به گزارش خبرنگار وسائل، آیت الله احمد مبلغی، صبح یکشنبه 16 اردیبهشت ماه سال 1397 در جلسه نود و هشتم درس خارج فقه الاجتماع که در مدرسه آیت الله العظمی گلپایگانی برگزار شد، به کلام امیرالمؤمنین در مذمّت افکار کهنه و پوسیده اشاره کرد و گفت: گاهی یک فکر نازله و کهنه که از خودآگاه یا ناخودآگاه فقیه برمیخیزد، تبدیل به یک مطلب یقینی شده و منجر به استنباطی میشود که صحیح نیست، در حالیکه اگر به جای این ذهنیّات، نظریات فقهی جایگزین شوند، احکام برآیندی روشنتر و نزدیکتر به واقع خواهند داشت.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم در تعریف نظریههای پیشافقهی و تفاوت آن با نظریات فقهی حقوقی بیان داشت: نظریههای پیشافقهی نظریههایی هستند بررسی و کشف اهداف، مقاصد، خصائص و ثابت و متغیّرهای شریعت را در دستور کار دارند و تفاوت آنها با نظریههای فقهی حقوقی در این است که در نظریه فقهی حقوقی ما به دنبال دستیابی حکمی شریعت به صورت مجموعهای هستیم در حالیکه در نظریههای پیشافقهی ما به دنبال دستیابی به محتوای احکام شریعت نیستیم.
وی در تشریح نظریههای پسافقهی افزود: نظریه پسافقهی جدای از فقه نیست بلکه وجه تسمیه آن به پسافقهی به این دلیل است که پس از فقه کلاسیک مطرح میشود در حالیکه در نظریات پیشافقهی اصلاً کاری به فقه نداریم و مستقل از فقه هستیم.
رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس شورای اسلامی، استفاده از نظریههای پیشافقهی در استنباطات فرهنگی و اجتماعی را ضروری دانست و اضافه کرد: شریعت دارای زوایای ناگفته و ناشناخته دارد که نیازمند است با علومی مثل نظریههای پیشافقهی شناسانده شوند و نصوص شریعت منبع خوبی برای این مدل محتوا در استنباطات فرهنگی و اجتماعی هستند.
وی فلسفه شریعت، فلسفه فقه و نظریه فقهی حقوقی را با یکدیگر مرتبط عنوان کرد و بیان داشت: اگر به فلسفه شریعت پرداخته شود و خروجی آن به دست یک فقیه نواندیش قرار بگیرد به راحتی میتواند به نظریههای فقهی حقوقی دست پیدا کند و در این بین علوم فلسفه فقه نیز نقش پلی را دارند که جایگاه محتوای فلسفه شریعت را در نظریههای فقهی حقوقی مشخص میکنند.
عضو مجلس خبرگان رهبری سپس به بررسی جایگاه اهتمامات شارع در علوم الشریعة پرداخت و گفت: همانطور که در وضعیّت ماقبل التشریع، اهتمامات شارع بررسی و کشف میشد، این وضعیّت در هریک از علوم شریعت نیز قابل ردیابی است.
وی اضافه کرد: بنده به نظرم میرسد که جایگاه بررسی اهتمامات مربوط به تکحکمها و احکام غیر مجموعهای در خود فقه است هر چند تجربه کلاسیک فقه در رابطه با این موضوعات بسیار ضعیف شکل گرفته است و میطلبد که در فعّال کردن آن همّت گماشته شود.
آیت الله احمد مبلّغی در بررسی ارتباط روح الشریعه با فقه و فلسفه فقه بیان داشت: ما دو جایگاه نسبت به شناخت روح و منطق نهفته در شریعت داریم، یکی بحثهای فلسفی و کلان مربوط به روح الشریعه است که اینها یقیناً در فلسفه فقه و فقه نیست. جایگاه دیگر، مقام تطبیق مصادیق است که اینها را میتوان در یک تجربه همراه با فقه بررسی کرد و فلسفه فقه میتواند متکفّل آن باشد.
متن تقریر:
آیت الله مبلغی در جلسه گذشته به تبیین نظریههای خرد و کلان و تفاوت بین آنها پرداخت و گفت: نظریه فقهی حقوقی خرد به این معناست که موضوعاتش خرد است و نظریه کلان به این معناست که در آن نظریه، نظام فقهی حقوقی نسبت به کل اسلام ارائه میشود؛ امروز فاصله ما با نظریه فقهی حقوقی کلان بسیار زیاد است و برای رسیدن به آن باید قبلاً مباحث مربوط به نظریه فقهی حقوقی خُرد را بحث کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
بر اساس روالی که در بحث داشتیم امروز باید در رابطه با نظریه پیشافقهی صحبت کنیم. نظریههای پیشافقهی نظریههایی هستند که یا به دنبال اهداف و مقاصد شریعت هستند، یا بررسی و کشف خصائص شریعت را در دستور کار دارند و از جمله ثابت و متغیّر را مورد بررسی قرار میدهند و یا به دنبال بررسی و کشف روح و منطقهای نهفته در شریعت هستند که این منطقها شامل منطقهای کلان و منطقهای حوزهای و بخشی میشوند.
نظریههای پیشافقهی واجد بررسی و ارائه یک دیدگاه کلان در ارتباط با شأنی از شؤون شریعت هستند و تفاوت آن با نظریه فقهی حقوقی که از آن سخن به میان آمد در یک نگاه اجمالی این است که در نظریه فقهی حقوقی ما به دنبال دستیابی حکمی شریعت به صورت مجموعهای هستیم در حالیکه در نظریههای پیشافقهی ما به دنبال دستیابی به محتوای احکام شریعت نیستیم.
نظریه پسافقهی هم به معنای نظریهای که جدای از فقه است، نیست بلکه به این معناست که نظریه پسافقهی پس از فقه کلاسیک مطرح میشود و جدای از فقه نیست و تفاوتش با پیشافقهی در این است که ما در نظریات پیشافقهی اصلاً کاری به فقه نداریم بلکه در آنجا بررسی و کشف مقاصد و خصائص و منطقها و روحهای شریعت در دستور کار است.
رابطه نظریههای پیشافقهی با پسافقهی در این است که در فقه کلاسیک (استنباط احکام) و فقه تنویری به شدّت به نظریههای پیشافقهی محتاجیم و خروجیهای مطالعات متوجه به شریعت در آن کالبد بسیار کاربرد و مصرف دارد.
بله ممکن است کسی نظریههای پیشافقهی را مستقلاً قبل از ورود به فقه کار نکرده باشد و مجبور باشد در فقه آنرا مورد مطالعه قرار دهد ولی قاعدتاً جایگاه نظریههای پیشافقهی قبل از ورود به فقه است.
علوم متعلقّه به شریعت که در کنار فقه الشریعه به مثابه علومی مستقلّ مطرح هستند را میتوان فلسفه شریعت نام گذاشت که علومی مثل مقاصد الشریعه و ... را زیر مجموعه خود قرار میدهند.
علاوه بر استنباطات فردی و کلاسیک، استنباطات فرهنگی و اجتماعی به شدّت به نظریههای پیشافقهی نیازمندند و اگر نباشند ما در استنباط به اشتباه خواهیم افتاد.
شریعت دارای زوایای ناگفته و ناشناخته دارد که نیازمند است با علومی مثل نظریههای پیشافقهی شناسانده شوند و نصوص شریعت منبع خوبی برای این مدل محتوا هستند.
شریعت شؤونی دارد که فقه متکفّل آن نیست و حتّی فلسفه فقه نیز متکفّل آن نیست چون فلسفه فقه، روش و حدود و قلمرو فقه را بیان میکند و ممکن است که به خاطر ناشناخته بودن این شؤون شریعت برخی از فقهاء به آن پرداخته باشند و دست به شریعت شناسی زده باشند، امّا این دلیل نمیشود که فقه متکفّل این مدل از محتوا باشد.
فلسفه شریعت که خود بخشی از فلسفه دین است، اگر پا بگیرد، در روش فقه به کار گرفته میشود و فلسفه فقه میتواند با استفاده از خروجی آن مسیر خود را متحوّل کند.
اگر به فلسفه شریعت پرداخته شود و خروجی آن به دست یک فقیه نواندیش قرار بگیرد به راحتی میتواند به نظریههای فقهی حقوقی دست پیدا کند و در این بین علوم فلسفه فقه نیز نقش پلی را دارند که جایگاه محتوای فلسفه شریعت را در نظریههای فقهی حقوقی مشخص میکنند.
ما در جایگاه شناسی نیز ضعیف هستیم و دلیلش این است که ما در روششناسی کار چندانی انجام ندادهایم و همهچیز از حیث جایگاه یک حالت ابهام دارد و اگر ما همانقدر که در برخی از مباحث اصولی کار کرده بودیم در روششناسی کار میکردیم امروز فقهی متعالیتر از تجربه کنونی آن داشتیم.
یک بحث دیگری که لازم میدانم اشاره کنم این است که گفتیم برای دستیابی به وضعیّت ماقبل التشریع گاهی باید اهتمامات و گاهی عنایات و گاهی اعتبارات را مورد بررسی قرار دهیم و الآن عرض میکنیم که اهتمامات شارع در هریک از علوم شریعت قابل ردیابی است.
ما اگر خواستیم علوم الشریعه را مطرح کنیم، اهتمامات میتواند در هر یک از آن علوم جایگاه داشته باشد مثلاً ما در علم مقاصد الشریعه میبینیم که للشارع اهتمام الی مقاصد (اهتمام به معنای مازاد بر عنایات عادّی است که در همه جا هست) و این اهتمام در نظریه کاربرد دارد که ما را به مقصد اعلی خواهد رساند و اولویتها را مشخص خواهد کرد.
در رابطه با خصائص الشریعه نیز همینطور است به طوری که در روایات روی یک خصیصه اهتمام بیشتری در نظر گرفته شده است.
این اهتمام نسبت به تک حکمها هم خواهد آمد و میبینیم که مثلاً شارع به یک حکم مثل وجوب نماز در فقه و در احکام جزئی اهتمام بیشتری نسبت به سایر احکام دارد.
سؤال اینجاست که اگر ما یافتیم که شارع نسبت به یک حکم از احکام شریعت اهتمام ویژهای نشان داده، آیا این اهتمام باید در علوم متوجه به شریعت بحث شود یا در فقه و علوم پیرامونی آن؟ ممکن است کسی بگوید که این اهتمام باید در علوم شریعت بحث شود چون ما میتوانیم با قطع نظر از فقه، اهتمام شارع را بررسی کنیم و همچنین ممکن است کسی بگوید که چون متعلق این اهتمام حکمی از احکام فقهی است پس باید در فقه یا علوم پیرامونی آن بحث شود اما علم فقه متصدّی بیان حکم است نه اهتمام، همچنین نظریه فقهی نیز نگاهی مجموعهای به احکام دارد که در اینجا چنین خصیصهای نیست.
بنده به نظرم میرسد که جایگاه بررسی اهتمامات اینچنینی در خود فقه است هر چند تجربه کلاسیک فقه در رابطه با این موضوعات بسیار ضعیف شکل گرفته است و میطلبد که در فعّال کردن آن همّت گماشته شود.
ما در رابطه با اهداف الشریعة قطع و یقنین داریم که ماهیتشان با حکم تفاوت دارد امّا آیا برای کشف این اهداف نباید اول تجربه فقهی یک حکم را بررسی کنیم و بعد به روح و اهداف آن برسیم؟ چطور میشود مثل مقاصد الشریعه و خصائص الشریعه که معقول است آنها را به صورت علی حدّه بررسی کنیم، با روح الشریعه هم این رفتار را داشته باشیم؟
پاسخ این است که ما دو جایگاه نسبت به شناخت روح و منطق نهفته در شریعت داریم، یکی بحثهای فلسفی و کلان مربوط به روح الشریعه است که اینها یقیناً در فلسفه فقه و فقه نیست. جایگاه دیگر، مقام تطبیق مصادیق است که اینها را میتوان در یک تجربه همراه با فقه بررسی کرد و فلسفه فقه میتواند متکفّل آن باشد.
مباحثی که در این جلسه تا به حال عرضه کردیم حاوی نکات چندی بود که از یکطرف جایگاه علوم متوجه به شریعت را روشن میکند و از طرفی تمایزهایی که بین اینها و حدود و دامنههای را بیان میکند و از طرفی هم فایدهمندی این علوم را نسبت به فقه بیان میکند و از طرفی هم مشخص میکند که در فقه یا علوم متوجه و مربوط به آن ما باید یک کارهای نهائیسازی را به انجام برسانیم که منجر به ایجاد علومی مثل اهداف الشریعه میشود که با وجود آنها میتوانیم مطمئن شویم که راه درست را طی میکنیم و از آفت ذهنیتهای خودساخته که به جای نظریهها مینشینند در امان بمانیم.
کلام امام علی بن ابی طالب در اینجا ثابت است که وقتی نازلهای میآید از رأی خودش یک فکر کهنه را (به طور خود آگاه و یا ناخود آگاه) مینشاند و به آن قطع پیدا میکند.
کلام امام در این جمله به تعبیر امروز در مذمّت ایجاد جهل است که راه رهایی از آن ایجاد علوم و رفتن به سراغ شریعت است و باید نظریه داشته باشیم که ما را از حشویّات و جهل نجات میدهد.
برخی گمان میکنند که با قواعد اصولی و بدون نظریه فقهی میتوان فقه را به سرانجام رساند به طوری که از حشویّات و موارد کهنه (آنچنان که در کلام امیرالمؤمنین به این تعبر اشاره شده است) عاری و خالی باشد در حالیکه قواعد اصولی ابزاری بیش نیستند و آنکه محرّک مجتهد در استنباطات است، ذهنیّات اوست که خود دنیایی دارد و برای سروسامان دادن به این ذهنیّات باید این ذهنیّات شناسایی شوند و به جای آن نظریّات قرار داده شوند. این مباحث در مباحث روششناسی باید مطرح شود و بنده در این زمینه سخن بسیار دارم./422/ آ
تهیه و تنظیم : محرم آتش افروز