به گزارش خبرنگار وسائل، آیت الله ابوالقاسم علیدوست، در جلسه دهم درس خارج فقه سیاسی که چهارشنبه 21 آذر ماه سال 1397 در مدرسه آیت الله العظمی گلپایگانی برگزار شد، در تشریح اوضاع سیاسی دوران امام صادق(ع) اظهار داشت: این دوران مصادف با تحرّکات مختلف سیاسی و اجتماعی شده بود که این جّو باید در استنباطات روایات سیاسی که در این دوره صادر شدهاند مدّ نظر قرار بگیرد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم وضعیّت جناب زید در روایات را مثبت ارزیابی کرد و بیان داشت: مثلاً شما زیدیه را که مورد مطالعه قرار میدهید میبینید که هر چند جناب زید، شخصیت مثبتی داشته است ولی تفکّر زیدیه مثبت نبوده است.
وی در رابطه با بحث دلالی روایت عیص بن قاسم گفت: هر چند در این روایت نهی از قیام قبل از قیام حجت ایراد شده ولی این روایت مختص به زمان امام صادق(ع) و ناظر به جریانهای بنی الحسن، تحرّکات خراسان، و قیامهای بصره است.
رئیس کرسیهای آزاداندیشی حوزه علمیه قم به تأکید امام صادق(ع) بر جنگ نرم در مقابل جنگ سخت اشاره کرد و عنوان داشت: چون امام(ع) دنبال حرکت فرهنگی بودند و قصد داشتند که دانشگاهی تشکیل دهند، لذا با تحرّکات سخت مخالفت میورزیدند.
وی در ادامه به تشریح محتوای روایت سدیر صیرفی پرداخت و گفت: امام(ع) در این روایت به کم بودن شیعیان واقعی و انقلابی تصریح میکنند و خواستهاند فقط به سدیر بفهمانند که شیعیان من کم هستند.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم دوران صادقین را دوران اوج گرفتن جریان مهدویت عنوان کرد و افزود: در زمان صادقین جریانهای مهدویت اوج گرفت و برخی با تشابه نامی که با حضرت داشتند خود را به جای حضرت مهدی(عج) معرفی میکردند.
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در تبیین هدف بررسی فضای سیاسی روایات بیان داشت: بنده این سخنان را ارائه کردهام که فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن زمان را تصویر کنیم و بدانیم که روایت قیام قبل از قیام قائم در چه فضایی ایراد شده و لذا استنباط نیز باید بر اساس این فضا باشد.
آیت الله علیدوست در جلسه گذشته در تبیین دلائل عقلی عدم مشروعیت تشکیل حکومت اسلامی، دو مورد را از این دلیل تخصّصاً خارج دانست و گفت: هر چند در دلیل عقلی مناط صد در صدی لازم است ولی انصاف اقتضاء میکند که در دلیل عقلی نوع قرائت رهبران و نیروهای پشتیبان را نیز دخالت بدهیم، لذا کسی که نگاهش به دین نگاه طالبانیسم باشد، یا قرائتش از دین، قرائت لیبرال و باز باشد تصدّی حکومت توسّط او منتفی و تخصّصاً از بحث ما خارج است.
متن تقریر این جلسه را در ادامه میخوانید:
هفته گذشته روایتی را خواندیم که گفته شده این روایت دلالت بر منع هر نوع قیام، انقلاب و تشکیل حکومت قبل از قیام حضرت حجت دارد. از نظر سند گفته شد که این روایت سندش عالی است و صحیحه است و از نظر دلالت هم سه موضوع از روایت بود که از آن بحث شد.
امروز میزان دلالت را در این جلسه بررسی خواهیم کرد. امام در این روایت دو مطلب را بیان کردهاند؛ یک مطلب گزارش از وضعیّت جناب زید است که مشهور علماء با اتّکاء به همین روایت و امثال آن میخواهند یک وضعیّت مثبتی از جناب زید ارائه دهند و امام هم در این روایت تأکید دارند که زید مردم را به خودش فرا نمیخواند بلکه به رضا من آل محمد دعوت میکرد.
امام سپس در گزارشی دیگر نسبت به غیر از زید از انقلابیان، تأکید میکنند که وضعیّت جناب زید دیگر تکرار شدنی نیست و اگر کسی چنین ادّعایی کند باطل است و اگر مردم دور شخص مورد نظر جمع شوند که او نسبت به نافرمانی از ما سزاوارتر است و به ما دعوت نخواهد کرد.
امام در آخر حدیث به قیام حضرت حجت هم اشاره دارند و بحث سفیانی را مطرح میکنند ولی اگر در روایت دقّت شود در مجموعه حدیث هیچ تحرّضی نسبت به زمانهای آینده وجود ندارد. امام وضعیّت خودشان را گزارش میدهند و میگویند که زمان ما به این نحو است و تصریح به واژه «الیوم» هم میکنند که دلالت به گزارش حضرت از زمان خودشان دارند.
اما در فاصله بعد از «الیوم» که مثلاً بگوییم زمانیکه این سر و صداها بخوابد، تا زمان حضور از این روایت چیزی در نمیآید، نه مشروعیت و نه عدم مشروعیت. نکته دیگر این است که اگر هم این روایت دلالت داشته باشد، دلالت بر منع قیام بالسیف دارد، حالا اگر پیش آمد و قیام بدون جنگ و خونریزی بود، این هم از روایت چیزی به آن در نمیآید.
ما باید هنرمان این باشد که اگر بتوانیم، از این روایت یک ضابطه استخراج کنیم. امام تمام تکیهگاهشان به جناب زید بر این نکته است که او به معارف اهل بیت فرا میخواند و از طرفی هم میگویند که دیگران مقابل ما هستند. از این دو گزارش این ضابطه استخراج میشود که اگر کسی دعوت به ما کرد، ما نمیگوییم که ناراضی هستیم ولی اگر کسی دعوت به غیر اینها بکند یا دعوتش مشهور باشد که به اهل بیت نیست، حضرت از آن راضی نیستند.
نکتهای که در رابطه با این روایات باید به آن توجه داشت این است که اجتهاد در چنین روایاتی بسیار سختتر از روایات آب کر و نماز مسافر و دماء ثلاثه و ... است. اینها نه مطالعه تاریخی میخواهد و نه فضاشناسی میخواهد ولی روایاتی مثل روایات عیص بن قاسم، حداقل مطالعهای که لازم دارد این است که باید بدانیم، در چه فضایی از معصوم صادر شده است و الّا دچار یک فهمی میشویم که از آن در جایی که کاربرد ندارد استفاده میکنیم.
بنده در این بخش قصد گفتن تاریخ ندارم ولی لازم میدانم که بگویم که این روایت از امام صادق است و ایشان از جهات مختلف تحت فشار بودهاند و این فشار از طرف اجانب نبوده بلکه از طرف بنی اعمام خودشان.
امام سجاد پسر عمویی دارند به نام عبدالله بن حسن (حسن مثنّی) بن حسن. عبدالله دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم دارد. به محمد، مهدی و نفس زکیّه هم میگفتند و اینها خیلی به امام بسیار فشار میآورند که امام را در جرگه خودشان وارد کنند.
این دو نفر با بنی العباس مثل ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور دوانیقی که خلیفه اول و دوم عبّاسی باهم بودند و حتّی نشستی هم در ابواء مدینه تشکیل دادند و هم سفّاح و هم منصور و هم عبدالله و هم ابراهیم با محمد نفس زکیه به عنوان مهدی بیعت کردند و امام را یا در جلسه بردند و یا بعداً صورت جلسه را به ایشان گزارش دادند و امام را در تنگنا قرار دادند که شما هم بیعت کنید.
امام زیر بار این بیعت نرفتند و حتّی عبدالله (گرچه عاقبت به خیر شد) امام را متهم به حسادت کرد و گفت که شما از نسل ابی عبدالله هستید و میخواهید که امامت از نسل شما باشد. حتی شخصی است به نام عبدالعزیز بن عمران که میگوید من هم از ذهنم گذشت که نکند امام صادق حسادت میکند و بعد امام متوجه افکار من شدند و بعد که بیرون آمدیم امام فرمودند: آن قبای زرد (منصور دوانیقی) خلیفه خواهد شد و دو فرزند عبدالله را خواهد کشت. خوب این فشار از درون خانواده اهل بیت وجود داشت.
یا مثلاً شما زیدیه را که مورد مطالعه قرار میدهید میبینید که هر چند جناب زید، شخصیت مثبتی داشته است ولی تفکّر زیدیه مثبت نبوده است. امروزه هم که من و شما زیدیه میگوییم و چند نفر در یمن برایمان تداعی میشود در حالیکه جریان زیدیه یک جریان بسیار پرقوّت در عصر امام صادق بوده است.
هم زید و هم یحیی بن زید دو شخصیّت پرنفوذ بودهاند. وقتی که یحیی را در خراسان توسّط عیسی بن موسی عباسی آزاد شد، زنجیری که جناب یحیی در آن بود، اهالی خراسان برای خرید آن هجوم آوردند و آنقدر قیمت بالا رفت که کسی نتوانست بخرد، آهنگر آوردند و قطعه قطعه کرده و سپس هر ذرهاش را کسی خرید و آنرا تبدیل به نگین انگشتر و یا رکاب انگشتر کردند. خوب این واقعه در جایی اتفاق افتاد که همه شیعه نبودند و اهل سنّت هم در این جمعیّت مشتاق بودهاند.
خوب این صلابت را در زیدیه در نظر داشته باشید و آنرا کنار روحیه جنگجویی جوانان کوفه بگذارید که فقط قیام با سلاح آنها را راضی میکرد بگذارید و این را هم در نظر داشته باشید که فشاری از ناحیه بنی اعمام امام بر سر ایشان هست. همچنین جریانهای مشابه زیدیه مثل جریان ابومسلم و جریان بصره هم در آنزمان تحرّکاتی داشتند.
این تحرّکات کما بیش در خود شیعه نیز وجود داشت و من دو روایت را آوردهام که سدیر صیرفی میگوید که ما نامه بردیم خدمت امام صادق که چرا در این فضا شما نشستهاید؟ امام نامه را به زمین زدند مانند کاری که با نامه اهل خراسان کردند که آنرا در آتش انداختند. فرمودند: شما هی پرچم بلند میکنید و اصرار به قیام دارید.
خوب میدانید که امام دنبال حرکت فرهنگی بودند و قصد داشتند که دانشگاهی تشکیل دهند و لذا با این تحرّکات مخالفت میکردند.
روایت سدیر صیرفی این است: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا يَسَعُكَ الْقُعُودُ فَقَالَ وَ لِمَ يَا سَدِيرُ قُلْتُ لِكَثْرَةِ مَوَالِيكَ وَ شِيعَتِكَ وَ أَنْصَارِكَ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا لَكَ مِنَ الشِّيعَةِ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِي مَا طَمِعَ فِيهِ تَيْمٌ وَ لَا عَدِيٌّ فَقَالَ يَا سَدِيرُ وَ كَمْ عَسَى أَنْ يَكُونُوا قُلْتُ مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ مِائَةَ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَيْ أَلْفٍ قَالَ مِائَتَيْ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ نِصْفَ الدُّنْيَا قَالَ فَسَكَتَ عَنِّي ثُمَّ قَالَ يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى يَنْبُعَ[1]
قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَ بَغْلٍ أَنْ يُسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَكِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِي بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْيَنُ وَ أَنْبَلُ[2] قَالَ الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِي فَنَزَلْتُ فَرَكِبَ الْحِمَارَ وَ رَكِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَيْنَا فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ يَا سَدِيرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ[3] لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِيهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ يَرْعَى جِدَاءً[4] فَقَالَ وَ اللَّهِ يَا سَدِيرُ لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِي الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ[5].
به خدا شما حق ندارید بنشینید! حضرت فرمودند: برای چه من چنین حقّی ندارم؟ گفت: به خاطر کثرت موالی و شیعه و انصار است و هر کجا که مینشینیم صحبت از شماست؛ به خدا اگر اینقدر که شما دوست و شیعه و موالی دارید، حضرت علی به این مقدار شیعه و موالی داشت نه تیم طمع میکرد و نه عدی (اشاره به قبیله اولی و دومی دارد).
بعد حضرت میفرمایند: ای سدیر به نظر تو چقدر هستند، گفت: صد هزار؛ آقا فرمودند: صد هزار؟ گفت: نه بلکه دویست هزار. آقا فرمودند: دویست هزار؟ گفت: بله و حتّی نصف دنیا. حضرت سکوت کردند. خوب امام چه بگویند به این شخص جوانی که ادّعا میکند نصف دنیا با حضرت هستند در حالیکه او از دنیا بیش از مدینه و مکه و کوفه را ندیده است.
حضرت در ادامه به او فرمودند: با ما به ینبع میآیی؟ گفت: میآیم. حضرت دستور دادند که یک الاغ و یک قاطری زین شوند و بعد او رفت و سراغ الاغ شد که به حضرت احترام کرده باشد، امام به او دستور دادند که قاطر را سوار شود و فرمودند: من با همان الاغ راحتتر هستم.
آنها به ینبع رفتند و خواستند نماز بخوانند، امام فرمودند که نماز اینجا درست نیست و رفتند در جایی که بتوانند نماز بخوانند. بعد یک بچه چوپانی را دیدند که گوسفندانی دارد. امام فرمودند: ای سدیر اگر برای من به اندازه گوسفندان این گلّه پیرو واقعی و شیعه داشتم، قعود حقّم نبود. سدیر میگوید من گوسفندان را شمردم دیدم که هفده گوسفند بودند.
حضرت در این روایت خواستهاند فقط به سدیر بفهمانند که شیعیان من کم هستند و به عبارتی تعداد زیادی ندارند و الّا اینکه بخواهند بگویند من اگر هفده نفر داشتم قیام میکردم، چنین چیزی بنابر عقیده بنده، قابل استخراج از روایت نیست.
نکته دیگر این است که حضرت در این روایت خواستهاند با سدیر طوری رفتار کنند که او از اهل بیت بریده نشود و الّا میتوانستند بگویند من حتّی اگر نصف دنیا را هم داشته باشم قیام نمیکنم. حضرت در صدد این بودهاند که تا میتوانند مردمداری کنند.
بنده این سخنان را ارائه کردهام که فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن زمان را تصویر کنیم و بدانیم که روایت قیام قبل از قیام قائم در چه فضایی ایراد شده است. این نکته را نیز به این جریانات اضافه کنیم که جریان مهدویت از زمان امام باقر اوج گرفت و پروبال دادن به این جریان کار بنی الحسن بوده است و مدام در این اندیشه بودند که بگویند امام زمان فردا میآید، پسفردا میآید و لذا نهی امام از قیام قبل از قیام قائم را باید مرتبط با دفع چنین جریاناتی نیز دانست.
محمد پسر عبدالله بن حسن، به خاطر اینکه نامش محمد بود و فرزند عبدالله بود و در روایات اهل سنت هم آمده بود که مهدی نامش محمد و فرزند عبدالله است و او از مشابهت نام خودش و نام پدرش خواسته بود که سوء استفاده کند.
خوب ما چطور میتوانیم از این روایات که مال یک زمان و جریانات خاصّی بوده است الغاء خصوصیّت کنیم و آنرا تا زماننا هذا بکشانیم؟ به نظر بنده این روایات اگر دال بر جواز نباشد دالّ بر منع نیست.
خوب روایت دوم را حداقل بخوانیم. روایت را شیخ حر دارد و گفته است: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيٍّ رَفَعَهُ عَنْ عَلِيِ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: وَ اللَّهِ لَا يَخْرُجُ وَاحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ ع إِلَّا كَانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طَارَ مِنْ وَكْرِهِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَويَ جَنَاحَاهُ فَأَخَذَهُ الصِّبْيَانُ فَعَبِثُوا بِهِ.
علی بن ابراهیم که از اعیان است و حماد بن عیسی که از اصحاب اجماع است. ربعی بن عبدالله بن جارود هم که ثقه است و مشکل رفعه است که حدیث را مرفوعه میکند که یک نوع مرسله است و لذا سند هیچ فایدهای ندارد مگر اینکه بگوییم اگر یکی از اصحاب اجماع در سند بودند، روایت نیاز به بررسی سندی ندارد. ما این مبنا را نپذیرفتهایم.
شاید هم کسی بگوید چون این روایت مشابه دارد ما آنرا بررسی سندی نمیکنیم که خوب این روایت به میزان کافی مشابه ندارد.
امام سجاد در این روایت فرمودهاند: قبل از خروج حضرت حجّت کسی خروج نمیکند مگر اینکه وضعیّتش مانند پرندهای است که پرواز میکند و از لانه خارج میشود قبل از اینکه پروبال در بیاورد. بچهها او را میگیرند و با او بازی میکنند.
این روایت فرقش با روایت قبلی این است که مانند روایت قبل، واژه الیوم نداشت و همه زمانها را تا قبل از زمان حضرت میگیرد./904/422/ح
تهیه و تنظیم: محرم آتش افروز
منابع:
[1] ( 1)« يخف عليك» بكسر الخاء أي يسهل و لا يثقل و في القاموس خف القوم: ارتحلوا مسرعين. و ينبع كينصر، حصن له عيون و نخيل و زروع بطريق حاج مصر.
[2] ( 2)« أزين» من الزينة.« أنبل» فى القاموس النبل بالضم: الذكاء و النجابة.
[3] ( 3) السبخة: ارض ذات نز و ملح، ما يعلو الماء كالطحلب.
[4] ( 4) الجدى من أولاد المعز و هو ما بلغ ستة أشهر أو سبعة و الجمع جداء.
[5] ( 5) لا ينافى هذا ما مر في المجلد الأول ص 340 من كون الثلاثين مع الصاحب لانهم أعمّ من الرجال الاحرار و غيرهم و أيضا المراد هنا تحقّق سبعة عشر من المخلصين مع ما ذكر من عدد المتشيعة لا مطلقا.