به لحاظ نظری به گمانم در بحث توسعه و پیشرفت به چند مسئله خوب است توجه کنیم. مسئله اول اینکه یک تفاوتی بین توسعه و پیشرفت هست که احتمالاً سخنرانان قبل از حقیر مطرح کردند. من خیلی سریع و به اجمال عرض کنم بر این باور هستم که توسعه بار معناییاش بیش از بار معنایی یک واژه در معنای لغوی آن است. امروز توسعه یک لغت نیست یک اصطلاح و بلکه یک گفتمان است که در ذیل خودش مبنا، متد، اصول و غایاتی را بهصورت شبکهای دارد به همین علت تصرف در توسعه و شبکهی مفاهیم مربوط به آن نسبتاً سخت است، برای کسانی که دغدغه مثلاً توسعه بومی دارند در حوزهی نظریهپردازی تصرف در توسعه و شبکهی معنایی مرتبط به آن نسبتاً سخت است. حال اینکه به نظر من کلمه پیشرفت هنوز تبدیل به یک گفتمان نشده است و عمده بار این واژه در ذیل بار لغوی آن قابل استحصال است به همین علت میتوانیم در ذیل و زیر چتر پیشرفت بسیاری از مفاهیم، دغدغهها، مبانی، اصول و روشها و غایاتی را که میخواهیم بگنجانیم، تعریف کنیم و به آنها ملتزم شویم. به همین علت پیشنهاد میدهم حداقل برای کسانی که دغدغه تصرف در توسعه غربی دارند دغدغه توسعه بومی دارند حتی در ساحت نظریهپردازی استعمال کلمه پیشرفت بر آنها قدرت تئوریک میکند در حوزه نظر و تئوریسم بر آنها ظرفیتسنجی میکند.
نکته دوم اینکه که گمان حقیر این هست که هژمون بودن توسعه و ادبیات مربوط به توسعه و الگوی انحصاری توسعه غربی در عصر ما حجاب شده برای برخورد غیرمتعصبانه و پیشینی با دیگر الگوهای زیستی احیاناً مطلوب. چونان توسعه هژمون هست که حتی کسانی که واژه پیشرفت را دارند به جای آن پیشنهاد میدهند از جمله حقیر در ترسیم و تبیین مسئله پیشرفت انگار ناخواسته نظر دارند به توسعه، پیامدهای توسعه ونتایجتوسعه. کما اینکه در تقریری که از تفاوت و توسعه و پیشرفت داشتم نتوانستم در مقام توضیح پیشرفت از بهاصطلاح بحثهای ناظر به توسعه مدد نگیرم.
گمانم این است که آن استاد به ظرافت و درستی گفت، وضعیت ما چونان هست که ما برای تبیین سنتیترین مفاهیم خود امروز ناگزیر شدیم که متجددانهترین مفاهیم، قالبها و روشها را استخدام کنیم. توسعه و گفتمانش چنان هژمون شده است که حتی جدیترین مخالفین خودش را نگذاشته که به یک الگوهایی از زیست جمعی بیندیشند که در آن الگوها مفاهیم و روشها اساساً ناظر به مفاهیم و روشهای در ذیل توسعه نباشد. بهعنوان مثال من الگوی زیستی جریان عرفان اسلامی را مثال میزنم. جریان عرفان اسلامی عجالتاً در رویکرد فردیاش تا برسیم به وجه جمعی آن در نظر بگیرید هم در این جریان تعالی است تقرب است نشاط هست پویش است حیات انسانی همراه با آرامش هست هم کارآمدی در آن هست، همه اینها هست بهرغم این اثباتاً و نفیاً در الگوی زیست عرفانی ما مؤلفههایی ناظر به، بهاصطلاح متناظرهای ساحت توسعه نیست. اثباتاً و نفیاً نیست، یعنی اگر یک کسی بیاید از دل مطالعه عارفان اسلامی در دوره معاصر، در همین دوره غلبه تجدد و مدرنیته بخواهد یک الگوی زیستی دربیاورد در این الگو بسیاری از روشها و مؤلفهها و اصول و اینها هست که هیچ ارتباطی با معقوله توسعه و آنهایی که مرتبط با توسعه هست ندارد و در عین حال خود این الگو یک الگوی پویایی هست یعنی یک الگویی نیست که الگوی راکدی باشد یک الگوی متحجری باشد خیر، یک الگویی از قضا با داعیهی تصرف در عالم هست، از قضا با داعیه مدیریت اجتماع هست.
متأسفانه ما جریان عرفانیمان را اولاً بهصورت جریانی مطالعه نکردیم، ثانیاً وقتی مطالعه کردیم وجوه اجتماعی این جریان را غفلت کردیم و مورد مطالعه قرار ندادیم. به همین علت کمتر فرض کنید که به این نکته میاندیشیم ما مقالات و کتابهای زیادی راجع به سید جمالالدین اسدآبادی خواندیم و نوشتیم، حتی نسبت سید جمال با الگوهایی که طراحی کرد و در قبال مسئله توسعه علمی و سیاسی و اینها در جهان اسلام در وقتش هست، اما کمتر به این اندیشیدیم و فکر کردیم که خود سید جمال در چه دستگاهی فکری تربیت شده است؟ سید جمال در جریان اجتهادی فقط و فقط یک استاد دارد آن هم عارف اعظم، عارف کل مرحوم ملا حسین قلی همدانی است یعنی کسی که تمام جریان عرفانی ما در سده اخیر متأثر از این هست. به این ارتباط کمتر فکر کردیم که چطور ممکن است از دل مکتب عرفانی یک کسی چون ملا حسین قلی همدانی یک کسی مانند فرض کنید سید جمال دربیاید. همچنان که شاید کمتر به این فکر شده است که از دل مکتب عرفانی مرحوم آیتالله شاهآبادی حضرت امام دارد در میآید یا حتی نواب صفوی دارد در میآید. ما یک بخشی در حوزه عرفان اجتماعی و یک مسئله در حوزه عرفان سیاسی داریم. اولین اسلحهای که به نواب صفوی داده میشود که آقای کسروی ترور شود توسط عارف اعظم مرحوم آیتالله شاهآبادی دارد داده میشود. آن لایه سیاسی و اجتماعی جریان عرفانی ما که از قضا دغدغه تصرف اجتماعی دارد مورد مطالعه قرار نگرفته است کما اینکه دوباره غفلت شده است حتی بعد از اینکه حضرت امام(ره) انقلاب کرد و یک الگوی مدیریت اجتماعی بر پایه فقه را دارد تعبیه میکند و میآورد آن جریان اجتهادی که سنگینتر از دیگر جریانها توانست بر سر راه حضرت امام سنگاندازی کند. آن هم به این علت که خود آنها داعیه یک فرمولی برای مدیریت اجتماع بودند آن جریان هم یک جریان اجتهادی عرفانی است. بیشتر بر محوریت مکتب مشهد است مجتهدین عارف مکتب مشهد دارند آنجا موضعگیریهایی میکنند. موضعگیرهایی که یک جایی حضرت امام(ره) را وادار به عقبنشینی میکند.
این الگو را من از این حیث خدمت بزرگواران مثال زدم تا این برداشت را بکنم که اگر جریان تجدد حداقل در یکی از قرائتهایش در بنیانیترین لایههای معرفتی خودش جریانی است که تصرف خودش را در وجود آدمی آغاز کرده است و جریان تجدد تصرف زیرینش تصرف در وجود آدمی است آیا بهعنوان یک بدل و یک متناظر دینی و بومی در پایگاه عرفان اسلامی میشود اندیشید بهعنوان پایگاهی که زیادی مستعد است برای تصرف در وجود آدمی؟ اگر توسعه غربی را در پنهانیترین و زیرینیترین لایههایش توسعه تصرف در انسان بدانیم یعنی توسعه انسان را مقدم بر توسعه امکان بدانیم آن وقت میتوانیم فکر کنیم در لایههای ساحت بومی ما ساحت دینی ما، ما پایگاه و جریانی داریم که بتواند تصرف در انسان و اجتماع را از زیرینیترین لایههایش یعنی وجود آدمی آغاز کند و میتواند، البته دوستان جسارت البته جسارت زیادی میخواهد و عزم سنگینی میخواهد مقابله با ادبیات هژمون توسعه، این مقابله قطعاً از جنس مقابله بخشنامه نیست. اینجور نیست که آدمهایی بنویسند و بگویند ما میخواهیم مثلاً فرض کنید مقابله کنیم و در این مقابلهشان فردا همه چیز عوض شود اینجور نیست.
من در دوره ارشدم، استاد بزرگواری داشتیم که برای ما اقتصاد سیاسی میگفت، عزیزان میدانند یکی از شاخصهای توسعهیافتگی در برابر توسعهنیافتگی مسئله کنترل مرگ و میر است. مثلاً میگویند میانگین سن در آفریقا 55 سال در آمریکا 65 سال است پس آمریکاییها توسعهیافتهتر هستند. یا از هر هزار کودکی که در آمریکا به دنیا میآید مثلاً دو نفر و در آفریقا 10 نفر میمیرند پس آمریکا توسعهیافتهتر است.
در درس این استاد بزرگوار حقیر یک مقالهای نوشتم با عنوان مدرنیته و افسانه کنترل مرگ و میر نوشتم که بعدها هم در چند شماره در یکی از نشریات منتشر شد. البته بهتعبیر آن استاد بزرگوار من زیادی در این مقاله با ادبیات ایشان ایدئولوژیک وارد شده بودم. من آنجا اول یک تعریفی از مرگ کرده بودم. مثل همه تحقیقهای دیگر که ما اول مفاهیم تحقیق را تعریف میکنیم مفهوم مرگ را تعریف کرده بودم. میدانید مرگ در ادبیات دینی با تعریفش از مرگ در ادبیات عرفی متفاوت است. مرگ در ادبیات عرفی یعنی قلب انسان از کار بماند و جسم انسان دیگر روح نداشته باشد این را مرگ گویند. در ادبیات دینی این یک رتبه خیلی نازل از مرگ است. روایات زیادی ما درباره مرگ داریم که اینطور مرگ را تعریف نمیکند. ما روایت داریم که مرگ آن هست که زنده بمانی و ذلیل باشی، و حیات آن است که بمیری و عزیز باشی، از امام حسین(ع) و از امام(ع) به این مضمون داریم. حالا اگر کسی واقعاً بیاید مسلمانی که این بزرگواران را قبول دارد حداقل اندازه یک آدمهایی که داخل قبر آنها هم دارند مرگ را تعریف میکنند، مثلاً فلان شماره نشریه ارغنون ویژه مرگ است ده مقاله در آن آمده است و آنجا یک اسامی را از نویسندگان غربی که آنها درباره مرگ نظریهپردازی کردهاند را آورده است. اهل بیت(ع) ما هم در مورد مرگ نظریهپردازی کردند.
اگر ما فقط تعریف مرگ را از آنها نگیریم و از اهلبیتمان بگیریم بگوییم مرگ در ادبیات دینی این هست و حالا من با ترازو و شاقول دین میخواهم ببینم آیا مدرنیته موفق به کنترل مرگ و میر در جامعه جهانی شده است؟ نتیجه خیلی عوض میشود اگر فقط همین شاخص از مرگ را بیاورم که زنده بمانی و ذلیل باشی، آن وقت بیایم دوباره ذلت را در ادبیات دینی تعریف کنم بگویم آدمهایی که تسلیم قدرتهای قاهری میشوند بگویم آدمهایی که تمام عمرشان را اعتیاد دارند و با مافیای مواد مخدر و مافیای سلاحهای مرگبار دارند همکاری میکنند اینها در ادبیات دینی ذلیل هستند و چون ذلیل هستند مردهاند!
اینکه عرض کردم یک جسارتی میخواهد یعنی تصرف در ادبیات توسعه به دلیل هژمون بودنش آنقدر که فکر میکنیم راحت نیست اندازه یکی و دو دقیقه دیگر جسارت میکنم و نکتهای را عرض میکنم.
مدیریت جامعه با رعایت دغدغه توسعه و پیشرفت با چند الگو تا حالا صورت گرفته است یا لااقل نظریاتی مطرح شده است. بعضی از متفکران ما بر این باور هستند که هر گونه تصرفی در جامعه باید از لایه زیرین فرهنگ صورت بگیرد. جناب آقای دکتر داوری در کتابها و بحثهایی که در باب توسعه داشتند روی این الگو حرکت کردند و دلایلی دارند که اگر نبض فرهنگ یک جامعه در اختیار مدیرانش، نخبگانش، معلمانش و اساتیدش نیفتد آن جامعه در نمودار توسعهاش موفق نخواهد بود. یک کسانی دیگری هستند که بر این باور هستند که نبض توسعه با کنترل جریان اقتصاد جامعه صورت میگیرد. حضرت آقای علامه حکیمی آقای محمدرضا حکیمی در کتابهای متعددی که در باب توسعه در جامعه اسلامی نوشته است مبتنی بر روایات متعددی که اقامه کرده بر این باور است که اگر شما نتوانید جریان اقتصاد را در جامعه مدیریت، کنترل و آن را به شاخصههای عدالت برسانید نمودار توسعه شما انحرافی جلو خواهد آمد. کسانی هم هستند از جمله آقای خاتمی در دوره ریاست جمهوریشان بر این باور هستند که توسعه از معبر جریان سیاست گذر خواهد کرد و تا شما نتوانید توسعه سیاسی در جامعه ایجاد کنید نمیتوانید نمودار توسعه یک کشور را متوازن جلو ببرید.
حقیر بر این باور هستم که هیچکدام از این جریانها بهتنهایی نمیتوانند برای توسعه طرحی ببندند بهویژه در زمانه ما، ما اساساً نمیتوانیم حوزههایی کاملاً منهاز و مستقل از هم تعریف کنیم بگوییم این بخش جامعه فرهنگی و این بخش جامعه سیاسی و این بخش جامعه اقتصادی است. این حوزهها زیادی در هم رفتند و به گمانم این نوع برش زدن به جامعه در عصر ما جواب نمیدهد. من معتقد هستم به چیزی به نام اصالت سنت، سنت را هم به چیزی تعریف میکنم که جامع توأمان حوزههای سیاست و اقتصاد و فرهنگ است و ویژگیهایی دارد و البته چتری این وجه جامعه و تاریخ و مرز و بوم قوم هست. یعنی ما سنتی را روی تاریخمان و مرز و بوممان باید فعال کنیم اینکه این سنت چه شاخصهایی دارد و چه جوری فعال میشود چه نسبتی با ساحت اقتصاد، چه نسبتی با ساحت فرهنگ و سیاست دارد طبعاً از وقت جلسه حقیر رد شده است فقط یک نکته عرض کنم آن این است که بر اساس نگاه حقیر از سنت، سنت یک دال مرکزی دارد که در ادبیات دینی این دال به امام تعریف شده است در ادبیات شیعی، و در عصر غیبت نائبان امام است. بر این باور هستم که رنگ و بوی اصلی سنت معنویت هست که یک چیزی فراتر و اعم از مسئله فرهنگ هست این معنویت در ساحت اقتصاد، در ساحت سیاست هم ورودگاههای جدی دارد. معتقدم که سنت ما این ظرفیت را دارد که اگر بخواهد اراده کند با کانالهای معنایاب خودش یک الگوی متفاوتی در باب سنت، در باب توسعه نسبت به توسعه غربی ارائه دهد میتواند.
امیدوارم در جلسات دیگر و در جاهای دیگر توفیق داشته باشم بتوانم این مسئله اصالت سنت و رویکردی که سنت به مسئله توسعه باز میکند را تبیین کنم. از صبر و سکوت عزیزان کمال امتنان و تشکر را دارم، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.