به گزارش خبرنگار سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح چهارشنبه 30 فروردین ماه 1396 در نود و پنجمین جلسه درس خارج فقه در مسجد اعظم به تبیین تفاوت بین تزویج با کتابیه و تزویج کتابی با مسلمه پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در ابتدای این جلسه از درس خارج نکاح تفاوت بین تزویج با کتابیه و تزویج کتابی با مسلمه را متذکّر شد و گفت: ممکن است کسی نکاح کتابیه را حلال بداند، اما زن دادنِ به کتابی را احتیاط می کنند و اگر هم احتیاط در آن طرف مستحب بود، این طرف واجب باشد هر چند اصل در مسئله طبق آیه شریفه ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ حلّیت است.
وی اختلاف اقوال در مسئله را به خاطر اختلاف نصوص دانست و بیان داشت: متأسّفانه برخی مثل شهید ثانی و به تبع ایشان، صاحب جواهر و بسیاری دیگر از فقهاء بر این قولاند که منظور از اهل کتاب فقط یهود و نصارا هستند و مجوس نیز ملحق به این دو است و این قول از محقّقی مثل صاحب جواهر بسیار بعید است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم افزود: همانطور که در جلسات گذشته نیز بیان کردیم، ملاک در اهل کتاب بودن، داشتن کتاب نیست بلکه اگر پیامبری از جانب خداوند وحی یا حدیث قدسی دریافت کرده یا تلقّیات الهی داشته باشد و آن تلقّیات را به مردم به عنوان منهج و احکام ابلاغ کند، به پیروان چنین پیامبری اهل کتاب گفته میشود و لازم نیست حتماً آن پیامبر یک کتاب مستقلّ مثل تورات و انجیل داشته باشد.
وی ضمن اینکه پیامبران را از حیث فضیلت و رتبه متفاوت دانست، خاطر نشان کرد: پیامبران از این حیث که وحی از خداوند دریافت میکردند و معصوم بودند، هیچ تفاوتی با هم ندارند کما اینکه قرآن نیز در آیه ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، به این مطلب اشاره دارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در نقل کلام شهید ثانی پیرامون تعریف اهل کتاب گفت: ایشان در تعریف اهل کتاب آورده است: اصطلاح اهل کتاب فقط مخصوص یهود و نصارا است و پیروان شیث و ادریس و ابراهیم که به صحف شیث و ادریس و زبور تمسّک کردهاند اهل کتاب نیستند چون این کتب معنایشان فقط به اینها القاء شده و اینها خودشان الفاظ را گفتهاند.
وی در رد کلام شهید ثانی عنوان داشت: اولاً در قرآن خطاب اهل کتاب را مختص به یهود و نصارا ندانسته بلکه از خطاب ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾، به طور مطلق استفاده کرده است، ثانیاً قرآن بالصراحه گفته است ما جریان بسیاری از پیامبران را برای شما نقل نکردیم که کجا زندگی میکردند و آیا کتاب داشتهاند یا نه؟ لذا نمیتوان کسی را که ادعا دارد از اهل کتاب است ردّ کرد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم افزود: تبیین احکام توسّط خداوند که ملاک در کتابیّ بودنِ پیروان ادیان غیر از اسلام است، مختصّ به انزال کتاب نیست بلکه خداوند میتواند منهج سعادت و احکام الهی را با حدیث قدسی و تلقّیات و الهامات نیز به پیامبرش ابلاغ کند و او نیز به مردمش برساند و لزوماً نباید این منهج و احکام توسّط کتاب بر مردم عرضه شود تا به آنها اهل کتاب صدق کند!
حضرت آیت الله جوادی آملی در بررسی روایات مربوط به مجوس، پس از اشکال سندی به روایت اول باب 49 به بررسی روایت پنج از همین باب پرداخت و گفت: در این روایت آمده است پیامبر از مجوس جزیه دریافت میکرد و اینها قومی بودند که پیامبری به نام داماست و کتابی به نام جاماست داشتند که بر روی دوازده هزار پوست نوشته شده بود.
وی به دو خصوصیّت رباخواری و پیامبر کشی یهود اشاره کرد و افزود: بنی اسرائیل اهل کتاب بودند و چون پیامبر زیاد میکشتند، احتیاج شان به پیامبر زیاد بود به این معنا که آنها پیامبران زیادی را به خود دیدند غیر از موسای کلیم، و قبل از نزول الواح بر موسی نیز اینها اهل کتاب بودند، پس معلوم میشود که کتاب نقشی در صدق مفهوم اهل کتاب بر پیروان یک پیامبر ندارد و الا نباید به بنی اسرائیل قبل از موسی و قبل از نزول الواح اهل کتاب گفته میشد در حالی که اینها قبل از نزول تورات نیز اهل کتاب بودند.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در بررسی روایت هفتم و نهم بیان داشت: در این روایت از حضرت امیر از چرایی دریافت جزیه از مجوس سؤال شده که نشان دهنده این است که دریافت جریه از مجوس در آن زمان امر مرسومی بوده است.
وی در تشریح روایت هشتم و نهم افزود: در این روایت مجوس را دارای کتاب میداند و به همین دلیل آنها را در جزیه و دیات ملحق به یهود و نصارا میکند و در روایت نهم نیز تصریح کرده که پیامبر با مجوز بسان اهل کتاب برخورد میکرده است.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در جمعبندی روایات این باب بیان داشت: حدیث قدسی با وحی و روایت از حیث حجّیّت فرقی ندارد، و اگر پیامبری چه با وحی چه با حدیث قدسی و چه با الهامات الهی مطلبی را از خداوند دریافت کند و پیروانش برساند این پیروان اهل کتاب محسوب میشوند.
وی در ادامه طبق روال هر چهارشنبه به بیان مسائل معنوی و اخلاقی پرداخت و در شرح فرازهایی از زیارت ناحیه مقدُسه بیان داشت: در این زیارت اهل بیت امین سرّ الهی قرار داده شدهاند و کسی به جز اهل بیت تاب و توان دریافت این اسرار را ندارد کما اینکه در روایتی آمده است پیامبر هیچگاه در زندگی نتوانست کنه دریافتهای عقل خودش را در اختیار کسی بگذارد، هر چند بعدها این روایت توسّط صدرالمتأهلّین تخصیص خورد و قائل شد ائمه از عموم این روایت خارجاند و بعدها مجلسی اول و مجلسی دوم نیز مثل صدرالمتألهین ائمه را مستثنی کردند.
حضرت آیت الله جوادی آملی افزود: همچنانکه در زیارت ناحیه مقدّسه آمده است، خداوند تعطیلی در فیض او راه ندارد و دائم الفضل است و اگر در قرآن آمده است که ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾، به این دلیل است که هر لحظه مخلوقات از او درخواست دارند و او در پاسخ به خواستههای مخلوقات، هر لحظه در شأنی غیر از شأن قبل است و متأسّفانه برخی گمان میکنند خواستههایشان را مخلوقات برآورده میکنند در حالیکه همه خواستهها توسّط خداوند است که جواب داده میشود.
وی سپس به تبیین معنای غیرمتناهی در حمل شایع و در حمل اوّلی پرداخت و بیان داشت: غیر متناهی در حمل اولی غیرمتناهی و در حمل شایع به خاطر اینکه از مفاهیم ذهنی است، متناهی به حساب میآید امّا از این حیث تناقضی لازم نمیآید چون وحدت حمل یکی از شرائط تناقض است که در اینجا وحدت حمل وجود ندارد.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در تبیین معنای اصطلاح عرفانی فناء گفت: فناء به معنای نابودی نیست، چون نابودی نقص است بلکه از مراحل عالیه کمال است و به این معنا است که فانی دیگر خودش را نمیبیند و به وحدت شهود میرسد و مصداق شعر «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» میشود که نه خودش را میبیند و نه غیر خودش را!
وی ضمن اشاره به محدودیت انسان نسبت به شهود خداوند، خاطرنشان کرد: چون انسان محدود است و خداوند نامحدود، بنابراین آنچه که در شهود نصیب انسان میشود قطعاً ذات خداوند نیست، بلکه شهود به اسماء و صفات و مظاهر و وجه خداوند است که در روایات اهل بیت به عنوان وجه الله معرفی شدهاند که این نشان از مقام بالای آنها دارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء انجام شدن همه کارهای در عالم را توسّط مدبّرات خداوند دانست و افزود: همانطور که در زیارت ناحیه مقدّسه آمده است اهل بیت هستند که «أَعْضَادٌ»، «أَشْهَادٌ» و «أَذْوَادٌ» هستند و تدبیر عالم به إذن الهی به دست آنهاست.
وی بیان داشت: ملائکه شاگردان مستقیم خدا نیستند و خداوند آنها را لایق تحمّل مستقیم اسماء الهی نمیداند و حضرت آدم دستور داده شد که فقط یک آگاهی نسبت به اسماء به آنها بدهد و خداوند آنها را لایق تعلیم هم ندانست، امّا با این حال کسی در اینکه اینها مدبّرات امر خداوند در زمین هستند اختلاف نکرده و همه این را قبول دارند، پس اهل بیت که اسماء الهی را میدانند و مقامشان از ملائکه بالاتر است به طریق اولی میتوانند مدّبرات امر خداوند در عالم باشند، و اگر کسی قائل به این شد نباید متّهم به غلوّ شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
در مسئله حلّیت نکاح کتابی و کتابیه البته فرق هست؛ممکن است کسی نکاح کتابیه را حلال بداند، اما زن دادنِ به کتابی را احتیاط کند و اگر هم احتیاط در آن طرف مستحب بود، این طرف واجب باشد. این فرق ممکن هست براساس این ملاکات و مصالحی که در بین است، ولی اصل در مسئله به استناد عموم ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾،[1] حلّیت است؛ یعنی بعد از تحریم نَسَبی و رضاعی و مصاهرهای فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾. این عموم قرآن است که حلّیت را تفهیم میکند. «اصالة الحل» هم که مطابق با این عموم است، گرچه با بودنِ این آیه نیازی به «اصالة الحل» نیست.
در جریان کتابی ملاحظه فرمودید که روایات متعدّد بود و به استناد کثرت روایت، اقوال متعدّد بود. حالا شش قولی که صاحب حدائق[2] یاد کرده، یا به تعبیر صاحب جواهر هفت قولی که در مسئله است،[3] نشانه تعدّد نصوص و تعدّد برداشتها و مانند آن است. آنچه که این جمعبندی به آن احتیاج داشت، نه در کتاب «طهارت» مطرح شد که اهل کتاب طاهرند، منظور از این اهل کتاب چه کسانی هستند، نه در مسئله «صلات میّت بر اهل کتاب»، نه در مسئله «جهاد با اهل کتاب»، نه در مسئله «قبول جزیه اهل کتاب»، نه در مسئله «نکاح اهل کتاب»؛ اینها براساس همان عموم که اهل کتاب یعنی مسیحی و یهودی که کتاب دارند.
تعجّب در این است که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) همان فرمایشات مرحوم شهید ثانی در مسالک[4] را بازگو فرمودند، متوقّع این بود که ایشان یک تحقیق نهایی بکنند. هیچ دلیلی نیست که اهل کتاب یعنی کسی که دارای کتاب مشخص باشد.
اگر خدا پیغمبری فرستاد و مصلحت را در این دید در حدّ احادیث قدسیه و در حدّ روایات احکام را به مردم ابلاغ بکند، چرا او موحّد نباشد؟! چرا نکاح با او جائز نباشد؟! چرا او حکم دیگری را داشته باشد؟! مگر از پیغمبر نیست؟! مگر از طرف خدا نیامده؟! مگر دین نیاورده است؟! مگر شریعت و منهاج نیاورده است؟! حالا خدا صلاح دانست که این را به صورت احادیث قدسی بیان کند یا به صورت روایات بیان کند، مگر ـ معاذالله ـ آن پیامبر حرفها را از خودش دارد یا وحی الهی است؟
الآن ما با حدیث قدسی و روایات چه کار میکنیم؟ هم مفسّر آیات میدانیم، هم مخصص عمومات قرآن میدانیم، هم مقیّد اطلاقات قرآن میدانیم، هم شارح آیات در بخش تبیین شأن نزولها میدانیم، هم اینها را چون راسخ در علماند محکمات را و ارجاع متشابهات به محکمات را به اینها مراجعه میکنیم، با اینکه اینها هیچ کدام آیه نیست؛ یا حدیث قدسی است و یا روایت است. این چه حرفی است که باید کتاب بیاورند؟! این از کجا درآمده است؟!
اگر مرحوم شهید(رضوان الله علیه) این اصرار را نمیداشت، صاحب جواهر هم این راه را طی نمیکرد. خدا یک پیغمبر فرستاده است، اگر مصلحت بود که آن حرفها را در یک جایی بنویسد و بگوید، میگفت.
هیچ فرقی بین این پیغمبر و آن پیغمبر نیست: ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾،[5] این ﴿لا نُفَرِّقُ﴾ یعنی چه؟ یعنی در درجات؟ یقیناً در درجات ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾،[6] یک؛ ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾،[7] دو؛ هم در بخش رسالت که جدای از نبوت است و هم در بخش نبوت که جدای از رسالت است «مع التزامهما و اجتماعهما»، اینها با هم فرق دارند.
ما موظف هستیم بگوییم: ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، ﴿لا نُفَرِّقُ﴾ یعنی چه؟ یعنی همه اینها ـ معاذالله ـ به یک اندازهاند، با اینکه قرآن تصریح به تفاوت دارد! ما چه میگوییم درباره مرسلین ﴿لا نُفَرِّقُ﴾؟ درباره انبیا ﴿لا نُفَرِّقُ﴾؟ با اینکه تصریح قرآن این است که اینها با هم فرق دارند.
﴿لا نُفَرِّقُ﴾ در اینکه هیچ فرقی بین وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پیغمبران دیگر نیست، یعنی در چه؟ همه از طرف خدا هستند، همه معصوم هستند، همه ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[8] هستند، همه ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾[9] هستند؛ چه به صورت حدیث قدسی باشد، چه به صورت روایت باشد، چه به صورت کتاب. اگر بین انبیا در این خطوط کلی فرقی نیست، چرا ما بیاییم بگوییم اینها که کتاب آوردند یک حکم دارند، آنهای که حدیث قدسی آوردند یا روایت آوردند حکم دیگری دارند، این یعنی چه؟!
این فرمایش مرحوم شهید ثانی در مسالک تقریباً رهزن شد که بعضی از فقهای بعدی هم راه درست را نروند. غرض این است که اگر کسی آخرین پیامبر را قبول کرد باید همه انبیا را قبول کرده باشد، بعضیها را بپذیرد و بعضیها را نپذیرد، او ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾؛ یعنی در واقع هیچ کدام را قبول نکرده است؛ چون آنها هم از طرف خدا آمدند؛ حالا چه کتاب بیاورد، چه کتاب نیاورد، چه به صورت حدیث قدسی بیاورد، چه به صورت مواعظ بیاورد و احکام را به همان احکام شریعت سابقه تمسک کند.
درباره تورات موسای کلیم فرمود: ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ﴾، این ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ﴾ یعنی چه؟ خیلی از انبیای بنی اسرائیل بودند که به همان تورات حکم کردند، پیغمبر بودند ولی به همان تورات حکم میکردند و کتاب جدید که نیاوردند. حالا اگر یک پیامبری به همان کتاب قبلی حکم بکند به اذن خدا، یا خودش با احادیث قدسی و روایاتی که خدا وحی کرده دین مردم را بیان کند، پس او رسول خدا و پیامبر خداست.
فرمایش مرحوم شهید ثانی در مسالک دارد که «و إنما اختص أهل الکتاب بالیهود و النصارى دون غیرهم ممن یتمسکون بکتب الأنبیاء کصحف شیث و إدریس و إبراهیم أو بالزبور لأن تلک الکتب لم تنزل علیهم بنظم تُدرَس و تُتلى»، این چه حرفی است که ایشان میزند؟! خیلی بعید است!
این حرفها و کتابها به آن صورتی که انسان بتواند درس بگوید و بتواند تلاوت بکند نیامده است، مگر کتاب برای تلاوت است؟! این کتابهایی که انبیای قبلی آوردند؛ مثلاً شیث آورده یا ادریس آورده یا ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) آوردند، اینها «لم تنزل علیهم بنظم تُدرَس و تُتلى و إنما أوحی إلیهم معانیها»، معانی این الفاظ به این انبیا(علیهم السلام) القا شده، اما این الفاظ را خودشان گفتند؛ نظیر همین روایات ما. «و قیل إنها کانت حکما و مواعظ لم تتضمّن أحکاماً و شرائع و لذلک کان کل خطاب فی القرآن لأهل الکتاب مختصاً بهاتین الملتین».[12]
اولاً قرآن دارد: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾،[13] ندارد یهود یا نصاری و ثانیاً نبودند و منقرض شدند، آنهایی که ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾[14] کسی نبود که قرآن به آنها خطاب کند. قرآن بالصراحه میگوید که ما جریان اینها را برای شما نگفتیم.
این 124 هزار نفر نه، یکصد نفر؛ این 75 نفر که اصلاً نامشان در قرآن نیامده، حداکثر نام 25 نفر آمده است و از این 25 نفر خیلیها را شما بگویید که «حزقیل» کیست؟ «ذوالکفل» کیست؟ میگوییم ما نمیدانیم! کجا زندگی میکردند؟ میگوییم نمیدانیم! محجور بودنِ علوم عقلی و کلام، این پیامد را دارد، وگرنه شهید آدم بزرگواری بود. همین حرف به همین صورت دستنخورده آمده به جواهر؛ لذا مرحوم صاحب جواهر هم همین راه را رفته است. پس این هیچ مبنای علمی ندارد.
خدا پیغمبر فرستاده، اگر مصلحت بود آن احکام را، آن بیانات را به صورت کتاب در میآورد بسیار خوب! حالا به صورت کتاب نیاورده، او خودش قرآن ناطق است یا کتاب ناطق است. او اگر پیغمبر است ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾. این ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ که مخصوص پیغمبر ما نیست، این برای عصمت است.
در مسائل دینی یک پیغمبری که از طرف خدا آمده، معجزه دارد و حجت بالغه الهی بر مردم است، این در مسائل دینی، اخلاقی، حقوقی، در شریعت و منهاج ﴿لِکُلٍّجَعَلْنامِنْکُمْشِرْعَةًوَمِنْهاجاً﴾،[15] او ـ معاذالله ـ که از خودش حرف نمیزند.
بنابراین اگر لازم بود، آن مطالب را به صورت کتاب مینوشت بله! اوائل هم وجود مبارک موسای کلیم کتاب نداشت، قبل از اینکه کتاب بیاورد مگر محکوم به این حکم نبود؟ محکوم به همین حکم بود. بعد ﴿وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسی﴾[16] مطرح شد و جریان ﴿أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ شد و بعد ﴿أَلْقَیْنا﴾ شد و الواح موسوی نصیب او شد.
پس بنابراین این فرمایش تام نیست، و هر کس پیغمبر بود و معجزه آورد و نبوت او ثابت شد، دین او دین الهی است در همان زمان و هر کس عمل بکند اهل بهشت است. حالا اگر پیامبر بعدی آمد و اینها قبول نکردند، آنوقت گرفتار عذاب هستند؛ وگرنه آنوقتی که قبول کرده بودند حجت است.
اما تتمّه روایات باب 49 از ابواب «جهاد عدو» که روایت اول خوانده شد؛ منتها دوتا مشکل داشت: یکی «یحیی واسطی» توثیق نشد، یکی هم ارسالی که در مسئله است.
در روایت پنجم این باب؛ یعنی وسائل جلد پانزده، صفحه 127 روایت پنج؛ مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ الْمَجُوسُ تُؤْخَذُ مِنْهُمُ الْجِزْیَةُ لِأَنَّ النَّبِیَّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ سَنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ کَانَ لَهُمْ نَبِیٌّ اسْمُهُ دَامَاسْتُ فَقَتَلُوهُ وَ کِتَابٌ یُقَالُ لَهُ جَامَاسْتُ کَانَ یَقَعُ فِی اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ فَحَرَّقُوهُ»؛ این را سوزاندند.
این دوازده هزار پوست گاو، نه یعنی پوست گاوی که فعلاً مطرح است نه! پوست گاو با آن خطهای دُرشتی که قبلاً مینوشتند هر کدام در حدّ چند صفحه است. برخیها خواستند بگویند به اینکه این شبهه اهل کتاب است، برای اینکه پیامبر فرمود: «سَنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْکِتَابِ»، خیال کردند که این بیان پیغمبر هم مثل بیان یک فقیه است که دارد احتیاط میکند.
«سَنُّوا» یعنی حکم الزامی است؛ یعنی سنّتِ اهل کتاب ولو کتابی در دسترس آنها نیست؛ ولی پیغمبری داشتند، کتابی داشتند، حالا در دسترس نیست، ولی کتاب داشتند.
حالا اگر یک ملتی هزارها نفر هستند و «یداً بید»، سینه به سینه میگویند ما پیامبری داشتیم که کتابی داشت، دلیلی ندارد که ما این را رد کنیم و دلیلی ندارد که حرف پیامبر را ـ معاذالله ـ مثل یک فقیه تلقّی کنیم که حضرت دارد احتیاط میکند، نه! «سَنُّوا» یعنی همینطور؛ دستور میدهد که اینها حکم اهل کتاب را دارند، حالا کتاب فعلاً در دسترس نیست.
مگر یهودیهایی که ﴿یَقْتُلُونَالنَّبِیِّینَبِغَیْرِحَقٍّ﴾،[17] ﴿وَقَتْلِهِمُالْأَنْبِیاءَبِغَیْرِحَقٍّ﴾،[18] دو چیز را قرآن کریم در کنار هم درباره همین صهیونیسمها و یهودیها اسناد میدهد: یکی رباخواری اینها، یکی پیغمبرکُشی اینها را؛ ﴿وَقَتْلِهِمُالْأَنْبِیاءَبِغَیْرِحَقٍّ﴾، ﴿وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا﴾، اینها کارشان بود.
حالا آنهایی که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِحَقٍّ﴾ از همین بنی اسرائیل، آنها که اهل کتاب نیستند. درست است خطاب به بنی اسرائیل هست و برای آنها کتاب فرستاده؛ اما اینها هم ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ درباره اینها آمده که فعل مضارع مفید استمرار است؛ یعنی اینها دائماً هر فرصتی پیدا بکنند انبیا را شهید میکنند و هم با مصدر یاد شده است که ﴿وَقَتْلِهِمُالْأَنْبِیاءَ﴾، این دو تعبیر هست.
انبیای بنی اسرائیل هم زیاد بودند؛ این نه برای فضیلت آنهاست، بلکه برای نیاز آنها به رهبران الهی یکی پس از دیگری است، نه اینکه آدمهای خوبی بودند. اینکه فرمود ما فضیلتی به اینها دادیم که به هیچ کس ندادیم، اگر هم فضیلت مطلق باشد نه نسبی؛ چون احتیاجشان به پیغمبر زیاد بود. ﴿فَضَّلْناهُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾،[19] از باب لجوجی اینها بود. بسیاری از انبیا را همینها شهید کردند.
همان یهودی که ﴿یَقْتُلُونَالنَّبِیِّینَبِغَیْرِحَقٍّ﴾ است، ﴿وَقَتْلِهِمُالْأَنْبِیاءَبِغَیْرِحَقٍّ﴾ است، این دیگر اهل کتاب نیست. آن بقیهشان اهل کتاب هستند و قبل از اینکه موسای کلیم به میقات برود بعد مهمان اربعینی خدا باشد و تورات نازل بشود، اینها اهل کتاب بودند. مگر آن روز تورات نازل شده بود؟ نمیشود گفت اگر کسی آن روز قبل از القاء الواح مثلاً مرده، اهل کتاب نبود، اینطور نیست! اینجا که حضرت فرمود، مثل یک فقیه نیست که انسان بگوید این شبهه احتیاط کرده! نه، دستور داد که حکم اهل کتاب را جاری کنید درباره اینها، ولو الآن کتاب ندارند، ولی کتاب بر آنها نازل شده است.
در روایت ششم این باب[20] دیگر از مجوس سخنی به میان نیامده است.
روایت هفتم این باب که «أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ وَ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِیِّ کُلِّهِمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی السَّرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یُونُسَ» این سند مستحضرید که خیلی اثبات آن آسان نیست. دارد: «أَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام قَالَ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَقَامَ إِلَیْهِ الْأَشْعَثُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ تُؤْخَذُ الْجِزْیَةُ مِنَ الْمَجُوسِ»، معلوم میشود که یک امر رسمی بود که از مجوس جزیه میگرفتند؛ نه تنها در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، بعد از حکمرانی سقفیها که 25 سال بود، این جزیهگیری از مجوس رسمیت داشت.
خود حضرت امیر(سلام الله علیه) هم آمد این را امضا کرد. عرض کردند: «کَیْفَ تُؤْخَذُ الْجِزْیَةُ مِنَ الْمَجُوسِ»، در حالی که «وَ لَمْ یُنْزَلْ عَلَیْهِمْ کِتَابٌ وَ لَمْ یُبْعَثْ إِلَیْهِمْ نَبِیٌّ»، حضرت فرمود: چرا! پیامبر داشتند؛ «فَقَالَ بَلَى یَا أَشْعَثُ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ کِتَاباً وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ نَبِیّاً».[21] عمل اینها این بود، عمل خود حضرت امیر(سلام الله علیه) این بود که از اینها جزیه میگرفتند.
روایت هشتم این باب که مرحوم مفید در مقنعه از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل کرد این است که حضرت فرمود: «الْمَجُوسُ إِنَّمَا أُلْحِقُوا بِالْیَهُودِ وَ النَّصَارَى فِی الْجِزْیَةِ وَ الدِّیَاتِ لِأَنَّهُ قَدْ کَانَ لَهُمْ فِیمَا مَضَى کِتَابٌ»؛ یعنی گرچه فعلاً کتابی در دسترس نیست، اما چون قبلاً کتابی داشتند حالا متأسفانه از بین بردند، لذا اینها کتابی محسوب میشوند. کتابی این نیست که فعلاً در دستش باشد؛ اگر پیامبری آمده و دینی آورده، اینها را میگویند «کتابی».
روایت نهم این باب «حَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِیُّ» مرحوم شیخ طوسی در مجالس خود «عَنْ أَبِیهِ عَنْ هِلَالِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَفَّارِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَلِیٍّ الدِّعْبِلِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَلِیِّ بْنِ دِعْبِلٍ أَخِی دِعْبِلِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَیه السَّلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ سَنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْکِتَابِ یَعْنِی الْمَجُوسَ»؛[22] این هم روایت قبلی را تأیید میکند.
از مجموعه اینها برمیآید که دستور پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) این است که با اینها معامله اهل کتاب بشود، و از این هم از سنخ احتیاط فقیهانه یک فقیه نیست، بلکه این حکم اوّلی است و معیار این است که پیغمبری بیاید، معجزه بیاورد، عصمت او ثابت بشود، بعد هر چه فرموده، دین خداست؛ چه به صورت کتاب باشد، چه به صورت حدیث قدسی باشد، چه به صورت روایت باشد.
الآن ما هیچ فرقی بین حدیث قدسی و روایات در حجیت فقهی نداریم؛ اینکه میتواند عموم قرآن را تخصیص بزند، اطلاقات آن را تقیید بکند، مثل حجت الهی و دین الهی است.
حالا چون روز چهارشنبه است و هم ایام پُربرکت رجب است، این زیارتی که از ناحیه مقدسه آمده است یک توجه خاصی هم به این روایت لازم است. خوشا به حال کسانی که توفیق داشتند هر روز این زیارت را میخواندند! ایشان دارد که مستحب است در هر روز این زیارتی که از ناحیه مقدسه آمده است
«بید شیخ کبیر أبی جعفر محمد بن عثمان بن سعید» این توقیع شریف آمده است که هر روز ماه رجب این را بخوانند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِکَ». یک وقت است که انسان از تکتک اسماء، تکتک صفات الهی خدا را قسم میدهد یا خدا را میخواند، یک وقت میگوید: «و بأسمائک کُلِّها»؛ حالا یا اول میگوید یا آخر میگوید که خدایا تو را قسم میدهیم به همه اسماء خودت، از تو خواهانیم مضمون همه اسماء را! «الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّکَ» که اینها امین وحی هستند؛ منتها حالا در بعضی از تعبیرات امین وحی آمده: ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾ «بالقول المطلق» آمده است، در بعضی از تعبیرات امین سرّ الهی آمده است. اینها امین سرّ هستند و برای هر کسی نمیگویند.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[23] یعنی در تمام مدت عمر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اندازه عقل خودش با کسی حرف نزد.
آن اسرار را اگر میگفت که کسی متوجه نمیشد. حالا قبل از مرحوم صدر المتألهین که این کار را کرده فعلاً روشن نیست؛ اما اول کسی که در این چهار پنج قرن اخیر این کار را کرده ایشان بود که اهل بیت(سلام الله علیهم) را استثنا کرده است.
بعد مرحوم مجلسی اول، بعد مرحوم مجلسی ثانی، اینها آمدند که بله اهل بیت(سلام الله علیهم) مستثنا هستند که «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛ یعنی درباره غیر اهل بیت(سلام الله علیهم).
«الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِکَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِکَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِکَ أَسْأَلُکَ بِمَا نَطَقَ فِیهِمْ مِنْ مَشِیَّتِکَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِکَلِمَاتِکَ وَ أَرْکَاناً لِتَوْحِیدِکَ وَ آیَاتِکَ وَ مَقَامَاتِکَ الَّتِی لَا تَعْطِیلَ لَهَا فِی کُلِّ مَکَانٍ»؛ در هیچ جا فیض تو و کلمه تو و امر تو تعطیل نیست.
تعطیل در کار خدا نیست؛ چون او «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ»است، «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّة»[24] است. این آیه مبارکه سوره مبارکه «الرحمن» که ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾،این جواب یک سؤال عمومی است؛ «یوم» نه یعنی 24 ساعت! «یوم» نه یعنی روز در برابر شب! «یوم» یعنی هر لحظه. هر لحظه خدا کار جدید دارد، چرا؟ چون در همان آیه سبب آن ذکر شده است: ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[25]
اگر هر لحظه تمام موجودات نیازشان را با او در میان میگذارند، پس هر لحظه او دارد جواب میدهد. دوتا آیه نیست، یک سؤال است و یک جواب در یک آیه؛ چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾؟ چون هر لحظه ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، از او سؤال میکنند.
به هر حال هر کس نیاز دارد میگویند از چه کسی میخواهی؟ میگوید از کسی که مشکل مرا حل میکند؛ منتها خیال میکند که مشکل او را خودش حل میکند یا فرزندش حل میکند یا فلان شخص حل میکند؛ او واقع را نمیداند، ولی واقع این است که خدا مشکل او را حل میکند.
چون هر لحظه هر موجودی میگوید: «یا الله»! پس هر لحظه ذات أقدس الهی میفرماید: «لبّیک»؛ چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، لذا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾خواهد بود. «وَ أَرْکَاناً لِتَوْحِیدِکَ وَ آیَاتِکَ وَ مَقَامَاتِکَ الَّتِی لَا تَعْطِیلَ لَهَا فِی کُلِّ مَکَانٍ یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ»؛ کسی که تو را میشناسند با اینها میشناسد، حضرت فرمود: «وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه».[26] ما در بعضی از زیارتها، در بعضی از تعبیرات میگوییم: «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء».[27]
بارها شنیدید ما به برهان مکلف هستیم نه عرفان، در برهان دست ما باز است؛ ما به استدلال و منطق مکلف هستیم نه به شهود؛ در برهان دستمان باز است، ما معنای متناهی و غیر متناهی را خوب میفهمیم.
این متناهی و غیر متناهی در مشت ماست، چه چیزی متناهی است؟ چه چیزی متناهی نیست؟ خدا نمیتواند متناهی باشد، خدا غیر متناهی است، چون بیش از این هم از ما نخواستند، با استدلال و برهان. اما این غیر متناهی به حمل اوّلی غیر متناهی است، به حمل شایع متناهی است.
بخشی از این حرفها در کفایه مرحوم آخوند هم آمده که ما یک حمل اوّلی داریم و یک حمل شایع داریم، اگر حمل اوّلی و شایع هر دو در سلب و ایجاب یکی بودند میشود تناقض، وگرنه تناقض نیست.
یکی از وحدتهای 9 گانهای که شرط تناقض است همین وحدت حمل است این است که اگر سبزواری فرمود: «و وحدة الحمل إعرفن جدواها»[28] همین است.یکی از شرائط نُهگانه تناقض همین وحدت حمل است؛ اینکه مرحوم آخوند در کفایه مثال زد شبیه همین است. ما میگوییم: «الفرد فرد»، «فرد» یعنی «فاء» و «راء» و «دال». «الفرد فرد، الفرد لیس بفرد». «الفرد کلی»؛ یعنی آن «فاء» و «راء» و «دال» یک لفظی است یک معنای دارد.
هر چیزی خودش، خودش است. این «الفرد فرد» به حمل اوّلی فرد است؛ اما به حمل شایع مصداق کلی است، زیرا مصادیق فراوانی دارد؛ زید فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است، این هم کلی است. پس «الفرد فرد بالحمل الاوّلی»؛ «الفرد لیس بفرد بالحمل الشایع» و تناقض هم نیست؛ چون در تناقض وحدت حمل شرط است.
این غیر متناهی، غیر متناهی به حمل اوّلی است؛ چون هر چیزی خودش، خودش است. این غیر متناهی متناهی است و غیر متناهی نیست به حمل شایع؛ برای اینکه دهها مفهوم در ذهن ما هست که یکی آن هم مفهوم غیر متناهی است. اگر این به حمل شایع غیر متناهی بود که جا برای غیر نمیگذاشت.
این مفهوم غیر متناهی به حمل اوّلی غیر متناهی است، به حمل شایع متناهی است؛ چون دهها مفهوم دیگر کنار ذهن ما هست. اگر این غیر متناهی بود که جا برای مفهوم دیگر نمیگذاشت. ما به برهان مکلف هستیم، به استدلال مکلف هستیم؛ استدلال هم خوب خدا را میشناسد، ذات را میشناسد.
این ذات «ذال» و «الف» و «تاء»، این به حمل اولی ذات است، وگرنه به حمل شایع مفهومی در ذهن ما است. متأسفانه این روایت مرسل است و اگر مسند بود خیلی از برکات در آن بود.
این روایت مرسل در کتابهای عقلی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است که فرمود: «کُلُّ ما»، نه «کُلَّما»! «کُلَّ ما مَیزْتُمُوهُ بِأَوْهامِکُمْ فی أَدَقِّ مَعانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیکُم»؛[29] فرمود حواستان جمع باشد مادامی که در ذهن حکیمانه فکر میکنید، اینها مفهوم است؛ حتی کلمه «ذات»، این «ذال» و «الف» و «تاء»، این به حمل اوّلی ذات است، به حمل شایع یک مفهومی است در ذهن ما. ما با برهان مکلف هستیم.
«شهود» آن مستحیل مستحیل است؛ برای اینکه او بسیط است، یک؛ نامتناهی است، دو؛ چه چیزی را انسان مشاهده بکند؟! آنهایی که به مقام فنا رسیدهاند «فنا» که به معنی نابودی نیست، «فنا» از مراحل عالیه کمال است، «نابودی» نقص و عدم است.
«فنا» یعنی خودش را نمیبیند، این به اصطلاح آقایان «وحدت شهود» است، نه «وحدت وجود». اینکه میگویند: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»[30] یعنی «وحدت شهود»؛ فقط خدا را میبیند، نه خودش را میبیند و نه غیر خودش را. پس خودش هست، «فنا» به معنی نابودی نیست، این خودش هست.
وقتی خودش باشد، محدود است و وقتی محدود شد این محدود ناچار است «وجه الله» را ببیند. «الله» چون بسیط است، جزء ندارد؛ چون نامتناهی است، کُنهپذیر نیست. نمیشود گفت هر کس او را به اندازه خود میبیند! هر کس درباره او به اندازه خود میفهمد، نه میبیند! شهود هر جایی باشد به وجه اوست، به اسمی از اسماء اوست، به صفات اوست «وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه».[31]
در این زیارتهاست که «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء»، اینها میشود «وجه الله»، میشود «فیض خدا»، میشود «ظهور خدا»، میشود «نور خدا». میبینید این کتاب چقدر عظیمانه سخن میگوید! فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[32] نفرمود: «مثله»، فرمود: ﴿مَثَلُنُورِهِ﴾؛[33]
یعنی شما با نورِ نور کار دارید، آن بالاها که دسترسی ندارید، چه رسد به آن قلّه. ﴿اللَّهُ نُورُ﴾، این نور، فیض اوست. پس غیر ذات اوست ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾است. «مثله» نفرمود، ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ﴾ کذا و کذا و کذا.
حالا اگر ما بگوییم فلان فرشته «وجه الله» است، اینکه معلمِ فرشته است، چرا این اهل بیت(سلام الله علیه) اینطور نباشند؟! چه مشکلی ما داریم؟! «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء»، کجای این غلوّ است؟! اگر همه اینها در محدوده خلق است و امکان، کجای این غلوّ است؟ اگر فرمود: «وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه»، «بنا کذا و کذا»؛ یعنی همان مقام نورانیت این ذوات قدسی.
در اینجا فرمود به اینکه «یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ»، ولو شخص قائل به ولایت نیست، ولی به هر حال آنچه را که دید نور اهل بیت(سلام الله علیهم) است که فیض خدا را نشان میدهد. خودش فیض است، «فیض الله» است. «یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ»؛ فرقی که هست این است که تو خالقی و آنها مخلوق هستند. بقیه کل کارها را به دست اینها داری انجام میدهی.
غرض این است که همه کارها را ذات أقدس الهی به وسیله مدبّرات دارد انجام میدهد و اینها همین هستند. این بیاناتی که از ناحیه مقدسه آمده، شؤون اینها را نشان میدهد. ملاحظه بفرمایید! فرمود به اینکه «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْکَ وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ أَعْضَادٌوَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَبِذَلِکَ».[34]
اگر توحید ظاهر شد به وسیله این نور است. این نور، توحید را ظاهر کرده است. به هر حال این نور را تو آفریدی. میبینید کل عالم را این ملائکه به عنوان مدبّرات دارند اداره میکنند؛ حالا این ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾[35] که جمع محلّی به «الف» و «لام» است و اصل کلی است، در سور گوناگون این «المدبّرات» توزیع شدند.
این «المدبّرات»، شاگردان این انسان کاملاند، به دلیل اینکه در جریان ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾،[36] این ملائکه که جمع محلی به «الف» و «لام» است،﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾،[37] این ملائکه که گفتند ما که همه کاره هستیم، خلافت شما را به عهده بگیریم؟ خدای سبحان فرمود: من میدانم چیزی را که شما نمیدانید؛ یعنی شما در آن حدّی نیستید که خلیفه کامل باشید.
بعد وقتی انسان کامل را آفرید: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾؛[38] خدا تعلیم داد بلا واسطه. بعد به آدم فرمود: ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ﴾،[39] این اسماء را بر این ملائکه عرضه کرد. بعد از ملائکه خواست که اینها چیست؟ ملائکه عرض کردند: ﴿لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا﴾،[40] از آن به بعد ذات أقدس الهی به این خلیفه خود انسان کامل فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾.[41]
«فهاهنا امران»: یکی اینکه ملائکه شاگرد بلا واسطه خدا نیستند، اگر بود خدا به آنها تعلیم میداد؛ اگر این حدّ را داشتند که خدای سبحان اسماء را بلا واسطه یاد ملائکه بدهد، میداد. پس معلوم میشود: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[42] آن حدّ نیستند که فیض را بلا واسطه از ذات أقدس الهی دریافت کنند.
ثانیاً به انسان کامل که خلیفه او بود نفرمود «یا آدم علّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾، آنها در حدّ انباء و گزارش صلاحیت دارند، نه در حدّ تعلیم. همه آن حرفهای ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، امروز وجود مبارک حضرت است که صاحب این توقیع مبارک است.
ملائکه اگر آن شأنیت را میداشتند که بلاواسطه این فیوضات را از ذات أقدس الهی دریافت بکنند، میکردند و اگر هم آن صلاحیت را میداشتند که از انسان کامل آن فیوض را در حدّ تعلیم تلقّی کنند نه در حدّ انباء، به آنها تعلیم میداد.
حالا این ملائکه جزء مدبرات امرند، آسمان و زمین را به اذن خدا میگردانند، اگر ما بگوییم اهل بیت(سلام الله علیه) اینطور هستند میشود غلوّ؟! او که معلم ملائکه است! اینکه مسجود ملائکه است! بنابراین فرمود اینها «أَعْضَادٌ» هستند، «أَشْهَادٌ»هستند،«أَذْوَادٌ»هستند؛ یعنی هر خطری را اینها به اذن تو دفن میکنند، هر خیری را به اذن تو میرسانند، اینطور هستند.
آنوقت هم «توسل» معنای خود را پیدا میکند، هم «شفاعت» معنای خود را پیدا میکند، هم وظیفه ما را نسبت به این ذوات قدسی مشخص میکند، هم به ما میفهماند که ما در کنار سفره اینها هستیم. فرمود: این «أَعْضَاداً وَ أَشْهَاداً وَ مُنَاةً»،«یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ»؛ چه بدانند چه ندانند. اگر این ذوات قدسی این نور را دارند، خاصیت آن این است.
[1] نساء/سوره4، آیه24.
[2] الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، الشیخ یوسف البحرانی، ج24، ص137 و 138.
[3] جواهر الکلام، الشیح محمدحسن النجفی، ج30، ص28.
[4] مسالک الأفهام الی تنقیح شرائع الاسلام، الشهیدالثانی، ج7، ص358.
[5] بقره/سوره2، آیه136.
[6] اسراء/سوره17، آیه55.
[7] بقره/سوره2، آیه253.
[8] نجم/سوره53، آیه3.
[9] نجم/سوره53، آیه4.
[10] نساء/سوره4، آیه150.
[11] آل عمران/سوره3، آیه7.
[12] مسالک الأفهام الی تنقیح شرائع الاسلام، الشهیدالثانی، ج7، ص363.
[13] آل عمران/سوره3، آیه64.
[14] غافر/سوره40، آیه78.
[15] مائده/سوره5، آیه48.
[16] بقره/سوره2، آیه51.
[17] آل عمران/سوره3، آیه21.
[18] آل عمران/سوره3، آیه181.
[19] جاثیه/سوره45، آیه16.
[20] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص128، ابواب جهاد العدو ومایناسبه، باب49، حدیث6، ط آل البیت.
[21] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص128، ابواب جهاد العدو ومایناسبه، باب49، حدیث7، ط آل البیت.
[22] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص128 و 129، ابواب جهاد العدو ومایناسبه، باب49، حدیث8، ط آل البیت.
[23] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص23، ط.الاسلامیة.
[24] مصباح-جنة الامان الواقیه و جنة الایمان الباقیة، ابراهیم الکفعمی العاملی، ص647.
[25] الرحمن/سوره55، آیه29.
[26] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص145، ط.الاسلامیة.
[27] الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج1، ص509.
[28] المنظومه ملاهادی سبزواری، ملاهادی سبزواری با تعلیقه حسن زاده آملی، ج1، ص256.
[29] بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج69، ص293، ط موسسه الوفاء.
[30] دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».
[31] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص145، ط.الاسلامیة.
[32] نور/سوره24، آیه35.
[33] نور/سوره24، آیه35.
[34] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص804.
[35] نازعات/سوره79، آیه5.
[36] بقره/سوره2، آیه30.
[37] بقره/سوره2، آیه30.
[38] بقره/سوره2، آیه31.
[39] بقره/سوره2، آیه31.
[40] بقره/سوره2، آیه32.
[41] بقره/سوره2، آیه33.
[42] صافات/سوره37، آیه164.