vasael.ir

کد خبر: ۷۳۳۱
تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۲ - 02 January 2018
نظام سیاسی اسلام/ آیت‌الله اراکی/ جلسه 23

مرجعیت در شرایط کنونی با مسائل سیاسی عجین است

وسائل ـ آیت الله اراکی به شروط ولایت فقیه اشاره کرد و گفت: در شرایط کنونی به دلیل اینکه سیاست و مرجعیت ادغام در هم هستند هیچ مرجعی نیست مگر اینکه حرف و سخن و تصمیم او در امور سیاسی نقش خواهد داشت؛ حتی اگر بیان کند که من در امور سیاسی دخالت نمی‌کند؛ خود این حرف دخالت در امور سیاسی است؛ به این معناست که سیاسیت از دین جدا بوده و خارج از تکالیف دینی است و لذا در امور سیاسی به این دلیل دخالت نمی‌کند.

به گزارش سرویس سیاست پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه‌ جهان اسلام و جامعه‌ جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند؛ در همین راستا سلسله دروس استاد آیت الله محسن اراکی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کرده‌اند، می‌تواند ارائه دهنده‌ بینشی نو و دقیق در این باب باشد.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلى‏ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطّاهِرِینَ

 

شروط ولی فقیه

قدرت

دربارۀ شرط قدرت بحث می‌کردیم به این معنا که فقیه برای ثبوت ولایت به قدرت نیاز دارد. بحث شد که قدرت شرط تکلیف نیست به دلیل اینکه قید قدرت در موضوع حکم و تکلیف اخذ نشده است و لذا قدرت شرط عقلی است نه شرط شرعی. اما اگر قدرت هم نباشد موضوع تکلیف فعلیت پیدا می‌کند؛ به دلیل اینکه بر غیر قادر هم امکان خطاب و بعث به لحاظ امکان تحصیل قدرت وجود دارد.

مولا می‌تواند او را به عملی که قادر بر آن نیست بعث کند زیرا می‌تواند برای آن عمل تحصیل قدرت کند. لذا حکم در حق غیر قادری که می‌تواند تحصیل قدرت کند فعلیت پیدا می‌کند و نتیجه آن وجوب تحصیل قدرت و همچنین تنجز تکلیف است در صورتی که در تحصیل قدرت کوتاهی کند.

بنابراین اینکه بیان می‌کنیم قدرت شرط است به این معنا است که قدرت معذر است و در نتیجۀ عدم قدرت عذر وجود داشته و شخص عقاب نمی‌شود. علاوه بر این باید دانست که در این آیاتی که "لایکلف" آمده است مانند؛ «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» و «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» مراد از این "لا یکلف" تکلیف حکم نیست.

در اصطلاح فقها تکلیف یعنی حکم الزامی در حالی که مراد از "لا یکلف" حکم الزامی نیست بلکه مراد از تکلیف معنای لغوی است نه اصطلاحی؛ یعنی خداوند متعال کلفه، بار و رنجی را بر کسی تحمیل نمی‌کند، مگر به اندازۀ آنچه که او می‌تواند. بنابراین در اینجا مراد از کلفه همان عذاب است یعنی خداوند متعال کسی را عذاب نمی‌کند مگر به اندازۀ توان او و مگر در آنجایی که با آنکه توان داشته است عمل به وظیفه نکرده است.

پس تکلیف در "لا یکلف" به معنای اصطلاحی نیست؛ بلکه مراد معنای لغوی است؛ یعنی خداوند متعال بر کسی کلفه‌ای نمی‌گذارد و مراد از کلفه هم عذاب است به قرینۀ خود آیۀ «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» و بعد «لَها ما کَسَبَت‏» و بعد «وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا» زیرا بحث مؤاخذه است.

در روایات هم این معنا به همین شکل تفسیر شده است به دلیل اینکه شریعت، شریعتی است که «یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر»، «ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ» مراد از تکلیف در هر دو آیۀ «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» و «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» کلفه است و کلفه هم به معنای بار سنگین و سخت است و مراد حکم الزامی نیست بلکه مراد عقاب و عذاب است.

عذاب را از کسانی که قادر نیستند بر می‌دارد؛ لذا در روایتی هم که در احتجاج آمده است در ذیل آیۀ «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا» حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَسْتُ أُؤَاخِذُ أُمَّتَکَ بِالنِّسْیَانِ وَ الْخَطَإِ لِکَرَامَتِکَ عَلَیَّ وَ کَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْتُ عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ الْعَذَابِ وَ قَدْ دَفَعْتُ ذَلِکَ عَنْ أُمَّتِکَ وَ کَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا أَخْطَئُوا أُخِذُوا بِالْخَطَإِ وَ عُوقِبُوا عَلَیْهِ وَ قَدْ رَفَعْتُ ذَلِکَ عَنْ أُمَّتِکَ لِکَرَامَتِکَ عَلَی‏». پس آنچه رفع شده است عذاب است. همچنین حضرت در ذیل آیۀ «رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ‏ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ‏ عَلَى‏ الَّذِینَ‏ مِنْ‏ قَبْلِنا» هم فرمود: «قَالَ تَبَارَکَ اسْمُهُ قَدْ رَفَعْتُ عَنْ أُمَّتِکَ الْآصَارَ الَّتِی کَانَتْ عَلَى الْأُمَم‏».

 

شرط رشد

این شروط که تا به حال بحث شد شرایط عامه تکلیف بود اما از این به بعد شروط خاصۀ مسئلۀ ولایت مورد بحث قرار می‌گیرد. شرط چهارم شرط رشد است. در ابتدا باید معانی رشد را تحدید و تعیین کرد و بعد دلیل شرطیت رشد در ولی فقیه را بحث کرد. لسان العرب معنای رشد را چنین بیان می‌کند: «رَشَد الإِنسان، بالفتح، یَرْشُد رُشْداً، بالضم، و رَشِد، بالکسر، یَرْشَد رَشَداً و رَشاداً، فهو راشِد و رَشید، و هو نقیض الضلال» رشد نقیض ظلال است. معنای آن هم «إِذا أَصاب وجه الأَمر و الطریق‏» هرگاه کسی وجه صحیح یک امر را بیابد در آن امر رشد پیدا کرده است. پس رشد به معنای یافتن راه و وجه بهتر است و یافتن آنچه بهتر در همۀ امور است.

در مجمع البحرین هم چنین آمده است: «قوله تعالى: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ‏ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏. الرُّشْدُ هو خلاف العمى و الضلال، و فسر بإصابة الحق. وَ فِی حَدِیثِ الصَّادِقِ علیه السلام‏ وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ هَذِهِ الْآیَةِ فَقَالَ" إِینَاسُ‏ الرُّشْدِ هُوَ حِفْظُ الْمَالِ".» حضرت صادق علیه السلام در این روایت «إِینَاسُ‏ الرُّشْدِ» به حفظ مال تفسیر کرده‌اند. «و عن بعض أهل التحقیق یعلم‏ رُشْدُ الصبی باختباره بما یلائمه من التصرفات» شناختن رشد صبی با آزمایش کردن او است؛ باید او را با تصرفاتی که با او مناسبت دارد آزمایش کرد. او را وادار کنید که کارهایی انجام دهد تا بعد معلوم شود در این کاری که انجام می‌دهد درست انتخاب می‌کند یا خیر.

در مفردات راغب ابتدا رشد را به خلاف الغی تعریف می‌کند که غی هم همان ظلال و گمراهی است. بعد با اشاره به آیۀ کریمۀ «إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدا» فرق بین رُشد و رَشَد را بیان می‌کند؛ از برخی از اهل لغت نقل می‌کند که فرق بین رُشد و رَشَد این است که رُشد هم امور اخروی و هم امور دنیوی را شامل می‌شود در حالی که رَشَد مخصوص به امور اخروی است. «قال بعضهم: الرَّشَدُ أخصّ من الرُّشْدِ، فإنّ الرُّشْدَ یقال فی الأمور الدّنیویة و الأخرویّة، و الرَّشَدُ یقال فی الأمور الأخرویّة لا غیر». ما از کلام اهل لغت چنین استفاده می‌کنیم که معنای رشد آن چیزی است که به انسان قدرت انتخاب درست را می‌دهد. حال چه در امور دنیوی و چه در امور اخروی.

در روایات وارده از معصومین علیه‌السلام رشد در این آیه به رشد مالی تفسیر شده است به دلیل اینکه در آیۀ «وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسیباً» معلوم است که رشد در امور مالی مهم است؛ لذا در تفاسیر از ائمه اطهار سلام الله علیهم رشد در امور مالی چنین تفسیر شده است عیاشی چنین روایت می‌کند: «عن یونس بن یعقوب قال‏ قلت لأبی عبد الله علیه السلام قول الله «فَإِنْ‏ آنَسْتُمْ‏ مِنْهُمْ‏ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏» أی شی‏ء الرشد الذی یؤنس منهم قال: حفظ ماله‏» آن رشدی که می‌فرماید «آنَسْتُمْ‏ مِنْهُمْ‏ رُشْداً» چه رشدی است؟ حضرت علیه السلام فرمود: «حفظ ماله» اینکه بتواند مال خود را حفظ کند و اگر مال را به او بسپارید مال را تلف نکند.

شیخ صدوق رحمة الله علیه روایت کرده است: «قَدْ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام‏ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَإِنْ‏ آنَسْتُمْ‏ مِنْهُمْ‏ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏ قَالَ إِینَاسُ الرُّشْدِ حِفْظُ الْمَالِ‏.» در تفسیر سفیاً او ضعیفاً در آیۀ کریمه «فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفا ًأَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْل‏» از روایت استفاده می‌شود که سفیه و ضعیف مقابل رشید است؛ سَفَه و ضَعَف در مقابل رشد است. از امام صادق (علیه‌السلام) در پاسخ به این سؤال که چه کسی سفیه یا ضعیف است فرمود: «قَالَ قُلْتُ وَ مَا السَّفِیهُ‏ وَ الضَّعِیفُ‏ قَالَ السَّفِیهُ شَارِبُ الْخَمْرِ وَ الضَّعِیفُ الَّذِی یَأْخُذُ وَاحِداً بِاثْنَیْنِ» یعنی کسی که به زیان معامله می‌کند؛ چند برابر می‌دهد اما یکی می‌گیرد؛ در روایت دیگری از حضرت صادق علیه السلام آمده است که کسی از ایشان پرسید سفیه کیست؟ حضرت پاسخ داد: «وَ مَا السَّفِیهُ‏ فَقَالَ الَّذِی یَشْتَرِی الدِّرْهَمَ‏ بِأَضْعَافِهِ قَالَ وَ مَا الضَّعِیفُ قَالَ الْأَبْلَهُ.»

بنابراین از حاصل کلام اهل لغت و روایات وارده در تفسیر آیات استفاده می‌شود که رشد مالی به معنای قدرت بر حفظ مال یعنی ادراک و رعایت مصلحت در تصرفات مالی است. رشید یعنی کسی که بتواند در تصرفات مالی مصلحت را رعایت کند، سفیه و ضعیف در مقابل رشید است و معنای سفه و ضعف هم عدم قدرت بر حفظ مال است و همان‌طور که در روایت آمده است مانند اینکه یکی بگیرد اما دوتا در مقابل آن بدهد. بنابراین معنای رشد هم در کلام اهل لغت و هم در تفسیری که از کلام ائمه علیهم السلام آمده است رعایت مصلحت در تصرفات مالی است. از این استفاده می‌کنیم که رشد در هر چیزی رعایت مصلحت در آن چیز است، مثلاً رشد در مدیریت؛ می‌خواهد مدیر شود و برای مدیریت رشد لازم دارد.

رشد در مدیریت یعنی اینکه مصلحت آن چیزی را که می‌خواهد مدیریت کند فهمیده و ادراک کند و بعد هم آن را رعایت کند. البته رشد مخصوص مال نیست اما به دلیل رشدی که در آیه آمده است –که رشد مالی است- «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُم‏» کم و بیش این عبارت هم آمده است که عدم رشد به معنای سوء تدبیر است. بنابراین معلوم است که رشد اختصاص به مال ندارد اما اگر رشد مالی به معنای حفظ مصلحت مالی در تصرفات شود پس رشد در هر چیز به مناسب همان چیز است؛ رشد در هر کاری رعایت مصلحت در آن کار است.

مرحوم طبرسی در معنای رشدی که در آیه آمده است در مجمع البیان می‌فرماید: «و الأقوى أن یحمل على أن المراد به العقل و إصلاح المال على ما قاله ابن عباس و الحسن و هو المروی عن الباقر علیه السلام» اشاره به روایت دیگری می‌کند که رشد در کلام امام باقر علیه‌السلام به معنای عقل آمده است؛ بنابراین از مواردی که بیان شد استفاده می‌شود که آن رشدی که ما در ولایت شرط می‌دانیم به معنای تدبیر در امور مسلمین و جامعه اسلامی است.

ولی فقیه باید کسی باشد که بتواند مصلحت جامعه اسلامی را تشخیص دهد؛ در امور سیاسی و در غیر امور سیاسی و در امور داخلی و در امور خارجی قدرت تشخیص اصلح را داشته باشد، قدرت تشخیص خیر و اولی در امور را داشته باشد، شرط ولایت این است و لذا هر فقیهی می‌تواند عهده‌دار ولایت امر باشد. فقیهی که مثلاً نه روزنامه و نه تلویزیون می‌بیند معلوم است که نمی‌تواند رشدِ ولایت امور مسلمین را داشته باشد زیرا از هیچ چیز اطلاعی ندارد؛ نمی‌تواند به چنین فقیهی ولایت امور مسلمین را واگذار کرد.

 

ادغام سیاست و مرجعیت

البته ما معتقد هستیم در شرایط کنونی به دلیل اینکه سیاست و مرجعیت ادغام در هم هستند هیچ مرجعی نیست مگر اینکه حرف و سخن و تصمیم او در امور سیاسی نقش خواهد داشت؛ حتی اگر بیان کند که من در امور سیاسی دخالت نمی‌کند؛ خود این حرف دخالت در امور سیاسی است. به دلیل اینکه مدلول الزامی این حرف این است که من وظیفه نمی‌بینم که در امور سیاسی دخالت کنم یعنی من امور سیاسی را از دایرۀ تکالیف شرعیه خارج می‌دانم که خود این حرف یک حرف سیاسی است و به این معناست که سیاسیت از دین جدا بوده و خارج از تکالیف دینی است و لذا در امور سیاسی به این دلیل دخالت نمی‌کند.

اما اگر سیاست در دایرۀ تکالیف دینی باشد و بگوید که در امور سیاسی دخالت نمی‌کند این یعنی من برخی از تکالیف شرعی رعایت نمی‌کنم که این کار اعلام فسق است به دلیل اینکه با این بیان یعنی برخی از تکالیف شرعی خود را ترک کرده است. بنابراین در شرایط کنونی مرجعیت اجین با مسائل سیاسی است؛ کسی نمی‌تواند بگوید که من مرجع هستم اما نمی‌خواهم در امور سیاسی دخالت کنم.

پس استفاده می‌شود که فهم آنچه که مصلحت بوده و ادارک و تشخیص آن لازم است به وسیلۀ شاخصۀ رشد اتفاق می‌افتد. اینکه بتواند آنچه را که مصلحت است اجرا کند. این موضوع در قدرت وارد می‌شود زیرا رعایت مصلحت به این معناست که اگر کسی مصلحت را بفهمد طبیعتاً به آن عمل کند پس فهم مصلحت با رعایت آن ملازمت دارد والا اگر کسی مصلحت را بداند اما با اینکه می‌داند مصلحت را رعایت نکند باز هم این کار عدم الرشد را می‌رساند؛ زیرا رشد تنها فهم مصلحت نیست بلکه فهم و رعایت آن است.

مصلحت اصولاً امر عملی است یعنی با عمل اجین است پس اگر کسی می‌داند که رشد چیست اما به آن عمل نکند چنین شخصی هم رشید نیست. لذا در تفسیر رشد «حفظ المال» آمده است زیرا حفظ مال بک کار عملی است و صرفاً تشخیص نیست. اما تشخیص مقوم رشد است زیرا اول باید بداند که مصلحت چیست و بعد به آن عمل کند. قدرت چیزی برتر از این است؛ قدرت باید بتواند حکومت اسلامی را پیاده کند و یا بتواند قدرت به معنای سلطه را بدست بگیرد.

در این صورت معنای قدرت این است که بتواند اعوان و انصار و قدرت مالی و قدرت‌های تسلیحاتی را فراهم کند. این کار قدرت در تحصیل قدرت می‌شود؛ اگر این موارد را داشت، قدرت را دارد و اگر این موارد را نداشت دیگر قدرت بر تحصیل هم نخواهد داشت. پس اگر قادر بود اما اعمال نکرد این کار خلاف رشد است، اما اگر قادر بر اِعمال این مصحلت نباشد این شرط دیگری است. پس در جایی که قادر است -در فرضی که قدرت وجود دارد- و بتواند مصلحت را رعایت کند اما اگر رعایت نکند نشانۀ این است که چنین شخصی رشید نیست.

نتیجه آنکه یکی از شروط فقیهِ دارای صلاحیت ولایت، رشد است به این معنا که بتواند در امور عامه و امور مربوط به ادارۀ مردم مصلحت را تشخیص داده و به آن عمل کند. این شاخص غیر از قدرت است و به این معناست که اگر کسی قدرت داشت باید این کار را کند. پس فقیهی که دارای رشد به این معنا نباشد رشید نیست.

البته اینکه بیان می‌شود رعایت مصالح عامه، به این معنا نیست که هیچ‌گاه اختلاف نظری هم ایجاد نشود زیرا ممکن است در فلان مسئلۀ نظر خاصی را داشته باشد [که بقیه مخالف باشند و به نظر آن‌ها مصلحت چیز دیگری باشد]. بلکه اینکه گفته می‌شود مصلح را رعایت کند یعنی اینکه طبق معیارهای عمومی مصلحت عمل کند؛ به عبارتی مراد ما رعایت مصلحت در مسائل متفق علیه است که همه می‌دانند در آنها مصلحت چیست؛ اما اگر در مصالحی که احتیاج به کار تخصصی دارد، مورد اختلاف نظر است در این صورت باید به هر تشخیصی که داشت به آن عمل کند، مراد از مصلحت چیزی است که همه می‌گویند مصلحت همین است و او باید این مصلحت را در امور مردم اجرا کند.

دلیل هم همان آیۀ کریمۀ: «وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسیبا» است به همان تقریری که سابقاً در مبحث بلوغ و عقل مطرح شد؛ در اینجا هم بیان می‌شود که وقتی که برای یتیم و صبی در دفع مال خودشان به آن‌ها رشد شرط است به طریق اولی اگر بخواهیم اموال عامه را به کسی واگذار کنیم و او بخواهد در آن‌ها تصرف کند، رشد شرط است.

لذا به طریق اولی از این آیه استفاده می‌شود که وقتی یتیم غیر بالغ، بالغ شد علی رغم بلوغ، شرط رشد هم در او شرط است زیرا طبق «حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ» مالشان را باید وقتی به آن‌ها داد که «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ».پس اگر دفع مال صبی به او مشروط به رشد است.

بنابراین دفع اموال مسلمین و دادن اختیار تصرف در اموال مسلمین به غیر رشید به طریق اولی ممنوع خواهد شد. حال اگر به تصرف در اموال تصرف به انفس ضمیمه شود به طریق اولی تصرف در انفس مردم مشروط به رشد خواهد بود؛ این موضوع مانند استفاده از آیۀ «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریما» است که از این آیه می‌فهمیم که "لا تضربهما" [وقتی به پدر و مادر نباید اف گفت به طریق اولی نباید آن‌ها را زد]. پس وقتی در تصرف خود صبی در اموالش، رشد او شرط است به طریق اولی به دلالت التزامی می‌فهمیم که تصرف هر کسی در اموال عمومی مشروط به رشد او خواهد بود./102/م

وصلی الله علی محمد و آل محمد

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۱۰ / ۰۱ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۵:۳۱:۳۹
طلوع افتاب
۰۶:۵۶:۵۱
اذان ظهر
۱۳:۱۱:۳۵
غروب آفتاب
۱۹:۲۵:۴۱
اذان مغرب
۱۹:۴۲:۳۹