vasael.ir

کد خبر: ۱۲۸۲
تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۴ - 08 November 2015
در جلسه چهارم درس خارج نکاح آیت الله جوادی آملی مطرح شد؛

بی همسری فضیلت نیست- عقل راهرو است، نه راهساز

پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل- حضرت آیت الله عبد الله جوادی آملی در جلسه چهارم درس خارج نکاح با اشاره به ادله استحباب نکاح و پاسخ به قائلین عدم استحباب نکاح، که به حصور بودن حضرت یحیی تمسک می کردند، قاعده مشهورة «کلما حکم به العقل» را به «کلما ادرک به العقل فهو حجّة» تفسیر کرد.


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حضرت آیت الله عبد الله جوادی آملی، از مراجع تقلید، صبح چهارشنبه، 8 مهر 1394 در درس خارج فقه نکاح در مسجد اعظم قم، درباره عارض شدن احکام تکلیفی بر نکاح گفت: از نظر آیه و روایت، امر به نکاح شده که این مستحب می شود.

وی افزود: نکاح طبق طواری و علل خارجی، واجب عینی یا کفایی می شود و این، مربوط به دلیل دیگر است.

این مرجع تقلید با اشاره به ادله مخالفان استحباب نکاح اظهار داشت: برخی مخالف وجوب استحباب نکاح بودند، گفتند نکاح ذاتاً مستحب نیست، ممکن است همان طوری که ذاتاً واجب نیست، طبق علل و عوامل بیرونی ممکن است واجب بشود؛ استحباب آن هم همچنین، ذاتاً مستحب نیست ممکن است طبق علل و عوامل بیرونی رجحان پیدا کند.

وی به دلیل قرآنی مخالفان استحباب نکاح اشاره کرد و بیان داشت: دلیل آنها بر این که نکاح ذاتا مستحب نیست،تعارض آیه 32 و 33 سوره نور است. در آیه 32 به پدر و مادر و اولیای امور امر می کند که وسیلهٴ ازدواج دیگران را فراهم کنید؛ ام در آیه بعد فرمود: کسی که ندارد صبر کند.

حضرت آیت الله جوادی آملی این استدلال آن است که این در صورت فقر و تنگدستی است؛ اگر کسی فقیر است، یک؛ و امکاناتش هم طوری که حیثیت او محفوظ باشد و ذلّتی را به همراه نداشته باشد، حاصل نمی شود، دو؛ در چنین موردی می تواند صبر کند؛ امّا مشکل، مشکل مسائل مالی است، اگر مسائل مالی طوری حل بشود که ذلّتی در کار نباشد این دلالت بر لزوم صبر ندارد. پس شاهد جمع این است که مسئله فقر و غنا مطرح است، آنجا که ذلّتی نیست دیگران در کمال علاقه حاضرند این مستحب را انجام بدهند؛ بنابراین آیه 33 دلیل بر عدم استحباب نفسی نکاح نیست

اهم بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی در این جلسه بدین شرح است:


مروری بر مباحث جلسات قبل

تاکنون این چند امر روشن شد: امر اوّل اینکه «النکاح ما هو»؟ اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِی»،[1] منظور از نکاح در اسلام چیست؟ «النکاح ما هو»؟ جواب این است، نکاحی که در اسلام مطرح است یک عنصر محوری دارد و شش سلسله که حلقات آنها مسائل فقهی و حقوقی هستند، آن عنصر محوری اش عفاف و حجاب است، آن شش سلسله که فقهی و حقوقی هستند عبارت است از سلسله محارم که جواز نظر دارد، سلسله حرمت نکاح که جواز نظر ندارد؛ ولی حرمت نکاح دارد، سلسله میراث است، سلسله وجوب انفاق است، سلسله شجرهٴ سیادت و امثال سیادت است و ششمین سلسله، صله رحم بودن و واجب بودن این صله است. همه این سلاسل ششگانه متفرّع بر تشکیل خانواده است که اگر کسی همسری انتخاب کرد، این شش سلسله او را همراهی می کند. پس «النکاح ما هو»؟ این نکاحی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من آوردم، چیست؟ عبارت از این است. حکم این چیست؟ حکم این ذاتاً مستحب است، ممکن است طبق علل و عوامل طارئ بر او یا واجب عینی بشود یا واجب کفایی.

پرسش: ...؟ پاسخ: بله، شامل می شود، لذا تقسیم می کنند که این دائمی است یا موقّت، این طور نیست که اگر موقّت شد حکم آن را نداشته باشد؛ منتها ثواب آن به این سلاسل مترتّب بشود، محتاج به دلیل است؛ مثلاً مسئله ارث مترتّب نیست؛ اما مسئله محرمیت هست، حرمت نکاح هست، وجوب انفاق نیست، این ها احکامی است که بین دائم و منقطع فرق است، وگرنه اصل آن استحباب سر جایش محفوظ است.

مسئله سوم این است که دلیل بر استحبابش چیست؟ دلیل بر استحباب هم همین عواملی است که در کتاب و سنّت راجع به نکاح شده که ﴿وَ أَنکِحُوا الأیَامَی مِنکُمْ وَ الصَّالِحِینَ﴾[2] که اگر انکاح مورد امر باشد، معلوم میشود نکاح رجحان دارد یا در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم﴾[3] که امر است. در روایات هم هست که «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا»[4] در روایات امر به نکاح فراوان شده. پس از نظر آیه و از نظر روایت امر به نکاح شده که این نکاح میشود مستحب و طبق طواری و علل خارجی یا واجب عینی بشود یا واجب کفایی بشود، مربوط به دلیل دیگر است.

تعارض ادله قائلین به استحباب نکاح و بی همسری

مطلب بعدی آن بود که برخی مخالف وجوب استحباب نکاح بودند، گفتند نکاح ذاتاً مستحب نیست، ممکن است همان طوری که ذاتاً واجب نیست، طبق علل و عوامل بیرونی ممکن است واجب بشود؛ استحباب آن هم همچنین، ذاتاً مستحب نیست ممکن است طبق علل و عوامل بیرونی رجحان پیدا کند، دلیل اینکه ذاتاً مستحب نیست: یکی آیه سوره مبارکه «نور» است و یکی هم آیه سوره مبارکه «آل عمران». در سوره «نور» که فرمود: ﴿وَ أَنکِحُوا الأیَامَی مِنکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَ إِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ که در آیه 32 هست، در آیه 33 عکسش را فرمود؛ یعنی آیه ای است که دلالت دارد بر عدم استحباب، فرمود: ﴿وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ نِکَاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ﴾؛ آنهایی که امکانات مالی ندارند مأمور به صبر هستند، امر است و امر غائب؛ اگر در آنجا امر حاضر است، امر به مقدماتش است که انکاح کنید، نه اینکه امر کرده باشد به خود زوج که نکاح بکن، بلکه به مبادی امر، به پدر و مادر و به اولیای امور امر کردند که وسیلهٴ ازدواج دیگران را فراهم بکنید ﴿وَ أَنکِحُوا﴾؛ اما در آیه 33 که آیه بعد است فرمود: کسی که ندارد صبر کند، امر غائب است ﴿وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ نِکَاحاً﴾.

پاسخ این استدلال آن است که این در صورت فقر و تنگدستی است؛ اگر کسی فقیر است، یک؛ و امکاناتش هم طوری که حیثیت او محفوظ باشد و ذلّتی را به همراه نداشته باشد، حاصل نمی شود، دو؛ در چنین موردی می تواند صبر کند؛ امّا مشکل، مشکل مسائل مالی است، اگر مسائل مالی طوری حل بشود که ذلّتی در کار نباشد این دلالت بر لزوم صبر ندارد. پس شاهد جمع این است که مسئله فقر و غنا مطرح است، آنجا که ذلّتی نیست دیگران در کمال علاقه حاضرند این مستحب را انجام بدهند؛ بنابراین آیه 33 دلیل بر عدم استحباب نفسی نکاح نیست.

می ماند استدلالی که در سوره مبارکه «آل عمران» شده که وجود مبارک یحیی(سلام الله علیه) «سید حصور» بود، آیه 38 و 39 سوره مبارکه «آل عمران» این است که به آن استدلال کردند: ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِن لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾؛ آنگاه ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ «حصور»؛ یعنی بی همسر، قرآن کریم وجود مبارک یحیی را به یک وصفی ستود که آن وصف حصور بودن است؛ معلوم می شود که نکاح کردن مستحب نیست، اگر همسر داشتن و نکاح کردن مستحب بود، حصور بودن و بی همسری مستحب نبود و فضیلت نبود. این استدلال کسانی که می گویند دلیلی نیست که نکاح «فی نفسه» مستحب باشد، شاید از آن طرف بی همسری مستحب باشد.

رفع تعارض ادله و پاسخ به استدلال

این استدلال را مرحوم محقق در متن شرایع پاسخ داد که این در شرع ما نیست. آن شریعت، رهبانیت و امثال این ها را امضا کرده بود،؛ ولی در شریعت ما رهبانیت و بی همسری رجحانی ندارد، چون در شرع ما نیست. پس نمی شود به این آیه استدلال کرد بر اینکه نکاح در اسلام مستحب نیست.[5] برخی بر فرمایش مرحوم محقق نقد کردند و گفتند که آنچه در شریعت سابق ثابت شد ما استصحاب می کنیم، مگر اینکه نسخ آن ثابت شود،[6] چیزی که در شریعت قبل بود همان را ما استصحاب می کنیم، مگر اینکه نسخ آن ثابت شود. در اصول ملاحظه فرمودید که استصحاب حکم شرایع سابق محذوری ندارد، مگر اینکه دلیل خاصی به عنوان ناسخ حاکم باشد. در شریعت وجود مبارک یحیی، حصور بودن فضیلت بود، لااقل نکاح مستحب نبود، ما همان حکم را استصحاب می کنیم تا اینکه نسخ ثابت شود و نسخ بشود. این نقدی که بر مرحوم محقق وارد کردند را دیگران که صاحب جواهر هم از همین گروه است پاسخ دادند به اینکه که لازم نیست یک آیه نازل بشود «یا ایها الذین امنوا» که آیه سوره «آل عمران» نسخ شد، همین دستور فراوانی که در قرآن و روایات راجع به نکاح است که حضرت فرمود نکاح سنّت من است، اگر کسی نکاح نکند از سنّت من اعراض کرده است، اگر کسی از سنّت من احراز کند، از بسیاری از فضایل محروم است و مانند آن، همه اینها دلیل نسخ است. اگر چنانچه امر کردند ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ به خود «نکاح» امر شده، یا در سوره «نور» به «انکاح» امر شده، یا در روایات فرمود: «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا» به خود تناکحی که ازدواج طرفین است امر شده، یا فرمود نکاح سنّت من است و هر کس نکاح نکند از سنّت من اعراض کرده است، همه اینها دلیل بر نسخ است؛ مگر نسخ غیر از این است که دلیلی دیگر بیاید بر خلاف دلیل اوّل و موضوع حکم دلیل اول را از بین ببرد، این هم نسخ است دیگر. پس نسخ شده. ثانیاً؛ یک وقت است که قرآن کریم یک پیامبری را به بعضی از اوصاف کمالی وصف می کند؛ مثل اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) این چنین بود، موسی این چنین بود، عیسی(سلام الله علیهم) هم این چنین بود، این وصف یک کمالی است برای همه ملل. یک وقت است که یک امر خصوصی بین فرشته ها و حضرت زکریا است که با او دارند گفتگو می کنند درباره خصوصیات این فرزندی که مورد بشارت است ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛[7] ملائکه به حضرت زکریا بشارت دادند که خدا به شما یک چنین فرزندی می دهد، سید است، حصور است و نبی می شود، این درصدد وصف کردنِ یحیی (سلام الله علیه) به اوصاف جهانی نیست، بلکه یک گفتگوی خاصی است بین فرشته ها و زکریا(سلام الله علیه) که فرزندی که خدا به شما می دهد این خصیصه را دارد، این معنایش این نیست که این خصیصه برای همه مستحب باشد، این هم یکی.

پرسش: ...؟ پاسخ: بله، یک فضیلت خصوصی «فی الجمله» است نه فضیلت جهانی حتی برای شرایع بعدی. یک چنین بچه ای که این خصوصیت را دارد خدا به شما می دهد. یک وقت است که فرشته ها شخصی را با این اوصاف برای جهانیان معرفی می کنند، معلوم می شود فضیلت جهانی است، یک وقت گفتگوی خاصی است بین فرشته ها و بین زکریا(سلام الله علیه) که فرشته ها بشارت می دهند که یک چنین بچه ای خدا به شما می دهد، این دلیل نیست که این صفتی که او دارد صفت جهانی باشد.

پرسش: ...؟ پاسخ: این خطاب نیست، اگر خطاب باشد عام است؛ اما این خطاب نیست، بلکه یک گفتگوی خاصی است بین فرشته ها و زکریا(سلام الله علیه). آنجایی که خطابات عام است مثل اینکه وجود مبارک یحیی را، وجود مبارک مسیح را، وجود مبارک کلیم را، وجود مبارک خلیل را، اینها را نسخ می کند، بله اینها عام است؛ امّا یک گفتگوی ویژه ای اگر بین فرشته ها و زکریا بود که خدا یک چنین فرزندی به شما می دهد، این دلیل نیست که این وصفی که این فرزند دارد یک وصف جهانی است.

پرسش: ...؟ پاسخ: خطاب را که نقل نمی کند، یک گفتگوی ویژه ای است بین دو نفر، ما از کجا اطلاق بفهمیم؟! این قدر متیقّن در مقام تخاطب همین است.

پرسش: ...؟ پاسخ: نه اینها می دانستند؛ هم متکلم می داند چه می گوید و هم مخاطب می داند که چه می فهمد و اما از حوزه خطاب بیرون است، از حوزه تکلّم و محاوره بیرون است تا بشود جهانی، آن دلیل می خواهد.

عناصر محوری چهارگانه زر و زیور جهان

در پاسخ بعدی گفته شد که اصلاً «حَصور» به معنای بی همسر است یا حصور کسی است که «یحبس نفسه عن الشهوه»؟ اگر حصور به این معنا باشد در قبال آیه ای است که در اوایل سوره مبارکه «آل عمران» است، در آنجا که برخی هم خواستند به آن آیه که ازدواج مستحب نیست، استدلال بکنند ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ وَ الْحَرْثِ﴾.[8] در آیه سوره مبارکه «آل عمران» عناصر محوری زر و زیور جهان را فرمود همین چهار تاست و اکثری مردم گرفتار همین چهار زیور هستند، بخشی از این زیورهای چهارگانه جماد است، بخشی نبات است، بخشی حیوان است و بخشی انسان؛ آنکه نبات هست کشاورزی است که از آن به «حرث» یاد شده است؛ آنکه جماد است، زر و زیور است از آن به «قناطیر مقنطره» یاد شده؛ آنکه حیوان است از آن به «انعام» یاد شده، گاو و گوسفند و اسب و مانند آن؛ آنکه انسان است از آن به عنوان «حب النساء» یاد شده، ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾ شهوات چیست؟ همین چهار بخش است: ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ﴾ زن و فرزند؛ ﴿وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ﴾، ﴿وَ الأنْعَامِ وَ الْحَرْثِ﴾، اینها نقص است و حبّ اینها نقص است، چگونه شما می گویید ازدواج مستحب است و سنّت است؟! غافل از اینکه نکاح که یک عنصر محوری دارد بنام عفاف و حجاب و شش سلسله از سلاسل فقهی و حقوقی که او را احاطه کرده است، این غیر «حبّ النساء» است و شهوترانی است. گفتند که «زرّاع کنوز الرحمان»اند، کشاورزی مستحب است، زارعان کنوز الهی هستند، این همه فضیلت درباره کشاورزی است، این چکار دارد به اینکه حرث، حبّ به حرث، دلبستگی به باغ و راغ، فضیلت نیست؟! کار کردن و تولید کردن و مشکل جامعه را حل کردن فضیلت است؛ اگر دلیل آمده است که «الزَّرّاع کُنُوزُ الرَّحْمَن»[9] و روایات آمده است که اگر خواستید کشاورزیتان پربرکت شود، بخشی از آن گندم را در دست بگیرید و رو به قبله بایستید این آیه را بخوانید و به زمین پخش کنید ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[10] ﴾[11] این جزء بهترین عبادات تولید است. آنجا که دارد حبّ به حرث، زیور انسانی است که ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ﴾، این چکار دارد به اینکه کشاورزی یک فضیلت است و تولید فضیلت است و حلّ مشکل جامعه فضیلت است؟! اینجا هم تولید فضیلت است و هم حفظ نسل فضیلت است و مانند آن. بنابراین هیچ ارتباطی بین آیه سوره مبارکه «آل عمران» با «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِی» ندارد، آن یک مطلب دیگری است، آنجا بله، هر چهارتایش بد است، ما بیش از چهار زینت بد که نداریم در عالَم، یا جماد است یا نبات است یا حیوان است یا انسان، زینت هر چهار تا هم محکوم است، اینها گرایش به غیر خداست، اینها بله قبول است؛ امّا حبّ ولد، اینکه جزء زینت های مذموم دنیا نیست که انسان اولاد خودش را دوست داشته باشد.

بنابراین آن آیه سوره مبارکه «آل عمران» از این جهت دلیل نیست و حصور بودن هم گفتند به این معناست که حافظ نفس است «عن الشهوه». به هر تقدیر دلیل مهم برای پاسخ دادن به آن استدلال، همین آیات و روایاتی است که ما را به نکاح دعوت کرده است.

پرسش: ...؟ پاسخ: یکی از محتملات آن این است، آن هم که مرحوم صاحب جواهر[12] و دیگران بیان کردند، جزء معانی اوست «والذی یحبس نفسه عن الشهوه»، نه «الذی لایتزوج»؛ معنای منحصر آن این نیست، یکی از معانی آن این است که شهوتگرا نیست، بله.

بنابراین از این جهت که نکاح مستحب است حرفی در آن نیست؛ نه حصور بودن وجود مبارک یحیی دلیل است بر اینکه در اسلام نکاح مستحب نیست و نه ﴿وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ نِکَاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ﴾[13] دلیل است بر اینکه نکاح «فی نفسه» مستحب نیست.

ازدواج یا عدم ازدواج حضرت ولی عصر عج

پرسش: ...؟ پاسخ: وجود مبارک حضرت به وظیفه خودشان عمل می کنند؛ درباره وجود مبارک حضرت که ما دسترسی نداریم و حکم آن را هم نمی دانیم، چه می دانیم که چه شد، حضرت به حکم خودشان هم اعلم اند هم اصلح اند. ما نمی دانیم واقعاً ازدواج کردند یا نکردند؟ چه می دانیم؟ وقتی نمی دانیم چرا حرف می زنیم؟! فقط این مقدار می دانیم که حضرت به وظایف خودش اعلم است از همه و معصومانه هم عمل می کند.

فعالیت های علمی - فرهنگی مرحوم آیت الله بروجردی ره در عرصه فقه مقارن

مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) وقتی به قم نزول اجلال کردند، از شاگردان خوب و بزرگ مرحوم آخوند خراسانی بودند، گذشته از آن مبانی فقهیشان چند تا کار ابتکار و نو داشتند که بخشی به مسائل علمی برمیگردند و بخشی به مسائل عمران و آبادی و نگهداری حوزه برمیگردد. چند تا کتاب را ایشان ترویج میکردند که طلاب حوزوی به این کتابها آشنا بشوند: یکی این سلسلهٴ جوامع فقهیه است که رابطه نسل نو با قدما حفظ بشود. فرمایش ایشان این بود که این بزرگانی که جزء فقهای دست اوّل هستند به عصر عصمت نزدیکترند، به عصر نصوص نزدیکترند؛ لذا فقهای بعدی گاهی فتوای آن فقهای اقدم را به منزلهٴ روایت تلقّی میکردند، برای اینکه اینها غالباً به مضمون روایت فتوا میدادند. این قدر مسئلهٴ صدوق و امثال صدوق برایشان مهم بود که میفرمودند متأخّرین اگر یک وقتی به یک روایتی دسترسی نداشتند، فحص میکردند که قدما به چه مضمونی فتوا میدهند، میگفتند غالباً فتوای فقها مطابق با روایاتی است که به آنها رسیده است، آن عصر خیلی عصر تحلیل نبود، برابر همان روایت عمل میکردند؛ این اصرار ایشان باعث شد که این «الجوامع الفقهیه» که قبلاً مطروح بود حالا بشود مشهور، و چندین چاپ شد که سلسلهٴ فقهیهٴ فقهای دست اوّل در حوزه آمده؛ کار دیگری که ایشان کردند این مفتاح الکرامه بود که از متأخرین است، این بزرگوار هم نقل اقوال کرده آرای فقها را جمع کرده است. از نظر نقل اقوال، این کتاب شریف مفتاح الکرامه یک کتاب خوبی است که ما اگر بخواهیم ببینیم فقها در این زمینه چه فرمودند، این متتبّع بزرگوار این کار را کرده در کتاب شریف مفتاح الکرامه، آرا و اقوال و فتاوای بسیاری از علما را جمع کرد؛ کار سومی که مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) کرد این کتاب بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ابن رشد اندلسی را رواج داد، آن هم فقیه بود، هم فیلسوف بود و هم متتبّع بود. این بدایة المجتهد قبلاً به صورت مختصر و نامرغوبی چاپ شده بود، بعد در اثر فتوا و اصرار ایشان چاپ شد و بعداً این کتاب را شرح کردند. برای اینکه روشن بشود که فتوای اهل سنّت چیست، این کتاب در عین حال که مختصر هست آرای فقها را خوب روشن میکند؛ هم حکیم بود ابن رشد فیلسوف معروف، هم قاضی بود و هم فقیه بود که خیلی ها به زعمشان ولو زعم باطل که بعد از ابن رشد فلسفه افول کرده است، غروب کرده است؛ البته در آن سرزمین اسپانیا و اینها شاید این حرف درست باشد؛ ولی بالاخره این طور نیست که بعد از رفتن او فلسفه غروب کرده باشد. این بدایة المجتهد و نهایة المقتصد چندین بار چاپ شده است. در جلد اوّل، صفحه 435 مسئله نکاح را مطرح میکند. راجع به این کتاب من عرض بکنم، تهیه این کتاب آسان است، یک؛ انس به آرای اهل سنّت لازم است، دو؛ الآن ما یک ارتباط تنگاتنگی با این نحله داریم؛ هم آنها باید فتاوای ما را بدانند و هم ما باید از فتاوای آنها باخبر باشیم. این که حوزه های شیعه از فتاوای اهل سنّت باید باخبر باشند؛ یعنی فقه آنها فقه مقارن باشد، بعضی از بزرگان ما این کار را انجام دادند؛ مرحوم شیخ طوسی کتاب خلاف را نوشته که در همین زمینه است، مرحوم علامه(رضوان الله علیه) مختلف را نوشته در همین زمینه است، منتها این کتاب که به عنوان فقه مقارن تنظیم میشود، حواس همه اینها جمع بود؛ ببینید چه مرحوم شیخ طوسی در خلاف، چه مرحوم علامه در مختلف، هرگز نیامدند ائمهٴ ما(علیهم السلام) را در ردیف پیشوایان آنها قرار بدهند، وقتی میخواهند فقه مقارن را بنویسند و فتاوای چهار مذهب یا پنج مذهب یا کمتر یا بیشتر را نقل کنند، میبینید از آن طرف چه مرحوم شیخ طوسی، چه مرحوم علامه میگویند شافعی این چنین گفته، ابوحنیفه این چنین گفته، شیخ طوسی این چنین گفته، مفید این چنین گفته و صدوق این چنین گفته؛ هرگز نمیگویند که ابوحنیفه چنین گفته و امام صادق(سلام الله علیه) چنین فرمود، بلکه حواسشان جمع بود، هرگز آنها را با ائمه(علیهم السلام) که معصوم اند و استاد همه اینها هستند یکجا ذکر نمیکردند و هرگز نمیکنند. آنها جزء علمای عادی هستند، معصوم که نیستند، هرگز نمیشود بگوییم مالک چنین گفته، شافعی چنین گفته، احمد چنین گفته، ابوحنیفه چنین گفته، ـ معاذ الله ـ امام صادق(سلام الله علیه) چنین گفته، این نیست، میشود گفت شیخ مفید چنین فرمود، شیخ طوسی چنین فرمود، شیخ صدوق چنین فرمود، این کار را کردند. معنای فقه مقارن این نیست که ما معصوم را با غیر معصوم مقارن هم قرار بدهیم، بلکه معنای فقه مقارن این است که مادون معصوم را در کنار هم قرار بدهیم.

تعیین حکم شرعی بر اساس مصالح شخصی، فقه نیست

جناب ابن رشد در جلد اوّل، صفحه 435 ـ شاید مجموعاً یک شماره داشته باشد ـ از کتاب بدایة المجتهد دارد «الباب الاول فی مقدمات النکاح و فی هذا الباب ألْفَ المسائل فی حکم النکاح»، یک؛ «و فی حکم خطبة النکاح»، دو؛ «و فی الخطبه علی الخطبه»، سه؛ «و فی النظر الی المخطوم قبل التزویج»، چهار؛ این احکام چهارگانه را ما باید در اینجا مطرح کنیم. فرمود «و اما حکم النکاح فقال قوم هو مندوب الیه و هو الجمهور» معروف بین فقهای سنّت این است که این مستحب است؛ جمهور همان توده مردم را میگویند. «و قال اهل الظاهر هو واجب و قالت المتأخرة من المالکی و هو فی حق بعض الناس واجب و فی حق بعضهم مندوب الیه و فی حق بعضهم مباح و ذلک بحسب ما یخاف علی نفسه من الأَنَس»؛ یعنی اگر زحمت و نگهداری خویشتن دشوار باشد، میشود واجب یا مثلاً مستحب و اگر عادی باشد مثلاً مباح میشود. ابن رشد میگوید این درست نیست، به هر حال نکاح در اسلام یک حکمی دارد، نه اینکه اصلاً عاری از حکم باشد و شما برابر مصلحت شخصی بخواهید حکم آن را تعیین کنید. «و سبب الاختلافهم» این است که «هل تحمل الصیغة الامر به فی قوله تعالی: ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ﴾[14] که آیه است و در قول پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «تَزَوَّجُوا فَإِنِّی مُکَاثِرٌ بِکُمُ‌ الْأُمَم»[15] که روایت است «و ما اشبه ذلک من الاخبار وارد فی ذلک»، آیا این امرها بر وجوب حمل میشود یا بر نذر یا بر اباحه؟ «اما من قال إنه فی حق بعض الناسک واجب و فی حق بعضهم مندوب الیه و فی حق بعضهم مباح، فهو التفات الی المصلح»، این تعیین حکم شرعی برابر مصالح شخصی است، این که فقه نشد! بالاخره دستور خود اسلام نسبت به طبیعت نکاح چیست؟ «فهذا النوع من القیاس هو الذی یسمی المرسَل و هو الذی لیس له اصل المعیّن یسنّد الیه»، این گونه فقه سازی اصلی ندارد که برابر مصالح شخصی شما حکم فقه را معین کنید. باید بگویید از ادله برای نکاح ذاتاً این حکم استفاده میشود، گاهی بر اثر طوارئ و جهات خارجی ممکن است عوض شود، آن یک راه فقهی است؛ اما بگویید اصلاً خود نکاح «فی نفسه» حکم ندارد، مصالح شخصی تعیین کننده وجوب و استحباب و اباحه است، این قیاس مرسلی است که مورد اعتماد ما نیست، البته برخی از اهل سنّت به این فتوا میدهند. توجّه به این برای آن است که به این کتاب آشنا و مأنوس شوید، اگر فقه مقارن به آن معنای تفصیلی مقدور نیست، این فقه مقارن اجمالی دشوار نیست که بالاخره بدانیم خطوط کلی فقهی که آنها دارند چیست.

عقل راه رو است نه راه ساز

و نکته ای که درباره بحث قبل مانده است این است که این «قبح عقاب بلابیان» حکم شرعی است. عقل که چراغ است، شریعت را کشف کرده است، دیگر ما نمیگوییم «کلما حکم به العقل حکم به الشرع»، چون عقل میگوید «عقاب بلابیان» قبیح است؛ پس شارع مقدس یک حکمی دارد بنام برائت؛ نه، میگوییم «رُفِعَ . . . مَا لایَعْلَمُونَ»[16] دلیل نقلی برائت است و این «قبح عقاب بلابیان» دلیل عقلی برائت است، عقل و نقل دوتا چراغ هستند برای کشف وحی که وحی چیست؟ اگر مبادی استدلال عقل تام است؛ یعنی وهم و خیال نیست و مصون از مغالطات لفظی و معنوی و مانند آن است، این حجّت است؛ یعنی چراغ است و شرع را کشف میکند. اگر روایت تام بود طریق است و حکم الهی را شرح میدهد، این هم حکم الهی را شرح میدهد.

بنابراین نه آن فرمایش مرحوم آقا شیخ محمد حسین(رضوان الله علیه) که آمدند فرمودند، بود و نبود را؛ یعنی جهانبینی را عقل نظری به عهده دارد، باید و نباید را؛ یعنی فقه و حقوق را، عقل عملی به عهده دارد،[17] اصلاً درست نیست، چون عقل عملی کارش انگیزه است نه اندیشه؛ اراده و تصمیم و نیت، اینها کار اوست، کار در برابر درک؛ اما تصور و تصدیق و استدلال و قیاس که اندیشه است کار عقل نظری است. این چنین نیست که حکمت عملی را عقل عملی درک بکند حکمت نظری را عقل نظری، بلکه حکمتین چه نظری و چه عملی هر دو را عقل نظری درک میکند، عقل عملی کارش عمل است. این عقل نوری است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَان»[18] نیروی کار است و اگر خدایی ناکرده در هوسبازی این شکست بخورد این همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیر».[19]

پرسش: ...؟ پاسخ: نه، «کلما حکم به العقل»؛ یعنی «کلما ادرک به العقل فهو حجه» همین. اصلاً عقل «حَکَم» به معنای ولایی ندارد! حکم ولایی فقط از آن شرع است. عقل، چه عقل حکیم چه عقل اصولی، قبل از اینکه این حکیم یا فقیه یا اصولی به دنیا بیاید این حکم بود، راه را میرود، نه راه را میسازد، کشف میکند. یک چراغ است و از چراغ کاری ساخته نیست مگر دیدن. کتاب و سنّت هم کشف میکند؛ منتها ما چون دسترسی به ذات اقدس الهی نداریم، میگوییم کتاب و سنّت، وگرنه کتاب و سنّت هم میگویند «قال الله».

پرسش: ...؟ پاسخ: خود حضرت که نمیگوید من گفتم، خدای سبحان هم به وجود مبارک حضرت میفرماید که ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ بدون اجازه ما زبانت را حرکت نده؛ بله، چند روزی هم که وحی قطع شد، حضرت ساکت بود تا اینکه وحی آمد بعد فرمود به اینکه خدای سبحان تو را رها نکرده. خود وجود مبارک حضرت هم عبد محض است، ما چون دسترسی به ذات اقدس الهی نداریم میگوییم کتاب و سنّت، وگرنه کتاب و سنّت هم همه «قال الله، قال الله» هست؛ همه شان راهنما هستند، راه به دست یک مهندس است بنام «خدا»، شارع بالذات خداست، دین شریعت است، صراط مستقیم شریعت است.

پرسش: ...؟ پاسخ: سراج است، ما از کجا میفهمیم خدا چه راهی دارد؟ این است، حالا چون دسترسی به ذات اقدس الهی نداریم میگوییم قرآن فرمود از ما که بیش از این نمیخواهند. وجود مبارک پیغمبر مستقیم میگوید «قال الله» ما چون دسترسی نداریم میگوییم این است.

بنابراین یک صراط مستقیمی هست که ما همه خواهان او هستیم این صراط مستقیم به دست مهندس است؛ چه حکیم، چه اصولی و چه فقها قبل از اینکه به دنیا بیایند، این راه هست، بعد از اینکه آمدند این راه هست، بعد از اینکه رحلت کردند این راه هست، اینها مهندس نیستند، بلکه راه را کشف میکنند. بنابراین چون که کشف میکنند؛ هم برای خودشان حجت است و هم برای مقلّدینشان، اینها راهساز نیستند، حالا چه حکیم چه فقیه چه اصولی قبل از اینکه بیایند که این بود، بعد از اینکه رحلت کردند که این هست، اینها مهندس نیستند. در بعضی از روایات ما کلمهٴ «مهندس» به ذات اقدس الهی اطلاق شده است، مستحضرید که این مهندس عربی نیست، اینکه میگوییم «هندس یهندس مهندِس مهندَس» این معرّب است، اصلش «اندازه» است و بعد مخفّف شد، شده «اندزه» بعد تعریب شده، شده «هندسه» بعد فعل مضارع و ماضی و اسم فاعل برایش وضع شده، شده «مهندِس». در بعضی از نصوص این کلمه «مهندس» به ذات اقدس الهی اطلاق شده است؛ ولی بالاخره صراط اوست. ما میگوییم «العدل حَسَن»؛ قبل از اینکه حکیم یا اصولی یا فقیه به دنیا بیاید، این موضوع بود این محمول بود این ربط بین موضوع و محمول بود این طور نیست که اینها جعل کرده باشند! مولا یک نفر است و آن خداست، حکم ولایی و تأسیسی مال یک نفر است و آن خدای سبحان است، دیگران می آیند این راه را کشف میکنند، خودشان میروند و به مقلّدین خود هم میگویند، اینها دیگر راهساز نیستند. نعم انسان در تدبیر امور شخصی خودش یا مربوط به حوزه خودش یک سلسله قوانینی را که مطابق با قوانین شرع باشد جعل میکند که فلان روز کار بکنید فلان روز تعطیل بکنید، چند ساعت کار بکنید چند ساعت تعطیل بکنید، اینها یک کارهایی است که عقل تدبیری در حوزه کارهای خودش انجام میدهد؛ اما آنچه را که مربوط به نظام دین است به نحو سالبه کلیه هیچ حکمی را عقل جعل نمیکند، عقل یک چراغ خوبی است، از چراغ هیچ کاری ساخته نیست فقط کشف کردن است.

حدیث اخلاقی: شیطان گفت من سواری میخواهم

حالا چون روز چهارشنبه است یک حدیث نورانی از وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) که ایام میلاد آن حضرت است نقل کنیم. وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) ـ این روایت کوتاه را که همهمان شنیدیم ـ فرمود: «الدُّنْیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ»[20] دنیا بازار است، انسان هر لحظه سرمایه میدهد، باید چیزی را بگیرد، عمر سرمایه است؛ یک عده ای سود میبرند، یک عده ای سود نمی برند. آنهایی که سود میبرند در قرآن کریم تعبیرش این است که ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾؛[21] اینها امیدوارِ تجارتی هستند که خسارت ندارد و شفّافترش هم همان آیه سوره «صف» است که ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾[22] این تجارت سودآور است. مستحضرید وقتی انسان با خدا تجارت میکند، این نیست که سود ببرد، تجارت با خدا این است که عوض و معوّض هر دو را خدا به او میدهد. اگر ما جان را مال را وقت را در راه خدا دادیم ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾[23] این طور نیست که یک چیزی بدهیم و یک چیزی بگیریم. این اطلاق بیع و شراء یا اطلاق تجارت، این با یک تکلّف و تشبّهی همراه است؛ اوّلاً ما مالک نیستیم تا اینکه چیزی را بدهیم و چیزی را بخریم، فرمود درست است که من به شما گفتم شما مالک هستید؛ اما شما نسبت به یکدیگر بله، مالک هستید؛ اما نسبت به الله مالک نیستید، حواستان جمع باشد! ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾.[24] در همان آیات ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾،[25] این «أم» أم منقطعه است، با «میم» «مَن» که وصل شد، میشود ﴿أَمَّن﴾، «أم، مَن» این «أم»؛ یعنی «بَل»، «بَل مَن یملک السمع و الأبصار» ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾؛ چشم و گوش مال کیست؟ وقتی مالک چشم و گوش نیستیم، مالک چه چیزی هستیم؟! ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ﴾؛ یعنی ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾؛ یعنی تنها کسی که مجیب اوست، او هست؛ تنها کسی که مالک چشم و گوش است اوست، پس ما میشویم امین، آن وقت وقتی امین هستیم در مال خدا داریم تصرّف میکنیم؛ لذا گفت اینجا را نگاه بکن آنجا را نگاه نکن! اگر کسی مالک چشم بود میتواند بگوید خوب این چشم مال من است و هر کجا بخواهم نگاه میکنم؛ اما آنکه مالک چشم است میگوید من به شما میگویم اینجا را نگاه بکن، آنجا را نگاه نکن! چون این مال من است. اگر کسی مالک چشم بود چرا آن وقت حتی خیلیها دلشان میخواهد که این چشمشان را ببندند و بمیرند؟ یک چنین مهلتی هم ندارند! بعضیها هم که با چشم باز میمیرند، یک منظره بدی دارند، به آدم فرصت نمیدهند.

بنابراین این چنین نیست که این چشم و گوش مال ما باشد. همان طوری که مجیب مضطر اوست و لاغیر ـ اینها لسان، لسان توحید است این چند تا جمله ـ، مالک سمع و بصر هم اوست، نه تنها مالک آسمان و زمین. ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾ مالک بصر اوست، مالک سمع اوست و گاهی اجازه نمیدهد که انسان چشمش را ببندد و بمیرد و گاهی هم اجازه نمیدهد آدم بشنود، حالا مدام با سمعک و غیر سمعک میخواهد مشکلش را حل کند، نمیشود. بنابراین مالک حقیقی اوست، وقتی مالک حقیقی او بود بیع و شراء معنا ندارد؛ ولی تشویقاً به ما گفتند که ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ﴾ وقتی که ما دادیم و معامله میکنیم، چه چیزی میگیریم؟ هر چه به ما بدهند ما باید جان داشته باشیم که از آن استفاده کنیم یا نه، ما این جان را دادیم یا مال را دادیم یا وقت را دادیم و یک چیزی گرفتیم، این چیزی که گرفتیم باید جان داشته باشیم که از آن استفاده کنیم یا نه، عوض و معوض هر دو را به ما میدهد. این است که میگوید: ﴿تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، این است که ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾؛ اما اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ با خدا معامله نکرد به دیگری فروخت، عوض و معوض هر دو را او میبرد، انسان میشود بردهٴ شیطان و هر چه او خواست این میکند، این طور نیست که اگر کسی بیراهه رفته است چیزی گیرش بیاید، لذا فرمود: یک عده در اوائل ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[26] اینها تجارتشان سودآور نیست، بعد یک مقداری جلوتر میرویم میبینیم که تنها این نیست که تجارت سودآور نیست، فرمود: ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾؛[27] این «بور»، جمع «بائر» است، فرمود: خود اینها میشوند یک سرزمین بائر، ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾؛ «أی بائرا»، زمین بائر هیچ چیزی نیست، حیات ندارد اصلاً، در قبال حیّ است و یک مواتی است. بنابراین یک عده﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾، ﴿تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، یک عده: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾، بعد هم می افتند در وادی ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾؛ لذا میشوند ملت هالک. کل مال را؛ یعنی عوض و معوض هر دو را باختند، این طور نیست که انسان یک چیزی به شیطان بدهد و یک چیزی از شیطان بگیرد که! شیطان گفت من سواری میخواهم. این تعبیری که در سوره مبارکه «اسراء» است گفت! ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ﴾ «احتنک» که باب افتعال است، این سوارکار را دیدید که چگونه دهنهٴ اسب را، گردن اسب را مهار میکند این را میگویند: «احتنک» «احتنک الفرس»؛ یعنی حنک و تحت حنکش را گرفته، خب میبینید که این سوارکار چگونه اسب را میراند! شیطان گفت چنین حالی میخواهم، من سواری میخواهم ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾؛[28] اگر کسی به او دارد سواری میدهد او دیگر قدرتی ندارد. پس معاملهٴ با غیر خدا عوض و معوض هر دو را میبازد، معاملهٴ با خدا عوض و معوض هر دو را میگیرد؛ لذا میشود ﴿تِجَارَةٍ تُنجِیکُم﴾، میشود ﴿تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾، آن میشود ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾؛ این عصارهٴ فرمایش امام هادی(سلام الله علیه) است که فرمود: «الدُّنْیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ» که امیدواریم همه شما ـ إن شاء الله ـ از کسانی باشید که با ربح و سود در دنیا به سر ببرید.422/102/ص

 

پاورقی:

[1] جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص101.

[2] نور/سوره24، آیه32.

[3] نساء/سوره4، آیه3.

[4] جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص101.

[5] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص210.

[6] مسالک الافهام، الشهیدالثانی، ج7، ص11 و 12.

[7] آل عمران/سوره3، آیه39.

[8] آل عمران/سوره3، آیه14.

[9] تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج6، ص384.

[10] واقعه/سوره56، آیه63 و 64.

[11] الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص262، ط اسلامی.

[12] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص21.

[13] نور/سوره24، آیه33.

[14] نساء/سوره4، آیه3.

[15] دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج2، ص191.

[16] التوحید، الشیخ الصدوق، ص353.

[17] نهایه الدرایه فی شرح الکفایه، محمدحسین الاصفهانی، ج2، ص9.

[18] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[19] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[20] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص483.

[21] فاطر/سوره35، آیه29.

[22] صف/سوره61، آیه10 و 11.

[23] توبه/سوره9، آیه111.

[24] یونس/سوره10، آیه31.

[25] نمل/سوره27، آیه62.

[26] بقره/سوره2، آیه16.

[27] فتح/سوره48، آیه12.

[28] اسراء/سوره17، آیه62.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۳۰ / ۰۱ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۵:۰۰:۵۸
طلوع افتاب
۰۶:۳۰:۲۴
اذان ظهر
۱۳:۰۶:۱۳
غروب آفتاب
۱۹:۴۱:۲۳
اذان مغرب
۱۹:۵۸:۵۳