به گزارش خبرنگار وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار در کلاس درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر خود در دارالتلاوه مسجد اعظم قم به تاریخ یکشنبه چهاردهم آبان ماه 1396 در جلسه 216 در ادامه بررسی اشتراط شرط عدالت در وجوب امر به معروف به تبیین و بررسی روایت مورد استفاده در اثبات وجوب شرط عدالت برای وجوب امر به معروف پرداخت و پس از بیان مختار خود در امکان این امر، استنادات عقلی را مطرح نمود و س از بررسی برخی دلایل عقلی و نقد آن ها به تبیین دلیل چهارم مورد استفاده در این زمینه پرداخت.
تقریر درس
عضو شورای نگهبان قانون اساسی در جلسه گذشته عنوان کرد: مناقشه أولی این است که این بیان مبتنی است بر وجوب مقدمه واجب شرعاً لکن این قول بنابر آنچه در استنباطات جدید اصول مورد پذیرش واقع شده است قابل استناد نیست چرا که وجوب شرعی برای مقدمات واجب قائل نیستیم و هرچند عقل انسان درک میکند که اگر بخواهی ذی المقدمه واجب را امتثال کنی راهی جز این که مقدمات را انجام بدهی وجود ندارد اما هر مقدمهای وجوب شرعی ندارد و نمی توان آن را اثبات نمود بلکه دلیل نیاز دارد.
مشروح این جلسه را می توانید در ذیل ملاحظه بفرمایید
بسم الله الرحمن الرحیم
یک استدلال دیگری باقی مانده که فراموش شده بود عرض کنم بعضی از دوستان نقل کردند از بعضی آقایان برای اشتراط عدالت در وجوب امر به معروف و نهی از منکر و آن این است که گفتند امر به معروف و نهی از منکر قسمی از حسبه هست، همان طوری که قبلاً هم عرض کردیم شهید اول قدس سره در ذکری، امر به معروف را در کتاب الحسبه ذکر فرموده و مرحوم فیض کاشانی در مفاتیح الشرایع ایشان هم در زمره کتاب الحسبه ذکر فرموده. حسبه یعنی آن اموری که خدای متعال راضی به ترک آن نیست و بر عهده شخص شاخصی هم کأنّه نگذاشته و راضی نیست آن محقق نشود در خارج. و گفتند امور حسبیه اموری است که عدالت در آن شرط است، کسانی که متصدی امور حسبیه میشوند باید عادل باشند. بنابراین یک صغری و یک کبری تشکیل میشود، الامر و المعروف من الامور حسبیه و کل من قام علی الامر الحسبی یشترط فیه العدالة» نتیجه این میشود که فمن قام به امر به معروف و نهی از منکر یشترط فیه العدالة. این مطلبی است که قد یقال.
پاسخ این مطلب هم روشن است به این که حالا فرضاً اگر ما بپذیریم که امر به معروف و نهی از منکر افراد من الامور الحسبیه هست که این معلوم نیست این چنین باشد که ما بگوییم امر به معروف و نهی از منکرهای متعارف از امور حسبیه هست. نه، این هم مثل بقیه واجبات، مثل حج، مثل صوم، مثل صلات فعلی است که خدای متعال لمصالح بر گردن تک تک عباد گذاشته که شرایط در آنها باشد. حالا فرض کنیم از امور حسبیه هم هست این کبری که هر امر حسبی مشروط به عدالت هست این ناتمام است و ما دلیلی بر این جهت نداریم، اول الکلام. بله یک مناصبی هست که میدانیم، مثلاً قضاوت از امور حسبیه است. خخخخببببب دلیل داریم آن جا بر این که عدالت شرط است. یا فرض کنید که در ولی امر کسی که امور عباد به دست او قرار میگیرد به عنوان سلطان یا به عنوان امیر، آن جا دلیل وجود دارد که باید مثلاً عادل باشد، اما هر امر حسبیهای مشروط بر این است که باید متصدی آن عادل باشد ما چنین دلیلی نداریم و شاهدُ علی ذلک این که بعض فقهاء که فرمودهاند امر به معروف و نهی از منکر از امور حسبیه هست خودشان تصریح کردند در همان کتاب و در همان باب بر این که عدالت شرط نیست. من جمله کتاب کشف القطاع، نه کشف القطاع، نه کشف القطاع شیخ جعفر کاشف الغطاء که در فقه هست، یک کشف القطاع دیگری داریم که در اخلاق هست، از علمای بزرگ اخلاق نوشته. اسم کتاب این هست؛ کشف القطاع عن وجوه مراسم الاهتداء، صفحه 445.
«و اما ارکانهما
یعنی ارکان امر به معروف و نهی از منکر
فأربعةٌ أحدها المحتسب و یعتبر فی وجوبهما علیه کونه مکلفاً مؤمناً و لایشترط العدالة علی الأظهر فی افراد الحسبه الصادرة من آحاد المکلفین
این امور حسبیهای که از آحاد مکلفین سر میزند این اشتراط عدالت در آن نیست، مثلاً یکی از امور حسبیه این است که بیت الله الحرام هیچگاه در ایام حج نباید از طائف خالی باشد، این از امور حسبیه است، اگر چنین چیزی شد لازم است که افراد ولو این که مستطیع نباشند بالاخره خودشان بروند یا یک کسی را اعزام بکنند. یا زیارت سید الشهداء سلام الله علیه به حسب بعضی از فتاوا و نقلها این است که آن هم از امور حسبیه است یعنی باید آن جا زائر داشته باشد. یک مصلحتی در این هست که آن جا باید زائر داشته باشد اگر یک وقتی یک جوری شد که کسی نمیتواند برود باید زائری برود. فرض کنید که معاذ الله طاغوتی به زمان صدام بود، ممنوع کرد هیچ کس حق ندارد برود. آن جا از امور حسبیه است، خادمی که آن جا هست باید زیارت بخواند، یا یک کسی که منزلش نزدیک، یک کسی به یک شکلی باید این کار را تا میتواند انجام بدهد. خخخخببببب یک آقای کرباسی بودند که دو تا برادر هستند یکی مقرر آقای آقا ضیاء است، المفتاح الکرامة فی الاصول تقریرات بحث آقای آقا ضیاء هست، شش یا هفت جلد است، ایشان نوشته. اخویشان هم قم بودند، اول کوچه بیگدلی منزلشان بود. از ایشان نقل شده که من در جوانی میخواستم حج مشرف بشوم. حرکت کردیم به طرف حج، وقتی رسیدیم به مکه معظمه دیگر ایام حج تمام شده بود یعنی روز نهم و دهم و اینها نرسیدیم. قهراً دیدم که من حالا در این راه... آن وقتها مثلاً دو یا سه ماه طول میکشیده تا برسند، من بخواهم برگردم دیگر موفق نمیشوم، من در مکه ماندم. آن موقعها هم که این مشکلات امروز و پاسپورت و کذا و این چیزها نبود، ماندیم همان جا. شبها همین... اصلاً زندگیام در مسجد الحرام بود، یک سال تا سال بعد همان جا میخوابیدم. آن وقت ایشان فرموده بود هیچ گاه در این یک سال کعبه را خالی از طائف ندیدم، مطاف را خالی از طائف ندیدم، لااقل خودم داشتم طواف میکردم. همیشه طائفی وجود داشت در شبانهروز، هیچگاه ندیدم. خخخخببببب اینها از امور حسبیه است. حالا کسی که میخواهد برود آن جا بچرخد برای این که خالی از طائف نباشد باید عادل باشد؟ یا برای این که بیزائر نباشد حرم حضرت سید الشهداء سلام الله علیه باید عادل باشد؟ نه. ایشان هم فرموده نمیخواهد.
نعم
بله.
یشترط فی الناصب نفسه لتربیتهم و ارشادهم نیابةً عن الرسول و الائمة علیهم السلام یشترط فی الناصب نفسه»
بله کسی که به عنوان نیابت از پیامبر و ائمه علیهم السلام، به عنوان این، این منصب را اختیار میکند که مردم را تربیت بکند و امثال ذلک، نه آحاد مردمی که امر به معروف بر آنها لازم است، آن بله. در آن یشترط العدالة. یک مرجع تقلیدی که میخواهد رهبری را عهدهدار بشود و مردم را امر به معروف و نهی از منکر بکند به عنوان یک منصب نیابةً عن الرسول و الائمه علیهم السلام آن بله عدالتش در آن شرط است، این آقا میفرماید.
پس بنابراین ما نه دلیل نداریم بر این مسأله، بلکه خود قائلین به این که من الحسبه هم هست تصریح کردند بر این که این جا عدالت شرط نیست، در این جور امور حسبه عدالت شرط نیست، پس این دلیل هم تمام نیست.
بحث ما راجع به اشتراط عدالت بحمدالله تمام شد و ثبت به این که دلیلی بر اشتراط عدالت وجود ندارد، دلیل قابل اتکایی وجود ندارد.
یک تتمهای هم مانده که این تتمه در قول ثانی روشن میشود، دیگر آن جا بیان میکنیم.
قول ثانی در این باب این است که عدالت شرط نیست اما ائتمار بما یأمر و انتهاء عن ما ینهی لازم است. حداقل این جور باید باشد.
این هم ما قائل مسلّمی برای این قول دوم که بگوید عدالت شرط نیست ولی این عدالت شرط است، قائل مسلّمی پیدا نکردیم الا همان عبارتی که دیروز از بعض اجله معاصرین دام ظله خواندیم که از آن عبارت این جوری استفاده میشد که باید مؤتمر و منتهی باشد که گفتند لایبعد که بگوییم این لازم است. و لکن بالاخره مشهور عند الفقهاء بل کاد أن یکون اجماعاً این است که چنین شرطی وجود ندارد.
دلیل عدم اشتراط وجوهی است.
وجه اول همان اطلاقاتی که قبلاً ما به واسطه آن اطلاقات گفتیم عدالت شرط نیست «مروا بالمعروف و انهوا عن المنکر» شرطی در آن ذکر نشده. پس اطلاقات ادله وجوب امر به معروف و نهی از منکر بإطلاقه دفع میکند احتمال اشتراط را. این دلیل اول.
دلیل دوم که قبلاً خواندیم ... اینها را چون قبلاً گفتیم اول و دوم قرار میدهیم. آن روایت شریفهای که از ارشاد القلوب بود که آنها گفتند لانأمر بالمعروف حتی نعمل به کله و لاننهی عن المنکر حتی ننتهی عنه کله. آنها این جوری گفتند، حضرت فرمود نه به حسب آن نقل، «مروا بالمعروف و إن لمتعملوا به کله، و انهوا عن المنکر و إن لمتجتنبوا عنه کله، یا تنتهوا عنه کله» که قبلاً بحث کردیم این روایت را که پس این روایت دلالت میکند بر این که عدالت لازم نیست حتی انتهاء عما ینهی و ائتمار بما یأمر هم لازم نیست. چون ممکن است به آن کلی که عمل نمیکند اتفاقاً همان باشد که الان دارد به آن امر میکند یا همان باشد که دارد از آن نهی میکند. منتها سند آن روایت تمام نبود.
دلیل سوم که دلیل مهمی است که این دلیل سوم را ما آن جا ذکر نکردیم این جا ذکر میکنیم و این را بعضی از دوستان تذکر دادند که این آیه را بحث نکردیم، این جا ذکر میکنیم که ذُکر این دلیل برای این که نه این شرط درست نیست. قهراً از آن استفاده میشود که عدالت هم شرط نیست. آیه شریفه 79 سوره مبارکه مائده که چون استدلال مبتنی بر 78 هم علی وجهٍ هست هر دو آیه را ذکر میکنیم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» (مائده/78)
این آیه 78 است.
«کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ» (مائده/79).
تقریب استدلال این است که «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه» یتناهون، نهی وقتی به باب تفاعل میرود میشود تناهی یتناهی، باب تفاعل هم برای چیست؟ برای فعل دو جانبه است دیگر، تضارب یعنی با هم دیگر کتککاری کردند. تناهی یعنی به هم دیگر نهی کردند، یتناهی، هم دیگر را نهی میکنند. حالا این آیه شریفه چه میفرماید؟ میفرماید این «الذین کفروا من بنی اسرائیل» کار خطای اینها و بئس مایفعلونشان چه بود؟ این که لایتناهون عن منکرٍ فعلوه، اینها از آن کار منکری که انجام میدادند هم دیگر را نهی نمیکردند. حالا اگر اشتراط عدالت بود خوب نکنند چه ایرادی دارد، واجب نیست بر آنها، چون فاعل منکر بودند دیگر. پس این میگوید اگرچه عادل نیستند و بلکه فاعل همان هستند که باید نهی بکنند، نه تنها عادل نیستند بلکه همان کاری را که آیه دارد نکوهش میکند و میفرماید بئس ما کانوا یفعلون، همان کار را دارد انجام میدهد ولی میگوید باید نهی کنی دیگری را که دارد انجام میدهد. چون دیگران را نهی نکرده دارد مذمت میشود، دارد گفته میشود بئس ما یفعلون.
پس بنابراین این آیه شریفه دلالت میکند بر این که نه عدالت شرط است، و نه حتی انتهاء عما ینهی. نه، همین که انتهاء هم ندارد خدا میگوید چرا دیگری را نهی نمیکند. به آن دیگری هم که انتهاء ندارد میگوید چرا او را نهی نمیکنی؟
«کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ».
عرض میکنیم به این که استدلال به این آیه شریفه برای عدم اشتراط به عدالت و به ائتمار بما یأمر و انتهاء عما ینهی، بر سه مقدمه توقف دارد.
مقدمه أولی این است که واقعاً از این آیه ما حرمت عدم تناهی و نهی نکردن فاعلین منکر یکدیگر را بفهمیم، این حرمت را ما بفهمیم. این کانوا لایتناهون عن منکرٍ فعلوه، از آیه استفاده بکنیم که این امر حرامی بوده، این مقدمه اول.
مقدمه دوم این است که واقعاً معنای لایتناهون عن منکرٍ فعلوه، همین باشد. یعنی هم دیگر را نهی نمیکردند. این معنای آن باشد که مستدل بخواهد بگوید و معنای دیگری که با آن معنا استدلال ناتمام است نداشته باشد یا معنای دیگر محتمل نباشد. ظهور در همین معنایی داشته باشد که مستدل میخواهد به آن اعتماد کند و استدلال کند.
مقدمه سوم این است که این آیه ولو دلالت بر حرمت بکند، معنای لایتناهون هم همین باشد، نسبت به امت سابقهای است، برای بنیاسرائیل است، باید اثبات بشود که این تکلیف برای این امت هم وجود دارد تا ما بتوانیم برای بحث خودمان از این آیه استفاده بکنیم.
هر سه این سه مقدمه دارای بحث است.
اما مقدمه أولی که آیا این آیه دلالت بر حرمت میکند یا نه؟ برای استفاده حرمت دو تقریر وجود دارد.
تقریر اول این است که فرموده «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون» این لام «لبئس» گفتند لام قسم است یا لامی است که در جواب قسم است ولی معمولاً لام قسم است. سوگند «بئس ما کانوا، بئس فعلاً کانوا یعملون» این ناپسند است، نادرست است فعلی که آنها انجام میدادند. چه فعلی انجام میدادند؟ همین که لایتناهون عن منکر فعلوه؛ نهی نمیکردند یکدیگر را از این منکری که انجامش میدادند. که حالا آن منکر چه بوده در روایات هم مختلف است، آیا صید یوم السبت بوده یا خوردن گوشت خوک بوده یا کارهای دیگر بوده. کارهای مختلفی ذکر شده که اینها انجام میدادند. لبئس ما کانوا یفعلون. این تقریر اول است.
این تقریر ممکن است مورد مناقشه واقع بشود که همان طور که امر محرّم شرعی درست است که در بارهاش گفته بشود بئس ما کانوا یفعلون، امر قبیح عقلی که حرمت شرعی هم نداشته باشد درست است گفته بشود لبئس ما کانوا یفعلون. اگر ما بپذیریم بعضی چیزها ممکن است قبیح عقلی باشد ولی شارع حرام نفرماید. کسی که قبیح عقلی هم انجام میدهد درست است بگویند لبئس ما کانوا یفعلون. مثلاً میگوید اینها اطاعت خدا نمیکنند، معصیتکار هستند، لبئس ما کانوا یفعلون. با این که اطاعت خدا و معصیت دیگر وجوب شرعی ندارد، فقط وجوب آن عقلی است و الا لتسلسل. اطاعت عقلاً لازم است از خدا متعال، معصیت عقلاً قبیح است اما دیگر اینها حسن عقلی و قبح عقلی فقط دارند، دیگر وجوب شرعی یا حرمت شرعی که ندارد، گناه دوباره حرمت جداگانهای ندارد. آن جا غلط است بگویند لبئس ماکانوا یفعلون، چرا؟ چون اطاعت نمیکردند، یا چون معصیت میکردند. بنابراین این عدم تناهی که خودش معصیت در حقیقت بوده، این لبئس ما کانوا یفعلون دلالت نمیکند بر این که این حرمت شرعی هم داشته.
بنابراین مصب کلام این است و اگر این نباشد، اگر شما آن را میگویید پس باز هم دلالت بر ... این تقریر باطل است. پس برای حرمت استفاده نمیشود. از این که نهی نکردند استفاده نمیشود. حالا ما قبول نداریم آن معنا را، پس اگر آن معنا را هم بگویید پس دلالت نمیکند. پس این تقریب باطلٌ و لایدل علی الحرمة. این تقریب اول.
تقریب دوم برای دلالت بر حرمت این است که استظهار فرمودند غیر واحدی از مفسرین منهم الزمخشری فی الکشاف و منهم السید الطباطبایی قدس سره در المیزان و غیر این بزرگان که این «کانوا لایتناهون عن منکرٍ فعلوه» تفسیر و بیان و توضیح «ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون» هست. «لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ» چرا؟ چرا لعن شدن در لسان این دو بزرگوار، دو پیامبر؟ «بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» حالا این عصیانشان چه بود؟ توضیح و تفسیرش این است: «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ».
پس این «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ» میشود تفسیر عصوا، میشود تفسیر «بما کانوا یعتدون» پس این عدم تناهی مصداق معصیت است، عدم تناهی مصداق اعتداء و تجاوز از حد و حق است. پس معلوم میشود اهتداء امر داشته، وجوب داشته که عدم تناهی معصیت شده. بنابراین آیه شریفه دلالت میکند، استظهار میشود که آیه 79 دارد مصداق، تفسیر، بیان عصوا و یعتدون را ذکر میکند. پس بنابراین عدم نهی کردن این مرتکبین منکر یکدیگر را، این میشود معصیت، این میشود اعتداء. و اعتداء شدن و معصیت شدن این یدل بدلالة الالتزامیة که پس تناهی و یکدیگر را امر کردن واجب بوده که حالا که اینها نکردند معصیتکار شدند، حالا که نکردند معتدی شدند. پس به دلالت التزام آیه شریفه دلالت میکند بر این که تناهی یعنی یکدیگر را امر و نهی کردن، این چیست؟ این وجوب دارد که عدم آن میشود عصیان و اعتداء. این هم بیان دوم.
این بیان بیان بدی نیست و بیان خوبی است منتها این توقف دارد بر این که واقعاً ما احراز کنیم، اطمینان پیدا کنیم که این آیه 79 تفسیر است، استیناف بیان یک حال جدید نیست برای آنها، که بله فرمود آنها لعنشان کردند «بما عصوا و کانوا یعتدون» حالا یکی از کارهای خلاف اخلاقشان و خلاف عقلشان را هم دارد بیان میفرماید، آیه در مقام بیان ذمائم آنها است، چیزهایی که باعث مذمتشان است، «کانوا لایتناهون عن منکرٍ فعلوه و بئس ما کانوا یفعلون» این جزم باید پیدا کنیم که این استظهار این بزرگان تفسیر درست است و این دارد واقعاً بیان ماسبق را میکند.
بالاخره این مبنی بر این است، البته ما رد نمیکنیم. این دیگر علی این جور جاهایی که یک مقداری بالاخره ذو وجهین است و هر وجه آن هم وجیه است. حالا یک ذره آدم احتمال میدهد آن جوری باشد، ظن است به درد نمیخورد، باید ظهور باشد، خلاف ظاهر باشد. مظنه این است که این جوری است، لایغنی من الحق شیئاً. باید انعقاد ظهور عرفی بشود که عرف وقتی این کلام القاء به او میشود واقعاً استیناف اصلاً نمیفهمد و میفهمد این دارد توضیح آن را میدهد. یعنی کأنّ این جوری گفته «أعنی کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه». بما عصوا و کانوا یعتدون أعنی این جوری. حالا این جا جای این است که یک أعنی این جوری بگذاریم. البته جور در میآید، اشکالی ندارد ولی یک احتمال است، یک مظنه است، باید احراز کنیم که ظهور عرفی دارد در این. حال اگر کسی بینه و بین الله احراز ظهور عرفی کرد میتواند احتجاج کند به این و الا مشکل است، این مقدمه أولی.
مقدمه ثانیه این بود که آیا واقعاً لایتناهون عن منکرٍ فعلوه به همین معنا است که یعنی لاینهی بعضهم بعضاً؟ این است؟ تا بتوانیم بر آن استدلال بکنیم یا نه؟
توضیح مطلب این است که در این لایتناهون چهار احتمال وجود دارد. «لایتناهون عن منکر فعلوه» چهار احتمال وجود دارد.
احتمال اول این است که این نهی به باب تفاعل رفته باشد و همان معنای باب تفاعل را داشته باشد که همین هست که لاینهی بعضهم بعضاً. که بسیاری از مفسرین همین جور معنا کردند.
احتمال دوم این هست که این به معنای باب افتعال باشد ولو به صیغه باب تفاعل است اما معنای باب افتعالی را میدهد. و در لغت عرب این جوری هست که انتهاء و تناهی به معنای رسیدن به آخر هست. منتها الیه میگوییم، تناهی یعنی به آخر کار رسیدن، آخر کار رسیدن چه میشود؟ این میشود که آن تمام شد، امتناع دارد، فلذا گفته میشود تناها عنه یعنی امتنع عنه، کفّ عنه، یعنی امتناع کرد از انجام آن کار، خودش را نگاه داشت، باز داشت از انجام آن کار و این معنا هم در لغت عرب آمده، در عرف عرب هم به کار میرود. فلذا بسیاری از مفسرین، اجلاء مفسرین فرمودند آیه امرش مردد است که یا معنای لایتناهون این است که ... بعضهم بعضاً یا معنایش این است که لایمتنعون و لایکفون عن منکر فعلوه. یعنی اینها آدمهایی بودند دست از آن گناهانی که میکردند برنمیداشتند، همین طور استمرار داشت، دست برنمیداشتند. مرحوم صاحب مجمع البیان طبرسی قدس سره در مجمع البیان فرموده «اللغة للتناهی هاهنا معنیان، احدهما أنّه تفاعلٌ من النهی أی کانوا لاینهی بعضهم بعضاً» این یک معنا. «الثانی أنّه بمعنی الإنتها یقال إنتهی عن الأمر و تناها عنه اذا کفّ عنه» پس به این معنا هم میآید. این را خیلیها ذکر کردند، مثلاً بیضاوی در انوار التنزیل که از تفسیرهای مهم است و ایشان هم شخص مهمی است در تفسیر، همین دو احتمال را ایشان داده.
فرموده است که «أی لاینهی بعضهم بعضاً» تا این که میفرماید: «أو لاینتهون عنه من قولهم تناهی عن الامر و انتهی عنه اذا امتنع» یا در البحر المحیط فی التفسیر فرموده: «و قیل التفاعل هنا بمعنی الإفتعال یقال أنتهی عن الأمر و تناهی عنه اذا کفّ عنه، کما تقول تجاوزوا و اجتازوا و المعنی کانوا لایمتنعون عن منکرٍ» و هکذا من عده زیادی از مفسرین را که دیدم هر دو احتمال را دادند. این هم احتمال دوم.
احتمال سوم:
احتمال سوم این است که جمع میکند بین معنای تفاعلی و افتعالی. لایتناهون یعنی اینها انتهاء از نهیهایی که به یکدیگر میکردند نمیکردند. نه این که نهی نمیکردند، میکردند ولی هیچ کدام گوش به حرف همدیگر نمیدادند. تناهی داشتند اما گوش به حرف هم دیگر نمیدادند. لایتناهون یعنی اینها گوش به نهی هم دیگر نمیدادند. تناهی یعنی لایکفون، این عدم کفشان متقابل بود، هم آن کف نمیکرد، هم این کف نمیکرد، قهراً به دلالت التزام میفهماند پس نهیای بوده که انتهاء نمیکردند. از آن نهی انتهاء نمیکردند.
این احتمال لم اجده در کلام حالا عده زیادی از مفسرین که نگاه کردم، الا این که در تفسیر تسنیم این را از التحقیق نقل میکند، برای مرحوم آقای مصطفوی، کتاب التحقیق فی کلمات القرآن، این جوری معنا کرده؛ یعنی جمع بین الأمرین کرده، گفته أی از نهی یکدیگر منتهی نمیشوند. پس هم معنای تفاعل را حفظ کرده، نهی یکدیگر در آن هست به یک نحوهای، منتهی هم نمیشوند، معنای دوم را گرفته. اینها از نهی یکدیگر منتهی نمیشوند. آیا این معنا برای استدلال کفایت میکند یا کفایت نمیکند؟ حالا بماند.
احتمال چهارم:
چهارمین احتمال که ممکن است برای انتهاء باشد فرمایشی است که در حاشیه شهاب در انوار التنزیل هست، در همان تفسیر بیضاوی، این حاشیه شهاب بسیار حاشیه عالمانه و خوبی است ولو فاعل و کاتب از اهل خلاف است و اینها واقعاً هم ایشان هم آن آلوسی جفا کردند در باره ائمه علیهم السلام ولی آدمهای زحمت کشیدهای در علم تفسیر و لغت و بیان، معانی بیان و اینها هستند واقعاً.
ایشان میگوید «و قیل الانتهاء عن الشیء عبارةٌ أن لایفعل مرةً أخری» انتهی عن الشیء یعنی یک بار دیگر انجام نداد، یک بار از او سر زد، دیگر بار دوم از او سر نزند. آن وقت «لاینتهون» میگوید اینها آدمهایی هستند که عدم سر زدن بار دیگر را ندارند. حالا یک وقت یک کسی گناه میکند، این عده گناه کرده اما اینها لایتناهون یعنی این جور نیستند که بعد از این که انجام دادند مرةً أخری انجام دادند، یک بار مثلاً حالا یک چیزی پیش آمده انجام دادند، اینها این جوری نیستند. پس تناهی به معنای چیست؟ به معنای این است که لایفعل مرةً أخری. کفّ نفس برای مرة دیگر.
در مقدمه ثانیه اشکال این است که این لایتناهون عن منکر فعلوه مرددٌ بین اربعة احتمالات که بعضی ینفع للإستدلال و بعضی لاینفع للإستدلال و بما این که معیِّنی ندارد ما ینفع للإستدلال پس بنابراین استدلال عقیم است. جمله مردد است بین چهار احتمال، آن احتمال نافع للإستدلال معین ندارد. بنابراین نتیجه این میشود که آیه مجمل است، بین چهار احتمال مردد است بنابراین نمیشود به آن استدلال کرد.
آیا این اشکال دوم جواب دارد یا جواب ندارد؟
وجوهی از اجوبه که من چهار وجه نوشتم در مقام وجود دارد که ان شاء الله بعد از تعطیلات باید آنها را بیان بکنیم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
پایان.
120/907/د