vasael.ir

کد خبر: ۸۰۷۹
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۹ - 10 April 2018
آیت‌الله اراکی/ جلسه 34

نظام سیاسی اسلام| اعلمیت و مقبولیت دو شرط کسب قدرت در مکتب انبیا است

وسائل ـ در مکتب انبیا آن چیزی که شرط به قدرت رسیدن است دو شرط اعلمیت و مقبولیت است؛ البته باید دانست که در مکتب انبیا این‌ قدرت با برهان و اقناع مردم ایجاد می‌شود و یا این روش مردم وادار به اطاعت می‌شوند.

به گزارش وسائل، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه‌ی جهان اسلام و جامعه‌ی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس استاد آیت الله محسن اراکی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کرده‌اند، می‌تواند ارائه دهنده‌ی بینشی نو و دقیق در این باب باشد.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطّاهِرِینَ

 

روایت نهج البلاغه حول شرایط ولایت امر

روایت پنجمی که دلالت بر ولایت امر دارد روایتی است که مرحوم شریف رضی رحمة‌الله علیه از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه در خطبۀ 173 روایت کرده است. در ضمن این خطبه این بخش آمده است: «... أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَ‏ النَّاسِ‏ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِب‏ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِی عَلَیْهِ أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَیْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَیْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ [بِمَوَاقِعِ‏]...»

ای مردم؛ محقق‌ترینِ کسان به این امر -که معلوم است مراد ولایت امر و امر فرمانروایی جامعه اسلامی است- کسی است که تواناتر بر این کار باشد و از دیگران در علم به این مسئولیت اعلم باشد. اگر شورشگری بخواهد نظم را بر هم بزند ابتدا او را به توبه کردن و بازگشت از این کار و عذر خواستن دعوت می‌کنم اما اگر اصرار بر این دارد که نظم جامعه را بر هم زند با او جنگ خواهم کرد. اگر بنا بود که امامت منعقد نشود مگر با حضور همۀ مردم و همۀ مردم از دم بخواهند این امامت را محقق کنند هیچ‌گاه این امامت منعقد نمی‌شد.

اما حق امامت بر آن‌کسانی که در هنگام انعقاد امامت غائب هستند حاکم است، آن شاهدی که شاهد بوده و اقرار و قبول کرده است دیگر حق ندارد که برگردد و آن‌کسی هم که در آن روز نبود دیگر حق انتخاب و اختیار ندارد... این پرچم ولایت امر را تنها کسانی می‌توانند به دوش بگیرند که اهل بصیرت و استقامت و اهل علم به مواضع و جایگاه حق در این انجام این مسئولیت بزرگ باشند.

این خطبه به لحاظ شهرت قویه‌ای که دارد نیازی به بحث سندی ندارد. بیان کرده‌ایم که بسیاری از خُطَب نهج‌البلاغه به دلیل اینکه در ملاء عام بیان شده است نوشته شده‌اند. همچنین همیشه ازلحاظ محتوا و لفظ خطبه‌های حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حفظ می‌شد به دلیل اینکه ازنظر بلاغت برتر و ازلحاظ مضمون بسیار نادر بوده‌اند، لذا حفظ خطبه‌های ایشان حفظ شده و دهن به دهن می‌گشته است. بنابراین ظاهراً خُطَب معروفۀ حضرت از این باب است. این خطبه هم از آن خطب معروفۀ حضرت است و لذا شهرت دارد و به کسی دیگر هم منتسب نیست. لذا صدور این خطبه از حضرت احراز می‌شود.

 

نحوه‌ دلالت خطبه

اما بحث دربارۀ این خطبه و دلالت آن در سه مقطع است؛ -البته منظور سه مقطع از این بخشی از خطبه است که مد نظر ما است و در این قسمت همۀ خطبه بحث نمی‌شود.- مقطع اول این بخش است که می‌فرماید: «إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه‏» کلمۀ احق الناس دلالت بر این دارد که این بخش از خطبه دربارۀ بیان میزان مشروعیت ولایت امر است؛ زیرا کلمۀ احق و حقانیت به معنای مشروعیت است.

پس این بخش از روایت و خطبه در رابطه با شرایط مشروعیت فرمانروایی فرمانروا است. از اصطلاح "بهذه الامر" معلوم است که مراد امر فرمانروایی است. حضرت در اینجا دو شرط را بیان می‌کند: «أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه‏» مراد از اقواهم تواناترین است که قاعدتاً مراد از این تواناترین همان کفایت است؛ یعنی قدرت بر مدیریت و کفایت داشته باشد و کسی کفایت او بیشتر است و بهتر می‌تواند مدیریت کند احق به ولایت امر است.

شرط دوم هم «أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه‏» است که به معنای اعلم به دستور خدا است و آن‌کسی که اعلم به دستور خداست همان افقه به دستور خداست. بنابراین مراد از علم به امرالله همان فقه است؛ به دلیل اینکه مراد ما از فقه، علمِ به احکام و اوامر و نواهی الهی است.

بنابراین این مقطع «أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه‏» قطعاً دلالت بر شرط اعلمیت و افقهیت دارد که به دلالت التزامی و به‌طریق‌اولی و با مفهوم موافقت دلالت بر شرطیت اصل فقاهت می‌کند. پس این مقطع به‌طور خیلی واضح و صریح و روشن دلالت بر شرط فقاهت بلکه افقهیت بر امر ولایت دارد.

مقطع دوم این مقطع است که حضرت می‌فرماید: «لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ». در اینجا باید دو واژه را خوب توضیح داد؛ یکی واژه تنعقد و دیگری واژه احق الناس است. انعقاد امامت به معنای شکل‌گیری و تحقق عملی آن است. اما عبارت احق الناس به بخش دیگری از مسئلۀ  امامت و ولایت اشاره می‌کند.

 

ارکان حاکمیت

ما در گذشته هم مفصل عرض کردیم که فرمانروایی دو رکن دارد؛ یک رکن آن رکنی است که مربوط به مشروعیت فرمانروایی است که اگر این حکم محقق نشود فرمانروا طاغوت است، رکن دیگر هم مربوط به تحقق عملی و میدانی و اجرای این فرمانروایی الهی است. حال اگر یک فرمانروایِ بر حق مانند پیامبر یا یکی از ائمه هدی علیهم السلام حاضر است که نص و تأیید الهی دلالت بر احق بودن او نسبت به فرمانروایی الهی می‌کند تا مردم از او تبعیت نکنند و از او فرمان نبرند و تا یک قدرت میدانی برای او پیش نیاید، او نمی‌تواند امامت خود را اجرا کند. پس باید قدرت داشته باشد که این قدرت بستگی به اطاعت و یاوری دارد.

این همان چیزی است که ما در بحث‌های متعدد خود بیان کرده‌ایم که در قرآن کریم از آن به میثاق اطاعت و میثاق نصرت یاد شده است. این اطاعت و نصرت در همۀ مکتب‌های سیاسی شرط است؛ هرگاه یک قدرت سیاسی بخواهد شکل بگیرد -حال چه به‌ حق باشد و چه به ‌ناحق باشد- باید این دو عنصر همراه او باشد؛ یک قدرتی باید این فرمانروایی را عملی کند که این قدرت یعنی اینکه جمعی مطیع از این کسی باشند که می‌خواهد فرمانروا شده و فرمانش پذیرفته شود.

دیگری هم اینکه او را یاری کنند که ما از این به میثاق اطاعت و میثاق نصرت تعبیر می‌کنیم؛  بنا بر آنچه در قرآن کریم آمده است که در میثاق اطاعت فرمود: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» یا آیۀ: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم‏» و آیۀ: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا» که هر دو اشاره به این پیمان نصرت دارند.

اگر این دو پیمان عملی شوند آن حاکم قدرت پیدا می‌کند و حکومت او عینی و عملی می‌شود و لذا بیان کرده‌ایم که رأی مردم در این رکن از فرمانروایی نقش دارد. زیرا رأی مردم آنچه را ایجاد می‌کند قدرت حاکم است نه مشروعیت او. لذا اگر حاکم نامشروع باشد اما مردم از او پشتیبانی کنند تبدیل به یک حاکم مقتدری می‌شود. یاوری و فرمانبری مردم ملاک قدرت پیدا کردن یک حاکم است نه ملاک مشروع بودن حاکمیت او.

در این خطبه هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین را می‌فرماید: اول ملاک مشروعیت را فرمود که «إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه‏» که بحث احق است و دوم هم می‌فرماید: «لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ» این انعقاد یعنی تحقق عملی امامت در خارج. حضرت می‌فرماید این تحقق عملی و این قدرتی که باید امامت را به تحقق برساند لازم نیست به این صورت باشد که قدرت همۀ مردم در همهۀ جامعۀ جمع شود تا این حاکم قدرت پیدا کند؛ بلکه اگر آن‌هایی که در مرکز قدرت و فرمانروایی هستند قدرت را به حاکمی دادند او قدرت پیدا کرده و مدیریت می‌کند. پس این بخش دوم مربوط به تحقق امامت و خلافت است.

 

قدرت بخشی مردم به حاکمیت

[این امر مسلم است؛] کسی که اطاعت نمی‌شود فرمان او دیگر فرمان نیست؛ یعنی قدرت او ضعیف است. البته ممکن است که فرمانروایی کاملاً مقتدری هم باشد اما اگر مردم او را تنها بگذارند دیگر آن قدرتی را که نیاز دارد به دست نخواهد آورد. این بحث عملی است و نه به این معنا که مشروعیت به حکومت او می‌دهد بلکه به این معناست که عملاً قدرت می‌دهد. لذا مسئلۀ رأی مردم ولو یک اقلیت هم باشند -البته یک اقلیت متمرکز و منسجم و سازمان‌دهی شده- می‌تواند قدرت را به دست حاکمی بدهد.

ملاک احقیت و شرعیت هم بیان شد که باید «إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم‏ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه‏» باشد و این عبارت «لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاس‏» ملاک قدرت است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اشاره می‌کند که آن‌هایی که قبل از من قدرت را به دست گرفته‌اند به چه عنوانی این کار را انجام داده‌اند؟ قدرت آن‌ها که مشروعیت نداشته است اما مردم دور آن‌ها جمع شدند و به آن‌ها قدرت دادند. حال ما هم به همان طریق قدرت را در دست گرفتیم پس چرا قدرت گرفتن آن‌ها را قبول دارید اما قدرت گرفتن من را قبول نمی‌کنید؟!

[باید توجه داشت که] از نظر عملی اینکه همۀ مردم همراه با حاکم باشند شرط نیست اما ازنظر فلسفۀ اجتماعی و در همۀ حکومت‌ها هم به همین شکل بوده است؛ حاکمی که به قدرت می‌رسید به همین شکل بوده است و مردم همیشه آن‌ها را به قدرت نرسانده‌اند. برای مثال ارتش کودتا می‌کند و او را به قدرت می‌رساند یا حزبی درست می‌کنند و آن حزب او را به قدرت می‌رساند. مثلاً لین و یا انقلاب فرانسه را مردم انتخاب نکردند بلکه یک حزب مقتدر قدرت را به دست گرفت.

پس قدرت با تجمع یک عده از مردم حول یک پرچم و حول یک محور و تصمیم آن‌ها به اینکه از او حمایت و اطاعت کنند حاکمیت یک حاکم را محقق می‌کند.

 

حیله غرب در مسأله‌ مردم‌سالاری

این مسئله از بدیهیات است منتها به دلیل اینکه ذهن برخی با ادبیات سیاسی و علم‌الاجتماعی غربی‌ها شکل گرفته است گاهی پذیرش این مطلب دشوار است. آن‌ها هم همین را می‌گویند منتها در ادبیات علوم انسانی غربی همیشه فریب وجود دارد. -این مطلب را بنده به‌صورت علمی مطرح می‌کنم نه به منظور تبلیغات- یعنی همیشه سعی می‌کنند آنچه را که حق نیست با یک عبارات و واژه‌هایی به‌طرف بقبولانند؛ اما اگر انسان به‌خوبی دقت کند، می‌بینند که پشت آن واژه چیزی وجود ندارد. مثلاً می‌گویند دموکراسی اما در کجای این کشورها همیشه اول مردم نوع حکومت را قبول کرده‌اند؟ بلکه همیشه یا یک حزب سیاسی یا یک ارتش سیاسی بوده است.

اما حرف ما این است که بیان می‌کنیم در مکتب انبیاء (علیهم السلام) آن چیزی که شرط به قدرت رسیدن است این دو شرط است؛ اعلمیت و مقبولیت. البته باید دانست که در مکتب انبیاء (علیهم السلام) این‌قدرت با برهان و اقناع مردم ایجاد می‌شود و یا این روش مردم وادار به اطاعت می‌شوند.

وقتی‌که مردم اطاعت کردند قدرت ایجاد می‌شود و وقتی قدرت برای حاکم ایجاد شد باید به تکلیف خود عمل کند حتی اگر این قدرت مردم یک شهر بود. مثلاً اگر مردم کوفه از سیدالشهدا (علیه‌السلام) حمایت می‌کردند حضرت قدرت را در دست گرفته و به آن عمل می‌کرد و شهرهای دیگر را نیز با همان قدرت می‌گرفت. این قدرت حق است که می‌تواند آن را در جاهای دیگر هم اعمال کند.

این با دیکتاتوری تفاوت دارد؛ زیرا دیکتاتوری یعنی کسی ناحق است اما می‌خواهد حرف ناحق خود را بر دیگری تحمیل کند. اما اگر حرف حق باشد دیگر نام آن دیکتاتوری نیست. البته معیار حقانیت نصب خداست زیرا معیاری است که خطاپذیر نیست. فرق ما با حکومت‌های دموکراسی این است که ما بیان می‌کنیم که معیار حق باید خطاناپذیر باشد که آن خداوند متعال است [اما آن‌ها حرف دیگری را می‌زنند].

 

اعمال قدرت، وظیفه حاکم الهی

پس فرق ما با آن‌ها در معیار حقانیت است والا در این مطلب که اگر چیزی حق بود باید در گام اول با شخص مخالف با برهان صحبت کرد تا حق را بپذیرد که در آن حرفی نیست اما اگر با برهان نپذیرفت باید در برابر او از زور استفاده کرد. این زور و قدرت، قدرت حق است. در این صورت اگر این زور را لحاظ نکنید خلاف کرده و حق را نصرت نکرده‌اید که این تخلف اجتماعی می‌شود. اگر یک حاکمی که حاکم بر حق است و قدرت هم دارد و می‌تواند قدرت خود را در راه احیای حق پیاده کند این کار را نکند متخلف از وظیفۀ خود است.

در گذشته بیان کردیم که نبی و امام برای شکل‌گیری قدرت با تحمیل رفتار نمی‌کند بلکه با برهان و بیان این کار را انجام می‌دهد. اما اگر قدرت او شکل گرفت، در این صورت می‌تواند قدرت خود را اعمال کند. البته برای پذیرش دیگران اول برهان می‌آورد و در جهاد ابتدایی هم به همین شکل است؛ در جهاد ابتدایی شرط اول دعوت است و امام حق ندارد بدون دعوت جهاد کند.

طبق نظر اسلامی جهاد ابتدایی کاملاً منطقی و عقلانی است به دلیل اینکه یک قدرتی شکل گرفته است که حق هم است اما در مقابل یک قدرت دیگری وجود دارد که قدرت ناحق است و ظلم می‌کند، حال این قدرت حق باید آن را از بین ببرد؛ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا» آیه بیان می‌کند که یک عده در جای دیگر مستضعف هستند حال باید بروی و از قدرت خود استفاده کنی و آن‌ها را نجات دهی؛ بنابراین انبیا در اصل شکل‌گیری قدرت بازور و کشتار قدرت را به دست نگرفته‌اند اما اگر قدرت شکل گرفت و یک قدرت اجتماعی و سیاسی در اختیار حاکم شرع و مشروع و بر حق قرار گرفت باید از آن قدرت در جای خود که نیاز می‌شود استفاده کند./102/م

وصلی الله علی محمد و آل محمد

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۱ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۵۷:۵۸
طلوع افتاب
۰۶:۲۷:۵۸
اذان ظهر
۱۳:۰۵:۴۷
غروب آفتاب
۱۹:۴۲:۵۸
اذان مغرب
۲۰:۰۰:۳۳