به گزارش وسائل، حجتالاسلام مصطفی جمالی، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی که در زمینه تمدن سازی و تمدن اسلامی تحقیقاتی انجام داده اند، در باب مهندسی تمدن نوین اسلامی نظریاتی دارند که در این گفتگو به آنها پرداخته شده است.
ـ به عنوان مدخل ورود به بحث «تمدّن نوین اسلامی»، لطفاً ابتدا تعریف خود را از «تمدّن» و «تمدّن اسلامی» ارائه فرمایید.
با بررسی تعاریف مختلف در باب «تمدّن»، با سه دسته از تعاریف روبهرو میگردیم:
۱ـ تعاریفی که ناظر به بیان ماهیت و چیستی تمدن میباشند.
۲ـ تعاریفی که ناظر به بیان ارکان و سازههای شکلدهنده تمدن میباشند.
۳ـ تعاریفی که ناظر به بیان آثار حیات تمدنی میباشند.
در باب دسته اول نوعاً با تعاریفی مواجه میشویم که ماهیت تمدن و فرهنگ را به یک معنا میدانند. اما برخی با تفاوت گذاشتن بین تمدن و فرهنگ، تمدن را شامل فرهنگ و البته فرهنگ را روح تمدن میدانند و تمدن را صورت معنایی فرهنگ میدانند. مالک ابن نبی متفکر الجزایری در عین تفکیک فرهنگ و تمدن، تمدن را مجموعه عوامل معنوی و مادی میداند که زمینه را برای جامعه به گونهای فراهم میسازد که هر فردی از اعضای آن بتواند از همه وسایل و بسترهای اجتماعی ضروری برای پیشرفت، بهرهمند شود.
دسته دوم تعاریف، به بیان مؤلفهها و اجزاء تمدن میپردازند. هنری لوکاس تمدّن را پدیده ای به هم تنیده میداند که همه رویدادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی هنر و ادبیات را دربر میگیرد.
اما دسته سوم تعاریف تمدن را به آثار آن تعریف کرده، آثاری همچون نظم، امنیت و اخلاق و هویت. از نظر ویل دورانت، تمدّن نظامی است اجتماعی که موجب تسریع دستاوردهای فرهنگی شده و به منظور بهرهگیری از اندیشهها، آداب و رسوم و هنر، دست به ابداع و خلّاقیت میزند؛ نظامی است سیاسی که اخلاق و قانون، نگه دارنده آن میباشد و نظامی است اقتصادی که با تداوم تولید، پایدار خواهد ماند.
و اما در پرتو مباحث قرآنی و متناسب با پیچیدگی تمدنها در عصر حاضر، میتوان تعریف جامع «تمدن اسلامی» را در غالب ویژگیهای زیر اینگونه برشمارد:
الف) تمدن با امّت تعریف میشود؛ یعنی تنها اندیشهای میتواند شکل تمدنی به خود بگیرد که بتواند حول اندیشه خود امّتی را شکل دهد، امتی که هویت واحد و جهتگیری واحدی داشته باشد تا در سایه آن بتواند تمامی عرصههای حیات اجتماعی خود را ساماندهی کند. یک اندیشه تمدنی باید به منصه ظهور عینی برسد و امتی را شکل دهد تا شکل تمدنی پیدا کند. یعنی کارآمدی عینی از لوازم یک تمدن میباشد.
ب) مهمترین ویژگی در مفهوم تمدن، پذیرش اجتماعی میباشد. وقتی پدیدهای اجتماعی شکل تمدنی پیدا کرده و ماندگار میشود که به پذیرش اجتماعی برسد و شاید توجه به همین معناست که برخی فرهنگ و تمدن را به یک معنا گرفتهاند و حال اینکه این ویژگی در فرهنگ هم یافت میشود و اصلاً تفاوت مفهوم فرهنگ با باورها و ارزشها ـ که برخی فرهنگ را به این دو مقوله تعریف میکنند ـ در این است که باورها و ارزشهایی را میتوان فرهنگ نامید که به پذیرش اجتماعی رسیده باشند و البته پذیرش دلیل بر حقانیت نیست و چه بسا باوری نادرست و یا خرافهای در یک جامعه فرهنگ شود.
ج) عنصر مهم دیگر در مفهوم تمدن، توجه به مفهوم مدیریت و رهبری در یک تمدن میباشد. همچنان که در مفهوم «بلد»، امام رکن بلد است؛ در زیارت جامعه کبیره در اوصاف امام(ع) آمده است: «... وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْکانَ الْبِلاَد» و یا در قرآن هر امتی بر مدار رسول شکل میگیرد: «وَلِکلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ» (یونس: ۷۴) با توجه به این ویژگی شاید بتوان ترجمه این اصطلاح در ادبیات مغرب زمین را مرتبط با نگاه فلسفه تاریخی آنان دانست که با نگاه خطی به تاریخ معتقدند که توسعه حیات بشر پس از طی کردن مراحل غارنشینی و شکار به مرحله کشاورزی و سپس شهرنشینی رسیده است. لذا برخی در مقابل این نگاه اینگونه بیان میکنند که تمدن لزوماً به معنای شهرنشینی نیست، بلکه انسان متمدّن انسانی است که وارد مرحله شهرنشینی شده است؛ در واقع، شهرنشینی معلول تمدّن بوده است، نه علت آن. بر همین اساس جان برنال میگوید: شهر جزو تمدّن است، نه اینکه شهرنشینی، تمدّن را به وجود آورده باشد. اما بنا بر معارف شیعی و مبتنی بر فلسفه تاریخ شیعی عالم با «نبی» و «خلیفه» خدا آغاز گردیده و جامعه و تمدن از ابتدا شکل گرفته و با «نبی» و «امام» ادامه پیدا کرده و با «امام» هم ختم خواهد شد؛ هر چند در مسیر تکامل، تمدن الهی در حال گستردگی و پیچیدگی مخصوص خود است.
د) مؤلفهای که در باب تعریف تمدن باید بدان توجه نمود، عنصر «اراده» در مفهوم تمدن است؛ و شاید بتوان گفت تمدن، تعیّن نظام ارادههای اجتماعی میباشد که حول ارادههای اولیاء تمدنساز شکل میگیرد. لذا این ارادهها میباشد که تمدنها را شکل میدهند: «إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یغَیروا ما بِأَنفُسِهِم» (رعد: ۱۱) بر همین اساس میتوان گفت: عالم تجدد و تمدن مادی امروز محصول ترکیب و فشردگی ارادههایی است که میخواهند سمت وسوی تاریخ را تعیین کنند. درحقیقت عالَم تجدد برآیند ارادههای ظاهر و پیدایی است که با هماهنگی نسبی توانسته در مسیر توسعه مادی و سکولاریزاسیون، ارادههای دیگر ملل و تمدنها را به زنجیر کشیده و تسخیر کنند. بر همین اساس میتوان گفت تمدن بر تمامی مؤلفههای اجتماعی گسترده میباشد چرا که تمامی عناصر تمدنی محصول اراده بشری و قوه خلاق او میباشند.
هـ) تمدنها بر خلاف حکومتها محدود به مرزهای ملی نمیباشند بلکه مرز تمدنها عقیدتی و تفاوت آنها به تفاوت در آرمانها، مبانی و ارزشها بازگشت میکند. لذا گستره یک تمدن به مراتب بیشتر از یک حکومت و یا حتی یک فرهنگ خاص میباشد و بالطبع عمری طولانیتر از عمر حیات اجتماعی و یک جامعه خاص دارد.
و) نکته آخر در مفهوم تمدن اسلامی آن است که اسلامیت یک تمدن هم از حیث جریان مشیت و اراده الهی و ارادههای اولیاء الهی و هم از حیث بنا شدن تمامی ارکان و شئون تمدن بر اساس معارف و فقه تمدنی و هم از حیث کارآمدی و ایجاد عُلو برای امت اسلامی، «الإسلام یعلو و لا یعلى علیه» و توسعه بندگی تامین میشود. به عبارت دیگر تحقق اسلامیت یک تمدن هم به وجود ایمانهای مؤمنین و تولی تام آنان به امام امت و هم به وجود فقه جامع اسلام و شبکه علوم و دانشهای اسلامی و هم به وجود ساختارهای اجتماعی و الگوها و برنامههای اجتماعی و تحقق سبک زندگی اسلامی وابسته است.
ـ اکنون «تمدّن نوین اسلامی» را تبیین کرده، بفرمایید مؤلفهها و ارکان آن چیست؟
در باب مؤلفه ها و ارکان اصلی یک تمدن و سهم تأثیر هر یک در ساخت یک تمدن، با تنوع آراء روبرو میباشیم؛ اما به نظر میرسد نگاه مقام معظم رهبری در باب تبیین ارکان تمدن اسلامی از قوت بالایی برخوردار میباشد. در نگاه مقام معظم رهبری «تمدن نوین اسلامی» از دو بُعد اساسی تشکیل میگردد: یک بُعد ابزاری که شامل تمامی برنامهها، ساختارها و نهادها و حتی زیرساختهای آنان میباشد که در برخی از فرمایشات رهبری به این بخش زیرساختها، اطلاق «نرمافزار» میشود. اما بُعد دوم تمدن نوین اسلامی که ظهور و بروز تمامی آن بُعد اول، در آن ظاهر میشود، چیزی نیست جز «سبک زندگی عینی» در جامعه؛ «ما اگر پیشرفت همهجانبه را به معنای تمدنسازی نوین اسلامی بگیریم ـ بالاخره یک مصداق عینی و خارجی برای پیشرفت با مفهوم اسلامی وجود دارد؛ اینجور بگوییم که هدف ملت ایران و هدف انقلاب اسلامی، ایجاد یک تمدن نوین اسلامی است؛ این محاسبه درستی است ـ این تمدن نوین دو بخش دارد: یک بخش، بخش ابزاری است؛ یک بخش دیگر، بخش متنی و اصلی و اساسی است.» (مقام معظم رهبری، ۲۳/۰۷/۹۱)
بخش ابزاری تمدن اسلامی، ابزاری برای رسیدن به هدف اصلی این تمدن یعنی ساخت زیربنایی فرهنگ صحیح زندگی است؛ و اکتفا به پیشرفتهایی که در زمینههای مختلف سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی داشتهایم، نباید ما را به این نتیجه برساند که به فرهنگ اسلامی نیز دست یافتهایم. تعریف سبک زندگی و تعیین راههای اصلاح آن کار سادهای نیست و نیاز به بررسیهای کارشناسانه نخبگان دانشگاه، حوزه و سایر دستگاههای مربوطه دارد و از طرف دیگر تغییر آن نیز بسیار دشوار است چرا که باید آداب و رسومی را تغییر داد که به عنوان یک فرهنگ در بین مردم رواج پیدا کردهاند و باید به این مساله توجه داشت که متاسفانه غربگرایی در برخی عادتها آن چنان نفوذ کرده که فرهنگ و آموزههای اصیل اسلامی جای خود را به آنها داده اند.
ـ نیازمندیها و بستر تحقق تمدن نوین اسلامی بهعنوان غایت شکلگیری انقلاب اسلامی چه میباشد؟
به نظر میرسد جهت تحقق تمدن نوین اسلامی لازم است در عرصههای مختلف اجتماعی بسترهای مناسب ایجاد گردد؛ که در اینجا به برخی اشاره میگردد:
۱ـ مهمترین عامل در یک خیزش تمدنی، تغییر در تمایلات اجتماعی و معطوف شدن قلوب به سمت تغییری تمدنی میباشد؛ و این امر مهم در سایه هنر امکانپذیر میباشد، هنری که خود تمدنی باشد و هم معطوف به تحقق یک تمدن گام بردارد. به عبارت دیگر تمایلات اجتماعی خاستگاه اصلی شکلگیری تمدن میباشد و عقلانیت تمدنی بر ستون این تمایلات استوار میگردد و این ادعا با مطالعه تاریخی به خوبی قابل اثبات است؛ چرا که نقطه عزیمت هر شکل تمدنی به شکل دیگری، تغییر در تمایلات، عاطفه ها و زیباشناسی اجتماعی می باشد و به تعبیر ماکس و بر این اخلاق اجتماعی است که پایه شکلگیری یک تمدن می گردد.
۲ـ الزام دیگر در مهندسی تمدن اسلامی، در حوزه بینشها و تولید علوم اسلامی است و جهت تحقق این مهم لازم است این آرمان عظیم در جامعه نخبگانی و فرهنگ تخصصی، تبدیل به گفتمانی غالب گردد، و حتی بالاتر در گام بعدی همه آحاد جامعه، تمامی فعالیتهای اجتماعی خود را در راستای تحقق این مهم انجام دهند. به عبارت دیگر آرمان تمدن نوین اسلامی تنها از راه تبدیل شدن به «گفتمان» محقق میشوند. گفتمانسازی به معنای «تبدیل شدن» این آرمان به روح کلی اقشار مختلف جامعه و تبلور آن در شیوه زندگی، زیرساختهای اجتماعی و جریان یافتن آن در سراسر مویرگهای حیات اجتماعی است. همانطوری که هوا برای زنده ماندن انسانها ضروری است ایجاد چنین گفتمانی برای تداوم و تاثیرگذاری جامعه انقلابی ضرورت دارد. این گفتمانسازی مخصوصاً در مجامع علمی و فرهنگی کشور ضرورتی اجتنابناپذیر است و تنها راه ایجاد انقلاب فرهنگی آن است که با نهضت نرمافزاری، تمامی فعالیتهای آموزشی و پژوهشی آموزش و پرورش، حوزه و دانشگاه با رویکردی تمدنی صورت بگیرد.
ـ از نظر شما آسیبهای حاکم بر فضای اندیشهای، سیاستگذاری و اجرایی به عنوان موانع تحقق «تمدن نوین اسلامی» چیستند؟
آسیبهای فضای اندیشهای عبارتند از:
عمومی نشدن گفتمان تمدن اسلامی؛ نگاه انحصاری به علوم غرب؛ غربزدگی مفرط؛ عدم توجه به لایههای عمیق علمی همچون متدلوژی علوم؛ ساختارگرایی و تجربه گرایی در دانشگاه و حوزه؛ عدم وحدت علمی بین حوزه و دانشگاه و عدم شکلگیری نهاد علم تمدنی.
آسیبهای فضای سیاستگذاری عبارتند از:
عدم داشتن رویکرد تمدنی در سیاست گذاریها؛ عدم توجه به نقشه جامع مهندسی تمدن اسلامی در نگاه رهبری؛ نگاه جزیرهای به حوزههای مختلف اجتماعی.
آسیبهای فضای اجرایی عبارتند از:
ساختارگرایی مفرط؛ عدم داشتن رویکرد تمدنی در مدیریت اجرایی؛ عدم خود باوری؛ عدم توجه به ظرفیتهای تمدنی جامعه ایران؛ عدم توجه به ظرفیتهای جهان اسلام و غرب گرایی.
ـ آیا از نظر شما نسبت و یا سنخیتی میان ایده تمدن نوین اسلامی با اعتقاداتی چون «مهدویت» میتوان دید؟
از ظرفیتهای مهم انقلاب اسلامی جهت نیل به تمدن نوین اسلامی، وجود «فرهنگ مهدویت» در کنار «فرهنگ عاشورا» میباشد. اگر عاشورا قلب و دل مؤمنین را هدف قرار داده و میل به جامعه ایمانی را تقویت میکند، فرهنگ مهدوی بر پایه فرهنگ عاشورا طرحی برای جهتگیری دقیق تمدنسازی اسلامی را فراهم نموده است. از مهمترین شاخصهای گفتمان تمدن اسلامی، نگاه به آینده و حرکت به سمت تکامل و تعالی است. مهدویت خط بطلانی است بر سلفیگری و گذشتهگراییِ خشک و بیروح اندیشههای منحرف در دنیای کنونی اسلام.
بر اساس اندیشه مهدویت اگر چه حرکت، همواره مبتنی بر سنت و اصول وحیانی میباشد ولی همواره باید نگاه به آینده داشت و متناسب با مقتضیات عالم به طرحی فعال و مدینه فاضله توجه داشت. شیعیان همواره این نوید را از رهبران الهی خویش میگرفتند که به زودی چنین آرزویی محقق شده و جهان با ظهور قیام کننده بر حق خود، از ظلم و ستم رهایی خواهد یافت و مدینه فاضلهای شکل خواهد گرفت که در آن عدالت برمبنای اسلام اصیل به تحقق خواهد رسید. از این رو جامعه کوچک شیعی در طول تاریخ حیات خود همیشه در تلاش بوده تا زمینهساز اولین حکومت فراگیر الهی در جهان باشد.
امروزه دیگر بحث کردن از حکومت واحد جهانی، از پنجاه سال پیش آسانتر است. امروز، وقتی سخن از حکومت واحد جهانی به میان میآید دیگر دور از ذهن و آرمانی دست نایافتنی تلقی نمیگردد. در دنیای امروز سخن از جهانیسازی و شکلدهی دهکده جهانی در میان میباشد.
البته تمدن اسلام، در آخرالزمان، تفاوت بسیار با تمدنهای تاریخ بشری دارد و راه و رسم جدیدی را پی خواهد افکند. این تمدن با اینکه از همه تجربههای بشری بهره میبرد، ولی چون گوهر آن، از وحی سرچشمه میگیرد و هسته اصلی و مرکزی آن را وحی تشکیل میدهد و از هرگونه خرافهای که در طول زمان بر چهره آموزههای اسلام نشسته، پاک و بری است، «نو» جلوه خواهد کرد؛ به گونهای که گویا برای نخستین بار است که چنین تمدنی، با این ویژگیها، چهره مینماید و جلوهگری میکند. امام عصر(عج) تمدن جدید و بلکه «مُلک عظیمی» برپا خواهد کرد که در آن تمامی مکارم اخلاق تجلی خواهد نمود.
بر همین اساس انتظار تحقق چنین مُلکی، نیازمند بر نامهریزی دقیق و عمیقی است. بشر امروز، بیانتظار، بیافق و تسلیم شده میباشد و لذا به پوچی و عسر رسیده است؛ چون ظرفیت انسان، بالاتر از جامعه آرمانی تمدن لیبرال دمکراسی است. به بیان دیگر، انتظار بشر امروز، در مسیر تعالی و جاودانگی نیست و در مسیر پوچی (نهیلیسم) است چرا که اگر مطلوبهای انسان به اندازه ظرفیت مطالباتش نباشد پوچی به وجود میآید.
ـ به نظر شما وظیفه دانشگاه و به ویژه نهاد نمایندگی رهبری در فضاسازی مطلوب در راستای مهندسی تمدن نوین اسلامی چیست؟
در این باره به نظر میرسد سه وظیفه عمده بر دوش نخبگان حوزوی و دانشگاهی میباشد:
۱ـ مفهوم سازی: وظیفه اول در مهندسی تمدن نوین اسلامی، مفهومسازی در این افق است. به عبارت دیگر با توجه به مبنای دین حداکثری، به راحتی میتوان این نتیجه را گرفت که اولین ومهمترین رسالت نخبگان فرهنگی انقلاب اسلامی و مراکز علمی و پژوهشی تبیین نظری و کارآمد چارچوبها، اهداف و الگوهای ناظر به تحقق تمدن اسلامی است، تا بر اساس آن جریان دین در تمام عرصهها و سطوح حیات اجتماعی و تمدنی صورت گیرد. به دیگر سخن با توجه به قید اسلامیت، جهت تحقق تمدن اسلامی به یک منظومه معرفتی نیازمندیم که در هسته آن معارف اسلامی قرار دارد. بنا بر این سه لایه معرفتی برای شکلگیری تمدن اسلامی ضرورت پیدا میکند:
الف) نظام معارف دینی که در حکم مبادی و مبانی لایه دوم میباشند. منظور از این نظام معارف، مجموعه آموزههای دینی در حوزههای مختلف «نظام توصیفات دینی، نظام احکام ارزشی، نظام احکام تکلیفی و حقوقی» میباشد. بر این اساس حوزههای علمیه نباید تنها به اجتهاد در حوزه احکام روابط فردی آن هم در باب احکام تکلیفی بپردازند؛ بلکه باید فقه اکبر موضوع اجتهاد قرار گیرد و علاوه بر احکام تکلیفی، احکام ارزشی و اندیشههای توصیفی دین در دو حوزه روابط فردی و اجتماعی به دست بیاید. «ما باید فقه اسلامی را که مشتمل بر جوانب مختلف زندگی انسان در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فردی است در جامعه خود پیاده کنیم و به تنظیم زندگی انسانها از نظر آداب زندگی، وضع معیشتی، ارتباطات سیاسی، اجتماعی و خارجی بر مبنانی اسلام بپردازیم» (مقام معظم رهبری، «روزنامه جمهوری»، ۳/۱۲/۱۳۷۰)
ب) نظام علوم هماهنگ، لایه دوم از حوزه اطلاعات در راستای تحقق تمدن اسلامی میباشد. علوم در شاخههای مختلف در مجموع عرضهکننده معیارها و شاخصههایی کارآمد، جهت شناسایی ابعاد مختلف عرصههای حیات مختلف فردی و اجتماعی میباشند. این علوم از یک سو در مقام تولید و نظریهپردازی مبتنی بر مبادی و مبانی خاصی شکل میگیرند و از سوی دیگر در مقام داوری و اثبات کارآمدی به آزمون تجربی نیازمند میباشد. براساس این نگاه هماهنگی این لایه از اطلاعات با لایه اول به خوبی مشخص میگردد. علوم اسلامی به معنای شکلگیری علوم براساس مبادی و مبانی بر گرفته از منابع اسلامی است؛ هرچند هم باید در مقام آزمونپذیری، قابلیت جریان در عینیت را داشته باشند. براین اساس دانشگاهها باید بتوانند بر اساس مبانی و اصول دینی، نرمافزارها و علوم مورد نیاز اداره نظام را در تمامی رشتهها و شاخههای علوم تولید کنند.
ج) سومین لایه از اطلاعات جهت تحقق عینی تمدن اسلامی، دستیابی به الگوها، مدلها و ساختارها جهت جامعهپردازی میباشد که از یک سو مبتنی بر معیارهای علمی و از سوی دیگر مبتنی بر شرایط و وضعیت حیات اجتماعی جهت رسیدن به وضعیت مطلوب شکل میگیرند.
۲ـ فرهنگسازی: وظیفه دوم در تحقق تمدن اسلامی، فرهنگسازی در این راستا میباشد. به دیگر سخن هویت اصلی نظام اسلامی، فرهنگی است و لذا مسؤولیت دینشناسان و کارشناسان دینی در اداره فرهنگ جامعه و تغذیه فرهنگی آن بسیار مهم میباشد. آنچه در این میان توجه به آن بسیار مهم میباشد، ارتقاء فرهنگ جامعه در جهت ایجاد مشارکت همگان در تحقق تمدن اسلامی میباشد و این ارتقاء در سه لایه «فرهنگ عمومی، تخصصی و بنیادی» باید صورت بگیرد:
الف. ارتقاء فرهنگ عمومی: فرهنگ عمومی به معنای مجموعه نیازهای فرهنگی است که عموم آحاد جامعه با آن روبه رو شده و مبتلا به آن میباشند. فرهنگ عمومی عرصهای از فرهنگ است که تولیدکننده و نیز مصرفکننده آن، عموم آحاد جامعه هستند و این صرفنظر از وابستگی آنها به طبقه اجتماعی خاص و یا سطح تحصیلات و یا حرفه آنهاست؛ مانند: آداب و معاشرت، مراعات حقوق دیگران، نظم، وجدان کاری، انظباط اجتماعی و مسایلی از این قبیل. درجامعه اسلامی تحقق تمدن اسلامی و تکامل آن تنها در سایه ارتقاء فرهنگ عمومی امکانپذیر میباشد.
فرهنگ عمومی تحت تأثیر عوامل مختلفی شکل میگیرد که از مهمترین آن، خانواده است. هرچند آموزشهای تخصصی در خانواده اتفاق نمیافتد، اما آموزش عمومی در خانواده در سنینی است که کودک تأثیر بیشتری را از آن نسبت به محیط، جامعه و رسانه میپذیرد. هر چند با رشد شتابان تکنولوژی و وسایل ارتباط جمعی این تأثیرگذاری در حال کم شدن است.
ب. ارتقاء فرهنگ تخصصی: فرهنگ تخصصی عبارتست از آن دسته ارتکازات و پذیرشهای اجتماعی و مجموعه اطلاعات تخصصی که در مجموع امکان پاسخگویی به مشکلات و معضلات و ناهنجاری های پیچیده تر جامعه را امکانپذیر میسازد. مجموعه تخصصهای موجود در جامعه بهطور عمده در قالب ساختارها، مناصب و عمدتا رشتههای علمی مختلف تجلّی می یابد؛ بنابراین، تخصص ها و مهارت های جامعه، هم در قالب رشته های علمی مختلف و هم به شکل رشتههای فنی و حرفهای، قابل فراگیری میباشند. علم، فرهنگساز است، زیرا ارتکاز می آفریند و معیار ارزشگذاری و تعیین هنجار و ناهنجار در جامعه قرار می گیرد. فرهنگ تخصصی جامعه به میزان زیادی شکلدهنده فرهنگ عمومی جامعه است. از آنجاکه ارتباط دین با معارف و فرهنگ مذهبی واضح و ناگسستنی است، آنچه در این بخش بیشتر مورد دقت قرار میگیرد ارتباط بین دین و فرهنگِ دینی با علوم جدید می باشد؛ علومی که امروزه در قالب رشته های مختلف دانشگاهی مورد تعلیم و پژوهش قرار میگیرند. مجموعه این رشته ها و اطلاعات مربوط به آنها، علوم تخصصی جامعه را تشکیل میدهند، که سازنده فرهنگ تخصصی جامعه نیز هستند. بنابراین، وقتی صحبت از فرهنگ تخصصی جامعه در باب تحقق تمدن اسلامی میشود، باید ارتباط بین دین و علم در چنین گسترهای مورد بررسی قرار گیرد ولذا باید دین در تخصص دانشگاه حضور پیدا کند و تنها به تبیین معارف اسلامی در کنار دیگر علوم اکتفا نشود.
ج. ارتقاء فرهنگ بنیادی: عمیق ترین لایه فرهنگسازی، ارتقاء «فرهنگ بنیادی» است. «فرهنگ بنیادی» عبارت از مفاهیم و ارتکازاتی است، که نسبت به فرهنگ عمومی و به ویژه فرهنگ تخصصی، از عمق بیشتری برخوردار بوده و پایه و مبنای فرهنگ تخصصی و بنیادی محسوب می شود. به عبارت دیگر، در پاسخ به این پرسش که فرهنگ تخصصی چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پیدا می کند؟ می توان به ضرورت فرهنگ بنیادی پی برد.
می توان مصادیق مهم و بارز فرهنگ بنیادی را به لایهای از حوزه بینش معطوف نمود که ناظر به شکلگیری فلسفه ها و روش هاست. در سالهای اخیر در کنار فلسفه عام، «فلسفه های مضاف» نیز به لحاظ اهمیتشان در علوم پایین دستی مورد توجه ویژه قرار گرفتند؛ لذا با عناوینی همچون فلسفه اخلاق، فلسفه فقه، فلسفه دین، فلسفه فیزیک و امثال آن روبه رو می شویم. جدا شدن مجموعه مباحثی تحت این عنوان، از بدنه علوم یاد شده، به این دلیل است که در این قبیل علوم به نظریه ها و مفاهیم پایه علم اشاره می شود. می توان این قبیل علوم را علوم بنیادی محسوب نمود و نتایج مورد پذیرش آنها را، سازنده بخشی از فرهنگ بنیادی جامعه، قلمداد کرد.
در حوزه روش ها نیز مسأله به همین ترتیب است. تولید علوم، به ویژه در دنیای معاصر، روشمند صورت می پذیرد. به همین دلیل یکی از مباحث مهمِ فلسفه علم در دنیای معاصر، بحث از روش تولیدِ معرفت، می باشد. اهمیت این بحث، در حوزه علوم دینی نیز این مسأله مصداق دارد. به همین دلیل در کنار فقه، با روش فقاهت آشنا می شویم و علمِ اصول به عنوان روش استنباط، بنیان و اساس نتایج فقهی را تشکیل می دهد.
در حوزه عمل و اجرا نیز به شکل روشمندی به تنظیم برنامه های توسعه و مهندسی اجتماعی پرداخته می شود؛ در این عرصه چیستی مدل برنامه نقش تعیین کنندهای دارد. طبیعی است که اگر در روشِ متدلوژی علم روش استقرایی، قیاسی و یا ترکیبی از این دو با روش نظریه پردازی پذیرفته شود، هر کدام، نتایج متفاوتی را در بدنه علم به بار می آورند.
در روش استنباط نیز اینکه مثلاً روش اخباری گری را برای استحضار از ادله شرعی مورد پذیرش قرار دهیم، یا روش اصولیین را روش متقن و برتر بدانیم، نتایج متفاوتی از حوزه استنباطات فقهی بیرون می آید. در مدل های توسعه نیز مبتنی بر اینکه به توسعه متوازن و پایدار در همه ابعاد نظر شود و یا به بخشی از ابعاد توسعه اهمیت اصلی داده شود، نتایج متفاوتی در مهندسی اجتماعی حاصل می شود.
برای مثال باید اولویت را به سیاست، یا فرهنگ و یا اقتصاد داد؟ و در عرصه اقتصاد، اولویت را باید به صنعت، کشاورزی و یا خدمات داد؟ و… مسائلی هستند، که مدل برنامه ریزی، پاسخگوی آن می باشد. به این دلیل است که چیستی مدل برنامه، نقش پایه و بنیادی در تنظیم برنامههای توسعه ایفا می نماید.
در کنار موضوع های یاد شده موضوعهایی از قبیل رابطه وحی و عقل، رابطه دین و تکنولوژی، رابطه دین و علم (به معنای عام و جامع آن) در دسته موضوع های بنیادی قرار می گیرد. باتوجه به مفهوم و مصادیق فرهنگ بنیادی لزوم حضور دین و حوزههای علمیه در شکلگیری این لایه از فرهنگ جهت تبیین نظریه تمدن اسلامی بسیار ضروری میباشد.
۳ـ ظرفیتسازی: از دیگر وظایف در تحقق تمدن اسلامی، ظرفیتسازی و پروش نیروهای کارآمد متناسب با رسالت انقلاب اسلامی در تحقق تمدن اسلامی میباشد. البته با توجه به پیچیدگیهای امر اداره و حکومتداری در دنیای امروز و با توجه به وابسته شدن ابعاد مختلف توسعه و پیشرفت، نوع حضور و سطح حضور نیروهای انقلابی و نخبه در مسئله تحقق تمدن اسلامی و اداره نظام اسلامی هم از لحاظ کمّی و هم از لحاظ کیفی بسیار متنوع میتواند باشد. از یک منظر این حضور میتواند هم در قالب مدیریت و هم مشارکت و مشاورت رخ دهد.
ـ با سپاس فراوان از همکاری شما./908/229/ح
منبع: سایت فرهنگستان علوم اسلامی قم