به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه تخصصی وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح سه شنبه نوزدهم اردیبهشت ماه 1396 در جلسه 188 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم؛ در ادامه بررسی شروط امر به معروف و نهی از منکر به تبیین روایات دال بر اشتراط عدم ضرر در وجوب امر به معروف پرداخت.
موضوع: شرط چهارم: عدم ضرر (نصوص دال بر عدم اشتراط / حدیث هفتم تا نهم)
خلاصه مباحث گذشته:
یکی از روایات داله بر عدم اشتراط، این روایت امام حسین علیهالسلام بود. یکی از جوابهایی که دادیم، این بود که موضوع این روایت امر خاصی است، و دربارهی وظیفهی دیگری است.
فرمایش امام حسین در ادامهی روایت، مؤید این مناقشه است
امروز تتمهی روایت را عرض میکنم. دیروز تا اینجا خواندیم که: «قدلزموا طاعة الشیطان»، حضرت در ادامه میفرمایند: «و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیء، أحلوا حرام اللّه و حرموا حلاله و أنا أحق من غُیِّر[1] ، و قد أ تتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى» شما قول داده بودید که من را یاری میکنید دست از وفاداری من برنمیدارید و هکذا که فرمایشاتشان چند سطر دیگر هم به حسب نقل هست.
پس بنابراین هم خودِ مضمون منقول از پیامبر اکر صلوات الله علیه و آله و سلم و هم مطلبی که خود حضرت تطبیق میفرمایند، همین است که اسلام در خطر است و به تعبیر فقهی و بعضی از روایات، بیضهی اسلام در مخاطره قرار گرفته.
مناقشهی دوم: سند
این کلام را تاریخ طبری نقل کرده الکامل فی التاریخ نقل کرده احقاق الحق نقل کرده وقعة الطف هم نقل کرده. همهی اینها از ابومخنف نقل کردهاند، فرض کنیم ابو مخنف را بنابر وثاقتش میگذارند و مطالبش را قبول میکنند، ولی راوی از ابومخنف یعنی «عقبة بن ابی العیزار» مهمل یا مجهول است. البته یک اختلافی در مُهمل و مجهول هست، ولی ما میگوییم «مهمل»، یعنی اصلاً در کتب رجال ذکر نشدهاست، «مجهول» یعنی حالش مجهول است؛ چه در کتب رجال بالمرّه ذکر نشده باشد، و چه ذکر شده باشد ولی جرح و تعدیلی نداشته باشد.
بنابراین از نظر سند، این روایت، اعتبار سندی ندارد.
بررسی تصحیح سند از طریق علوّ مضامین
البته مجموع این کلام را اطمینان داریم که ساخته و پرداخته نیست، اما شاید یک خصوصیاتی در این بود که نشود اینجور استدلال کنیم؛ لعلّ یک جملهای یادش رفته، یا مظنّهاش این است که حضرت اینجور گفته. خلاصه در مقام استدلال ما نمیتوانیم به این روایت استدلال کنیم.
مرحوم امام قدس سره هم مثلاً دربارهی صحیفهی سجادیه در بعضی کتابهای فقهیشان فرمودهاند که معلوم است نمیشود گفت: «این مجموعه، برای غیر امام است.»؛ چه کسی همهی این مطالب بلند را میتواند بگوید؟! اما اینجور نیست که بکلّ لفظٍ لفظٍ و کلمةٍ کلمةٍ بتوانیم آن را به امام سجاد نسبت دهیم؛ چون سندش آن طوری وافی نیست که ما بتوانیم به آن، استدلال فقهی بکنیم.
بعضی فقها به صحیفهی سجادیه اعتماد کردند و گفتند مثلاً نماز جمعه برای غیر امام نمیشود؛ چون آنجا حضرت فرمود: «این از مناصب خاص ما است»؛ پس بنابراین دیگری حق ندارد مگر خود ما اذن بدهیم. بنابراین بعضی که مثلاً میگویند: «نماز جمعه در عصر غیبت حرام است»، به این تمسّک کردند. جواب، این است که شما این جمله را از کجا میگویید حجت است؟!
سؤا: آیا نمیشود یک متنی آنقدر عالی باشد که بفهمیم کلمه به کلمهی آن از امام معصوم صادرشده؟
پاسخ: بله، گاهی ممکن است آن قدر علوّ متن داشته باشد حتی به خصوصیاتش، کهموجب قطع به صدور یا اطمینان به صدور بشود. این وابسته به اشخاص و خصوصیات فردی میشود؛ هر چه به اطمینان برگشت، دیگر شخصی میشود.
نمیشود زود یک کسی بگوید: «این علوّ مضمون دارد، عبارات خیلی کذاست، پس برای امام است.»؛ بعضی از نامههای معاویه علیه الهاویة آدم اگر نداند برای او است، خیال میکند مثلاً یکی از نامههای متعارف حضرت امیر است! بعضی از جاها عین ایشان حرف زده! ممکن است که سرقت هم کرده باشد از اینجا و آنجا، ولی غرض این که اگر کسی بخواهد از راه «مضمون» صدور را درست بکند، احتیاج دارد به دقت وافری.
7- روایت دیگری از امام حسین
روایت دیگری که به آن استدلال شده، روایتی از حضرت است در «تحف العقول» در غیر تحف العقول. حضرت که از حجاز تشریف میبردند عراق، یکی از مناطقع «ذو حسم» است. «و رُوی أنّه لمّا حضرتِ الاقامة (یعنی اقامة الصلاة) خرج الحسین علیه السلام من خبائه (در پس نگاهشان) فی عذارٍ و نعلین فحمد اللّه و أثنى علیه ثمّ قال: أما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون» شاید وقتی بوده که دیگر خبر شهادت جناب مسلم بیوفایی مردم کوفه رسیده بوده، حالا حضرت در اینجا به حسب این نقل میفرماید: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ، حَتَّى لَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ»؛ حضرت میفرماید که مابقی دنیا مثل صبابه است. ظرف وقتی آبش میریزد، به قطراتی که در جدارههایش میماند، «صبابه» میگویند. یعنی نسبت به ما مضی که نگاه میکنیم، تا قیامت کأنّ اینجور چیزی باقی مانده؛ یعنی تمام دنیا اکثرش الی نزدیک به تمامش گذشته و یک مقدار اینچنینی باقی مانده. یا ممکن است نسبت به خودشان مقصودشان باشد، ولی ظاهراً همان اولی است.
سپس حضرت میفرمایند: «وَ إِلَّا خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْکَلَإِ الْوَبِیلِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلَ لَا یَتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً (شهادة) وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما»[2] . برم هم به معنای سیء و ما یتنفّرُ النفس منه و یتزجِرُ منه است.
حضرت میفرمایند: وقتی به حق عمل نمیشود و از باطل اجتناب نمیشود، مؤمن باید رغبت کند و اشتیاق پیدا کند در لقای ربّش، به این صورت که وارد عمل بشود ولو به ضرر جانی و شهادتش بیانجامد. وقتی امربهمعروف حتی اگر به ضرر جانی بیانجامد باز هم وظیفه است، پس به طریق أولی مراتب نازله، مثل قطع عضو و مضرات دیگر، عدم اینها شرط وجوب امربهمعروف نیست.
بعد حضرت آن جملهی معروف را فرمودند که: «إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ». مرحوم علامه مجلسی هم این را نقل کرده، تاریخ طبری هم نقل کرده، تاریخ ابن عساکر مسنداً نقل کرده، و همچنین مثیر الاحزان هم نقل کرده، لهوف مرحوم ابن طاووس هم نقل کردند، و ینابیع المودة هم نقل کرده. کأنّ که استفاضه داشته باشد این نقل.
مناقشهی اول: این روایت، مختص زمانی است که دین متروک شده
این استدلال هم تمام نیست. اگر مفاد این کلام مبارک انحلالی بود و شامل تکتک باطلی که لایتناهی عنه میشد و شامل هر تکتک حقی که لایعملُ به میشد، استدلال به این روایت تمام بود. اما فرضاً همین که یکی حلق لحیه کرد، آیا اینجا هم مؤمن باید به خاطر رغبت ملاقات با پروردگارش آمادهی شهادت بشود؟! «ألا ترون أنّ الحق لایعمل به» ظهور دارد در این که اصلاً حق متروک شده؛ یعنی هیچکس عمل نمیکند، یا نادراً عمل میشود که ملحق به این است که هیچ کسی عمل نمیکند. پس این کلام مبارک، برای وقتی است که مسئلهی جامعه به جایی رسیده که اسلام دیگر در آن مهجور شده. اینجاست که علما که حافظان دین هستند و حصون اسلام هستند، یک وظیفهی دیگری دارند. این وظیفه، مشروط نیست به شرایط امر به معروف فردی.
مسئلهی انقلاب اسلامی ایران هم همینطور بود. در ادامه اگر بنا باشد خدای ناکرده کمکم دوباره برگردیم به همان اوضاع سابق، آن وقت باز وظیفه است. ولی باید نگذاشت که به آن جاهای غلیظ و شدید برسد انشاالله، یکی از راههای آن همین است که در موارد انتخابات خوب انتخاب بکنیم؛ اگر خوب انتخاب کردیم به آنجاها نمیانجامد انشاالله.
مناقشهی دوم: اشکال صدوری
از نظر سند، همان اشکال روایت قبلی اینجا هم میآید؛ که به خاطر علوّ مضامینش اطمینان داریم که از معصوم صادرشده، ولی میتوانیم به کلمهکلمهی آن فتوابدهیم؛ چون صحت سند آن ثابت نشده باشد، حتی اگر بگوییم راویاش داعی بر کذب نداشته، شاید جایی اشتباه کردهباشد یا تلقّی خودش را گفتهباشد.
8- روایت حضرت امیر در نهجالسعاده
روایت دیگری که به آن استدلال شده، روایتی است از امیرالمؤمنین سلام الله علیه در نهج السعاده. که نهج السعاده در حقیقت استدراک نهج البلاغه است؛ یعنی اضافه شده و هفت هشت جلد است. «قال ابو عطاء خرج علینا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام محزوناً یتنفّس، فقال کیف انتم و زمانٌ قد اضلّکم تعطّل فیه الحدود و یتّخذ المال فیه دُوَلا و یعادّا فیه اولیاء الله و یوالی فیه اعداء الله قلنا یا امیرالمؤمنین فإن ادرکنا ذلک الزمان فکیف نصنع؟ قال کونوا کأصحاب عیسی علیه السلام نُشروا بالمناشیر و صلبوا علی الخشب موتٌ فی طاعة الله عزوجل خیرٌ من حیاةٍ فی معصیة الله». به حسب این نقل، حضرت فرمود: در آن صورت وظیفهی شما این است که مثل اصحاب حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام باشید که آنها با اره بدنهایشان را قطع میکردند و آنها را به دار میزدند یا بر خشبها میخکوب میکردند تا این که بمیرند. پس امربهمعروف، مشروط به عدم ضرر نیست.
بعد به حسب این نقل حضرت فرمود: «موتٌ فی طاعة الله عزوجل خیرٌ من حیاةٍ فی معصیة الله»، این جمله که اینجا از امیرالمؤمنین سلام الله علیه نقل شده، در روایات عامه از رسول خدا نقل شده و شبیه همین مطلب هست در «الدر المنثور عن رسول الله صلی الله علیه و آله إنّ رحی الاسلام ستدور، فحیث ما دار القرآن فداروا به»: تا آنجایی که آسیاب اسلام، بر دور قرآن میچرخد شما هم بچرخید. «و لیوشک السلطان و القرآن أن یقتتلا و یتفرّقا» اما بزودی این مسئله هست که خلاصه سلطنت و قرآن با هم میجنگند و از هم جدا میشوند. «إنّه سیکون علیکم ملوک یحکمون لکم بحکمٍ و لهم بغیره»: این ملوک اینجوری خواهندشد که به غیر قرآن حکم خواهند کرد. «فإن اطعتموهم اولّوکم و إن عصیتموهم قتلوکم». اینها، از اخبار غیبیهای است که حضرت دادند و همینطور هم شد. «قالوا یا رسول الله فکیف بناءٍ ادرکنا ذلک قال تکونوا کأصحاب عیسی نُشروا بالمناشیر و رُفعوا علی الخشب موتٌ فی طاعة خیرٌ من حیاةٍ فی معصیة».
باز در کنز العمّال هست «سیکون علیکم ائمة یملکون ارزاقکم، یحدّثونکم و فیکذّبونکم و یعملون فیسیئون العمل لا یرضون منکم حتی تحصّنوا قبیحهم و تُصدّقوا کذبهم فأتوهم الحق ما رضوا به فإذا تجاوزوا فمن قُتل علی ذلک فهو شهید» این هم از کنز العمّالی که برای عامه هست.
مناقشهی اول: اشکال صدوری
این روایت ولو این که علوّ مطلب دارد و شواهدی هم دارد که بعید است کلاً مجعول باشد، ولی سند ندارد.
مناقشهی دوم: این روایت، ناظر به بیضهی اسلام است
همانطور که در روایات قبل گفته شد، باز موضوع خاص است؛ مال آنجایی است که جائرین سلطه دارند و میخواهند اسلام را تغییر بدهند، میفرماید در آن صورت، وظیفهی علما و غیر علما این است که مقابله کنند ولو این که به شهادتشان یا به چیزهای دیگر ختم بشود. البته این، در صورتی است که (همانطور که سیرهی ائمه در طول این زمانها نشان میدهد) بدانند قیام مؤثّر واقع میشود. اما اگر بدانند مؤثّر واقع نمیَشو،د قهراً این وظیفه نیست، بلکه یک چیز لغوی است.
ممکن است شما اشکال کنید که: «در زمان امام حسین علیهالسلام این تغییر حادث نشد!»، جواب این است که آن تغییر، حادث شد؛ یعنی آن چیزی که حضرت از آن خوف داشتند و به خاطر آن فرمودند: «علی الاسلام السلام»، واقع نشد. فلذا گفته میشود که اسلام محمدی الحدوث، و حسینی البقاء است.
9- روایت داود رِقّی
حضرت فرمود که مؤمن نباید خودش را ذلیل کند. گفتند چگونه؟ فرمود که «یَتَعَرَّضُ لِمَا لَایُطِیقُ».
تقریب استدلال این است که چیزی که طاقت ندارد، عرفاً معنایش این نیست که یعنی قدرت تکوینی بر آن ندارد انجام بدهد، بلکه عرفاً به این معنی است که مشقّت فراوان دارد و حرج است و خیلی مشکل است؛ کما این که در قرآن شریف است: ﴿رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا به﴾ِ؛ نمیخواهد بگوید: «آنچه قدرت تکوینی بر آن را نداریم، بر عهدهمان نگذار.»، میخواهد بگوید: «آنچه مشقت زیاد دارد را بر عهدهمان نگذار.».
بنابراین حضرت میفرماید کسی که متعرض یک امری بشود که طاقتش را ندارد، اذلال نفس است. و از «اذلال نفس» هم نهی فرمودند که روایاتش ذیل یک باب در وسائل جمع شده. پس روایات هرجا که ضرری باشد چیزی باشد پس بنابراین تقیید میکند این روایت.
البته این روایت همان طور که در بحث قبلی عرض کردیم، نسبت این دو تا، عموم و خصوص من وجه است؛ یک جا امر به معروف و اینها هست که اصلاً هیچ مشکلی نیست، یک جا تعرّض به اموری است که ربطی به امر به معروف ندارد، در اینجا با هم دارند شاخ به شاخ میشوند، پس تعارض میکنند و تساقطا میکنند.
جاهایی که مفسده و مضرّت است، اذلال نفس است. این روایات میگوید: «لاتذلّ نفسک»، پس تقیید میکند ادلهی «مُروا بالمعروف و انهوا عن المنکر»؛ چون امر به معروف و نهی از منکری که موجب اضرار و مفسده است، مصداق اذلال نفس است.
اشکال: پس این روایت، اشتراط را اثبات کرد، نه عدم اشتراط را! پس نباید جزء روایات معارض قراربگیرد.
پاسخ: بله، ولی در عداد روایات باب ذکر شده است؛ گفتهاند این هم از روایات معارض این باب است.
اما ممکن است بگوییم: مراد مستدل (یعنی کسی که معارضه انداخته بین این روایت با روایات داله بر اشتراط) این است که به این حدیث، انقلابی نگاه کنیم؛ که اگر شما هی بگویید ضرر دارد مفسده دارد و امر به معروف نکنید و نهی از منکر نکنید، نتیجهاش اذلال نفس است.
مناقشه: این روایت، عدم اشتراط را مطلقاً اثبات نمیکند
این را قبول داریم که آن جایی که ترک امربهمعروف باعث اذلال نفس میشود و باعث میشود عزت مسلمین از بین برود، آنجا مشروط به عدم ضرر نیست. اما همه جا اینطوری نیست؛ اگر یک کسی دید یک خانمی بیحجاب است ولی به خاطر خوف ضرر، او را نهیازمنکر نکرد، اینطور نیست که اذلال نفس کردهباشد. بنابراین به این روایت هم نمیَشود استدلال کرد بر عدم اشتراط. استدلال به اینجور ادله، مثل این است که الغریق یتشبّث بکل حشیش.
نتیجه: عدم تمامیت روایات مثبت عدم اشتراط
فتحصّل مما ذکرنا، که کلّ ادلهای که به آنها استدلال شد و معارضه قرار داده شد، اینها تمام نشد.
نتیجه: اثبات اشتراط
طبق مختار: عدم تمامیت روایات مثبت عدم اشتراط
وقتی روایات مثبت عدم اشتراط تمام نشد، پس سَر ادلهی دالّهی بر اشتراط، سلامت ماند از معارضه.
در فرض تمامیت روایات مثبت عدم اشتراط
به علاوهی این که اگر ما معارضه را بر فرض بپذیریم و بگوییم که این دو طرف معارضه دارند، لقائلٍ که بگوید: آن روایات دالّهی بر اشتراط مقدم است؛ چون
اولاً روایات مثبت اشتراط، موافق قرآن است
اولاً موافق قرآن است و با آموزههای قرآن بیشتر جور درمیآید که فرمود: ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ﴾[3] و امثال ذلک. البته کسی هم ممکن است بگوید که اینها بیشتر است چون امر به معروف گفته و فلان.
ثانیاً موافق مشهور است
ثانیاً اگر گفتیم: «فتوای مشهور، از مرجِّحات است.»، چون در اینجا فتوای مشهور به «اشتراط» است، پس آن روایات را باید ترجیح بدهیم.
ثالثاً اقویبودن اسناد طبق مبنای تعدّی از مرجِّحات منصوصه
یک مبنا این است که در تعارض، از مرجحات منصوصه تعدّی کنیم کما علیه شیخ الاعظم الانصاری. وقتی تعدیه میکنیم اگر یک طرف معارض دارای اسناد اقوی باشد از طرف دیگر، آن را تقدیم میکنیم. مثلاً در مکاسب اگر روایتی معارضه کرد که در کافی است با روایتی که در محاسن است، ایشان روایت کافی را مقدم میدارد؛ چون کافی اقوی است تا محاسن.
در روایات دالّهی بر اشتراط، موثقه بود، صحیحه بود، اینها بود. اما در روایات این طرف ما اینجور چیزهایی نداشتیم؛ معمولاً اسنادش محل اشکال بود.
بنابراین بنابر تعدّی از مرجِّحات منصوصه به مرجِّحات غیرمنصوصه، چون اسناد روایات مثبت اشتراط اقوی بودند، بنابراین روایات مثبت اشتراط را ترجیح میدهیم.
اشکال مبنایی
ولی این مطلبی که شیخ فرموده رضوان الله علیه، بعد از ایشان خیلی طرفدار ندارد و مسلک مرضیای نیست و ما نمیتوانیم از مرجحات منصوصه تعدی بکنیم.
دلیل عمدهی مثبت اشتراط
بنابراین مستند ما فعلاً عبارت است از روایت لاضرر که لانقاش فیه.
علاوه بر روایات به حکم عقل به دلیل عقلی و به اجماع هم استدلال شده، إنشاءالله فردا.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائم اجمعین.
یکی از احادیثی که به آن استدلال شده بود برای وجوب امر به معروف و نهی از منکر بلااشتراطٍ بعدم الضرر و المفسده و قهراً معارض قرار داده شده بود با آن ادله سابقهی دالّهی بر اشتراط این فرمایش سید الشهدا علیه السلام حسب نقل بود که دیروز خواندیم «أیها الناس؛ إنّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه [و آله] و سلّم قال: «من رأى سلطاناً جائراً ...» تا آخر.
یکی از جوابهایی که دادیم این بود که موضوع این روایت امر خاصی است و در مورد ویژهای که اصل اسلام در خطر هست، جائری حاکم شده که اصل اسلام در خطر هست در آن صورت فرمودهاند و این یک وظیفهی خاصی است حالا اگر خارج از مسئلهی امر به معروف و نهی از منکر متداول باشد که ربطی ندارد، اگر هم یکی از مصادیق آن باشد در مورد خاص از امر به معروف این شرط وجود دارد در آن مورد خاص میفرماید که این شرط نیست.
حالا علاوه بر این که خودِ مضمون منقول عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم این چنین است، تتمهی روایت که دیروز از آنجایی که نقل میکردم نبود تتمهی روایت را عرض میکنم که آن هم همینطور است که حضرت بعد این کلام رسول خدا را میخواهند تطبیق کنند به زمان خودشان و سلطان زمان خودشان.
این روایت در این کلمات الامام الحسین علیه السلام که جمع کرده تمام سخنان حضرت را، در این مقطع که حضرت سلام الله علیه در تشریف فرماییشان به کربلا میرسند به منطقهای به نام بیضه که در اینجا با حرّ رو به رو میشوند «و سار الحر یسیر باصحابه ناحیةً و الحسین علیه السلام ناحیةً حتی وافا البیضه» که اسم منطقهای است. قال ابو مخنف که سندش هم این است «عن أبی مخنف، عن عقبة بن أبی العیزار قال: إن الحسین علیه السلام خطب أصحابه و أصحاب الحرّ بالبیضة، فحمد اللّه و أثنى علیه، ثمّ قال: «أیها الناس إن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم قال: من رأى سلطاناً جائراً .... (تا) کان حقّاً على اللّه أن یدخله مدخله» که دیروز خواندیم، بعد بقیهی آن این است «ألا و إن هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیء، أحلوا حرام اللّه و حرموا حلاله و أنا أحق من غُیِّر» یا احقُّ من غَیر، حالا اینجا که اعراب گذاشتند یعنی حرکت گذاشتند احقّ من غُیر، یعنی من احق به کسانی هستم که تغییر داده شدند و به جای من کسی نشسته، ولی ظاهر این است که احقّ من غَیر، یعنی من مستحقترین کسی هستم که این اوضاع را باید تغییر بدهد از این جهت قیام کردم بر آن. بعد ادامه دارد «و قد أ تتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى» شما قول داده بودید که من را یاری میکنید دست از وفاداری من برنمیدارید و هکذا که فرمایشاتشان چند سطر دیگر هم به حسب نقل هست.
پس بنابراین هم خودِ مضمون منقول از پیامبر اکر صلوات الله علیه و آله و سلم و هم حضرت وقتی میخواهند این را تطبیق کنند این کبرایی است که میخواهند بر صغری تطبیق کنند این مطلبی را افاده میفرمایند که اسلام در خطر است و به تعبیر فقهی و بعضی از روایات بیضهی اسلام در مخاطره قرار گرفته، بله اینجا فرضاً میفرمایند که مشروط به این نیست که ضرری متوجه شما نشود اما این ربطی به موارد دیگر ندارد، این از نظر دلالت.
و اما از نظر سند؛ کسی که این را نقل کرده از ابو مخنف، حالا فرض کن ابو مخنف را بنابر وثاقتش میگذارند و قبول میکنند مطالبش را، عن عقبة بن ابی العیزار است که این عقبة بن ابی العیزار محملٌ أو مجهولٌ، حالا این آقای چیز که با ما یک اختلافی در مُحمل و مجهول دارند که انشاالله امروز، ما میگوییم محملٌ یعنی اصلاً در کتب رجال ذکر نشده است، مجهولٌ معنایش این نیست که ذکر نشده مجهولٌ یعنی حالش مجهول است که حالا إمّا این که ذکر نشده و إمّا این که ذکر شده دربارهاش گفتند مجهولٌ یا چیزی دربارهاش نگفتند.
این به خدمت شما عرض شود که پس از نظر سند این مطلب هست حالا این مطلب، این کلام همینطور که آدرس دادند تاریخ طبری نقل کرده الکامل فی التاریخ نقل کرده احقاق الحق نقل کرده وقعة الطف هم نقل کرده کتاب وقعة الطف هم نقل کرده، ابومخنف که همان صاحب کتاب وقعة الطف است دیگر. از آنجا نقل کرده.
بالاخره از نظر سند این اعتبار سندی ندارد اگر چه مجموع این کلام اطمینان دارد که ساخته و پرداخته نیست اما در این که خصوصیات حتماً در آن ملاحظه شده، شاید یک خصوصیاتی در این بود که اینجور استدلال نمیَشد بکنی. یک جملهای یک چیزی یک کلامی یک تعبیری.
س: ...
ج: اگر نقل کرده همه از این نقل کردند مصدر اولی آن میشود ایشان.
این است که ...
س: ...
ج: مطلب مطلبی نیست که کسی بخواهد باید بسازد کل آن را. این خیلی دور از ذهن است یعنی یک کاذبی است که یک کسی بخواهد این مطلب را بسازد. مطالبش مطالب بلندی است منتها این که هیچ اشکال اگر ثقه نباشد لعلّ یک جملهای یادش رفته حالا یا مظنّهاش این است که حضرت اینجور گفته دارد میگوید در مقام استدلال ما نمیتوانیم استدلال کنیم ولی ولو این که مجموعهی آن را بپذیریم به قول مرحوم امام قدس سره در مثلاً صحیفهی سجادیه در بعضی کتابهای فقهیشان دارند که این مجموعه معلوم است که نمیشود گفت که برای غیر امام است چه کسی همهی این مطالب بلند را؟ اما اینجور نیست که بکلّ لفظٍ لفظٍ و کلمةٍ کلمةٍ، چون سند آنجوری وافیای ندارد ما بتوانیم استدلال فقهی بکنیم بر اساس این کلمه بخصوص.
س: ...
ج: اگر بگوییم مجموعه، بله. خیلیهای آن تکرار دارد یا مطمئن میشویم این مطلب برای امام علیه السلام است.
س: ...
ج: آنجاهایی که چنین احتمالی پیدا بشود بله دیگر، فلذا ایشان به همین در بحث فقهی میفرمایند که بعضیها مثلاً به همین روایت به همین جملهای که در بعضی از فقرات ادعیهی صحیفهی سجادیه است اعتماد کردند و گفتند مثلاً نماز جمعه برای غیر امام نمیشود چون آنجا حضرت فرمود این از مناصب خاص ما است پس بنابراین دیگری حق ندارد مگر خود ما اذن بدهیم بنابراین بعضی که مثلاً میگویند نماز جمعه در عصر غیبت حرام است به این تمسّک کردند جواب این است که شما این جمله را از کجا میگویید حجت است؟ که دست از اطلاقات برمیدارید و اطلاقات را تقیید میخواهید بکنید. بله اگر ثابت بشود که حضرت فرموده این از مناصب خاص ما هست بله تقیید میکند اطلاقات را. حالا اگر اشکالات دیگری نداشته باشد.
بنابراین در فرمایش ایشان حالا آنجا این است اینجا هم همینطور است فرمایشاتی که از سید الشهدا علیه السلام خیلی از آنها نقل شده اصل اینها خیلی از آنها معلوم است که ساخته و پرداختهی غیر امام نمیتواند باشد، اما این که حالا این جمله به این خصوصیت با این ویژگی که فلان فرع فقهی میخواهد از آن استفاده بشود این هم امام فرمودند یا نه این آقا ثقة نبوده در مقام نقل مسامحهکار بوده و حالا آن که مظنّهاش بوده گفته یا این که یک جملهای را مثلاً فرض کنید که حذف کرده چون وثاقت اگر داشته باشد خیلی خب، اینکارها را نمیکند به حسب وثاقتش و امانتداریاش، اما اگر که نه وثاقتی نداشته حالا اصل مطلب را نقل کند خیلی کم و زیاد آن هم ممکن است بکند.
س: ...
ج: نه، خیلی جاها به خاطر محتواست اینجا به خاطر محتواست. ... چون همه برمیگردد به یک ناقل.
س: ...
ج: بله، گاهی آن قدر علوّ متن داشته باشد حتی به خصوصیاتش، بله گاهی ممکن است علوّ متن هم گاهی موجب قطع به صدور یا اطمینان به صدور میشود.
س: ...
ج: این مضامینی که اینجا هست مضامینی است که به قول علما میچنده دهن کسی که بخواهد اینها را که آدم عامی، یک چیزی بخواهد یک حرفهای مهم اینجوری را.
س: ...
ج: سید بن طاووس بخواهد باشد سید بن طاووس میگوید خودم دارم میگویم از مُنشئات خودم هست.
حالا دیگر این وابسته به اشخاص و خصوصیات فردی میشود هر چه به اطمینان برگشت دیگر شخصی میشود.
س: ...
ج: حالا آخر دعای عرفه هم برای حضرت سید الشهدا علیه السلام نیست برای یک نفر عارف است.
س: ...
ج: بله ببینید این هم دقت باید کرد خود این که حالا زود یک کسی بگوید این علوّ مضمون دارد عبارات خیلی کذا هست پس برای امام است این هم به این زودیها نمیشود گفت. شما نگاه کنید بعضی از نامههای معاویه علیه الهاویة خیلی آدم اگر به خدمت شما عرض شود که نداند برای او هست خیال میکند مثلاً یکی از نامههای متعارف حضرت امیر است، عین آن حرف زده بعضی از جاها، از نظر جملهبندی، حالا ممکن است که سرقت هم کرده باشد از اینجا و آنجا، ولی برای آن هست این است که از راه مضمون کسی بخواهد صدور را درست بکند آن احتیاج دارد به دقت وافری، که از راه مضمون بخواهد درست بکند.
حالا اینجا دیگر آقای حیاتی ایشان شک دارند، اگر شک دارید که هیچ، نمیتوانید استدلال بکنید.
س: ...
ج: این روایت در تحف العقول نقل نشده این روایت.
و اما روایت دیگری که به آن استدلال شده که او در تحف العقول است و در غیر تحف العقول روایت بعدی است که در ذو حسم حضرت سلام الله علیه یکی از مناطقی که در این مسیر حضرت قرار گرفتند در آن، از حجاز که تشریف میبردند عراق، یکی از موارد ذو حسم است. در اینجا هم فرمایشاتی از حضرت نقل شده که یکی این است «و رُوی أنّه لمّا حضرتِ الاقامة (یعنی اقامة الصلاة) خرج الحسین علیه السلام من خبائه (در پس نگاهشان) فی عذارٍ و نعلین فحمد اللّه و أثنى علیه ثمّ قال: أما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون» شاید وقتی بوده که دیگر خبر شهادت جناب مسلم رسیده بوده و این بیوفایی مردم کوفه و اینها رسیده بوده خدمت حضرت و شرایطی که در مسیر که حضرت را هی محاصره میکردند و نمیگذاشتند به طرف کوفه حضرت بیاید حالا حضرت در اینجا میفرماید به حسب این نقل، «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ، حَتَّى لَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ» این هم یک چیز عجیبی است که حضرت میفرماید که مابقی دنیا مثل آن ظرف آبی است که آبش ریخته شده باشد در جدارههای ظرف یک قطراتی، یک چیزهایی اینجوری میماند این صُبابة به این گفته میشود یعنی اصلاً تا قیامت نسبت به ما مضی که نگاه میکنیم تا قیامت کأنّ اینجور چیزی باقی مانده یعنی تمام دنیا اکثرش الی نزدیک به تمامش گذشته و یک مقدار اینچنینی باقی مانده از دنیا، حالا هر چقدر هم که هست نسبت به ما مضی که حساب بکنیم کأنِّ اینجوری هست یا ممکن است نسبت به خودشان مقصودشان باشد که از دنیای ما بیشتر است ولی ظاهراً همان اولی است «وَ إِلَّا خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْکَلَإِ الْوَبِیلِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلَ لَا یَتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً (شهادة) وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما» برم هم به معنای سیء و ما یتنفّرُ النفس منه و یتزجِرُ منه است.
استدلال شده به این کلام مبارک هم به این که حضرت میفرمایند شما نمیبینید که الی الحقّ لایعملُ به و الی الباطل لایتناهی عنه؟ وقتی به حق عمل نمیشود و از باطل اجتناب نمیشود اینجا لیرغب، باید رغبت کند و اشتیاق پیدا کند مؤمن در لقای ربّش، به این که وارد عمل بشود ولو به شهادتش بیانجامد.
پس بنابراین این روایت میگوید در جایی که به حق عمل نمیشود و از باطل انتهاء نمیورزند مردم، اینجا باید وارد کارزار شد ولو به شهادت و ضرر جانی و این مفسده بیانجامد. وقتی حتی اگر به ضرر جانی بیانجامد وظیفه بشود پس به طریق أولی مراتب نازله، مراتب قطع عضو، مراتب طَرف، مراتب مال، و امثال اینها دیگر جایز خواهد شد یعنی به این معنا که شرط نیست عدم آن ضررها، وقتی شرط نباشد عدم زهاق نفس، پس به طریق اولی شرط نیست عدم ضررهای اعضایی و عضوی و همچنین عِرضی و همچنین مالی، این تقریب استدلال که بعد حضرت فرمود به حسب این نقل که این کلام مشهور است از آن بزرگوار هست «فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما» که مدرک این فرمایش هم.... که بعد مرحوم مجلسی هم آن جملهی معروف را، «إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ» تاریخ طبری نقل کرده، تاریخ ابن عساکر نقل کرده «و رواه مسنداً فی کربلا عند ما نزل عمر بن سعد به علیه السلام»، که ابن عساکر مُسنداً نقل کرده آنجا مرسل نیست و همچنین مثیر الاحزان ابن نما هم نقل کرده، لهوف مرحوم ابن طاووس هم نقل کردند، و ینابیع المودة هم نقل کرده. اینها مواردی است که آدرس دادند مقتل خوارزمی هم باز نقل کرده. جاهای مختلف، کأنّ که استفاده داشته باشد این نقل.
آیا این استدلال باز تمام هست یا تمام نیست؟
این استدلال هم تمام نیست. اگر مفاد این کلام مبارک انحلالی بود و این بود که هر باطل، تکتک باطلی که لایتناهی عنه و هر تکتک باطلی و هر حقی لایعملُ به، همین، مراد این بود که هر حقی که شما میبینید انجام نمیشود حالا یکی حلق لحیه میکند همین که حلق لحیه کرد این جا که لیرغب المؤمن فی لقاء ربّه، همین که میبیند جواب سلام یک کسی را نداد شنید و جواب سلام را نداد لیرغب المؤمن ولو به کشته شدنش بیانجامد، به هر چه میخواهد بیانجامد. اگر اینجور معنای حدیث بود بله میشد به آن استدلال بکنیم ولی همانطور که در باب نواحی گفته شده علی ترون الی الحق لایعمل به، اصلاً حق متروک شده متروک شدنش دیگر هیچ کسی عمل نمیکند، یا اصلاً یا نادراً عمل میشود که ملحق به این است که هیچ کسی عمل نمیکند که میَشود گفت آقا به حق عمل نمیشود مثلاً فرض کنید که آقا در اروپا که اصلاً به حجاب عمل نمیشود حالا مگر اینطور نیست که حالا یک عدهی خاصی یک چند نفری، آنها هم حجاب را مراعات میکنند ولی وقتی میتوانیم بگوییم آقا در این منطقه به حجاب عمل نمیَشود که یا اصلاً عمل نشود بالمرة یا این که عاملین به حدی کم باشند که ملحق به عدم هستند و آن چیزی که رایج است عدم عمل است و همچنین و الی الباطل لایتناهی عنه، به حق که عمل نمیشود از باطل اجتناب نمیشود باز همین است. پس این کلام مبارک برای وقتی است که مسئلهی جامعه به جایی رسیده که اسلام دیگر در آن مهجور شده. متروک شده اینجاست که یک وظیفهای است که بله به خصوص بر علما که حافظان دین هستند و حصون اسلام هستند اینها آن وقت یک وظیفهی دیگری دارند آنها مشروط دیگر آن وقت نیست به آن شرایط امر به معروف فردی، موردی و اینچنینی، و همین مسئلهای که مسئلهی انقلاب اسلامی ایران، مسئلهاش همین بود که مرحوم امام قدس سره و مراجع بزرگوار آن عصر، عدهای از آنها این مسئله را پی برده بودند که مآل اینجا به این مسئله هست و خدای متعال هم چون آنها قصدشان قربت بود، قصدشان اخلاص بود، مردم هم همینجور بودند این مسئله باعث شد که خدای متعال این منّت را بر این کشور گذاشت و بحمدالله. ولی در ادامه البته باز میبینید اگر بنا باشد یک جورایی بشود که خدای ناکرده بنا باشد کمکم دوباره برگردیم یا فقط اسم آن جمهوری اسلامی خدای ناکرده باشد اما همان مقاصد دیگران را بخواهیم دنبال بکنیم آن وقت باز همین وظیفه میشود که بله اگر به این جاها برسد وظیفه باز همینجوری میشود که آن وقت بوده. ولی باید نگذاشت که به آن جاهای غلیظ و شدید برسد انشاالله. یکی از راههای آن همین است که در موارد انتخابات خوب انتخاب بکنیم اگر خوب انتخاب کردیم به آنجاها نمیانجامد انشاالله.
این روایت هم از نظر سند الکلام الکلام در روایت قبلی،
و از نظر دلالت، دلالت ندارد بخاطر همین عرض که کردیم و مناقشهای که عرض شد.
س: ...
ج: آن قضیهی خارجیه بوده نه برای الی آخر الآباد.
س: ...
ج: بله برای زمان خاص، وقت خاص، آن وقت ولی امر بوده تشخیص اینجوری دادند امروز باید ولی امر امروز بفرمایند دیگر. مگر این که ایشان یک چیز عامی فرموده باشند حالا چیز عامی هم فرموده باشند دیگر ولی فقیهی که از دنیا رفت دیگر آن حکم ولایی و حکم حکومتی او دیگر باقی نمیماند. مگر ولی امر حی دام ظلّه بفرماید.
روایت دیگر، روایت دیگری که به آن استدلال شده است برای مقام، روایتی است از امیرالمؤمنین سلام الله علیه در نهج السعادة، که نهج السعاده در حقیقت استدراک نهج البلاغة است و یعنی اضافه شده و هفت هشت جلد است دیگر. در آنجا «قال ابو عطاء خرج علینا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام محزوناً یتنفّس» غمناک بودند و نفس نفس میزدند «فقال کیف انتم و زمانٌ قد اضلّکم تعطّل فیه الحدود و یتّخذ المال فیه دُوَلا و یعادّا فیه اولیاء الله و یوالی فیه اعداء الله قلنا یا امیرالمؤمنین فإن ادرکنا ذلک الزمان فکیف نصنع؟ قال کونوا کأصحاب عیسی علیه السلام نُشروا بالمناشیر و صلبوا علی الخشب موتٌ فی طاعة الله عزوجل خیرٌ من حیاةٍ فی معصیة الله» حضرت فرمود در آن صورت وظیفهی شما این است به حسب این نقل، مثل اصحاب حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام باشید که آنها با اره بدنهایشان را قطع میکردند و صُلبوا علی الخشب، آنها را به دار میزدند یا بر خشبها میخکوب میکردند تا این که بمیرند. بعد حضرت فرمود به حسب این نقل، «موتٌ فی طاعة الله عزوجل خیرٌ من حیاةٍ فی معصیة الله»، این جمله که اینجا از امیرالمؤمنین سلام الله علیه نقل شده در روایات عامه از رسول خدا نقل شده و شبیه همین مطلب هست در «الدر المنثور عن رسول الله صلی الله علیه و آله إنّ رحی الاسلام ستدور» آسیاب اسلام خلاصه خواهد چرخید «فحیث ما دار القرآن فداروا به» تا آنجایی که بر دور قرآن میچرخد شما هم بچرخید «و لیوشک السلطان و القرآن أن یقتتلا و یتفرّقا» اما بزودی این مسئله هست که خلاصه سلطنت و قرآن با هم میجنگند و از هم جدا میشوند «إنّه سیکون علیکم ملوک یحکمون لکم بحکمٍ و لهم بغیره» اینها به غیر قرآن دیگر حکم خواهند کرد این ملوک اینجوری خواهند شد. «فإن اطعتموهم اولّوکم و إن عصیتموهم قتلوکم» این از اخبار غیبیهای است که حضرت دادند که همینطور هم شد دیگر بعداً. «قالوا یا رسول الله فکیف بناءٍ ادرکنا ذلک قال تکونوا کأصحاب عیسی نُشروا بالمناشیر و رُفعوا علی الخشب موتٌ فی طاعة خیرٌ من حیاةٍ فی معصیة» باز در کنز العمّال هست «سیکون علیکم ائمة یملکون ارزاقکم، یحدّثونکم و فیکذّبونکم و یعملون فیسیئون العمل لا یرضون منکم حتی تحصّنوا قبیحهم و تُصدّقوا کذبهم فأتوهم الحق ما رضوا به فإذا تجاوزوا فمن قُتل علی ذلک فهو شهید» این هم از کنز العمّالی که برای عامه هست.
این هم اولاً سند ندارد این مطلب ولو این که علوّ مطلب دارد و شواهدی هم دارد که بعید است کلاً مجعول باشد این مجعول،
اما در عین حال همانطور که در آن روایات قبل و مطالب قبل گفته شد باز موضوع، موضوع خاص است آنجایی است که اینها همه در برابر جائرین و سلطهای است که اینها میخواهند تغییر بدهند اسلام را، و مسلک را و منهج را اصلاً جور دیگری بکنند این روایات در مقابل آن است که در آن زمان ایشان میفرماید در آن صورت این روایات دلالت میکند بر این که وظیفهی علما و غیر علما در آن صورت این است که مقابله کنند ولو این که به شهادتشان یا به چیزهای دیگر ختم بشود البته این در صورتی است که باز همانطور که سیرهی ائمه در طول این زمانها نشان میدهد این است که آن قیام بدانند مؤثّر واقع میشود اما اگر بدانند مؤثّر واقع نمیَشود باز قهراً این وظیفه نیست یعنی یک چیز لغوی را اسلام واجب نکرده تحمل یک ضرر لغوی را نخواسته بر عاتقهی امت بگذارد وقتی که این تغییر ممکن است بله، حالا شما بگویید که در زمان امام حسین علیه السلام که این تغییر حادث نشد، نه جواب این است که آن تغییر حادث شد یعنی آن چیزی که حضرت خوف داشتند از آن که علی الاسلام السلام، دیگر چیزی نمیماند نه بر آن فائق شدند بر آن پیروز شدند فلذا گفته میشود که اسلام حسینی البقاء است محمدی الحدوث، صلی الله علیه و آله و حسینی البقاء است.
یک روایت دیگر باقی ماند که این را هم عرض کنیم روایتی است که قبلاً هم خواندیم روایت اضلال نفس بود که حضرت فرمود که مؤمن نباید خودش را ذلیل کند گفتند چگونه؟ فرمود که «یَتَعَرَّضُ لِمَا لَایُطِیقُ» این مضمون بود. روایت داوود رقّی، مضمونش این بود که تعرّض بمالایطیق، تقریب استدلال این است که چیزی که طاقت ندارد عرفاً معنایش این نیست که یعنی قدرت تکوینی بر آن ندارد انجام بدهد. «ما لا طاقَةَ لَنا بِه» (بقره، 286) همان که در قرآن شریف است «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه» طاقت نداریم یعنی مشقّت فراوان دارد و حرج است خیلی مشکل است این عرفاً کلمهی طاقت در اینجا لاطاقه صادق است پس بنابراین میفرماید کسی که متعرض یک امری بشود که طاقتش را ندارد این اضلال نفس است و نهی فرمودند یک باب در وسائل برای همین بود دیگر، باب سیزدهم برای همین بود اصلاً روایات مربوط به این مطلب در آن باب ذکر شده بود در آنجا هم باز میگوید آقا هرجا که ضرری باشد چیزی باشد پس بنابراین تقیید میکند این روایت. قهراً البته این روایت همان طور که در بحث قبلی عرض کردیم چون قبلاً هم به این استدلال شده بود برای آنجایی که تأثیر نداشته باشد گفتیم نسبت این دو تا نسبت عموم و خصوص من وجه است یک جا امر به معروف و اینها هست که اصلاً هیچ مشکلی نیست یک جا تعرّض به اموری است که ربطی به امر به معروف ندارد در اینجا با هم دارند شاخ به شاخ میشوند تعارضا تساقطا در این مورد.
س: ...
ج: چرا؟
س: ...
ج: میگوید همین دیگر، میگوید جاهایی که مفسده هست مضرّت است اضلال نفس است این روایت میگوید لاتضل نفسک، پس تقیید میکند ادلهی مُروا بالمعروف و انهوا عن المنکر، امر به معروف و نهی از منکری که موجب اضرار و مفسده است مصداق اضلال نفس است. این را دارد استدلال میکند.
س: ...
ج: حالا بله، ولی در عداد روایات باب ذکر شده است. معارض است اینجوری گفتند گفتند این هم از روایت معارضهی باب است که اضلال نفس نکنید.
س: ...
ج: اضلال نفس است ضررهای کمتر.
بله این حالا بعضی در عداد روایات دالّهی بر این مطلب ذکر کردند که اشکالش همین است که میفرمایید که این مسئله اگر باشد بر آن طرف مسئله دلالت میکند مگر این که اینجوری بخواهیم بگوییم و مراد مستدل یعنی کسی که معارضه انداخته این باشد که انقلابی نگاه کنیم به حدیث که بابا همانطور که آن موقع میگفتند که شما حاضرید زیر مذلّت بروید؟ این فعل یا ترکی که موجب اضلال تو میشود اگر شما امر به معروف نکنید نهی از منکر نکنید هی بگویید ضرر دارد مفسده دارد چه دارد و به خاطر اینها ترک بکنید نتیجهاش چه هست؟ اضلال نفس است چون تقریب نکردند که به چه وجه میگوییم معارض است لعلّ نظر کسی که میگوید معارض است به این تقریب باشد که اگر ما بخواهیم اشتراط را قائل بشویم ینجرُّ الی اضلال النفس، اضلال المسلمین، اینجوری بخواهد بگوید.
بله این را قبول داریم همهجا که به اضلال نفس برنمیگردد در عادیها، آنجایی که آن شرایط باشد ترک امر به معروف و نهی از منکر مطلقا منجر به این بشود که عزت مسلمین از بین برود ذلّت مسلمین پیامدش باشد کذا باشد آنجا را بشود گفت و الا این همهجاها نیست که حالا اگر یک کسی اینجا دیدی حالا یک خانم بیحجاب است نگفت به او، اضلال نفس کرده و امثال ذلک اینجوری نیست. بنابراین به این روایت هم نمیَشود این استدلال به اینجور ادله و اینها مثل این که الغریق یتشبّث بکل حشیش، میشود.
فتحصّل مما ذکرنا که کلّ ادلهای که به آنها استدلال شد و معارضه قرار داده شد اینها تمام نشد پس سر ادلهی دالّهی بر اشتراط سلامت ماند از معارضه، مع این که اگر ما معارضه را بر فرض بپذیریم و بگوییم که این دو طرف معارضه دارند لقائلٍ این بگوید که آن روایات دالّهی بر اشتراط مقدم است چرا؟
یک: این که موافق قرآن است با آموزههای قرآن آن بیشتر جور درمیآید که «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» (بقره، 195) و امثال ذلک. البته کسی هم ممکن است بگوید که اینها بیشتر است چون امر به معروف گفته و فلان.
دو: این که اگر گفتیم فتوای مشهور از مرجحات است و در اینجا فتوای مشهور به اشتراط است دیگر. پس آن روایات را ترجیح خواهد داد.
علاوه بر این که اگر تعدیه کنیم از مرجحات منصوصه که شیخ الاعظم الانصاری بالمرجحات غیر منصوصه. وقتی تعدیه میکنیم اگر یک طرف معارض دارای اسناد اقوی باشد از طرف دیگر، ایشان آن را تقدیم میکند مثلاً در مکاسب دیدید اگر روایتی معارضه کرد که در کافی است با روایتی که در محاسن است ایشان روایت کافی را مقدم میدارد در تعارض، چرا؟ برای خاطر این که کافی اقوی است تا محاسن، اگر این را هم کسی قبول داشته باشد روایات دالّهی بر اشتراط در آن موثقه بود صحیحه بود اینها بود اما در روایات این طرف ما اینجور چیزهایی نداشتیم معمولاً اسنادش محل اشکال بود. بنابراین بنابر تعدیهی از مرجحات منصوصه به غیر مرجحات منصوصه اسناد آن روایات، آنها اقوی بودند اگر چه این مطلبی که شیخ فرموده رضوان الله علیه بعد از ایشان خیلی طرفدار ندارد و مسلک مرضیای نیست و ما نمیتوانیم از مرجحات منصوصه تعدیه بکنیم و عبور بکنیم. بنابراین آن روایات باقی میماند در آن روایات هم آن که مهم بود برای استدلال چه بود؟ فقط روایت عامهی لاضرر بود.
بنابراین مستند ما فعلاً یعنی در این اشتراط عبارت است از روایت لاضرر که لانقاش فیه. علاوه بر روایات به حکم عقل به دلیل عقلی و به اجماع هم استدلال شده که امروز آورده بودیم مجمع الفائدة و البرهان که آن را هم بگوییم که تمام بشود این بحث که وقت گذشته.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.
پایان.
120/907/د