به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح چهار شنبه 16فروردین ماه 1396 در هشتادوهفتمین جلسه درس خارج فقه نکاح درمسجد اعظم به بررسی شروط طلاق لعان پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در ابتدای این جلسه از درس خارج نکاح مروری بر شرائط لعان داشت و گفت: در اینکه لعان باید بین زوج و زوجه باشد و زوجیّت دائمیه باشد و آمیزش نیز شده باشد بین فقهاء اجماع وجود دارد امّا در اینکه آیا زوجه باید مشهوره به زنا نیز باشد یا نه، فرعی است که در آینده به آن خواهیم پرداخت.
وی با توجّه به اینکه در اجرای لعان از فعل با مادّه «شهد» استفاده میشود، بیان داشت: هر چند اتّحاد بین شاهد و مدّعی در علوم عقلی و نقل مسموع نیست، امّا در اینجا چون میتوان نوعی کثرت بین شاهد و مدّعی تصوّر کرد، اتّحاد شاهد و مدّعی منعی ندارد.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم افزود: در معنای شهادت این مطلب أخذ شده که شاهد غیر از اقرار کننده است لذا چون در آیات قرآن آمده است ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾، معلوم میشود که اعضاء و جوارح انسان با انسان نوعی غیریّت دارند و فاعل حقیقی خود انسان است.
وی اضافه کرد: به خاطر همین غیریّت است که در عمل جرّاحی که دست و پای انسان را ارباً اربا میکنند انسان اگر تخدیر شده باشد، دردی احساس نمیکند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء به عدم لزوم احراز عدالت در شاهد بر لعان پرداخت و گفت: در اینجا شهادت، چون شهادت محض نیست و ضمیمه ادّعا آمده است، لذا عدالت شاهد شرط نیست و کمبود عدالت با قسم جبران میشود.
وی درباره لزوم حسّی بودن شهادت افزود: همانطور که از نبوی موجود در کتاب شرایع بر میآید، پیامبر به کسی که میخواست شهادت بدهد در حالیکه به خورشید اشاره داشتند فرمودند: اگر میخواهی به چیزی شهادت بدهی باید مثل آن (خورشید) برای تو روشن باشد، که از این جمله به خوبی برداشت میشود که شهادت باید عن حسٍ باشد و شهادت حدسی کفایت نمیکند و محکمه پسند نیست.
حضرت آیت الله جوادی آملی پس از تأکید دوباره بر شرائط لعان گفت: پس از اینکه مرد چهار بار شهادت داد، در مورد زن دیگر سخنی از شهادت نیست و او باید قسم بخورد که شوهر او از دروغگویان است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم روایات باب دوم را مربوط به شرط دخول در لعان دانست و گفت: در روایات این باب لزوماً به لفظ دخول تصریح نکرده بلکه با الفاظ کنایهای مانند «در اتاق رفتن»، «پرده آویختن» و ... به این مطلب اشاره کرده است.
وی سپس به بررسی روایات هشتم با موضوع لعانِ خرساء و صماء پرداخت و در تشریح روایات آن بیان داشت: در روایت اول و سوم و چهارم این باب آمده است: با صرف قذف نسبت به خرساء و صماء لعان صورت میگیرد و در روایت دوم آمده است: اگر زن شاهدی داشت که مرد دروغ میگوید بر مرد حدّ قذف میزندد و الّا لعان با مجرّد قذف جریان پیدا میکند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در بررسی روایات باب دهم افزود: روایات این باب در رابطه با عدم جریان لعان در زوجیّت انقطاعی است و مبیّن این مطلب است که در زوجیّت انقطاعی لعان وجود ندارد.
وی سپس به بیان مسائل اخلاقی و معنوی پرداخت و گفت: این زیارت ناحیه مقدّسه که از ناحیه حضرت صادر شده مضمونات بلندی دارد که بسیار سخت و بحثبرانگیز است.
حضرت آیت الله جوادی آملی در شرح فراز «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ» از این زیارت بیان داشت: تمام جهان در این یک جمله و این یک استثناء غرق است یعنی یک عبد است و یک مولا که تمام هویت عبد از آن اوست و چیزی از خودش ندارد و این بیان نورانی مطابق با بیان امام حسین در دعای عرفه است که فرمود: «أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لَا أَکُونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی» که انسان باید این زیارتها را هم تمرین کند و هم بخواند و این ماه رجب بهترین فرصت برای این تمرین است و برکت این ماه به همین زیارتها و ادعیّه است؛ اگر کسی اهل این دعاها نباشد، اینها را نخواند و تمرین نکند، یا روی اینها بحث نکند، از فیض ماه رجب چگونه بهره ببرد؟
وی بیان داشت: برخی در این زیارت شبهه کردهاند که چون در آن خطاب به خداوند آمده است: «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ» و خداوند فاقد هیچ چیزی نیست، پس این دعا نقص دارد و قطعاً دخیل و جعلی است در حالیکه این شبهه کننده غافل از این است که این کلمه مفقود که در قضیه فاقد کل مفقود قرار گرفته، درست است که به شکل موجبه است ولی در اصل معدولة المحمول است و منفی در منفی مثبت است و به این معناست که خدایا تو دارای همه چیز هستی، نه اینکه ما این جمله را تحت اللفظی معنا کنیم و به معنای این بگیریم که خداوند فاقد هر مفقودی است، تا لازمهاش نقص در وجود خدا باشد و به عبارتی این قضیّه، موجبه محصّله نیست بلکه موجبۀ معدولة المحمول است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم به تبیین معنای وجود در این زیارت و در بسیاری از روایات پرداخت و گفت: موجود در این زیارت که فرمود: «مُوجِدَ کُلِ مَوْجُودٍ» به معنای موجود در مقابل ماهیّت نیست بلکه به معنای کان تامه است یعنی هر چیزی را تو تعیین کردی یا به عبارتی: «کلِّ ما صدق علیه أنه موجودٌ فأنت موجِده»
وی در پایان به یک نکته ظریف اشاره کرد و بیان داشت: این دقّتها در زیارات و روایات، چیزی نیست که با هفت هشت سال درس خواندن حلّ بشود، این مسائل مثل «لَا تَنْقُضِ» نیست که با اتمام رسائل و مکاسب بتوان آن را فهمید و حلّ کرد، بلکه اینها جانکندن میخواهد و نمیتوان این مسائل را با بنای عقلاء و فهم عرف حلّ کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
پنجمین سبب از اسباب تحریم زوجه بر زوج به نحو حرمت ابد، مسئله «لعان» است.[1] لعان چون یک حکم تعبدی است، شرائط خاصی هم دارد: یکی از آن شرائط این است که این زن باید زوجه او باشد؛ پس اگر مردی زن بیگانه را قذف بکند، حدّ قذف بر او جاری است، سخن از لعان مطرح نیست، باید زوجه او باشد. شرط دوم آن است که این زوجیت باید به دوام باشد، زوجیت منقطعه لعانبردار نیست. شرط سوم آن است که این زن باید آمیزش شده باشد، اگر غیر مدخول بها باشد لعانبردار نیست، چون این حکم تعبدی خاص این شرائط مخصوص را به همراه دارد. گرچه تفصیل آن در کتاب «لعان» هست، اما اجمال آن که محل ابتلا بود برابر نصوص خاصه این را مطرح میکنند. یک وقتی حرمت ابدی میآورد این کسی که متّهم هست زوجه باشد، یک؛ زوجیت او دائم باشد، دو؛ و آمیزش شده باشد، سه. جریانی که مشهوره به زنا باشد یا نه، فرق دارد یا نه؟ «له فرع آخَر».
مطلب دیگر این است که در لعان شاهد و مدّعی یکیاند. اتّحاد شاهد و مدّعی فرض ندارد، چه در مسائل عقلی، چه در مسائل نقلی؛ لذا جناب فخر رازی و سایر مفسّرانی که یک مقدار بیشتری در این زمینه تلاش میکنند، در مسئله ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[2] میگویند آیا از سنخ اتّحاد شاهد و مدّعی است یا نه؟ خود ذات أقدس الهی ادّعا دارد که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾،[3] خودش هم شهادت میدهد که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾، ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾. این از سنخ اتّحاد شاهد و مدّعی است، یا نه ذات أقدس الهی که خودش ادّعای توحید دارد کاری انجام میدهد که این کار شهادت به وحدانیت او میدهد؟ یعنی کل این نظام هستی میگوید من بیش از یک آفریدگار ندارم، چون ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾.[4]
به هر تقدیر اتّحاد شاهد و مدّعی هیچ جا مسموع نیست، چه در علوم عقلی و چه در علوم نقلی؛ اما اینجا یک نحوه کثرتی بین شاهد و مدّعی است، زیرا این مرد درباره خودش ادّعا ندارد، درباره زن ادّعا دارد که این از یک جهت رمی است نه دعوا، از جهت دیگر هم شهادت میدهد؛ لذا تعبیر قرآن در آیه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» سخن از حلف نیست، بلکه سخن از شهادت است. این شخص ادّعا کرده که این زن آلوده است، ﴿وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ﴾[5] حالا خودشان باید شهادت بدهند؛ لذا در همه این مراحل چهارگانهای که سوگند یاد میکند با شهادت یاد میکند، پنجمی هم همینطور. در جریان اتّحاد شاهد و مدّعی که معقول نیست، آنجاست که زید ادّعا کند من این کار را میکنم، بعد شاهدِ خودش، خودش باشد؛ چون در معنای شهادت أخذ شده است که غیر از آن مجرم است. اگر خود شخص سخن بگوید میگویند اقرار کرده و اگر دیگری علیه او سخن بگوید، میگویند شهادت داده است.
براساس همین تغایر مفهومی و عنوانی شهادت و اقرار، اینها ثابت کردند که اعضا و جوارح غیر از ما هستند، اینها ابزار کار هستند. اگر دست گناه میکرد یا زبان گناه میکرد یا پا گناه میکرد، در قیامت اگر سخن میگفتند، خدا میفرمود اینها اقرار کردند؛ اما تعبیر قرآن در سوره «فصلّت» و «شوری» و امثال آن این است که ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾،[6] معلوم میشود اگر کسی با دست خلاف کرد یا یک باطلی را امضاء کرد یا مال باطلی را گرفت، معلوم میشود که دست این کار را نکرد، دست ابزار است، بیگانه است. اگر این گناه را دست کرده بود و همین دست حرف میزند، تعبیر قرآن این بود که دست اقرار کرد. از اینکه قرآن تعبیر کرد که دست شهادت میدهد یا پا شهادت میدهد، معلوم میشود که فاعل حقیقی خود انسان است، اینها اعضا و جوارح و ابزار او هستند و اینها بیگانهاند و اینها را نمیسوزانند، بلکه انسان را میسوزانند، برای اینکه نیروی لمس در اینها مفروش است.
انسان اگر آن نیروی لمس که جزء نفس اوست نه جزء بدن او، این را اگر تخدیر بکنند، در اتاق عمل ببرند، إرباً إربا بکنند، او دردی احساس نمیکند. چرا اینهایی را که در اتاق عمل میبرند احساس درد نمیکنند؟ برای اینکه نفس تخدیر شده است، وگرنه عضو تکه تکه میشود. دست ابزار کار ماست و از ما جداست، چون از ما جداست و ابزار کار ماست، اگر سخن بگوید میگویند شهادت داده است، نه اقرار کرده است؛ اما آنجایی که خود شخص از درون او اعتراف میجوشد، تعبیر قرآن این است که ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾.[7] پس یک نفس است که تمام کارها به عهده اوست و یک بدن است که ابزار اوست و هر ساله، بلکه هر ماهه، بلکه هر روزه، بلکه هر لحظه این بدن دارد تازه میشود. کسی که هفتاد هشتاد سال زندگی کرده، تمام ذرات بدن او چند بار عوض شده است. این تغییر نشان میدهد که بیگانه است و اگر دست و پا حرف زدند، میگویند شهادت داد؛ لذا اتّحاد شاهد و مدّعی نیست، اتّحاد شاهد و اقرار کننده نیست، بیگانه است. اگر مرد خودش ادّعا بکند که این کار را من کردم، بعد بخواهد سخن بگوید میگویند اعتراف کرد، اقرار کرد، نه شهادت داد. اتّحاد شاهد و مدّعی در هیچ جا مسموع نیست؛ اما اینجا اینکه ادّعا میکند به حسب محکمه، او مدّعی است و زن منکر است، وگرنه واقعاً درباره فعل دیگری حرف میزند، میگوید به اینکه او این کار را کرده است و اگر محکمه نبود میشد قذف.
بنابراین اینچنین نیست که وحدت شاهد و مدّعی همه جا محکوم باشد و باطل باشد، آنجایی که واقعاً مدّعی نسبت به دیگری این حرف را میزند، در حقیقت این یک تهمت است، اسناد بیجاست یا بجاست. بعد هم که دارد سوگند یاد میکند یا به تعبیر آیات سوره مبارکه «نور» سخن میگوید شهادت میدهد؛ چون هیچ شاهدی غیر از خودش نیست، چهار بار خودش باید شهادت بدهد. گاهی شهادت ضمیمه حلف است، شاهد یا کسی که ادّعا میکند او سوگند یاد میکند، یا گاهی خود همین شخص که ادّعا کرده است باید سوگند یاد کند. غرض این است که این مثلث ترکیب شده خاص شرعی، محکمه را به پایان میرساند. اینکه او ادّعا دارد، اینکه او شهادت میدهد، اینکه او سوگند یاد کرده است که اگر با سوگند همراه نباشد مسموع نیست. بنابراین از سنخ اتّحاد شاهد و مدّعی نیست که هیچ کجا مقبول نباشد، ولی اینجا مقبول باشد، از آن قبیل نیست؛ چون ادّعا درباره خودش نیست، ادّعا درباره آن زن هست.
در جریان عدالت اگر بخواهد نسبت به غیر باشد بله، «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[8] و شاهد هم باید عادل باشد؛ اما در اینجا چون شهادت، شهادت محض نیست، ضمیمه ادّعاست، آن کمبود را با آن سوگند ترمیم میکنند. لازم نیست که ما عدل او را احراز بکنیم، ولی سوگند او لازم است؛ چه اینکه در منکر که سوگند یاد میکند عدالت لازم نیست. خود آن سوگند کار عدل را میکند و تمام کار به دست آن سوگند است که «تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِع».[9] بنابراین اگر یک وقتی عادل نبود، ضرر ندارد چون خود این سوگند کار آن عدل را میکند؛ مثل اینکه منکر لازم نیست عادل باشد، همین که سوگند یاد میکند سوگند کار خودش را انجام میدهد. در این قسمت که چون شخص باید ادّعای رؤیت بکند تا بتواند شهادت بدهد
یک مرسلهای در متن شرایع[10] هست که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شاهد فرمود، رو به آفتاب کرد فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»؛ اگر میخواهی به چیزی شهادت بدهی باید مثل آفتاب برای تو روشن باشد. لذا گفتند شهادت باید «عن حسٍّ» باشد و اگر «عن حدسٍ» بود، مثل «شهدوا بما علموا»، آنجا با نص خاص خارج شده است، یک؛ آیا از سنخ شهادت است یا گزارش خبیر و اهل خبره است، دو؛ آیا آنجا که «شهدوا بما علموا» میگوید ولو سند شهادت حس نباشد هم مقبول است، یا نه، نص خاص است و حکم مخصوص است، یا معیار علم شاهد است و از سنخ گزارش نیست که اهل خبره باشد گزارش بدهد، تا تعدّد شرط نباشد، عدالت شرط نباشد، چون در قول خبره، صِرف گزارش او ولو «عن حدسٍ» نباشد و «عن علمٍ» باشد معتبر است، آیا او به عنوان خبیر دارد گزارش خبیرانه میدهد یا دارد شهادت میدهد که «شهدوا بما علموا»؟
به هر تقدیر اینجا چون مرد اگر نبیند و اگر ادّعای رؤیت نکند، لعان محقق نمیشود؛ چون ادّعای رؤیت دارد، پس باید بتواند شهادت بدهد. این مجموعه نشان میدهد که این از سنخ اتّحاد شاهد و مدّعی نیست که مردود است. در بعضی از نصوص، کیفیت این لعان مشخص است که برخی از روایات جلسه قبل خوانده شد که امام پشت به قبله، طرفین رو به قبله؛ بعضی از نصوص دارد که اینها باید ایستاده باشند، حالا امام یعنی قاضی، نشسته است و اینها ایستادهاند؛ در بعضی از نصوص دارد که یک کسی آمد به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت من خودم این صحنه را دیدم، حضرت بعد از نزول آیه، طرفین را خواست و طرفین لعان انجام دادند، فرمود حرمت ابدی آمد، مرد عرض کرد که این مهریهای که ما دادیم چه میشود؟ فرمود: «بِمَا اسْتَحْلَلْتَ مِنْ فَرْجِهَا» این مهریه در برابر همان است، مال تو هدر نرفته است، «بِمَا اسْتَحْلَلْتَ» مهریه در برابر آن است. لذا گفتند به اینکه اگر آمیزش نشده باشد، حکم لعان بر آن بار نیست. حالا بعضی از فروعات مسئله را بخوانیم تا اگر فرصتی ماند، مطلب دیگر را عرض کنیم. روایات این باب که به این شرائط میپردازد، باید بین زوج و زوجه باشد، یک؛ مرد باید ادّعای رؤیت بکند، دو؛ زوجیت باید دائم باشد منقطع نباشد، سه؛ زوج باید آمیزش کرده باشد، چهار؛ این امور چهارگانه و سایر شرائط فرعی اگر محقق شد، لعان محقق میشود.
تعبیر «حلف» همانطوری که در بحث قبل اشاره شد، وسائل جلد بیست و دوم، صفحه 408 روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند، این روایت اول را که مرحوم صدوق نقل کرد،[11] مرحوم کلینی[12] و مرحوم شیخ طوسی[13] هر سه بزرگوار نقل کردند. در روایت سوم این باب تعبیر به «حلف» شده است که دارد: «ثُمَّ یَقُولُ الرَّجُلُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ ثُمَّ تَقُومُ الْمَرْأَةُ فَتَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّات»؛ زن هم چهار بار سوگند یاد میکند. منکر باید سوگند یاد کند، او منکر هست و شهادت در کار او نیست؛ چون نسبت به امری شهادت نمیدهد. چهار بار نسبت به مرد شهادت هست؛ اما نسبت به زن دیگر شهادتی در کار نیست. «فَتَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ» یعنی این شوهر او «لَمِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ ثُمَّ یَقُولُ لَهَا الْإِمَامُ اتَّقِی اللَّهَ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِیدٌ ثُمَّ تَقُولُ الْمَرْأَةُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَیْهَا إِنْ کَانَ مِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ».[14]
در روایت چهارم[15] این باب، «استقبال قبله» مطرح شد و اینکه اگر بنا شد حدّ جاری بشود، حدّ به صورت و قسمتهای مقادیم بدن نباشد، باید پشت باشد و باید زن و مرد ایستاده باشند، مرد نشسته باشد؛ حالا این ایستادن واجب است یا نه؟ شرط صحت است، حکم وضعی است یا نه؟ این را کتاب «لعان» عهده دارد.
روایت هفتم و هشتم این باب[16] هم همین مضمون را دارد و چیز جدیدی نیست.
روایت نهم این باب که «عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمُرْتَضَى فِی رِسَالَةِ الْمُحْکَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ» آورده این است که «نَقْلًا مِنْ تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ الْآتِی عَنْ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلام قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَمَّا رَجَعَ مِنْ غَزَاةِ تَبُوکَ قَامَ إِلَیْهِ عُوَیْمِرُ بْنُ الْحَارِثِ فَقَالَ إِنَّ امْرَأَتِی زَنَتْ بِشَرِیکِ بْنِ السِّمْحَاطِ»، حضرت اعتنا نکرد، چون حکم شرعی نازل نشده بود، «فَأَعْرَضَ عَنْهُ». این «إبن حارث» تکرار کرد که من این حادثه را خودم دیدم، «فَأَعَادَ عَلَیْهِ الْقَوْلَ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَأَعَادَ عَلَیْهِ ثَالِثَةً»، و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بلند شد، چون وقتی حکمی نیامد از طرف خودش که ـ معاذالله ـ نمیتواند مسئله بگوید. آنوقت آیه لعان؛ یعنی آیه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» نازل شد «فَنَزَلَ اللِّعَانُ». وجود مبارک حضرت از منزل بیرون آمد، «فَخَرَجَ إِلَیْهِ وَ قَالَ ائْتِنِی بِأَهْلِکَ»؛ به «إبن حارث» فرمود همسر خود را حاضر کن! «فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیکُمَا قُرْآناً» آیه نازل شده است. «فَمَضَى»؛ «إبن حارث» رفت منزل و همسرش را حاضر کرد. «فَأَتَاهُ بِأَهْلِهِ وَ أَتَى مَعَهَا قَوْمُهَا فَوَافَوْا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ هُوَ یُصَلِّی الْعَصْرَ»؛ دیدند موقع نماز عصر است و حضرت نماز عصر را دارند میخوانند. «فَلَمَّا فَرَغَ»؛ وجود مبارک حضرت از نماز عصر فارغ شد. «أَقْبَلَ عَلَیْهِمَا»؛ به این دو گروه رو کرد. «وَ قَالَ لَهُمَا تَقَدَّمَا إِلَى الْمِنْبَرِ»؛ جلو منبر بیایید تا این محکمه کارش را شروع بکند. «فَلَاعِنَا»؛ یکدیگر را لعن کنید. «فَتَقَدَّمَ عُوَیْمِرٌ إِلَى الْمِنْبَرِ»؛ وقتی جلو آمد، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این آیات سوره «نور» را تلاوت کرد. «فَتَلَا عَلَیْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم آیَةَ اللِّعَانِ» را، و آن آیه لعان از آیه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» شروع کرد: ﴿وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ﴾ را خواند. «إبن حارث» که مرد بود طبق دستور حضرت، چهار بار شهادت داد «فَشَهِدَ بِاللَّهِ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ»؛ سوگند به خدا که من راست میگویم. مرّه پنجم به این سوگند یاد کرد که «أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ»؛ اگر دروغ میگوید غضب خدا بر او، بعد زن هم این مراسم را انجام داد «ثُمَّ شَهِدَتْ بِاللَّهِ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ». این نشان میدهد که سوگند است؛ «بالله أشهد»، برای اینکه او که منکِر است و مطلبی را شهادت نمیدهد تا ما بگوییم این شهادت بر کار خودش است. «شَهِدَتْ بِاللَّهِ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ»؛ یعنی «حَلَفَت»، «أقسَمَت» که این شوهر دروغ میگوید. «فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْعَنِی نَفْسَکِ الْخَامِسَةَ»؛ برای بار پنجم لعن را شروع بکن که «لعنة الله علیها إن کان زوجها من الصادقین». «فَشَهِدَتْ وَ قَالَتْ فِی الْخَامِسَةِ إِنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْهَا إِنْ کَانَ مِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ آنگاه «فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم اذْهَبَا» بروید، «فَلَنْ یَحِلَّ لَکِ وَ لَنْ تَحِلِّی لَهُ أَبَداً»؛ «فَلَنْ یَحِلَّ» این شوهر برای زن، «وَ لَنْ تَحِلِّی» تو ای زن برای این شوهر. آنوقت «إبن حارث» عرض کرد که «یَا رَسُولَ اللَّهِ فَالَّذِی أَعْطَیْتُهَا» این مهریهای که من دادم چه میشود؟ «فَقَالَ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً» اگر این تهمت تو صادق است و لعان محقق شد، این مهریه مال اوست، «بِمَا اسْتَحْلَلْتَ مِنْ فَرْجِهَا» به هر حال آمیزش کردی یا نکردی؟ این مَهر در برابر آمیزش است. «وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَهُوَ أَبْعَدُ لَکَ مِنْهُ»؛[17] اگر دروغ میگویی که بدتر از این حالت راستی است، استحقاق هیچ چیزی را نداری.
این روایت نهم به این باب اوّل خاتمه میدهد. در باب دوم اینکه این لعان محقق نیست، مگر بعد از آمیزش «لَا یَقَعُ اللِّعَانُ إِلَّا بَعْدَ الدُّخُول» و حکم دخول را همین که گفتند زیر سقف اگر بودند، حالا لازم نیست که حتماً مشاهده بشود، أماره آمیزش هم باشد کافی است. روایت باب دو عهدهدار این مطلب است. تعبیرات دخول به این صورت نظیر «ربائب» که ﴿وَ رَبائِبُکُمُ اللاَّتی فی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاَّتی دَخَلْتُمْ بِهِن﴾[18] این کمتر است؛
چون میدانید اولین بار که این کلمه به کار برده میشود، از آن کنایات خیلی دور است؛ مثل کلمه «غائط». چند چیز است که در لغت عرب و همچنین سایر لغات، اینها اسامی فراوانی دارند. اموری که «ما یستقبح ذکره» هستند بار اوّل همان بشر ابتدایی لغت مخصوص خودش را به کار میبرد، بعد کمکم که ادب و حیاء و مسائل اجتماعی مطرح است، معانی کنایی برای آن ذکر میکنند. چند بار که این معانی کنایی ذکر شد تقریباً معنای صریح میشود، این را میگذارند کنار و یک معنای جدیدی را برای او کشف میکند، اختراع میکنند. این معنای جدید وقتی چند بار استعمال شد و شهرت پیدا کرد نظیر صریح میشود، این را رها میکنند یک معنای دیگری اختراع میکنند. آن روز که کلمه «دستشویی» به معنای توالت و مانند آن نبود. شما ببینید اینگونه از معانی قبیحه بسیاری از الفاظ را به خودش اختصاص داد؛ سرّش هم همین است که بشر حیا میکند از تصریح به نام آنها با معانی کنایی. «غائط» که به معنی مدفوع نیست، «غائط» اوّل به معنای کنایی بود ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾،[19] اگر یکی از شما از غائط بیرون آمدید، «غائط» آن مکان پَست است که برای رفع حاجت میرفتند آنجا تا کسی آنها را نبیند ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ یعنی از آن جای پَست، از آن گودال در آمدید، کمکم چون معنای کنایی بود و چند بار بازگو شد، به منزله معنای صریح شد و از صحنه خارج شد، یک معنای دیگر، یک معنای دیگر، یک لفظ دیگر، یک لفظ دیگر. مسئله «دخول» هم همینطور است؛ اوّل جزء خیلی معانی دوردست و کنایهای بود که ﴿وَ رَبائِبُکُمُ اللاَّتی فی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاَّتی دَخَلْتُمْ بِهِن﴾، کمکم شده که اگر در اتاقی بودید و در را بستید، کمکم شده که پرده را آویختید، این تعبیراتی که دارید سَتر بشود، پردهآویز بشود، همه اینها معنای کنایی «آمیزش» است. دارد که
در روایت دوم این باب که مرحوم کلینی[20] نقل کرد، در این قسمت دارد که وجود مبارک فرمود: «حَتَّى یَدْخُلَ الرَّجُلُ بِأَهْلِه»،[21] در قسمتهای دیگر دارد که اگر «أَرْخَى عَلَیْهَا سِتْراً»؛[22] پرده را آویخت، این همین است که میگویند اگر زیر یک سقف زندگی کردند که معنای کنایی آن است. «مَنْ قَذَفَ امْرَأَتَهُ قَبْلَ أَنْ یَدْخُلَ بِهَا جُلِدَ الْحَدَّ وَ هِیَ امْرَأَتُهُ»؛[23] اگر قذف باشد و لعان نباشد، حدّ قذف دارد و زوجیت به هم نمیخورد.
در روایت پنج این باب هم آمده است که «لَا تَکُونُ الْمُلَاعَنَةُ وَ لَا الْإِیلَاءُ إِلَّا بَعْدَ الدُّخُولِ»؛[24] یعنی بعد از آمیزش که اینها به آن شرط آمیزش توجه دارد. روایت هفتم و هشتم این باب هم ناظر به همین است که باید آمیزش باشد.
اما تتمه بحثی که مربوط به روایات باب هشت بود که در بحث قبل اشاره شد که گاهی همسر او ناشنوا و ابکم است، گنگ است، حرف نمیزند؛ اگر قذف شد و او قدرت دفاع نداشت، نشنید که شوهر چه میگوید و نمیشنود که حاکم شرع میگوید پنج بار باید این کلمات را بگویی، همین فرد اگر آن شرائط چندگانه را داشته باشد؛ یعنی مرد نسبت بدهد، یک؛ ادّعای مشاهده بکند، دو؛ زوجیت او دائم باشد، سه؛ آمیزش شده باشد، چهار؛ چون زوجه خرساء و صماء است، این کار لعان را دارد، این یک تعبد محض است. این روایت را که میخوانیم، برای اینکه مرحوم محقق این قذف را هم ملحق به حرمت ابدی کرده است.
وسائل جلد بیست و دوم، صفحه 427 چندتا روایتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد؛ البته مرحوم شیخ طوسی هم این را نقل کردند، روایت هم معتبر است. اولین روایتی که مرحوم کلینی[25] نقل کرد: «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» که صحیحه است این است؛ هم از «حلبی» نقل کرد، هم از «محمد بن مسلم»، هر کدام باشد این روایت صحیحه است. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی رَجُلٍ قَذَفَ امْرَأَتَهُ وَ هِیَ خَرْسَاءُ قَالَ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا»؛[26] این «یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا» اگر به اطلاق آن أخذ بشود حرمت دائمی است و اگر یک روایتی آمده بود گفته بود به اینکه اینها باید از هم جدا بشوند و بعد تجدید فراش ممکن است، این روایت تاب آن را دارد؛ اما روایات فراوانی است که این تفریق را به حرمت ابدی معنا کرده است.
روایت دومی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه)[27] نقل کرد «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ» که این هم معتبر است «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ» أبی بصیر میگوید: «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنْ رَجُلٍ قَذَفَ امْرَأَتَهُ بِالزِّنَا وَ هِیَ خَرْسَاءُ صَمَّاءُ»؛ چون معمولاً اینطور معروف است که کودک حرف زدن را از راه گوش یاد میگیرد، وقتی شنید تلفظ میکند و اگر چنانچه صماء باشد، أصم باشد و ناشنوا باشد، حرف زدن را یاد نمیگیرد؛ لذا گنگ است. برخیها معتقدند که فایده علمی گوش بیشتر از چشم است.
یک بحثی همین بزرگان طرح میکنند که آیا سمع نافعتر است یا بصر؟ هر دو ضروری برای انساناند، آیا گوش مهمتر است یا چشم؟ برای توده مردم چشم، برای اینکه مشکلات خود را با دیدن حل میکنند؛ اما این محققین میگوید گوش دقیقتر از چشم است، برای اینکه آدم أصم، هرگز دانشمند نمیشود؛ اما أعمی دانشمند میشود، چون گوش یاد میگیرد؛ اما چشم اگر چنانچه بخواهد کتاب را ببیند باید یک کسی بگوید که این چیست. کسی چشم داشته باشد گوش نداشته باشد فقط یک نقوشی را میبیند. هیچ أعمایی مشکل علمی ندارد، او از راه گوش دانشمند میشود؛ اما هیچ أصمی دانشمند نخواهد شد، او از چه راهی یاد بگیرد؟! او دو عضو را از دست داده است؛ هم از راه گوش، هم از راه چشم؛ اما اگر کسی أعمی باشد ولی أصم نباشد، او دانشمندی است میتواند سخنران خوبی باشد، استاد خوبی باشد، بیانگر خوبی باشد، وقتی گوش او سالم است زبان او هم سالم است.به هر تقدیر این بزرگان نظرشان این است که گوش نافعتر از چشم است، گرچه برای توده مردم برای حل مشکل، چشم نافعتر از گوش است.
حالا اگر کسی صماء بود، خرساء بود که میگویند تلازمی هم بین اینها هست، اگر زوج او، او را متّهم بکند، حضرت فرمود اگر این کار را کرد «إِنْ کَانَ لَهَا بَیِّنَةٌ فَشَهِدَتْ عِنْدَ الْإِمَامِ جُلِدَ الْحَدَّ»؛ اگر این زن شاهدی داست که برائت او را تضمین بکند، شوهر را تازیانه میزنند حدّ قذف میزنند و اگر نه «فُرِّقَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ ثُمَّ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً»؛ این «ثُمَّ لَا تَحِلُّ»، تفصیل این تفریق است که دیگر این تفریق قابل توجیه و حمل نیست که مثلاً «فُرّق بینهما بالطلاق» باز میتوانند تجدید فراش کنند، اینطور نیست. «وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهَا بَیِّنَةٌ فَهِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِ مَا أَقَامَ مَعَهَا وَ لَا إِثْمَ عَلَیْهَا مِنْهُ»؛[28] او اگر بیّنه ندارد که بر مرد حرام است، بر زن حرمتی ندارد؛ برای اینکه او خودش را پاک میداند، لعان هم که نکرده است. این روایت مرحوم کلینی را صدوق[29] هم نقل کرده است.
روایت سوم که دارد زن مرد را قذف کرده است، این مرد أصم است، فرمود: «یُفَرَّقُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ وَ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً»[30] این اختصاصی به زن ندارد، اگر مرد هم ناشنوا بود زن به او اسناد زنا داده است که اسناد داد، ادّعای رؤیت کرد، زوجیت او هم دائم است، این زن هم مدخول بهاست، این حکم لعان حاصل میشود. این روایت را شیخ طوسی نقل کرده است.[31]
روایت چهارم[32] این باب هم همین مضمون را دارد و چیز جدیدی در این روایت چهارم نیست.
در جریان زوجیت منقطع که لعانبردار نیست، تفصیل اینها البته مربوط به کتاب «لعان» است؛ اما اجمالش چون این بزرگان این شرائط را به طور اجمال اجرا کردند؛ یعنی زوجیت باید باشد، در غیر زوجه نیست، زوجیت باید دائمی باشد و باید آمیزش شده باشد و ادّعای رؤیت شده باشد. اجمالاً برای اینکه با روایت اُنس داشته باشید خوانده شده است.
روایت باب دَه این است که بین زن و مردی که زوجیت آنها انقطاعی است لعان راه ندارد.
مرحوم کلینی[33] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ لَا یُلَاعِنُ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ الَّتِی یَتَمَتَّعُ مِنْهَا»؛[34] یعنی درست است که زن او هست، ولی عقد انقطاعی است، در عقد انقطاعی لعان نیست. همین روایت مرحوم کلینی را مرحوم شیخ طوسی با اسناد خاص خود از دو گروه نقل کرده است.[35]
روایت دوم این باب «عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ لَا یُلَاعِنُ الْحُرُّ الْأَمَةَ وَ لَا الذِّمِّیَّةَ وَ لَا الَّتِی یَتَمَتَّعُ بِهَا»؛[36] حالا مسئله حُرّ و أمه مطرح نبود و نیست، مسئله عقد انقطاعی را اینجا ذکر کردند که اگر عقد انقطاعی بود زوجیت او دوام نداشت و منقطع بود، لعانبردار نیست. این روایت را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد. [37]
پس این اموری که در کتابهای فقهی آمده، باید زوجیت باشد، دائم باشد، آمیزش باشد، ادّعای رؤیت باشد، اینها برابر روایات متعدّد بیمعارضی است که اجماع هم روی این هست؛ منتها اجماع در اینجا چون مدرکی است دلیل نیست. خطوط کلی را آیات سوره مبارکه «نور» از شش تا نُه تبیین میکند، جزئیات آن را هم این روایات وجود مبارک امام صادق و سایر ائمه(علیهم السلام) بیان میکند.
حالا روز چهارشنبه است به برکت ایام ماه رجب این جمله را هم عرض کنیم که ـ إنشاءالله ـ موفق هستید این دعاهای ماه رجب به هر حال هر کدام از اینها یک درس و بحثی است. این زیارت ناحیه مقدسه که به نام مبارک ائمه(علیهم السلام) هست، از عمیقترین برکاتی است از ناحیه مقدسه وجود مبارک حضرت صادر شده است. بعضی از تعبیرات آن واقع بسیار بحثانگیز و سخت است!
آنجا دارد که «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْکَ وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَزْوَادٌ»؛[38] خدایا بین تو و ائمه(علیهم السلام) تنها یک فرق است و آن این است که اینها عبد هستند و تو مولایی؛ البته تمام جهان در همین یک جمله غرق است.
برخی از بزرگان میگفتند این دعا جعلی است، دعای دخیل است، برای اینکه این تعبیرات در آن هست و برخی از ادلهای که اقامه کردند که این روایت جعلی است و از ناحیه مقدسه صادر نشده، همین است که در این زیارت آمده: «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ».[39] در این زیارت ناحیه که از ناحیه مقدس، این عرض ارادت نازل شده، یک جمله موجبه دارد که «مُوجِدَ کُلِ مَوْجُودٍ»؛ برخیها میگفتند که اصلاً وجود به این معنا در روایات نیست،
وجودی که در روایت است از «وَجَدَ» به معنای یافتن و مانند آن است؛ اما وجود در برابر ماهیت در برابر مفهوم در روایات نیست. در نهج البلاغه که مکرّر هست، «تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُود».[40] در اینجا حضرت فرمود: «مُوجِدَ کُلِ مَوْجُودٍ»، یعنی کان تامّه هر چیزی را تو تعیین کردی. «کلِّ ما صدق علیه أنه موجودٌ فأنت موجِده»، این برابر آیه ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[41] است که این کان تامه است، هستی هر چیزی را تو تعیین کردی. «و فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ»؛ تو هر چه امر عدمی هستی نداری. این سلب در سلب، مفید اثبات است. تمام یعنی تمام! تمام صفات سلبی ذات أقدس الهی سالبه است؛ یعنی محمول امر سلبی است، نه فقط نسبت سلب باشد.
ما یک وقتی میگوید «زید لیس بقائم» یا «زید لیس بعالم»، علم یک امر وجودی است و کمال است، زید این را ندارد؛ اما میگوییم «زید لیس بفقیر» این که سالبه نیست، میگوییم: «زید لیس بجاهل». ما نباید ببینیم که چندتا سلب داریم، این درونکاوی یادمان نرود، یادمان نرود یعنی یادمان نرود! این محمول را باید بشکافیم. وقتی که شما به یک ادیبی بگویید «زید جاهل» را برای ما خبر بده، او خیال میکند که این قضیه حملیه است و موجبه است؛ اما وقتی به حکیم میدهی، میگوید این معدوله است، چون حرف سلب در درون این محمول جاسازی شده است، «زید جاهل» که موجبه محصله نیست، این نفی در درون این محمول جاسازی شده است، به جای اینکه بگوییم «زید لیس بعالم»، این «لیس» را در درون محمول جاسازی کردیم، از او به عنوان جاهل یاد کردیم، «جاهل» یعنی «مَن لیس بعالم». پس اگر گفتیم «زید فقیر»، «زید جاهل»، «زید أعمی»، «زید أصم»، اینها همه موجبه «معدولة المحمول» است، هیچ کدام موجبه محصله نیست.
گاهی حرف سلب در درون محمول جاسازی میشود، گاهی بین موضوع و محمول قرار میگیرد. آنجا که بین موضوع و محمول قرار گرفت، تشخیص اینکه سالبه است یا موجبه است آسان است؛ اما آنجا که در درون محمول جاسازی شد آنجا سخت است. «فاقد» از همین قبیل است؛ اگر ما بگوییم «زید فاقد»، این که موجبه محصله نیست، این موجبه «معدولة المحمول» است. «فاقد»، حرف سلب در آن نیست، اما در درون این محمول جاسازی شده است، «فاقد» یعنی ندار، چیزی که ندارد، کسی که ندارد چیزی را، «فقدان» یعنی نداری. «فاقد» یعنی ندارد این را.
در این زیارت ناحیه آمده است که هر چه که امر عدمی است تو نداری، این سلب در سلب موجب اثبات است؛ یعنی تو اصلاً نقص نداری، این موجبه است. اگر کلمه «فاقد» در اینجا ذکر شده، «مفقود» ذکر شده، چون سلب در سلب موجب اثبات است «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ» موجبه محصله است؛ یعنی همه کمالات را تو داری؛ هر چه نداری است، تو نداری «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ». چون این معنا برای این بزرگوار روشن نبود، میگفت خدا که فاقد چیزی نیست؛ لذا این دعا جعلی است. اینها را بارها به عرضتان رسید، این مثل «لَا تَنْقُضِ»[42] نیست که بعد از هفت هشت سال درس خواندن حل بشود، اینها جان کَندن میخواهد، این گوی و این میدان. اینطور نیست که این مثل «لَا تَنْقُضِ» بشود بعد از هفت هشت سال طلبه درس بخواند بشود رسائل و اینها را بفهمد! این روایات انبار شده است، ذخیره است، همینطور دستنخورده مانده است و این با بنای عقلا و فهم و عرف و لغت المنجد و اینها حل نمیشود.
آن بزرگوار از علمای بزرگ این منطقه بود، اگر با این درسهای «لَا تَنْقُضِ» حل میشد، برای او هم حل میشد؛ لذا خدا رحمت کند او را میگفت این جزء دخیل است و جعلی است، مگر میشود خدا فاقد چیزی باشد؟! دیگر فکر نکرده که محمول یک امر عدمی است، یک امر وجودی نیست، و سلب در سلب موجب اثبات است، «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ» هر چه امر عدمی است، تو نداری؛ جهل، ظلم، فقر، نیاز، حاجت، همه اینها امور عدمی است، هیچ کدام از اینها را تو نداری. این سلب در سلب موجب اثبات بودن همین است.
آن جملهای که «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ» تمام عالم در همین استثنا غرق است؛ یعنی یک عبد است و یک مولا؛ تمام هویت عبد از آن اوست و چیزی از خودش ندارد. این بیان نورانی که در دعای عرفه است که «أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لَا أَکُونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی»؛[43] خدایا! آن وقتی که من دارم ندارم، چون اینها عاریه است؛ چه رسد به آن چیزهایی که ندارم. آن مقداری که من دارم برای من نیست، همان لحظه ممکن است از من بگیری؛ چه رسد به اینکه آن چیزهایی که من ندارم «أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لَا أَکُونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی». این «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ» همه تفصیل همان مستثناست، «بَدْؤُهَا مِنْکَ وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَزْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فیهم [فَبِهِمْ] مَلَأَتْ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ»؛ کل آسمان و زمین را ولایت پُر کرده است. شما میبینید ملائکه از اینها کمک گرفتند؛ برای اینکه خدای سبحان به خلیفه خود فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[44] فرمود: «[فَبِهِمْ] مَلَأَتْ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ حَتَّى ظَهَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ». ولایت که از حضرت آدم تا وجود مبارک حضرت ادامه دارد، این مظهر ذات أقدس الهی است و آن اسم اعظم او، وقتی کل جهان را این ولایت دارد اداره میکند. آن «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ» هم به این معنا خواهد بود که هر چه که نداری است، تو نداری؛ یعنی عدم آنجا راه ندارد. انسان این زیارتها را هم تمرین میکند و هم میخواند. درست است که ماه رجب ماه پُربرکتی است؛ اما برکت آن در همینهاست. اگر کسی اهل این دعاها نباشد، اینها را نخواند و تمرین نکند، یا روی اینها بحث نکند، از فیض ماه رجب چگونه بهره میبرد؟ امیدواریم که همگان از این فیض متنعّم بشوند./ف
پی نوشت:
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص237.
[2] آل عمران/سوره3، آیه18.
[3] نحل/سوره16، آیه18.
[4] انبیاء/سوره21، آیه22.
[5] نور/سوره24، آیه6.
[6] نور/سوره24، آیه24.
[7] ملک/سوره67، آیه11.
[8] عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج3، ص528.
[9] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج101، ص283، ط موسسه الوفاء.
[10] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج4، ص121.
[11] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج3، ص540.
[12] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص163، ط.الاسلامیة.
[13] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفة، ج8، ص185.
[14] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص408، کتاب اللعان، باب1، حدیث3، ط آل البیت.
[15] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص409، کتاب اللعان، باب1، حدیث4، ط آل البیت.
[16] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص410 و 411، کتاب اللعان، باب1، حدیث 7 و 8، ط آل البیت.
[17] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص411، کتاب اللعان، باب1، حدیث9، ط آل البیت.
[18] نساء/سوره4، آیه23.
[19] نساء/سوره4، آیه43.
[20] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص162، ط.الاسلامیة.
[21] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص413، کتاب اللعان، باب2، حدیث2، ط آل البیت.
[22] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص412، کتاب اللعان، باب2، حدیث1، ط آل البیت.
[23] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص413، کتاب اللعان، باب2، حدیث4، ط آل البیت.
[24] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص413، کتاب اللعان، باب2، حدیث5، ط آل البیت.
[25] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص164، ط.الاسلامیة.
[26] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص427، کتاب اللعان، باب8، حدیث1، ط آل البیت.
[27] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص166، ط.الاسلامیة.
[28] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص427 و 428، کتاب اللعان، باب8، حدیث2، ط آل البیت.
[29] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص50.
[30] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص428، کتاب اللعان، باب8، حدیث3، ط آل البیت.
[31] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج8، ص193.
[32] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص428، کتاب اللعان، باب8، حدیث4، ط آل البیت.
[33] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص116، ط.الاسلامیة.
[34] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص430، کتاب اللعان، باب10، حدیث1، ط آل البیت.
[35] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج7، ص472.
[36] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج22، ص430، کتاب اللعان، باب10، حدیث2، ط آل البیت.
[37] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج8، ص188.
[38] مصباح المتهجد، شیخ الطائفه، ج1، ص803.
[39] مصباح المتهجد، شیخ الطائفه، ج1، ص804.
[40] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج3، ص216.
[41] زمر/سوره39، آیه62.
[42] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج2، ص356، ابواب الحیض، باب45، حدیث2، ط آل البیت.
[43] إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، السیدبن طاووس، ج1، ص348.
[44] بقره/سوره2، آیه33.