، بر هم خوردن نظم جدیدی بود که حدوداً ۲۰۰ سال بود که متفکران و دانشمندان و سیاسیون بر پا کرده بودند. جنبش رمانتیک که مربوط به پایان سده هجدهم است و گوته جوان و شیلر از اعضای اصلی اش به شمار میآمدند، رویکردهایی را ارائه کرد که در نهایت باعث آغاز جنبش رمانتیک شد. جنبش رمانتیک بزرگترین جنبش تاریخ تفکر است و بازتابهایش در زندگی فردی و اجتماعی انسانها بسیار قابل توجه است. یکی از مهمترین دستاوردهای این جنبش، به رسمیت شناختن تعارض، تناقض و تفاوت بود.
وی افزود: اگر روشن اندیشان تلاش کردند که خرد را در بنیاد دستگاه فکری خود قرار دهند، رمانتیکها نشان دادند که این خرد به چه میزان تنهاست و نمیتواند چنین کاری انجام دهد. آنها نشان دادند که بدیل خرد یعنی خیال چه ارزشهای والایی دارد.
سفید خوش در مورد نگاه اگزیستانسیالیستها به مقوله تنهایی گفت: گوته میگوید ما وقتی در جمع قرار داریم آموزش میبینیم و وقتی تنها میشویم الهام دریافت میکنیم. با این جمله گوته نشان داد که دیگر راهی برای یک جانبه نگریوجود ندارد. دیگر امکان ندارد که صوفی گرایانه در تنهایی غرق شویم یا چنان غرق ملت شویم که درون خود را از دست دهیم. اگزیستانسیالیستها این سنت را ادامه دادند.
ارتباط با خداوند به عنوان یک «دیگری» چه کمکی به ما میکند؟
سفید خوش پاسخ داد: رابطه آدمی و خداوند یک رابطه مسئله خیز در رابطه انسان و دیگری تلقی میشود. مسئله خیز است از آنجایی که ما از غرق بودن در امر الهی بیرون آمده ایم. از آنجایی که دانش الهیات و علم کلام شکل گرفت، یک دوری بنیادین میان انسان و خدا رقم خورده است و این محصول رشد خرد است که در رشد کردنش میان خود و خدا مرز میگذارد. به این ترتیب خداوند موضوع تحقیق من قرار گرفته است و در این تحقیق غم غربت نیز شکل میگیرد چون ما یاد نزدیکی به خدا میافتیم. یادآوری نزدیکی به خداوند لحظه ایست که معنا داری زندگی برایمان محقق میشود و راستین شکل پیدا میکند.
امید تنها راه کشف خداوند
وی در جمع بندی گفت: اگر قرار باشد چیزی به کل زندگی معنا دهد، به گمان من، آن را در برنامه ریزی های خردینمیتوان پیدا کرد. امید در نامعقول بودنش، تنها امکان معنا داری زندگی است. امید تنها راه کشف خداوند است. تنها نشانه انسان مؤمن امیدواری است./601/422/ح