به گزارش خبرنگار وسائل، جلسه «خوانش تمدنی قرآن؛ ضرورتها و الزامات» از سلسله درس گفتارهای رمضانی پایگاه فقه حکومتی وسائل در خرداد ماه 98 با حضور حجت الاسلام والمسلمین سعید بهمنی عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد؛ آنچه در ادامه میخوانید مشروح سخنان ایشان در دومین جلسه است:
بحث ما خوانش تمدني قرآن است و آنكه بنده در اين بحث انتخاب كردم، ساخت مدل كشف و استخراج دادههاي قرآني است، توضيح ميدهم كه ساخت مدل كشف و استخراج در كجاي تفسير موضوعي قرار دارد و چه ضرورتي دارد؟
مروری بر مباحث جلسه گذشته
مروري بر بحث جلسه گذشته ميكنم؛ ديروز عرض كرديم كه من آن مقايسه تمدني را در ذهنم بود، از اين مجموعهاي كه اينجا گرد آوري كردم، در آياتي كه ميشود به آنها براي يك داده تمدني اشاره كرد، هدفگذاري تمدني در اين آيه است «هُوَ الَّذي أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدىٰ وَدينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»، پيروزي بر همه اديان يك نوع پيروزي تمدني است، همه اديان با همه چيزشان، اينها جز با يك كنشگري و تعامل تمدني چنين اتفاقي نميافتد.
پس هدف تمدني رسالت پيامبر(ص) پيروزي بر همه اديان است و ما كنشگران داخل تمدن دين هستيم، ديني كه پيامبر خاتم آورده است و قرار است بر همه اديان پيروز شود. اين مقايسه تمدني را ديروز عرض كردم و تأكيد كردم كه اين يك مقايسه تمدني است «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ».
ادامه اين آيه را من آوردهام كه به آن مراجعه كنيم، اين است كه عرض كردم امر به معروف دروني نيست، امر به معروف تمدني است، نهي از منكر تمدني است، هر دوي اينها ايمان را ايجاد ميكنند؛ اين ذيل آيه نشان ميدهد كه در تعامل با ديگران است؛ اين امر به معروف و لو آمن اهل الكتاب لكان خيراً لهم؛ قرآن رقيب دين اسلام را يك اسم بزرگ برايش گذاشته است، ماركشان به اهل كتاب كرده است؛ اهل كتاب شامل مجموعهاي از اديان هستند.
و همينطور آيه بعدش؛ اينها را آوردهام تا نشان دهم كه اين تعامل با اقوام ديگر است؛ با ملل و تمدنهاي ديگر است؛ «لن یضرّوكم إلاّ أذی» شما در تعامل با اينها هستيد كه داريد امر به معروف و نهي از منكر و توليد ايمان ميكنيد. در صدد توليد ايمان هستيد.
يك نكته ديگر هم عرض كرديم كه اين خبر در مقام انشاء هم هست، يعني بايد چنين باشيد، چون براي خير امت، اين ظرفيت را داريد كه خير امت باشيد، عامل خير امت بودن اين سه مؤلفه است، تأمرون بالمعروف، امر به معروف مستمر را از فعل مضارع در ميآوريم و تنهون عن المنكر، اين هم اينطور است، نهي از منكر مستمر و لاينقطع باشد، از پا نيافتيم، و همين طور توليد ايمان کنیم، توليد ايمان هم يك كنش مستمر است.
بحث بعدي به اين آيه استناد كرديم كه«وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ»؛ عرض كرديم كه برتري ما و عنصر برتري تمدني ما هم ايمان است؛ شرط ايمان براي برتري لازم است.
تقويت ايمان جزئيتر از توليد است، ما درباره ايمان سه مطلب داريم، يكي خود ايمان، اينكه من عرض ميكنم، توليد، ايجاد ايمان، مانند اينكه شما ايمان بياوريد و يا ديگري را مؤمن كنيد، يكي تثبيت ايمان است كه در قرآن آمده است، و ديگري ازدياد ايمان است؛ ما همه اينها را توليد ايمان اسمش را ميگذاريم، اينجا به توليد تأكيد داريم، چون در تعامل با اقوام ديگر است، در تعامل با ديگران شما توليد ايمان ميكنيد، در درون خودتان تثبيت و ازدياد است.
بايستگي تاريخي از بيانات رهبری معظم را آوردم، ساخت تمدن و هويت يك بايستگي تاريخي است؛ چون اولاً بدترين مشكل يك كشور اين است كه تمدن و هويت خود را فراموش كند؛ ايشان بعد از اين جمله ميفرمايند «ما بايد امروز در صدد ساختن تمدن خود باشيم و باور كنيم كه اين ممكن است»؛ تأكيد من بر امروز است، امروز يعني موقعيتي است كه ملت ايران در طول تاريخ كمتر اين موقعيت را داشته است.
باز تعبير ديگري ايشان در بيانيه گام دوم انقلاب دارند، ميفرمايند «تنها انقلابي كه يك چله پر افتخار را بدون خيانت به آرمانهايش پشت سر نهاده و در برابر همه وسوسههايي كه غير قابل مقاومت به نظر ميرسيدند، از كرامت خود و اصالت شعارهايش صيانت كرده است اين انقلاب است و اينك وارد؛ وارد دومين مرحله خود سازي و جامعهپردازي و تمدنسازي خود شدند». بر اينك تأكيد دارم، چون ميخواهم يك ضرورت تاريخي درست كنم، ميگويد الان زمان اين است كه ما اين كار را بكنيم.
ايشان در بيان ديگري ميفرمايند كه «مسأله اصلي شما چگونگي نظامسازي، قانوننويسي و مديريت كشور و انقلابها است؛ اين همان مسأله مهم تمدنسازي اسلامي مجدد در عصر جديد است». اين را دقت كنيد، يعني ما بايد به تكنيك، سطح دانش و مهارتي برسيم كه انقلابها را مديريت كنيم، قوانيني كه مينويسيم براي مديريت انقلابها در جهان باشد.
بعد در ادامه ميفرمايند «در اين جهاد بزرگ كار اصلي شما اين خواهد بود كه چگونه يك تاريخ عقبماندگي و غيره را در كوتاهترين زمانها انشاءالله جبران كنيد و با رويكرد اسلامي و غيره جامعهسازي كنيد». من اين چگونهها را برجسته و مؤكد كردهام كه بگويم چگونگي نياز به دانش دارد.
اينكه ما براي چگونگي نياز به دانش داريم يك مطلب عقلي است، همه ميدانند كه ما براي هر كار جزئي و كلي نياز به دانش داريم، قرآن هم اين را تأكيد ميكند، من در اين اسلايد بر كلمه بصير تأكيد كردهام.
يك توضيحي درباره كلمه بصير بدهم؛ «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» اين اصل آگاهي و علم است؛ برابر باهم نيستند، آنكه ميداند بهتر ميسازد تا آنكه نميداند، مانند اينكه دو نفر را بياوريم بگوييم كه اين برج را و دو برابر اين برج را بسازند، يكي هيچ نميداند، يكي كاملاً آشنا به دانش معماري است و ماهر است؛ خيلي باهم فرق دارند.
«مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَىٰ وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا» در آيه بعدي هم «هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ» اينها عدل هم هستند، اعمي مثل ظلمات و بصير مانند نور است.
دعوت به خدا؛ جانمایه تمدن اسلامی
آن هم نمونه دعوت پيامبران است كه ميفرمايد«قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ»، چرا ميگوييم ادعوا؟ چون جان مايه تمدن ما و تأمل با تمدنهاي ديگر دعوت به خداست؛ ادعوا الي الله است؛ ديروز هم عرض كرديم كه ايمان هم وسيله و هم هدف ما است.
فرق بصير با عالم چيست؟ هر بصيري عالم است ولي هر عالمي بصير نيست، بصير كسي است كه چيزي را ميبيند كه ديگران نميبينند، در اول سوره صاد، آن طيف مشركان، هم كيشهاي خودشان را اخذ ميكنند و ميگويند كه نعوذ بالله شما از اين پيامبر جادوگر پيروي ميكنيد«وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ»؛ چون ميگويد كه سحر چيزي است كه هر كسي نميفهمد، شما كه بصير هستيد ميفهميد.
تمدن سازی نیاز به بصیرت دارد
اساساً بصارت و بصير بودن درباره چيزي است كه لطافت دارد و خفي است، ممكن است كه مردم عادي نبينند، شخص بصير ميبيند، يك مهارتي بالاتر از دانش است؛ لازمه آن دانش است اما شرط كافي نيست. براي تمدنسازي و براي فارغ ايجاد كردن، يعني تمدني بسازيم كه التقاطي نباشد، آن نياز به بصيرت داريم.
من در كتاب قبلي خودم كه زمستان چاپ شد، نشان دادم، التقاطهاي اوايل انقلاب، التقاط با ماركسيسم بود، التقاطهاي موجود ما، التقاط با ليبراليسم است، آنجا گزارشهاي عيني دادم، از شخصيتها، البته خيلي گذرا كه چطور برخي از بزرگان دچار التقاط شدند؛ يعني يكي از اعضاي حزبشان گفت كه ما ليبراليستهاي اسلامي هستيم، دبيركل آن حزب به خاطر اين جمله از آن حزب استعفا كرد، ولي برادرش كه به اجتهاد و فقاهت و مجلس خبرگان شناخته شده است هيچ واكنشي نشان نداد؛ اين التقاط زمان ما است؛ آن زمان ماركسيستهاي اسلامي داشتيم، حالا ليبراليستهاي اسلامي داريم؛ اينها التقاط ميان دو مكتب و تمدن است.
آن آقايي كه استعفا كرد گفت كه اصلاً امكان ندارد كه هم ليبراليست و هم مسلمان باشي، حالا افراد را نميگويم، همين كليد واژهها را جستوجو كنيد پيدا ميكنيد كه چه كسي اين حرفها را زده است.
بايستگيهاي شرعي، تمدنسازي اسلامي در پرتوي دين شكل ميگيرد؛ «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»، والسلام، يعني هيچ چيز ديگري موجود نيست، يك راه هم بيشتر نيست، كه اين راه هم ملازم صراط مستقيم است.
براي اينكه طولاني نشود، آيات صراط مستقيم را حذف كردم؛ به پيامبر(ص) ميفرمايد«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا»، تو اقامه كن همه وجه خود را براي دين؛ «وَكَذٰلِكَ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ»، ما چطور امت وسط هستيم؟ با دينمان امت وسط هستيم، نه با اسم اسلام، دين ما كنشگريهاي ما را مشخص ميكند. كنتم خير امة كه قبلاً اشاره كرديم و اين تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر براي آغاز كنشگري دينمدار و توليد ايمان است.
«قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا» ما در پرتوي دين؛ اگر بخواهيم تمدني بسازيم در پرتوي دين است، خب دين را از كجا به دست ميآوريم؟ بايد به قرآن مراجعه كنيم، چون منبع اصلي ما است؛ «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»، تمدن يك امر است كه هم مباني نظري دارد هم بناهايي و نظريههايي در درون آن هست و هم راهبردهايي به ما ميدهد؛ اين راهبردها متعلق حكم هستند، چون فعل هستند، يجوز لا يجوز به آن تعلق ميگيرد، اينها را فقط دين صلاحيت دارد كه تعيين كند.
به خود پيامبر(ص) ميفرمايد«فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ»، پيامبر خودش مأمور است كه به آنچه به او وحي ميشود متمسك شود «إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»، در چه كاري؟ «وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ»، در اين تعامل اجتماعي بايد به قرآن متمسك شود.
«وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا» كتاب عدل ايمان قرار گرفته است، ما عرض كرديم كه توليد ايمان آن هدف اساسي امت است كه امت عبارت اخراي تمدن ديني است، در اينجا هم من اين را تأكيد كردم كه ذيل آيه 53، «إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»، «صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُمَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ».
يعني هيچ چيزي در آسمان و زمين نيست مگر مال خداست، در اين ملكيت مطلق خداي تعالي اگر ميخواهيد چيزي تحقق پيدا كند بايد در پرتوي ايمان و صراط مستقيم باشد؛ يعني هيچ كس ديگر مالك تعيين راه در اين عالم نيست، فقط يك راه وجود دارد، اين صراطهاي مستقيم نداريم، يك راه بيشتر نيست، حالا چطور؟
اينها را هم جلسه گذشته عرض كردم، اينجا دقيقتر و مضبوط ما عرض كرديم به روش استنطاق، اين روش از حديث امير المؤمنين(ع) گرفته شده است، چون در استنطاق اين چهار لايه دانشي و نظري به دست ميآيد«علم ما يعطي الحديث عن الماضي دواء دائكم، نظم ما امركم».
بیشتر بخوانید: روش تفسیر موضوعی شهید صدر؛ پلی به سوی خوانش تمدنی قرآن
پاسخ به اشکالی در زمینه روش تفسیر موضوعی شهید صدر
بعضی از اينها را با الهام از شهيد صدر آوردهايم؛ برخي روش استنطاقي شهيد صدر را، تعريف شهيد صدر را زير سئوال ميبرند، ميگويند كه الزاماً لازم نيست كه شما نظريهپردازي كنيد تا تفسير موضوعي بشود، هر نوع استنطاقي از قرآن كنيد، بنده به آنها عرض كردم كه هر استنطاقي علم ما يعطي نيست، الحديث عن الماضي نيست، دواء داء نيست.
يك وقت شما به پزشك ميرويد، براي شما نسخه مينويسد، به داروخانه ميرويد و هماني كه دواي درد شما است را بر ميداريد، يك وقت به خانواده ميرويد، يك ساك را پر از دوا ميكنيد، اينها دواي درد شما نيست، بسا سم باشد؛ اگر شما به ترتيب از دم هرچه در قرآن خواستيد بررسي كنيد، عمرتان را طي كنيد، شايد كار جذابي كرده باشيد، اما دواي دردتان را الزاماً به دست نميآوريد، آن هم دواي درد بشري، چون همه چيزها خطاب جمعي است كه در آن داوري بين آن نظريه و فرمايش شهيد صدر ظاهراً حق با شهيد صدر است.
اين تفسير استنطاقي را امروز تفسير موضوعي ميگوييم؛ يعني شما چه سراغ تمدن برويد و چه سراغ هر مقوله بشري بزرگ ديگري برويد، نيازمند تفسير موضوعي هستيد، تبيين كننده تفسير موضوعي در ميان ما شهيد صدر است، ايشان مؤسس اين تبيين است، البته اهل سنت دارند، اما تبيين شهيد صدر ممتاز است، يك تبيين خيلي خاص است، منحصر به فرد است؛ تعريفش چيست؟ بردن مسائل بشري به ساحت قرآن، پرسش از قرآن، استخراج نظريه درباره حقايق بزرگ.
به عبارت ديگر، دستيابي به نظريه قرآني درباره موضوعات اعتقادي، اجتماعي و طبيعي كه ما مسألهمان تمدني است، بنده نام اين تفسير را عرض كردم روش مسألهمحور جامع اجتهادي منتج به نظريه يا نظريهپردازي قرآن بنيان گذاشتم، در روش شهيد صدر مؤلفه منحصر به فرد او كه هيچ كس به آن نپرداخته است، حتي بعد از شهادتش كساني كه كوشيدهاند روش شهيد صدر را توضيح دهند هم به اين اشاره نكردند.
شما كتابهاي روشهاي تفسيري را ببينيد، در آنها توضيح ميدهند يكي روش موضوعي است و به شهيد صدر هم نسبت ميدهند؛ اما به آن عنصر و مؤلفه منحصر به فرد شهيد صدر اشاره نميكنند. ايشان دو هدف بيان ميكند، يكي دستيابي به نظريه قرآني و دوم تعيين رسالتها.
رسالتهايي كه شهيد صدر ميفرمايند، امروز ما از آن به راهبردهاي اساسي تعبير ميكنيم؛ يعني اگر شما با نظريات قرآني رسيديد به چيستي تمدن، عوامل بنيادين تمدن را اگر از قرآن به دست آورديد، بعد ميگوييد كه شما چطور تمدن را ايجاد كنيد؟ وقتي به اين ميرسيد كه چگونه ايجاد كنيد، راهبردهاي اساسي شما مشخص ميشود كه تعبير شهيد صدر رسالتها است.
نمونههایی از نظریهپردازی شهید صدر
من نمونههاي نظريهپردازيهاي شهيد صدر را براي شما آوردهام، نمونه نظريههاي قرآني كه اتفاقاً تمام اين نظريهها پيشفرضهاي تمدن هستند، يعني اگر ما بخواهيم قرآن را به لحاظ تمدني مطالعه كنيم، اين پيشفرضها در درون مطالعه ما وجود دارند؛ يكي سنتهاي تاريخي، يعني قانونمندي تاريخ و تمدن، دوم استخلاف، استخلاف جعل استعداد خلافت در انسان است، آنجايي كه خداوند تبارك و تعالي فرمود «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، بعد از خلقت است، خليفه خلق شده است، حالا جعل ميشود، اين جعل چون براي نوع بشر است، به اعتقاد اكثر مفسران كه حق هم همين است، اين جعل استعداد است، اينطور نيست كه در همه فعليت دارد، انسان براي استخلاف فعليت دارد.
استخلاف را در بيان شهيد صدر ساده بگويم؛ ايشان ميفرمايد كه خداي تعالي ميفرمايد «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ»، حتماً آشنا هستيد كه از شعارهاي خوارج بوده است؛ در جاي ديگر قرآن ميفرمايد«إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»، چگونه اينها را باهم جمع ميكنيد؟ اگر به شما اجازه نداده باشد كه حكم كنيد، وقتي حكم منحصراً براي خداست، شما چطور حكم ميكنيد؟ جز از طريق استخلاف؟
شما را در اين امر خاص جانشين قرار داد كه حكم كنيد و هر نوع تصرف ديگر در عالم تصرف استخلافي بشر است؛ آنها كه در انحصار خداست، ملك اصلاً ملك خداست، شما اينجا چه كار ميكنيد؟ هر كاري ميكنيد از باب استعداد و استخلاف خدا است.
ايشان اين استخلاف را كه «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، به آيه ديگري به نام استيمان مربوط ميكند كه در آخر سوره احزاب آمده است؛ ميفرمايد كه جعل استعدادي در آيه استخلاف اتفاق افتاده است، اني جاعل في الارض خليفه، قبول اين خلافت در آيه استيمان، «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَاالْإِنْسَانُ»، اينكه انسان اين را حمل كرد، انسان قبول استعداد كرد، وجودش اين استعداد را بر ميتابيد.
اين هم يك نظريه كه اينها را درباره تمدن ميگوييم كه وقتي شما تمدني ايجاد ميكنيد و به هر شكلي در هستي تصرف ميكنيد، يعني كنشگري تمدن به معناي استخلاف و خليفهگري است. اگر در هستي تصرف ميكني، همه هستي امانت در دست شما است، به امانت ميتوانيد در اين اشياء، در هر چه، حتي روابط بين انسانها همه امانت هستند، هر ظرفيتي امانت است.
در استخلاف و استيمان ميگويد كه اين استخلاف در چهار رابطه تحقق پيدا ميكند، رابطه با خدا، رابطه با خودتان، خود شخص شما، رابطه با ديگران، بقيه خلفا، مستخلفان و رابطه مستخلف با مستخلف فيه، يعني شما در هستي قرار داده شدهايد، با اين هستي هم ارتباطي برقرار ميكنيد، در تعامل، در اين چهار ارتباط خلافت شما معني پيدا ميكند؛ در همين چهار ارتباط هم تمدن شكل ميگيرد؛ نوع كنشگري شما در اين چهار رابطه تمدن شما يا تمدن رقيب شما را شكل ميدهد.
بعد ايشان ميگويد كه دين آيين تغيير در گستره استخلاف است، ميگويد كه دين براي چه آمده است؟ شما وقتي خليفه شديد مستخلف خداي تعالي كه شما را خليفه قرار داد به شما ميگويد كه چه طور خلافت كنيد، این چگونگی با دين بيان ميشود؛ كه آن چهار رابطه را همه در قلمرو دين است، آيين تغيير در گستره استخلاف و استيمان.
فطرت وصف حنیفیت است
بعد فطرت، يك نظريه هماهنگي فطري انسان با دين است؛ ايشان البته ما در اين مباحث يك سري مباحثات وجود دارد؛ نظريه فطرت را اشاره كردم كه مرحوم علامه طباطبايي، علامه مطهري، علامه جوادي، ايضاً شهيد صدر، فطرت را وصف براي دين ميگيرند، ولي به نظر حقير ميرسد كه اين فطرت وصف حنيفيت است، دين يك امر تشريعي است، اما فطرت حنيفيت، امر تكويني است، انسان ذاتاً پاكي و تعادل را دوست دارد.
حنيف ميدانيد كه چيست؟ اين افراد معلول كه پاهايشان پيچ دارد، اينها موقع راه رفتن خيلي مراقب هستند كه متعادل بمانند، بر خلاف ما، ما خيلي بدون مراقبت حركت ميكنيم، ولي يك شخص معلول خيلي با ملايمت راه ميرود و مراقب است؛ اين خيلي مراقبت كردن حنيفيت است؛ وجود ما براي حنيفيت ساخته شده است كه مراقب باشيم، اين امر توصيفي و تكويني است، خود دين امر تشريعي است.
اين ديني كه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ»، به امر تشريعي دين اشاره دارد، حالا اين جاي بحث مستقل دارد؛ در عين حال اينها را در چارچوب نظريه شهيد صدر ميگويم كه خيلي در نظريه ايشان اين هندسه باهم زيبا و جور هستند.
اصالت تغيير دروني؛ ايشان از آيه «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم»، استفاده ميكند كه در تغيير اصل با تغيير دروني است، اينجا هم ملاحظهاي بر شهيد صدر داريم كه جمع طلبگي است، بنده اين سئوال را از شهيد صدر مطرح كردم كه آيه ميفرمايد «بِقَومٍ»، يا «بِأَنفُسِهِم»، نفرمود في انفسهم، كه شما آن را دروني ميكنيد، بانفسهم اعم از دروني و بيروني است.
شما يك سري تفكر، يك سري شناخت داريد كه اينها به انفس شما هستند، به نفس شما الصاق دارند، اينها نبود، ذاتي و دروني شما نبود كه به معناي ذاتي باشد، شما اينها را كسب كرديد، يك سري بر اساس آن افكارتان رفتار هم داريد، يك سري رفتارها برخي اصلاً پيوند نظري هم ندارد، از رفتار اجتماعي تقليد كرديد، اينها هم ما بانفسهم هستند، اينها هم عاقبت ما را رقم ميزنند.
چه كنشگريهاي مستمر و چه كنشگريهاي آني و ناگهاني، كه البته به شكل آني بروز ميكند كه نمونهاش را اخير داريد؛ اين كسي كه اين كنش را انجام ميدهد، كلي براي اين آماده شده است؛ اين حادثه شگفتي كه اخير ايجاد شده است؛ اين يك روزه كه يك نفر اينطوري نميشود، اين رفتار بيروني است كه خيلي رفتارهاي ملايمتر از اين داشته است.
بنابراين اگر آن را به دروني مقيد كرديد، خيلي رفتارهاي بيروني را ناديده ميگيرید، البته در نگاه شهيد صدر ميگويد كه اين درونيها بر بيرون اثر دارند، اما اين غير از آيه است، آيه نفرمود ما في القوم، يا في انفسهم، يا نفرمود حتي يغيروا انفسهم، اينها را خداي تعالي ميتوانست بگويد، شهيد صدر شايد حدود شصت هفتاد بار اين «المحتوا الداخلي» را تكرار ميكند، در حالي كه جاي بحث دارد.
اين را هم بگويم كه آن چيزي كه ايشان مراد ميكند خيلي دور از وادي نيست، اما ارجاع آن به آيه محل بحث است.
اصالت اثرگذاری آرمانها بر تغيير درونی
ايشان ميگويد كه اصالت با تغيير دروني در حركت تاريخ و تغيير تاريخي و خود تغيير دروني هم متأثر از يك عنصر ديگر است كه آن آرمانها هستند؛ آرمانها هستند كه نفوس را تغيير ميدهند؛ و حب الله و حب الدنيا يك وجه تربيتي تغيير است كه اين هم يك نظريه از شهيد صدر است. اينها دقيقاً همينطور چيده شدهاند، بر همديگر مبتني هستند و ارتباط دارند، اينها تماماً مثلاً آن كسي كه حب الله دارد، جوري تمدن را رقم ميزند، آنكه حب الدنيا دارد، جور ديگري تمدن را رقم ميزند؛ اينها تماماً پيشفرضهاي تمدن قرار ميگيرند.
کارکردهای نظریههای شهید صدر در تولید تمدن اسلامی
من به كاركرد اين نظريهها هم اشاره كنم كه ببينيد وقتي ما تفسير موضوعي ميكنيم و يك نظريه استخراج ميكنيم، اين نظريهها چه چيزي توليد ميكنند؟ شما وقتي نظريه سنتهاي تاريخي را معتقد باشيد، قائل ميشويد كه تمدنها قانون دارند و خود به خود پديد نميآيند، اگر شما بتوانيد اين قوانين را كشف كنيد و عوامل اينها را تغيير بدهيد، روي عوامل تأثيرگذاري كنيد، نتايج آن را خواهيد ديد؛ بر خلاف جبري مسلكها، بر خلاف الهيان مسيحيت الهي، آنها معتقد به جبر يا ناشناخته بودن قوانين هستند.
اگر شما استخلاف را قائل شديد، انسان از جانب خدا مستعد نقش آفريني در هستي و ايجاد تمدن ميشود، در آن چهار رابطهاي كه عرض كرديم، استيمان هم همينطور، وقتي كه ميگويد«فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا . . . وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ»، عرضه شده است، وقتي عرضه شد، كسي كه تمايل دارد اين را ميگيرد؛ حمل ميكند، نه كسي كه تمايل ندارد؛ ما از اين تمايل استفاده كرديم، فطرت انسان به اين تمايل دارد كه خلافت خداي تعالي را در هستي بپذيرد.
الگوي چهار گانه هم همينطور، وقتي ميگوييم كه چهارگانه است، يك عنصر ارتباط با مستخلف وجود دارد؛ ارتباط با خدا است؛ آن ارتباط حاكم بر ساير ارتباطها است، در مقابل تمدن اومانيستي؛ تمدن اومانيستي سه بعدي است، رابطه انسان با خودش، ديگران و طبيعت، خدايي در كار نيست كه حاكم باشد، خودش هست كه بر خودش حاكم است؛ اما در تمدن چهار بعدي ارتباط اين ارتباط با خدا است كه به بقيه ارتباطها معني و جهت ميدهد. دين، چارچوب الهي خود سازي، جامعهسازي و تمدنسازي در آن چهار رابطه است.
فطرت، اصل هماهنگي درونی انسان با چارچوب الهی
ما عرض كرديم كه در مقايسه تمدني شما با امر به معروف، نهي از منكر و توليد ايمان تعامل ميكنيد، فرق است ميان اينكه وقتي شما ميرويد از رقيب خود، از مكتب ديگر و دين ديگري ارتباط برقرار ميكنيد، بدانيد كه در درون آن فطرتي وجود دارد كه با دعوت شما هماهنگ است، با اينكه بدانيد چنين چيزي نيست؛ اگر بدانيد كه نه، بشر به دين چه كار دارد؟ يك يأس در شما ايجاد ميشود كه چه طور ايجاد كنيد؟ در حالي كه وقتي خداي تعالي يا كساني كه نظريه فطرت را صورتبندي ميكنند، ميگويند كه تمام انسانها بر همين فطرت آفريده شدهاند، شما بايد همين منسی فطرت را آشكار كنيد.
اگر شما اين نظريه را قائل باشيد در محيط، اينها خيلي دگرگون كننده است، در محيط حوزوي وقتي روحاني را تربيت ميكنيد به او ياد ميدهيد، دانش لازم براي اينكه فطرت ديگري را بيدار كند به او ميدهيد، آيا ما چنين چيزي داريم؟ اصلاً فكر و كار كردهايم؟ چه طور فطرت انسانها بيدار ميشود و چه طور اين با دين هماهنگ ميشود؟ نه دانش و نه مهارتش را سراغ ندارم، اگر سراغ داريد بفرماييد؛ اگر ما نظريهها را صورتبندي ميكنيم، بعد از اينها رسالتها است، رفتارهاي اجتماعي و تمدني ما را تغيير ميدهد.
برای اثرگذاری بر دیگران باید درون افراد را هدف گرفت
اصالت تغيير دروني راهبرد تغيير را به ما ميگويد؛ يعني طبق نظريه ايشان اگر شما ميخواهيد اثرگذاري بر ديگري داشته باشيد، اول درونش را هدف بگير نه بيرونش را، برخي ديگر، مثلاً مرحوم آقا شيخ علي صفائي كتابي نوشته است كه البته شاگردانش به نام خودش چاپ كرد، به اسم «حجاب ميوه شناخت»، شناخت يك امر دروني است، آن دقيقاً با همين نظريه هماهنگ است، كه البته آن هم محل كلام است، حجاب الزاماً ميوه شناخت نيست، چنانچه بيحجابي هم ميوه شناخت نيست، ميتواند ميوه شناخت باشد، اگر باشد بهتر است.
رضاشاه با زور مردم را به بيحجابي عادت داد، كجا ميوه شناخت بود؟ خيليها حجاب دارند اما از دين و ايمان خبري ندارند، شناختي ندارند، عادت كرده است كه اينطور باشد؛ حالا ما كه عمامه داريم، شما يك سانت عمامهات را كج بگذار تعادلت به هم ميخورد، عادت است، كسي كه به حجاب عادت كرده است، اگر بخواهيد حجابش را دست كاري كنيد، بگوييد كه چادر نداشته باشد، با اينكه شناخت ندارد باز هم نمی پذیرد، چون عادت كرده است؛ ميخواهم بگويم كه منشأ چيز الزاماً دروني نيست.
به آن نظريه برگردم كه الزاماً اينها دروني نيستند، ما بانفسهم فقط دروني نيست، ما بانفسهم عادات ما هم هست كه بيروني هم هستند، و اصالت اثرگذاري آرمانها، اگر بخواهي بر قوم ديگري اثرگذاري كني يا قوم خودت را اصلاحگري كني، راهبرد شما اين است كه آرمانها را تغيير بدهيد؛ سراغ چيز ديگر نرويد، چون اصل آن است، وقتي اصل بود چرا سراغ فرع بروي، اين هم مروري بر كاركرد نظريهها.
حب خدا و حب دنيا هم حيطه روانشناختي تمدن است؛ در تربيت و خود سازي ميتوانيد حب خدا و حب دنيا ايجاد كنيد و انسانها را تغيير بدهيد، اينها هم يك جور راهبردها را شكل ميدهند. اينجا پيچيده است كه اگر اجازه دهيد براي جلسه بعدي باشد.
ما از تفسير موضوعي سخن گفتيم؛ گفتيم كه اگر بخواهيم سراغ مطالعات تخصصي از جمله تمدن برويم، ناگزير از تفسير موضوعي هستيم؛ بنده تفسير موضوعي شهيد صدر را در پنج سال مدير مفهومياش را ساختم، آن را آمادهسازي كردم، اجمالي از آن مدل را عرض ميكنيم كه چه ساختماني دارد و از اين ساختمان كدام قطعه را از آن هندسهاي كه حدود چهل و پنج مؤلفه دارد كدام مؤلفه را بحث خواهيم كرد./241/241/ح