vasael.ir

کد خبر: ۸۶۹۷
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۲ - 21 June 2018
آیت الله مبلغی / 92

فقه الاجتماع| قابلیت تغییر فقه نظریه ای در مواجهه با واقعیات اجتماعی

وسائل ـ آیت الله مبلغی در تبیین تفاوت‌های استنباط کلاسیک با نظریه‌پردازی فقهی گفت: استنباط توصیف صِرف است و آن‌هم در یک سطح خُرد و بدون هیچ‌گونه تحقیق در رابطه با چیستی‌ها و چرایی‌های موجود در احکام در حالی‌که در نظریه‌پردازی علاوه بر پرداختن به وصف (کشف حکم) به تفسیر احکام در سطح خُرد و کلان پرداخته می‌شود.

به گزارش خبرنگار وسائل، آیت الله احمد مبلغی، صبح یک‏شنبه 19 فرودین‏ ماه سال 1397 در جلسه نود و دوم درس خارج فقه الاجتماع که در مدرسه آیت الله العظمی گلپایگانی برگزار شد، به تبیین برخی از تفاوت‌های فقه کلاسیک با فقه نظریه‌ای پرداخت و گفت: فقه نظریه‌ای علاوه بر وصول به حکم چرایی احکام را نیز مدّ نظر دارد و همچنین حکم در نظریه یک مقوله قابل انعطاف و اعاده است و این دو قابلیّت در فقه کلاسیک وجود ندارند.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم دو نگاه پوزیتویسمی و تفهّمی را در نظریه‌پردازی مطرح کرد و بیان داشت: ما روشمان نه پوزتویسمی است و نه تفهمّی به آن معنای خاصی که دارد بلکه روش ما یک روشی است که از حیث مبنا با هر دو مختلف است و از حیث برخی از خصوصیّات با هر دو مشترک است. پس نتیجتاً انسان در نظریه‌پردازی دخالت دارد و ممکن است این نظریه‌پردازی او مصیب الی الحق باشد و ممکن است خطا کند.

وی به عدم منافات کلام حضرت علی در نهج‌البلاغه نسبت به اتّکاء به درونیّات و آراء نفسی اشاره کرد و افزود: از این عبارت نمی‌توان نتیجه گرفت که سراغ درونیّات رفتن، کار جهّال است چون حضرت اشکال شان این است که آنچه که فرد به آن مراجعه می‌کند زائد و کهنه است و اطلاعات به روز و جدید نیست و الّا اگر درونیات مشتمل بر اطلاعات به روز و با اهمّیت باشد، مراجعه به آن‌ها مشکلی ندارد.

رئیس مرکز تحقیقات مجلس شورای اسلامی سپس به تبیین نظریه توصیفی و تفسیری پرداخت و عنوان داشت: نظریه گاهی توصیفی است و گاهی هنجاری (المعیاریّه). نظریه گاهی شیئی را توصیف می‌کند و گاهی هم در صدد ارائه بایدها و نبایدها است و هناک شیئان.

وی در تقسیم نظریه توصیفی گفت: نظریه توصیفی را می‌شود به دو دسته تقسیم کرد: نظریه توصیفی تفسیری و نظریه توصیفی غیر تفسیری. توصیفی تفسیری آن نظریه‌ای است که در عین اینکه نقش انعکاس بخشی به یک واقعیّت را دارد به سراغ اسباب و علل هم می‌رود و نظریه توصیفی صرف ، هیچ‌گونه بُعد تعلیلی ندارد و به هیچ‌عنوان در صدد تفسیر مبادی و علل نیست.

عضو مجلس خبرگان رهبری در تبیین نوع نظریه فقهی خاطرنشان کرد: در نظریه فقهی آن‌که بالاصاله مدّ نظر نظریه‌پرداز است، کشف و توصیف است ولی چون در نظریه‌پردازی چهار مرحله تبیین اهداف و کشف ارتباط بین مجموعه‌ها و کشف روح و منطق نیز وجود دارد به ناچار جنبه‌های تفسیری نظریه نیز خودنمایی می‌کنند و به کشف چرایی‌ها می‌پردازند و لذا نظریه فقهی یک نظریه توصیفی و تفسیری توأمان است.

وی فقه نظریه‌ای را بسیاری متعالی‌تر از فقه کلاسیک دانست و در تبیین علت این تعالی گفت: اولا فقه کلاسیک فقط حکم را کشف می‌کند ولی نظریه علاوه بر حکم، هدف، روح و ارتباط بین احکام را نیز کشف می‌کند؛ ثانیاً وصف در استنباط کلاسیک به یک تَک‌حکم منتج می‌شود ولی در نظریه فقهی شارع به دنبال رسیدن به یک حکم مجموعه‌ای برای مجموع احکام است؛ ثالثاً نظریه‌پرداز چون مجموعه احکام را مدّ نظر دارد طبعاً در حین نظریه‌پردازی متوجّه احکامی می‌شود  که فقهاء آن‌ها را استنباط نکرده‌اند و لذا به توصیف و کشف این نقائص نیز همّت می‌گمارد؛ رابعاً در نظریه‌پردازی این قابلیّت وجود دارد که در صورت مواجه با برخی از واقعیّات اجتماعی یک نظر و فتوا اعاده یا تغییر کند در حالی‌که هیچ‌یک از این خصوصیّات در فقه کلاسیک وجود ندارد.

 

 

متن تقریر:

آیت الله مبلغی در جلسه گذشته به لزوم مَشی و حرکت حوزه به سمت نظریه‌پردازی اشاره کرد و گفت: آنچه که در استنباط وجود دارد که عبارت باشد از کشف حکم و وصول الی الحکم در نظریه‌پردازی نیز وجود دارد و علاوه بر آن پرداختن به چرائی احکام و کشف روح و منطق حاکم بر آن‌ها نیز در نظریه وجود دارد و این مهم ما را از استنباط بی‌نیاز می‌کند.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در ارتباط با بحث گذشته دو نکته را لازم است که عرض کنم. نکته اول مربوط به نکات روشی است و نکته دوم تبیین مصطلحاتی است که در جلسه قبل به کار گرفته شد.

 

چگونگی دخالت انسان در نظریه‌پردازی

نکته روشی این است که آیا در نظریه‌پردازی انسان دخالت دارد یا نه؟ دو نگاه کلان وجود دارد که یکی نگاه پوزیتویستی و یکی تفهّمی است که در این روش انسان کوشش می‌کند با اعتماد به حسّ، چیزی را ثابت کند. در روش تفهّمی این ما هستیم که با اراده به سراغ کشف واقعیّت می‌رویم و این واقعیّت بر اساس فهم فهمَنده شکل می‌گیرد.

ما به یک معنا با مدرنیسم در روش و به یک معنا با پسامدرنیسم در روش روبرو هستیم. از این جهت که فهم فهمنده و نگاه‌های او در نظریه مؤثر است ما با پسامدرن روبرو هستیم با این تفاوت که آن‌ها نسبیت‌گرا هستند و ما ابداً این تصوّر را نداریم. همچنین از این جهت که واقعیّتی را می‌بینیم و کوشش می‌کنیم که به آن دست پیدا کنیم با پوزتویسم مشترک هستیم با این تفاوت که آن‌ها فقط به حسّ اتّکا می‌کنند ولی ما منابع دیگری هم داریم و معتقدیم.

 

عدم منافات کلام حضرت علی نسبت به اتّکاء به درونیّات و آراء نفسی

اینکه فهم انسان دخالت می‌کند قابل بحث در فلسفه علم و فلسفه معرفت است ولی بعضی از متون دینی ما هم از این مطلب حکایت دارد. مثلاً عبارتی که از امام علی روایت شده است که فرمودند: «فان نزلت به احدی المبهمات هیأ لها حشوا رثا من رایه، ثم قطع به» اگر یکی از مبهمات (چه از حیث حکم چه از حیث دائره موضوع) به او نازل شود فرد برای مبهمات، زوائد کهنه‌ای را از آراء خودش فراهم می‌آورد؛ پس این فرد جدای از واقعیّت یک رأی و درون‌داده‌هایی را دارد که به آن‌ها پناه می‌آورد که بخشی از آن‌ها حشو و زائد است که کهنه است. واژه کهنه اشاره به این دارد که انسان بر اساس داوری‌ها و نگاه‌ها و بررسی‌ها همه گذشته‌های خودش را زنده می‌کند و خودآگاه به سراغ آن‌ها می‌رود و بر اساس آن‌ها به یک چیزی قطع پیدا می‌کند.

این عبارت نشان می‌دهد که جدای از واقعیّت و حقیقت (حکم شرعی) چیز دیگری وجود دارد و این جهّال هستند که به درون خود مراجعه می‌کنند ولی علماء این‌طور نیستند.

ما پاسخ می‌دهیم که از این عبارت نمی‌توان نتیجه را گرفت که سراغ درونیّات رفتن، کار جهّال است چون حضرت اشکال شان این است که آنچه که فرد به آن مراجعه می‌کند زائد و کهنه است و اطلاعات به روز و جدید نیست و الّا اگر درونیات مشتمل بر اطلاعات به روز و با اهمّیت باشد، مراجعه به آن‌ها مشکلی ندارد.

در تأیید این اشکال روایات زیادی وجود دارد که مراجعه به درونیّات فی نفسه مشکلی ندارد و این روایت نیز در صدد فرق گذاشتن به مراجعه درونیّات توسّط شخص جاهل و شخص عالم است که شخص جاهل به سراغ درونیّات زائد و کهنه می‌رود ولی عالم به سراغ درونیّات زنده و به روز می‌رود.

در هر حال ما روش مان نه پوزتویسمی است و نه تفهمّی به آن معنای خاصی که دارد بلکه روش ما یک روشی است از حیث مبنا با هر دو مختلف است و از حیث برخی از خصوصیّات با هر دو مشترک است.

پس نتیجتاً انسان در نظریه‌پردازی دخالت دارد و ممکن است این نظریه‌پردازی او مصیب الی الحق باشد و ممکن است خطا کند.

 

تبیین نظریه توصیفی و تفسیری

نکته دیگر تبیین اصطلاحاتی است که ما در جلسه قبل به کار گرفتیم. ما در جلسه قبل از دو اصطلاح توصیفی و تحلیلی استفاده کردیم. توصیفی در مقابلش هنجاری است یعنی نظریه گاهی توصیفی است و گاهی هنجاری (المعیاریّه). نظریه گاهی شیئی را توصیف می‌کند و گاهی هم در صدد ارائه بایدها و نبایدها است و هناک شیئان.

نظریه توصیفی را می‌شود به دو دسته تقسیم کرد: نظریه توصیفی تفسیری و نظریه توصیفی غیر تفسیری.

توصیفی تفسیری آن نظریه‌ای است که در عین اینکه نقش انعکاس بخشی به یک واقعیّت را دارد به سراغ اسباب و علل هم می‌رود و پدیده را از این حیث تفسیر می‌کند و اسباب و علل آن را تشریح می‌کند.

گاهی هم صِرف توصیف است و هیچ‌گونه بُعد تعلیلی ندارد و به هیچ‌عنوان در صدد تفسیر مبادی و علل نیست.

امروز تفسیر به تفهّم و تبیین به مثابه روش پوزتویسمی قلمداد شده است و به دو روش مقابل هم شناخته می‌شوند ولی ما در اینجا در فضای نگاه به روش نیستیم. ما تفسیر را به عنوان شقّی از توصیف می‌گیریم و کلّ توصیف در مقابل هنجار و معیار قرار دارد.

 

تبیین نوع نظریه‌پردازی در نظریات فقهی حقوقی

حال با پذیریش این مطلب سؤال این است که نظریه فقهی حقوقی تفسیری است یا توصیفی محض؟  آن‌که بالاصاله مدّ نظر نظریه‌پرداز است، کشف و توصیف است.

نظریه می‌خواهد بگوید این نوع احکام با این چینش خاصّ و با این اهداف، وجود دارند و شرع آن‌ها را در نظر گرفته است ولی در عین حال این توصیف یک نتیجه‌ای دربردارد که آن نتیجه تفسیری است. به عبارتی خود نظریه تفسیر نمی‌کند و در صدد توصیف است ولی نتیجه آن تفسیر می‌شود و ما به نتایجی تفسیری دست پیدا می‌کنیم مثلاً در پایان نظریه‌پردازی متوجه می‌شویم که به چه علّت شارع برخی از مجموعه احکام را کنار هم آورده است و ربط بین آن‌ها چیست؟

 

تفاوت فقه کلاسیک با نظریه‌پردازی

فقیه کلاسیک در استنباط فقط وصف می‌کند و از عبارت وصول الی حکم الله استفاده می‌کند ولی نظریه هم به وصف و هم به تفسیر می‌پردازد چون به چرایی لحاظات و استثنائات و اهداف نیز می‌پردازد. نظریه هم روح را کشف می‌کند و هم هدف و هم حکم را و این مسیر جز با پاسخ به بسیاری از چراها امکان ندارد.

علاوه بر تفاوت فوق، استنباط با نظریه‌پردازی یک تفاوت دیگر هم دارد و وصفی که فقه کلاسیک در صدد به نتیجه رساندن آن هست با وصفی که در نظریه‌پردازی استفاده می‌شود متفاوت است. وصف در استنباط کلاسیک به یک تک حکم منتج می‌شود و توصیف او یک توصیف جزئی است، در حالی‌که در نظریه فقهی شارع به دنبال رسیدن به یک حکم مجموعه‌ای برای مجموع احکام است.

همچنین در استنباط کلاسیک فقط یک وصف است و آن وصف حکم است ولی در نظریه، چند وصف وجود دارد. وصف اول این است که شارع مجموعه‌ای از احکام را لحاظ کرده است، ثانیا نوعیّت احکام وصف می‌شود (مانند استثنائات و ...) ثالثاً تنظیم و ترتیب اینها را در نظریه توصیف می‌شود. رابعاً منطق و روح حاکم بر این مجموعه احکام در نظریه توصیف می‌شود.

ما در نظریه از حیث رتبی و جایگاهی هدف را مقدّم بر همه ارکان نظریه می‌دانیم ولی از حیث کار کردن ممکن است ابتدا هدف را به دست آوریم و بعد منطق را و بعد رابطه بین مجموعه احکام را و ممکن است که به این شکل کار نکنیم و این ترتیب را به هم بزنیم.

ما از حیث رتبی اول به اهداف به منطق می‌رسیم از منطق به احکام تحت منطق می‌رسیم و در نقطه چهارم به چینش احکام می‌رسیم و احکام را به ترتیب اولویّت چینش می‌کنیم.

 

قابلیّت اعاده فتاوا در نظریه‌پردازی

در نظریه یک وصف دیگری هم وجود دارد و آن این است که نظریه‌پرداز در حین نظریه‌پردازی متوجه می‌شود که بخشی از احکام را فقهاء استنباط نکرده‌اند و لذا به توصیف و کشف این نقائص نیز همّت می‌گمارد.

نظریه‌پرداز نمی‌تواند در مقام حفظ همه فتاوا برآید و لذا در جاهایی نظرات را تغییر می‌دهد و اعاده می‌کند و خودش می‌آید و با یک نگاه دقیق‌تری تجدید نظر می‌کند و یک فتوا را اعاده می‌کند.

آیت الله حکیم وقتی که در نجف بود قائل بود که کتابی نجس است ولی پس از معالجه در یکی از کشورهای اروپایی رأیش برگشت و به همین منوال در نظریه‌پردازی ممکن است، نظریه‌پرداز با مواجهه با یکی از واقعیّت‌های اجتماعی فتوایش تغییر کند و اعاده فتوا و اجتهاد کند.

تهیه و تنظیم : محرم آتش افروز

 

 

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۶ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۵۰:۳۹
طلوع افتاب
۰۶:۲۲:۰۷
اذان ظهر
۱۳:۰۴:۵۲
غروب آفتاب
۱۹:۴۶:۵۸
اذان مغرب
۲۰:۰۴:۴۵