به گزارش خبرنگار وسائل، امکان یا امتناع فلسفه سیاسی ملاصدرا یکی از بحثهای داغ حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی در سالیان اخیر بوده است. برخی معتقدند که اساسا فلسفه صدرالمتالهین شیرازی فاقد سویههای سیاسی است و اگر رگههایی از مباحث سیاسی هم در آثار این فیلسوف اسلامی مشاهده میشود، بیشتر تکرار مطالب شیخالرئیس و فارابی است و افزون بر آن، نوآوری خاصی در نظام اندیشه صدرا دیده نمیشود.
از طرف دیگر قائلین به فلسفه سیاسی ملاصدرا مدعی هستند که ملاصدرا از تامل درباره سیاست غافل نبوده و شمای کلی فلسفه سیاسی صدرالمتالهین از لابهلای آثار او قابل جستجو و دستیابی است.
به بهانه روز بزرگداشت ملاصدرا، با دکتر شریف لکزایی استادیار گروه فلسفه سیاسی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی، در مورد فلسفه سیاسی صدرا گفتوگویی انجام دادیم که قسمت اول و دوم آن قبلا منتشر شده است و بخش سوم آن از محضرتان میگذرد:
وسائل ـ در صحبتهای خود اشاره کردید که مباحث مربوط به صدرا در طرح کلی و پروژه فکری ایشان جدی است. سوال من این است که به نظر شما ما با یک پروژه فکری مواجه هستیم که لاجرم برای تکمیل پازل کلی پروژه نیازمند این قرائت از صدراست؟ به بیان دیگر به طفیلی بحث زوال و انحطاط صدرا در آن جایگاه گنجانده میشود یا نه، از یک روند تاریخی و بررسی تکتک فلاسفه اسلامی و اندیشههایشان این نتیجهگیری انجام شده است. از نظر شما زاویه بحث کدام است؟
من از زاویه دیگری نگاه میکنم. برای مثال در بحثهای ایشان سهروردی مفقود است. شیخ اشراق مفقود است. در صورتی که یک حلقه مهم فکری و فلسفی و فلسفه سیاسی ما بحثهای شیخ اشراق است. در پروژه ایشان این موضوع کاملا مفقود و مغفول واقع شده است. اگر همین مسئله را دنبال کنیم، بحث متفاوت خواهد شد. وقتی یک بخش اعظم و مهم از دانش فلسفی ما را مغفول میانگارید، طبیعتا کل پروژه شما زیر سوال خواهد رفت.
این پاسخ باید داده شود که چرا یک بخش از فکر فلسفی ما مغفول واقع میشود. از طرف دیگر راجع به خود ملاصدرا بحث ما این نیست که ملاصدرا خوب یا بد است، بلکه میگوییم این متفکر برای امروز ما چه حرفی برای گفتن دارد. میتواند بحثهای فکری ما را تغذیه کند یا خیر؟ واقعیت این است که ما باید رجوع کنیم، تامل کنیم، گفتوگو کنیم، نگاه کنیم به متفکر تا به این نتیجه برسیم که مباحث و آثار این متفکر این ظرفیت را دارد که ما دنبال آن برویم و گفتوگو با او را ادامه دهیم یا خیر این ظرفیت را ندارد.
من معتقدم خیلی از متفکران ما این ظرفیت را دارند که با آنها وارد گفتوگو شویم. ولیکن باید از منطق خود آنها وارد شد. باید از منطق فلسفه اسلامی وارد گفتوگو شویم، نه اینکه منطق و زاویه دید و رویکرد دیگری را اتخاذ کنیم و بخواهیم درباره فلسفه اسلامی و بین متفکران، این نگاه را جریان داده و نتیجهگیری کنیم. این یک تناقض است. مشکلی که خواهد داشت این است که پاسخگوی ما نخواهد بود.
بنابراین این گفتوگو میتواند مسیر ما را روشن کند. در دوره معاصر هم همین است. استاد مطهری و علامه طباطبایی و آیتالله جوادی آملی و غیره وارد گفتوگو شدند. الان در مورد علامه طباطبایی و استاد مطهری شاهد بحثهای فلسفه اجتماعی هستیم. این بزرگواران در دوره و زمانه خود به برخی از نیازهای فکری ما از این منظر پاسخ دادند. این ظرفیت را حکمت اسلامی داشته است که بتواند پرسشهای زمانه را تا حدی به ما پاسخ دهد.
البته همیشه تاکید کردم که وقتی به فلسفه سیاسی صدرالمتالهین رجوع میکنیم، به معنای این نیست که به فلسفه سیاسی دیگران یا به فلسفه سیاسی که امروزه یا در سنت گذشته در غرب جریان داشته و دارد رجوع نکنیم. نه اصلا چنین نیست. اتفاقا برای این که پرسشهای ما دقیقتر شود و پاسخها را به آزمون بگذاریم، ضرورت دارد و نیاز است و چارهای نداریم که با دیگر فلسفههای سیاسی موجود تعامل کنیم. نه فقط فلسفه سیاسی غرب بلکه فلسفه سیاسی که در شرق وجود دارد هم همینطور.
متاسفانه در مباحث ما یک خلأیی که وجود دارد همین است که ما اصلا از شرق غفلت کردیم و تنها به غرب توجه داریم. ایرادی ندارد و در بخشی خوب است ولی این تعامل باید وجود داشته باشد. اگر این نباشد و این گفتوگو صورت نگیرد، شاید ما در خلأ بحثهایی را ارائه کنیم و این پذیرفتنی نیست. حداقل این است که ممکن است خطایی در آن وجود داشته باشد که ما متوجه نشویم.
وسائل ـ به نظر شما عامل اصلی که باعث شده فلسفه سیاسی صدرا مهجور واقع شود و این نوع نگاه نسبت به آن وجود داشته باشد چیست؟ آیا کسانی که با فلسفه صدرا محشور هستند حق مطلب را ادا کردهاند؟
اگر به لحاظ منابع و آثار بخواهیم نگاه کنیم، چنین نیست. آثاری که بتواند ما را مستغنی کند وجود ندارد. البته امثال استاد مطهری تلاش بسیار کردند. آثار استاد مطهری عموما اجتماعی هست ولی به طور خاص مجموعه چهار جلدی فلسفه تاریخ ایشان به نوعی مباحثی است که در فلسفه سیاسی مطرح میشود.
به تناسب زمانه که مباحث مارکسیستی مطرح بود، ایشان آن بحثها را با همین عنوان در فلسفه تاریخ بیان کرد ولی شما آنجا را ببینید که تقریبا نظرات مارکسیستها یا نظرات سرمایهداری را نقد میکند و بحثهای خود را به صورت ایجابی بیان میکند. ابتدا دیدگاههای رایج موجود را زیرتیغ میبرد و بعد، مباحث خود را به صورت ایجابی مطرح میکند و قابل استفاده است.
اما خیلی از متفکرین ما این کار را نکردند. خیلی از کسانی که امروزه داعیه فلسفه اسلامی دارند، این کار را نکردند. علت اینکه بخش فلسفه سیاسی متعالی اسلامی لاغر مانده و فربه نشده است، میتوان گفت کمکاری است.
بنابراین امثال علامه طباطبایی و استاد مطهری به بحثهای اجتماعی توجه خوبی دارند اما کافی هم نبوده و نیست. طبیعتاً پاسخ اینها به برخی از مسائل و نیازهایی بود که با آن مواجه داشتند ولی فرصت این را نداشتند که بنیاد یک فلسفه سیاسی و فلسفه اجتماعی را برای ما ارائه کنند؛ اگرچه آثار اینها در این قسمت نسبت به دیگران قابل استفاده است.
یک تعبیری حضرت آیت الله جوادی آملی داشتند و در نشستهایی که ما با ایشان داشتیم مطرح کردند. آنجا فرمودند که خیلی از علمای ما کار علمی و حوزوی خود را نمیتوانستند انجام دهند، تا چه رسد به اینکه فلسفه سیاسی بنویسند و یا در باب فلسفه سیاسی تامل کنند. این جزو مضیقههایی بود که در دورههای مختلف، وضعیتهای مختلفی را برای متفکران ما ایجاد کرده است. البته طبیعی است که میتوان در این دیدگاه ایشان مناقشه کرد.
وسائل ـ یکی از نقدهای جدی که برخی از طیفهایی که منتقد فلسفه سیاسی صدرا هستند مطرح میکنند، این است که خود صدرا نسبت به اسلاف، نوآوریهای خاصی ندارد. شما به عنوان کسی که مدافع فلسفه سیاسی صدرا هستید، اگر بخواهید چند مورد از نوآوریهای اساسی را بشمارید و اجمالا توضیح دهید، چه چیزهایی را بیان میکنید؟
این هم پرسش مهمی است. پاسخ خیلی کوتاه و مختصر این است که فلسفه سیاسی صدرا یک فلسفه پیشرفتهتر نسبت به مکاتب قبلی است؛ همانند اتومبیلی که تولید کردید و هر سال یا هر چند سال یک بار مراحل رشد و پیشرفت را طی کرده است. شاید از نظر شکلی و صوری با مدلهای قبل تفاوتی نداشته باشد و مثل آنها مثلا چهار چرخ و یک اتاق دارد اما کاملا پیشرفتهتر از قبلیهاست. اگر فلسفه اسلامی را همانند خودرویی در نظر بگیریم، تفاوت آنچه فارابی تاسیس کرد با آن چیزی که الان ملاصدرا تعریف میکند از این منظر کاملا مشهود است.
به هر حال اگر معتقد باشیم که یک علم به صورت انباشتی بسط مییابد و پیشرفتهتر میشود، حقیقتاً فلسفه ملاصدرا بعد از این که فارابی فلسفه اسلامی و فلسفه سیاسی اسلامی را تاسیس کرده، باید پیشرفتهتر باشد. حداقل این است که باید اینطور گفت و این یک جور پاسخ است که فلسفه ملاصدرا در گذر زمان برآیند تفکر فلسفی ما است، همه تفکر پیشین ما را دربردارد و چیزهایی را به آن اضافه کرده است.
منتقدین هم اعتقاد دارند که دستگاه جدیدی است. بنابراین اگر دستگاه جدیدی تلقی شود، بهرغم همه اشتراکاتی که ممکن است با دستگاههای قبلی داشته باشد، یک تمایزهایی هم خواهد داشت. شما یک ژیان را با یک بنز مقایسه کنید. در صورت، چقدر تفاوت دارد؟ هر دو 4 چرخ دارند. هر دو صندلی و فرمان و موتور دارند ولی این یک چیز دیگری است. مدلهای یک خودرو را در نظر بگیرید که مراحل تکامل را طی کرده و امروزه در چه مرحلهای است؟ از ژیان به کجا رسیده است؟ میبینید یک آورده جدیدی در آن وجود دارد. دیگر نمیگویید این همان است.
فلسفه اسلامی را من اینطور نگاه میکنم که مراحل سیر خود را اگر بگوییم از فارابی شروع میشود ـ چون قبل آن هم هست ـ ولی نظام و توانبخشی به فارابی و با فارابی است. این همینطور ادامه یافته و مباحثی را شناسانده و سهروردی و خواجه نصیرالدین طوسی از منظر دیگری بحثهایی را اضافه کردهاند. در نهایت به ملاصدرا رسیده است.
آن تقسیمبندی که راجع به فلسفه اسلامی است که سه دستگاه یا مکتب مشایی، اشراقی و متعالی داریم، به نظر من ایراد دارد. چون فارابی و ابن سینا و خواجه نصیر را مشایی میگوییم، در صورتی که به نظر میرسد این ایراد وجود دارد که نمیتوانیم بگوییم خواجه نصیر و یا ابن سینا را مشایی صرف بدانیم. البته معروف به مشایی است و گفته می شود که ابن سینا نماینده اتم حکمت مشایی است.
در صورتی که به نظرم این که چرا این تقسیمبندی به وجود آمد و چرا رایج شد، باید مورد بحث قرار بگیرد و معتقدم تقسیمبندی جدیدی را باید پیریزی کرد. یکی از اساتید پیشنهادی داشت و مطلبی نوشته بود که هر کدام از این بزرگواران، یک فلسفه خاص خود را دارند.
در مورد فارابی فلسفه فاضله فارابی، در مورد ابن سینا فلسفه برهانی سینویی، در مورد سهروردی فلسفه اشراقی سهروردی و در مورد خواجه نصیر هم فلسفه تقریبی تعبیر خوبی است چون آغاز نقطه تلاقی و اجماع را خواجه نصیر ایجاد میکند. مثلا در همان اخلاق ناصری، خواجه هم بحث عقلی اخلاقی دارد و هم بحث عقلی و کلامی و هم بحث فقهی و روایی و نقلی و قرآنی و هم بحث تجربی. یعنی سه حوزه ادراک و فهم را در خود دارد.
در ملاصدرا به تعبیری که حضرت آیت الله جوادی آملی داشتند، حکمت متعالیه توسط ایشان نظام و قوام بخشیده میشود. به تعبیر ایشان صدرا موسس نیست. ایشان این را نظام بخشیده است. عرفان و قرآن را در کنار قرار میدهد و جایگاه هر کدام را مشخص میکند. بنابراین اگر نگاه کنید میبینید با یک فلسفه جدیدی طرف هستیم و این فلسفه جدید با فلسفههای قبل از خودش تفاوتهای زیادی دارد. همه آنچه قبلتر گفته شده را در خود دارد و یک چیزهایی اضافهتر دارد.
بنابراین فلسفه سیاسی هم میتواند اینچنین باشد. دستگاه حکمت صدرایی یک امکانات و ظرفیت بیشتری را به ما میدهد که در ظرفیتهای پیشین ما وجود ندارد. درست است که ایشان برهان را از مشا و از ابن سینا و فارابی و خواجه و عرفان و اشراق را از سهروردی و ابن عربی میگیرد. و بحثهای تفسیر قرآنی و روایی و نقلی را هم با نگاه عقلی مطرح میکند. این ظرفیتها چیست؟ این ظرفیتها برخی از اصولی است که در این حکمت وجود دارد.
مثلا بحث اصالت وجود که نقطه تمایز با دو فلسفهی قبلی است. آنجا در فلسفه اشراق و فلسفه مشا بحث اصالت ماهیت برجسته است ولی ایشان بحث اصالت وجود را برجسته میکند. تشکیکی بودن وجود، بحث جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس، بحث رابطه شریعت و سیاست و نوع نگاهی که به شریعت و سیاست داریم که روح و بدن را با هم نگاه میکند. البته این متاثر از بحث جسمانه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس است که در این اثر اینها را تحلیل کردهام.
اینها امکان تحلیل بیشتری را در اختیار ما قرار میدهد که در سایر دستگاههای فلسفی ما وجود ندارد. در دوره معاصر، ما میبینیم که علامه طباطبایی بحث ادراکات اعتباری را اضافه میکند. علامه مطهری بحث فلسفه تاریخ را اضافه میکند که این نگاههای جدیدی است یعنی از این ظرفیت و از این امکان برای تحلیل مباحث ما استفاده میکنند و اینها در مباحث اسلامی قبل از ایشان نیست.
من معتقدم حرکت جوهری در خود فلسفه متعالیه هم وجود دارد و دائما این را نوسازی میکند. یک حرکتی در خود این فلسفه هم وجود دارد که میتواند آن را نوسازی و بازسازی کند و به روز نگاه دارد. کما اینکه امروز میگوییم نوصدرایی، این به چه معنا است؟ نوصدرایی در واقع پدیدهها و مسائلی که در این فلسفه وجود نداشته را ارائه میدهد.
البته من به این معنا میفهمم، ممکن است دیگران و کسانی که مطرح میکنند تلقی دیگری داشته باشند. چون معتقدم این تصور و این اصطلاح خیلی صائب هم نباشد، به این دلیل که دستگاه جدیدی در فلسفه اسلامی شکل نگرفته است چون مسائل جدیدی را در آن طرح میکنند که به اسم نوصدرایی به آن توجه میشود. مجموع اینها نشان میدهد که نباید خود را از این ظرفیت رها کنیم و این ظرفیت و امکاناتی که این دستگاه فلسفی به ما میدهد را فراموش کنیم./403/241/ح
تهیه و تنظیم: کاظم محدثی