vasael.ir

کد خبر: ۸۶۷۳
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۲ - 18 June 2018
خارج فقه امر به معروف/ استاد شب زنده دار/ جلسه 201

شرطیت عدالت| عدم دلالت قطعی روایت خصال بر اشتراط عدالت در وجوب امر به معروف

وسائل- برخی اشکال کرده اند این روایت مشتمل است بر بعض اموری است که قطعاً آن‌ها شرط نیستند و واجب هم نیستند نه شرط وجوب هستند و نه شرط واجب بلکه از آداب و مستحبات در هنگام امر و نهی هستند مثل رفیقٌ فیما یأمُرُ به و رفیقٌ فیما ینهی عنه، بنابراین این موارد می تواند اشعار داشته باشد که انّما یأمُرُ بالمعروف و ینهی عن المنکر دلالت بر وجوب ندارد.

به گزارش خبرنگار وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار در کلاس درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر خود در دارالتلاوه مسجد اعظم قم به تاریخ دوشنبه بیست و هفتم شهریور ماه 1396 در جلسه 201 در ادامه بررسی اشتراط شرط عدالت در وجوب امر به معروف به تبیین اشکالات مطروحه پیرامون روایت ذکر شده در خصال پرداخت.

تقریر درس

عضو شورای نگهبان قانون اساسی در جلسه گذشته عنوان کرد: کسی امر به معروف و نهی از منکر می‌کند تنها کسی امر به معروف و نهی از منکر می‌کند که این سه خصلت را داشته باشد عامل باشد بما یأمُرُ به، تارک باشد بما ینهی عنه، و عادل باشد فی ما یأمُر، عادلٌ فی ما یأمُر، یعنی به آن که امر می‌کند عادل است.

استاد سطح عالی حوزه در ابتدای بحث خود عنوان کرد: بحث در اشکالات دلالی به روایاتی بود که استدلال شده به آن‌ها برای اثبات اشتراط وجوب امر به معروف و نهی از منکر به عدالت، که روایت این بود «إنّما یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ مَنْ کَانَتْ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ عَامِلٌ بِمَا یَأْمُرُ بِهِ وَ تَارِکُ لِمَا یَنْهَى عَنْه‏» و به همین مضمون قریباً روایات دیگری که شش و یا هفت روایت بود.

مشروح این جلسه را می توانید در ذیل ملاحظه بفرمایید

بسم الله الرحمن الرحیم

اشکالات تفصیلی روایات:

ادامه بررسی روایت چهارم: روایت خصال

اشکال چهارم:

اشکال ظاهراً چهارمی که مطرح شد دیروز این بود که این روایت مشتمل است بر بعض اموری که قطعاً آن‌ها شرط نیستند و واجب هم نیستند نه شرط وجوب هستند و نه شرط واجب هستند بلکه از آداب و مستحبات در هنگام امر و نهی هستند مثل رفیقٌ فیما یأمُرُ به و رفیقٌ فیما ینهی عنه، بنابراین این نشان می‌دهد که این انّما یأمُرُ بالمعروف و ینهی عن المنکر، حالا چه این جمله ناهیه باشد و چه نافیه باشد یعنی نهی نکند الا کسی که این خصال را دارد که می‌شود ناهیه، یا نهی نمی‌کند الا کسی که این خصال را دارد که می‌شود نافیه، و علی ای حالٍ چه تکلیفیه باشد و چه ارشاد باشد به این که این‌ها از شرایط و خصوصیات امر به معروف و نهی از منکر است ما در این‌جا به آن قرینه که یک جمله هم بیش‌تر نیست که به همه نسبت داده شده تکرار هم نشده لایأمُر الا کسی که این خصوصیات ثلاثه را داشته باشد، این نمی‌شود در وجوب استعمال شده باشد و الا لازم می‌آید به قرینه‌ی او نمی‌شود نسبت به همه وجوب داشته باشد. پس بنابراین باید بگوییم این در جامع بین وجوب و غیر وجوب استعمال شده و وقتی در جامع استعمال شد نمی‌دانیم کدامش واجب است کدامش واجب نیست از قرینه‌ی خارجی باید بفهمیم.

بنابراین این روایت نمی‌تواند دلالت بکند. مثل این که یک روایتی وارد بشود صلّ این‌چنین، این‌چنین، قنوت در آن ذکر بشود صلوات در رکوع ذکر بشود آداب دیگر هم ذکر بشود واجبات و مستحبات را کنار هم ذکر بکنند این‌جا معلوم است این در جامع بعث استعمال شده نه در وجوب، مثل روایت حمّاد که بیش‌تر ارکان نماز و واجبات نماز و مستحبات نماز را با هم امام علیه السلام ذکر فرموده بعد فرموده هکذا صلّ. به حسب آن، این صلّ را که نمی‌توانیم در وجوب بگوییم استعمالش است. بیش‌تر چیزهایی که آن‌جا ذکر شده یا خیلی از چیزهایی که ذکر شده مثلاً مستحب است و آداب است. این‌جا هم همین‌جور است پس به قرینه‌ی این رفیقٌ فیما یأمُر که می‌دانیم به ضرورت فقه رفق در امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست پس بنابراین این در جامع استعمال شده. بخواهیم بفهمیم عامل بودن و تارک بودن حکمش چه است از این درنمی‌آید. باید از قرینه‌ی خارجی بفهمیم. این اشکال،

جواب اشکال چهارم:

آیا از این اشکال می‌توانیم جواب بدهیم یا نه؟

قد یجاب از این نوع اشکالات در امثال این مقام به این که این یأمُرُ و لایأمُرُ و سایر عباراتی که دلالت می‌کند بر وجوب یا حرمت در حقیقت مدلول اولی خود این روایات نه وجوب است و نه حرمت است بلکه مستعملٌ فیه این‌ها بعث در مورد اوامر و زجر در مورد نواهی است. بعث هم عنوان عام است همان جامع است منتها وجوب حکم عقل یا حکم عقلاست. محقق نائینی قدس سره و مَن تبِعهُ من الاصولیین، آن‌ها می‌گویند اصلاً وجوب و حرمت از حریم مستملٌ فیه و معانی امر و نهی خارج است. این عقل است که می‌گوید اگر مولا بعث کرد هر جا ترخیصی از او به ما نرسید عقل می‌گوید باید انبعاث پیدا کنیم. یا باید انزجار پیدا کنیم. مگر این که خودش ترخیص داده باشد. بعث مولا موضوعٌ لحکمِ العقل بالانبعاث، که تعبیر از این می‌کنیم به وجوب، و نهی مولا و زجر مولا موضوعٌ لحکمِ العقل به لابدّیتِ الانزجار، که ما از آن تعبیر می‌کنیم به حرمت. پس نه حرمت مدلول نهی است نه وجوب مدلول امر است مدلول امر و نهی خود آن بعث است حالا اگر هیئت باشد مثل صلّ، نسبت بعثیه، اگر ماده باشد مثل آمُرُک و امثال آن‌ها، آن ماده‌ی امر و معنای اسمی بعث، این مدلول صیغه است یا مدلول ماده‌ی امر است. نهی هم همین‌جور است. اگر هر مقدار آن و هر جای آن ترخیصی وجود نداشت در آن‌جا عقل حکم به الزام می‌کند. هر جا ترخیص داشت حکم به الزام دیگر نمی‌کند می‌گوید خوب است. بنابراین در مانحن فیه این‌جور نیست که وقتی می‌گوید إنّما یأمُرُ بالمعروف و ینهی عن المنکر من کان فیه ثلاث خصال عاملٌ و عادلٌ و رفیقٌ، این اصلاً در وجوب استعمال نشده تا این که بگوییم باید استعمال لفظ در اکثر از معنا شده باشد نسبت به رفیقٌ آن استحباب باشد. نسبت به عاملٌ آن وجوب باشد. تا استعمال لفظ در اکثر معنا باشد. نه این‌جور نیست. مطلقاً در بعث استعمال شده. حالا این داعی آن یا مولویت است یا ارشاد است این جهت آن فرقی نمی‌کند. منتها ما نسبت به رفیقٌ به ضرورت فقه چه پیدا کردیم؟ ترخیص پیدا کردیم. فلذا نسبت به رفیقٌ آن موضوع حکم عقل واقع نمی‌شود. چون ترخیص داریم و الزام، نسبت به عاملٌ ترخیص پیدا نکردیم پس موضوع حکم عقل باقی می‌شود که باید مراعات بکنیم.

پس بنابراین این حرف که اگر صیغه‌ی امری، صیغه‌ی نهی‌ای تعلّق گرفت به یک عده امور که بعضی از آن را می‌دانیم مستحبی است یا مکروه است. این باعث نمی‌شود که نسبت به بقیه رفع ید بکنیم. در صورتی این مطلب درست بود که مستعملٌ فیه خود امر و خود نهی، وجوب یا حرمت و کراهت یا استحباب بود. اگر مستعملٌ فیه خودش این‌جوری بود بله این مستلزم استعمال لفظ در اکثر از معنا بود و استعمال لفظ در اکثر از معنا به نظر عده‌ای مثل آقای آخوند مستحیل است و به نظر عده‌ای هم مستحیل نیست ولی خلاف ظاهر است جداً. یا قرینه‌ی جلیه می‌خواهد. ولی اگر ما این حرف را نزدیم کما این که این بزرگان مثل آقای نائینی فرموده یا مثل مرحوم امام قدس سره، ایشان هم می‌فرماید که وجوب و حرمت و استحباب و کراهت، این‌ها از حریم معنای مستعملٌ فیه خارج هستند. بله حکم عقلائی است. حکم عقلائی است آقای نائینی می‌گوید حکم عقل، حکم عقلائی این است که بعث مولا حجت عقلائی است برای این که تو باید بی‌تفاوت راجع به او نباشی مگر این که ترخیصی از ناحیه‌ی او برسد مادامی که ترخیصی از او نرسیده همین که بعث بکند این حکم عقلائی است که می‌گوید آن بعث حجت است بر تو که باید به چرخ او بچرخی و به منع او ممتنع بشوی، مگر این که خودش بگوید لزومی ندارد حالا، ولو من گفتم اما عیب ندارد ترک بکنی یا انجام بدهی. حالا علی ای حالٍ چه مسلک آقای نائینی که می‌فرماید حکم عقل است چه مسلک مثل امام قدس سره که می‌فرماید حجت عقلائیه است علی ای حالٍ علی هذا المسلک.

پس این‌ها این‌جا جواب این‌جوری می‌دهند می‌گویند این روایت دارد ارشاد می‌کند به این که این‌ها از شرایط امر به معروف یا نهی از منکر است یا امر مولوی می‌فرماید که باید وقتی می‌خواهی امر به معروف و نهی از منکر بکنی این‌چنین باشی و ما نسبت به رفیقٌ آن ترخیص پیدا کردیم به خاطر ضرورت فقهی، آن‌جا الزام عقلی یا حجت عقلائی نداریم بر این که باید رعایت بکنیم اما در عاملٌ بما یأمُرُ به، تارکٌ لما ینهی عنه که ترخیصی نداریم پس بنابراین این وابسته‌ی به این است که ما در اصول در باب اوامر و نواهی مبنای‌مان چه باشد یکی از مواردی که آن ابحاث نتیجه‌یی مهمه دارد مثل این جور جاهایی است که واژه‌ی امر، واژه‌ی نهی به امور متعدده‌ای تعلّق گرفته که بعضی از آن‌ها را می‌دانیم حتماً واجب نیست یا حرام نیست. این‌جاها است که باید چه بگوییم؟ آن مبنای اصولی در این‌جاها مؤثّر است. این‌جور جواب دادیم.

 آن حکم عقل است که آن‌جا را می‌گوید باید رعایت کنی، آن‌جا را می‌گوید رعایت لازم نیست بکنی. اما سیاق یک سیاق است یعنی به یک نحو به هر سه تا دارد بعث می‌کند بعث است به هر سه تا بعث است منتها آن در خارج، آن بعث آخری که رفیقٌ باشد از خارج فهمیدیم شارع نسبت به آن ترخیصی دارد نه این که مستعملٌ فیه عوض می‌َشود نه این که مفاد کلام عوض می‌شود مفاد یکی است حکم عقل یا حجت عقلائی نسبت به این سه تا تفاوت پیدا می‌کند.

 نکته‌ی مهم همین‌جا است که وجوب و حرمت از ناحیه‌ی مستعملٌ فیه می‌گوییم خارج است. از ناحیه‌ی معنای کلام خارج است یعنی اصلاً ظهور نیست. دلالت لفظ نیست. این‌ها نیست مثل وجوب اطاعت است. وجوب اطاعت، صلّ وجوب اطاعت درآن هست دلالت بر وجوب اطاعت می‌کند؟ نه، وجوب اطاعت حکم عقل است صلّ موضوع برای حکم عقل است. وجوب اطاعت که جزو ظهورات لفظ نیست. وجوب اطاعت حکمٌ عقلی که موضوع آن صلّ است لاتغتب است این‌ها،‌آن نهی، آن امر موضوع می‌شوند بما له من المعنی برای وجوب اطاعتی که عقل درک می‌کند این‌جا هم همین‌جور است ایشان می‌فرمایند این بزرگان می‌فرمایند که، آقای خوئی هم همین را می‌فرمایند مسلک آقای نائینی را دارد دیگر. این‌ها می‌فرمایند چه؟ می‌فرمایند این‌ها ظهورات لفظ نیست مدلول کلام نیست وجوب و حرمت، مدلول کلام تنها چه هست؟ بعث است. منتها این بعث به حسب موارد مختلف که آیا ترخیص هم دارد شارع یا ترخیص ندارد. موضوع حکم عقل واقع می‌شود اگر ترخیص ندارد موضوع حکم اطاعت، این که الزام به اطاعت داریم. اگر ترخیص دارد موضوع واقع نمی‌شود بنابراین نه ظهور‌ها فرق می‌کند نه مدلول استعمالی، نه مدلول تصوّری، نه مدلول تصدیقی اولی، هیچی از آن فرق نمی‌کند.

 تارةً گفته می‌شود مثل آن‌جا که می‌گوید مثلاً‌ می‌گوید که کذب بر خدا و رسول ینقُضُ الوضوء و الصوم، نسبت به صومش فتوا داده نسبت به وضوء فتوا نداده دروغ بگویی وضوء باطل نمی‌َشود ولی صومت باطل می‌شود البته دروغ نسبت به خدا و رسول و ائمه علیهم السلام، آن‌جا از باب این است که گفته‌اند تفکیک در حجیت است یعنی می‌گوییم نسبت به آن کلام، چون مورد اعراض مسلّم همه است حجیت ندارد یعنی ادله‌ی حجیت صدور نمی‌گیرد. اما نسبت به صومش ادله‌ی حجیت می‌گیرد چرا؟ انحلالی است دیگر. لکلّ جملةٍ جملةٍ انحلالی است ادله‌ی حجیت. آن‌جا این حرف زده می‌شود این‌جا آن حرف را نمی‌خواهیم بزنیم این‌جا حرفش این است می‌گوید این‌جا لایأمُر که دارد می‌فرماید این لایأمُر معنایش اگر نهی است و ارشاد دارد می‌کند به جزئیت، پس نسبت به همه باید ارشاد به جزئیت دارد می‌کند به همه نسبت داده شده پس نسبت به این اخیری که قطع داریم این‌جوری نیست پس باید بگوییم که این‌جا این صیغه‌ی واحده، این کلام واحد را در جامع بین ارشاد به امر لازم و ارشاد به امر آدابی، جامع را در نظر گرفته. می‌گوید نماز نمی‌خواند مگر کسی که سوره‌ی حمد بخواند سوره بخواند رکوع برود قنوت به جا بیاورد در رکوع و سجودش صلوات بفرستد ذکر زیاد بگوید حضور قلب داشته باشد اللهم صل علی محمد و آل محمد. این دارد در جامع استفاده می‌کند پس جواب آن هم این است که عرض کردیم. این هم اشکال مهمی است که در امثال مقام فراوان وجود دارد باید به آن توجه کنیم.

اما اگر این را نگفتیم آیا بنابر مسلک کسانی که می‌گویند نه مدلول آن است که از اواخر هم هستند کسانی که می‌گویند مدلول آن هست مثل شهید صدر، البته با یک بیان دقیق اطلاقی، که حالا آن تمام است یا تمام نیست در محل خودش است. ایشان می‌گوید مدلول کلام است حالا اگر این را گفتیم باز این‌جا راه تخلّصی داریم اگر گفتیم استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است می‌گوییم این‌جا قرینه داریم که در اکثر از یک معنا استعمال شده. نسبت به عاملٌ و تارکٌ در وجوب استعمال شده نسبت به رفیقٌ در استحباب استعمال شده یک کلام در دو معنا استعمال شده این که می‌گویید استعمال لفظ در اکثر از معنا خیلی خلاف ظاهر است قبول داریم اما جای آن وقتی قرینه باشد لااشکال فیه، قرینه این‌جا مثلاً‌ وجود دارد این دیگر نهایت حرفی است که کسی ممکن است در جواب این مسئله بزند.

اشکال پنجم:

و اما اشکال دیگری که در استدلال به این روایات وجود دارد فرمایشی است که روی هم رفته از فرمایش صاحب جواهر و مرحوم محقق عراقی ممکن است که استفاده بکنیم و آن این است که این روایت اصلاً‌ در صدد بیان این مطلب هست که امر به معروف و نهی از منکر درست و حسابی مؤثّر از کسی سر می‌زند که این سه تا خصلت را داشته باشد. این بیان در عرفیات و محاورات عرفی هست که مثلاً می‌گویند کسی درس می‌خواند که شب تا صبح نشناسد نمی‌دانم تعطیلی و غیر تعطیلی را از هم نشناسد این‌جور تعبیر می‌کند یعنی آن درسی که به نتیجه می‌رسد و متوقع است که بعد از گذران یک چند سالی شکوفا بشود به نظریه‌پردازی و اجتهاد برسد مقصودشان این است یعنی کسی درس می‌خواند که این است

این‌ها فرمودند محقق عراقی فرموده این در حقیقت همان را دارد می‌گوید شرط اضافه‌ای نمی‌کند می‌خواهد بگویید کسی امر به معروف می‌کند یعنی امر به معروفی که مؤثّر باشد چون بخصوص اگر توجه فرموده باشید ما در بحث امر یعنی چه؟ آقایان گفتند امر یعنی وادار کردن، امر فقط این نیست که بگویی إفعل و لاتفعل، امر یعنی چه؟ یعنی وادار کردن. فلذا گفتند به صیغه‌ی امر هم آن‌ها گفتند لازم نیست بگویی. اگر با نصیحت هم وادار می‌کند این هم امر به معروف است حالا می‌گوید لایأمُر یعنی وادار نمی‌کند کسی دیگران را به انجام افعال واجبه و ترک محرمات، وادار نمی‌کند یا کنار نمی‌زند الا این که خودش عامل باشد و خودش تارک باشد و عادل فیما یأمُر و فیما ینهی باشد و رفق به خرج بدهد و الا تأثیر نمی‌کند قهراً وادار نمی‌تواند بکند. پس بنابراین دارد چه می‌فرماید؟ این روایت ارشاد است به حتی نه یک امر شرعی، به یک امر واقعی تکوینی که این وادار کردن عملاً خارجاً از کسی سر می‌زند و تحقق می‌پذیرد که این سه خصلت را داشته باشد آدمی که این سه خصلت را دارد دیگران را وادار می‌کند وقتی خودش عامل است به واجبات و این‌ها مردم شناختند او را به این که عامل است تارک است نسبت به محرمات است این از یک طرف، فیما یأمُرُ ینهی هم عادل است به این معنا که به منکرها نمی‌آید امر بکند. تا مردم پس بزنند یا از معروف‌ها نهی نمی‌کند از آن طرف با رفق و مدارا و ملاطفت دارد می‌گوید آدم این‌جوری است که واقعاً هل دادن و وادار کردن یا منزجر کردن از او سر می‌زند پس در حقیقت یک راهنمایی تکوینی و یک ارشاد به یک امر واقعی برای این که انسان می‌‌خواهد تبلیغ برود می‌خواهد امر به معروف بکند نهی از منکر بکند پیامبر صلوات الله علیه حسب این نقل یا ائمه علیهم السلام که از ایشان نقل شده این فرمایش، دارند راهکار نشان می‌دهند برای این که شما امر به معروف و نهی از منکر مؤثّر به یک عبارت یا اصلاً امر به معروف و نهی از منکر به معنای وادار کردن اگر گرفتیم امر به معروف و نهی از منکر که به معنای وادار کردن و منزجر کردن است شما که تصمیم داری این عمل از شما سر بزند وادار کنی شما باید این صفات را در خودت پیاده بکنی که بتوانی وادار بکنی. آن هم به بیان آقای عراقی قدس سره به حسب غالب است یعنی این‌جور نیست که می‌خواهد بفرماید حالا اگر کسی این‌جور نبود اصلاً هیچ‌گاه مؤثّر نیست به حسب غالب تأثیر در این موارد است این هم بیانی است که محقق عراقی فرموده بیانٌ متینٌ

«و أما النصّ

یعنی بعد از این که کتاب را جواب داده آیات را،فإنّما هو فی مقام التعریض

حالا این قسمت آن را بعداً توضیح می‌دهم

بأئمةِ الجور المتلبّسین بلباس العدل و أنّ الغرض منه

غرض از این نص این است

أنّ من شأن الآمر بالمعروف أن یکون هکذا کی یؤثّرَ أمرَه فی القلوب

این‌جور باید باشد تا امرش در قلوب تأثیر بکند

و الا ففی غیره لایکاد یؤثّرُ غالباً فالحصر المزبور

که فرمود إنّما یأمُر، کسی که این سه تا را داشته باشد

فالحصر المزبور منظّنٌ علی الغالب من العلم بعدم تأثیر أمره

غالب این است که امرش تأثیر ندارد چون غالباً این است آن نادر کالمعدوم است می‌گوید آقا إنّما یؤثّر در آن‌جا،

لا أنّه لایجبُ علی الفاسق الامرَ بالمعروف حتی مع علمه بالتأثیر

این نمی‌خواهد بگوید حالا یک جایی اگر علم به تأثیر هم داری امر نکن می‌خواهد به حسب غالب بفرماید که وقتی شما مردم را وادار می‌کنی، یأمُر یعنی وادار می‌کنی یحمِل، صاحب جواهر هم قبلاً معنا کرد یأمُرُ به معنای یحمل، امر به معنای حمل کردن وادار کردن، وادار کردن است شما وقتی مردم را وادار می‌کنی حرف شرعی نمی‌خواهد بزند یک حرف واقعی و تکوینی دارد می‌زند وقتی شما وادار می‌کنید که خودتان دارای این صفات ثلاثه باشید اگر نباشید معمولاً وادار نمی‌توانید بکنید این را می‌خواهد بگوید. پس شرطیت دلالت نمی‌کند آن وقت با این بیان امر تکوینی هم ایشان فرموده که ایشان بهتر توضیح داده هم آن مطلبی که جواهر هم در متن فرموده این تعریض به این متصدیان امور در زمان خودشان است که این امر به معروف و نهی از منکر و این‌ها فایده‌ای ندارد چون مردم می‌بینند خودشان خلاف‌کار هستند. این تعریض به ظالمین و خلفای جور هم هست یعنی علاوه بر این که این امر تکوینی را حضرت دارد می‌فرماید، می‌فرماید آن‌هایی وادار می‌کنند که این خصوصیات را داشته باشند نه این متلبّسین به رداء خلافت و حکومت در زمان آن‌ها. الان مردم حرف این‌ها تأثیر ندارد گوش نمی‌کنند حرف‌های آن‌ها را.

پس بنابراین با این تعبیری که بنده عرض می‌کنم این کلام کأنّ  امام علیه السلام دو غرض از آن دارند با یک تیر دو تا نشان دارد می‌زند یکی این که واقعیت امر را دارد بیان می‌کند که می‌خواهید امر به معروف و نهی از منکرتان مؤثّر باشد؟ باید این سه تا را داشته باشید. دو: این که می‌خواهد بگوید این‌هایی هم که مدعی هستند این‌ها نمی‌تواند امر به معروف و نهی از منکر کنند این‌ها خودشان فسّاق و فجره هستند به درد این کار نمی‌خورند ببینید صاحب جواهر فرموده این روایت اشاره است

«الی الامام القائم بجمیع افراد الامر به معروف و نهی از منکر و التعریض بأئمّة الجور المتلبّسین بلباس أئمة العدل»

این یک تعریضی در آن هست منتها مطلب مرحوم محقق عراقی قدس سره مطلب قوی‌تر و لطیف‌تر و دقیق‌تری است که ایشان فرموده است.

این هم یک بیانی است. صاحب جواهر قدس سره در حقیقت دارد توجیه می‌کند به قرینه‌ی اطلاقات، می‌گوید ما باید معنا را این‌جوری بکنیم لعلّ این‌جوری باشد توجیه دارند می‌کنند توجیه عیب ندارد اگر ما اطلاقات گفتیم و آن اطلاقات انبوه است و کثیر است و جمع غفیر است اگر اشکال نکردیم در آن‌جا، به این قرینه بیاییم این روایت را این‌جوری معنا بکنیم خلاف ظاهرش. اما آیا ظاهر این روایت هم همین است؟ لایأمُرُ، این را می‌خواهد بگوید واقعاً؟ این معنای ظاهر است؟ اگر یأمُرُ را به معنای لایحمل بگیریم بعید نیست لایحمل، یعنی وادار نمی‌کند نه این که یعنی امر و نهی نمی‌کند نمی‌گوید صلّ، نمی‌گوید لاتغتب، نباید بگوید این‌جور نه، می‌‌گوید لایحمل، یعنی یک واقعیت تکوینی و خارجی را دارد بیان می‌فرماید همان‌جور که توضیح دادیم این بعید نیست که معنای این روایت شریفه این باشد و اگر این بود پس دلالت قهراً نخواهد داشت.

اشکال ششم:

آخرین اشکال دلالی‌ای که این‌جا ممکن است گفته بشود این است که این اشتراط به یک دلیل عقلی ممکن است بگوییم که تمام نیست فلذا آن قرینه‌ی عقلیه باعث می‌شود که حافّ به کلام باشد و این ظهور در اشتراط پیدا نکند و آن این است که اشتراط عدالت مآلش به اشتراط شیء به خودش است. اگر کسی تمام واجبات خودش را انجام می‌دهد، نماز، روزه، همه‌ی کارهایی که بر او واجب است را انجام می‌دهد در چه صورتی الان اگر دید یک منکری را می‌خواهد نهی بکند یا یک معروفی را دید که شخصی دارد ترک می‌کند در چه صورتی بر او واجب است؟ که همین را انجام بدهد چون همین را اگر انجام ندهد فقط از عدالت می‌افتد بقیه‌ی کارها را که دارد انجام می‌دهد پس وجوب این که بگوییم مشروط می‌شود به این که بگوییم. و شیء لایشترطُ بنفسه، مآل این به این برمی‌گردد دیگر، این که همه‌ی کارهای دیگرش که درست است. وظایف شخصی خودش را انجام می‌دهد الان اگر بخواهد بر او واجب باشد که این منکری را که دیده نهی بکند این مآل اشتراط عدالت به این چه می‌‌شود؟ به این می‌شود که الان نهی بکند چون اگر الان فقط این نهی را، بقیه‌ی کارها که درست است اگر این نهی را نکند فاسق می‌شود. باید این نهی را بکند تا فاسق نشود پس معال این به این برمی‌گردد مگر این که شما بگویید این‌هایی که گفتند یشترطُ العدالة، یعنی صرف نظر از این باید عادل باشد نه عدالت مطلقه شرط است اگر نفس العدالة المطلقه بخواهید بگویید شرط است که واقعاً عادل باشد الان همین‌جا بخواهد بگوید صلّ یا بگوید لاتغتب، باید عدالت داشته باشد یعنی باید این را بگوید تا عادل باشد نسبت به غیر عادل است الان بخواهد عادل بشود باید این وظیفه را هم انجام بدهد.

و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

پایان.

120/907/د

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۶ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۵۰:۳۹
طلوع افتاب
۰۶:۲۲:۰۷
اذان ظهر
۱۳:۰۴:۵۲
غروب آفتاب
۱۹:۴۶:۵۸
اذان مغرب
۲۰:۰۴:۴۵