vasael.ir

کد خبر: ۱۴۹۰۲
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۸ - ۱۵:۱۲ - 08 October 2019
مروری بر کتاب تاریخ فلسفۀ سیاسی:

اشتراوس «تاریخ فلسفۀ سیاسی» را بر اساس فهم غیرتاریخی نوشته است

وسائل ـ تاریخ فلسفۀ سیاسی در نوع خود اثری یگانه به شمار می‌آید، چون نگارش تاریخ فلسفۀ سیاسی بر بنیاد فهمی غیرتاریخی‌گرایانه‌ از مقولۀ «تاریخ»، در دیگر زبان‌های اروپایی نیز به چشم نمی‌خورد.

به گزارش خبرنگار وسائل، لئو اشتراوس از جمله مهمتریناشتراوس «تاریخ فلسفۀ سیاسی» را بر اساس فهم غیرتاریخی نوشته است فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است که فلسفه سیاسی او از جامعیت خاصی برخوردار بوده و همه دورانهای تاریخی کلاسیک، میانه و مدرن را در بر گرفته است. آراء و اندیشه های وی در فلسفه سیاسی، همواره برای علاقه مندان به این رشته جذاب و خواندنی بوده است. اشتراوس شرق شناسی است که هنوز اندیشه های بدیع او در زمینه فلسفه سیاسی اسلامی برای محققان این عرصه ناشناخته مانده است.

به نظر اشتراوس وجود پدیده «پنهان نگاری» در فلسفه سیاسی اسلامی باعث شده تاکنون فهم درستی از آن صورت نگیرد. این پدیده به ما می آموزد که برای فهم متون سیاسی کلاسیک نمی توان از رهیافت های موجود و مسلط «پیشرفت گرایی» و «تاریخی گرایی» بهره جست، بلکه باید با روش و شیوه «فهم تاریخی واقعی» پیش رفت.

در این نوشتار به مباحثی از پنهان نگاری، نقد و ارزیابی روش های سه گانه فهم متون سیاسی و موانع فکر و اندیشه مدرن (مدرنیته) در فهم متون سیاسی کلاسیک و میانه بنابر دیدگاه اشتراوس می پردازیم.

 

مفهوم پنهان نگاری

«پنهان نگاری» یا «نگارش بین خطوط» پدیده بسیار مهمی بود که توانست کل فلسفه سیاسی اشتراوس را تحت تأثیر خود قرار دهد، به گونه ای که امروزه بدون درک آن به سختی می توان اندیشه وی را فهمید. به نظر اشتراوس، عدم آگاهی از این پدیده باعث شده تاکنون فهم درستی از فلسفه سیاسی گذشته صورت نپذیرد. پنهان نگاری شیوه و هنری از نگارش است که در آن فیلسوف سیاسی به دلایلی ایده ها و افکار خود را به گونه ای به نگارش در می آورد که فهم واقعی آن برای همگان میسر نیست.

آثاری که این گونه نوشته می شوند ممکن است به صورت دیالوگ، رساله، شرح، تعلیقه و غیره ارائه شوند. نویسنده چنین آثاری، ابزارهای ادبی زیادی برای پنهان کردن افکار و ایده های واقعی خود به کار می گیرد. ویژگی های رازگونه چنین آثاری عبارتند از: پیچیدگی طرح، تناقضات، اسامی مستعار، تکرار نادرست بیانات پیشین، جملات عجیب و غریب و غیره. چنین ویژگی هایی باعث می گردد که فهم آن نیازمند مطالعه دقیق و عمیق باشد؛ مطالعه ای که در وهله اول باید به پرسش های مربوط به مشکلات فلسفی بپردازد و در مرحله بعد جزئیات ادبی را با دقت و با دلایل روشن به هم متصل کند. این کار را اشتراوس در بیشتر شروح و تفاسیر خود بر آثار کلاسیک و میانه انجام داد که نمونه بارز آن را می توان در مقاله مهم «فارابی قوانین افلاطون را چگونه تفسیر کرد؟» مشاهده کرد.

از لحاظ تاریخی، پنهان نگاری ریشه در آثار فیلسوفان سیاسی کلاسیک دارد. به ویژه خاستگاه آن را باید در شیوه افلاطون دنبال کرد؛ افلاطون در کتاب فایدروس درباره برتری تعلیم شفاهی بر تعلیم نوشتاری سخن می گوید و در کتاب جمهوری و کتاب قوانین راجع به ضرورت بیان دروغ های مصلحتی بحث می کند؛ بالاتر از همه افلاطون خود در تمام آثارش از همین شیوه پنهان نگاری در بیان مقصود خویش بهره می برد.

در فلسفه سیاسی اسلامی نیز کاربرد نسبتاً وسیعی از تمایز میان آموزه آشکار و آموزه پنهان می یابیم. آموزه آشکار مبتنی بر دلایل خطابی است و آموزه پنهان مبتنی بر دلایل برهانی یا علمی است. به نظر اشتراوس محققان فلسفه سیاسی اسلامی تا کنون توجه کافی به این تمایز نداشتند، در حالی که این مساله از اهمیت بسیار مهم و تعیین کننده ای برخوردار است. به نظر وی اشتباه است اگر پنهان نگاری را به پدیده کاذب و رو به زوال دوران باستان توصیف کنیم. فارابی در رساله «تلخیص النوامیس» با صراحت تمام پنهان نگاری افلاطون را بیان می کند. وی می گوید: «افلاطون حکیم به خود اجازه نمی داد که علوم و دانش ها را برای همگان اظهار و بیان نماید، لذا روش رمز، لغزگویی، معماآوری و دشوارنمایی را برگزید».

البته اشتراوس در این باب به ابن سینا اشاره ای ندارد، در حالی که وی نیز در رساله «فی اثبات النبوات» در جملات کوتاه و گویایی درباره این مسأله می نویسد:

«أن المشترط علی النبی ان یکون کلامه رمزاً و الفاظه ایماء و کما یذکر افلاطون فی کتاب النوامیس ان من لم یقف علی معانی رموز الرسل لم ینل الملکوت الالهی و کذلک اجلة فلاسفة یونان و انبیاوءهم کانوا یستعملون فی کتبهم المرامیز و الاشارات التی حشوا فیها اسرارهم کفیثاغورث و سقراط و افلاطون؛ و اما افلاطون فقد عذل ارسطاطالیس فی اذاعته الحکمه و اظهاره العلم حتی قال ارسطاطالیس فإنّی و ان عملت کذا فقد ترکت فی کتبی مهاوی کثیرة لا یقف علیها إلا القلیل من العلماء العقلاء؛4 یکی از شرایط پیامبر آن است که سخنش رمزگونه و الفاظش کنایه و اشاره است؛ همانگونه که افلاطون در کتاب قوانین بیان می کند که هر کس نتواند معانی رموز رسالت را بیابد نمی تواند به ملکوت الهی دست یابد. همچنین فلاسفه بزرگ یونان و پیامبران آنها در کتب و آثار خویش از رموز و اشاراتی استفاده می کردند که اسرار آنها در آن پنهان است؛ مانند فیثاغورث، سقراط و افلاطون. افلاطون، ارسطو را سرزنش می کند به دلیل آن که وی حکمت و دانش را آشکارا بیان می کند؛ تا جایی که ارسطو در پاسخ می گوید: من اگرچه چنین می کنم، اما در آثارم بطون و عمق زیادی وجود دارد که فقط اندیشمندان اندکی می توانند به آن دست یابند.

به نظر می رسد اگر اشتراوس به این مطلب از ابن سینا نیز دسترسی می داشت، قطعا آن را مورد استفاده قرار می داد، هر چند او در بحث نبوت و پیامبری به نقل از ابن میمون اشاره ای به این رساله دارد.علاوه بر این، پنهان نگاری در فلسفه سیاسی ابن میمون که مبتنی بر فلسفه سیاسی اسلامی است نیز به کار رفت. ابن میمون در کتاب مشهور دلالة الحائرین بر ویژگی مخفی آموزه خود پافشاری می کند. وی در آغاز کتاب با صراحت می گوید که او «فقط سرفصل های آموزه مخفی را ارائه کرده و نه خود فصول را»6 اما شاید پرسش مهمی که در این جا مطرح باشد آن که دلایل پنهان نگاری چیست؟

 

دلایل پنهان نگاری

کتاب تعقیب و آزار و هنر نگارش مهم ترین اثری است که اشتراوس در آن به تبیین و بازکاوی آموزه پنهان نگاری می پردازد. وی در دو بخش اول کتاب، دلایل این مسأله را ارائه می کند. «تعقیب و آزار» آشکارترین و بی پرده ترین دلیلی است که در «پنهان نگاری» صورت گرفت. اکثر جوامع گذشته دارای حکومت های استبدادی بودند که بر اساس سنت و مذهب خاصی اداره می شدند. چنین حکومت هایی از تعقیب و آزار برای حمایت از سنت های سیاسی و مذهبی رایج استفاده می کردند. در چنین جوامعی فیلسوفان سیاسی نمی توانستند اندیشه های خود را که نوعاً در تقابل با حکومت های رایج بود یا حکومت ها تصور می کردند چنین افکاری دولت ها را به چالش می کشاند، به صورت آشکار بیان و آن را بنگارند. طبیعی است در این صورت اگر فیلسوفی خواهان ابلاغ و رساندن اندیشه های خویش به صورت نگارش بود، می بایست شیوه ای برای انجام آن اتخاذ می کرد تا از خشم و غضب صاحبان قدرت در امان باشد.

اشتراوس با جملات کوتاهی تقریباً تمام ماهیت آموزه پنهان نگاری را این گونه بیان می کند:
آموزه پنهان نگاری برای محافظت از فلسفه ضروری بود؛ این آموزه سپری بود که در آن فلسفه می توانست ظهور یابد؛ انجام این آموزه به خاطر دلایل سیاسی ضروری بود؛ پنهان نگاری شکلی بود که در آن فلسفه بر جامعه سیاسی آشکار شد؛ پنهان نگاری جنبه سیاسی فلسفه بود؛ پنهان نگاری همان فلسفه سیاسی بود.

دو دلیل مهم دیگر نیز برای پنهان نگاری وجود دارد که از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ یکی «وظیفه سیاسی» و دیگری «آموزش فلسفی» است. در وظیفه سیاسی ، فیلسوفان برای آن که تردید و تشتتی در افکار مردم پدید نیاید، از بیان صریح حقایق فلسفی خودداری می کنند. اگر فیلسوفان از دلایل خود پرده بر می داشتند، بی تردید باورها و سنت های معتبر و قدرتمند که به نوعی برای زندگی عمومی ضروری است، به صورت جدی متزلزل می گردید.

در آموزش فلسفی، فیلسوفان به دنبال ارتقای فلسفیدن برای محققان و دانش پژوهان آینده خویش هستند. آنان از دانش پژوهان و محققان آینده خود می خواهند تا با فکر و اندیشه خویش حقایق امور را کشف کنند. اساساً آموزش فلسفی تنها پاسخ برای پرسش های ضروری و همیشگی است. فیلسوفان سیاسی عمدتاً آثار و کتب خود را نه برای فیلسوفان بالفعل، بلکه برای فیلسوفان بالقوه می نوشتند.

فیلسوفان آینده زمانی که حقیقت فلسفی را کشف می کنند یا درباره آن به فکر و تامل جدی می پردازند، می توانند به خوبی پی ببرند که فیلسوفان گذشته مطالب خویش را برای آنان نگاشتند. فیلسوفان گذشته از آن جهت چنین آثاری را می نوشتند تا بالاترین مرحله از آموزش و تعلیم را برای فیلسوفان آینده آسان کنند. بنابراین به نظر اشتراوس، «ترس» و «عشق» دو دلیل عمده پنهان نگاری بود.

فارابی در رساله تلخیص النوامیس سه دلیل پنهان نگاری افلاطون را این گونه بیان می کند: افلاطون حکیم از این جهت علوم را پنهان می کرد که 1) تا علم در دست نااهلان نیفتد تا دگرگون شود؛ 2) علم در دست کسی نیفتد که ارزش آن را نداند؛ 3) علم را در غیر جای خود به کار نبرد.

دلایلی که فارابی در این جا ذکر می کند تماماً دلایل علمی و نوعاً در جهت نفع علم است، اما مسأله دیگری هم وجود دارد که فارابی قبل از ذکر این دلایل با بیان داستان زاهد به صورت تلویحی به آن اشاره می کند و آن همان مساله «تعقیب و تهدید» است. با امعان نظر در این دلایل روشن می شود که چگونه اشتراوس در بیان دلایل پنهان نگاری و اساساً پدیده پنهان نگاری متأثر از اندیشه و آثار فارابی است. نوآوری و هنر اشتراوس آن است که این پدیده را در قرن بیستم به کار می گیرد و بر اساس آن مکاتب بزرگ فکری مدرن را به چالش فرا می خواند.

اشتراوس متون و نوشته های کلاسیک را به دو دسته تقسیم می کند: نوشته هایی که هماهنگ با اندیشه و باور زمانه شان هستند و نوشته هایی که چندان هماهنگی با آن ندارند. نوشته های دسته اول لزومی برای پنهان نگاری ندارند، در حالی که در دسته دوم پنهان نگاری ضرورت دارد. وی این مطلب را در تمایز میان فلسفه و اعتقاد به خوبی بیان می کند؛ فلسفه تلاشی برای جایگزینی معرفت به جای باور و اعتقاد است، اما اعتقاد رکن اساسی جامعه است.

فلسفه تلاشی برای بررسی و نقد رکن و اساسی است که جامعه با آن نفس می کشد و پایدار است، از این رو نقد آشکار آن جامعه را به خطر می اندازد؛ بنابراین پرداختن به فلسفه وظیفه عده کمی از افراد جامعه می شود و اینها باید در ظاهر باورهای موجود جامعه را احترام بگذارند. البته احترام به باورها با پذیرش و قبول آن متفاوت است. این دسته از افراد باید شیوه ای برای نگارش انتخاب کنند که هم از طرفی به باورهای عمومی جامعه به صورت آشکار آسیبی نرسانند و هم بتوانند ایده ها و اندیشه های اصلی خود را در آن برای آیندگان بیان کنند.

پدیده پنهان نگاری باعث گردید اشتراوس به این نتیجه و ادعای مهم برسد که هنوز فهم درستی از فلسفه سیاسی کلاسیک و میانه صورت نگرفته است. وی می گوید: «به خاطر پدیده پنهان نگاری بود که من به خود جرأت دادم تا بگویم فهم ما از فلسفه سیاسی میانه هنوز در سطح واقعاً ابتدایی قرار دارد» اگر آموزه درست و علمی همانا آموزه پنهانی یا سرّی است، حق نداریم به دلیل آن که تاکنون با ظاهر عبارات فیلسوفان سیاسی انس گرفتیم مطمئن شویم که آموزه آشکار آنان همان آموزه واقعی آنهاست، بلکه باید روش مخصوصی از مطالعه را برای فهم آموزه پنهان نگاری فرا بگیریم. آنچه لازم است، بکارگیری منسجم و روشمند شیوه ای در تفسیر واقعی متون است.

صرفاً پس از ارائه چنین تفسیری، می توان قضاوت درستی از ارزش و اعتبار فلسفه سیاسی کلاسیک و میانه داشت. آموزه پنهان نگاری همین اندازه به ما فهماند که ضروری است به صورت موقت داوریی که تاکنون درباره فلسفه سیاسی کلاسیک و میانه بوده را کنار بگذاریم و به دنبال آموختن از آن معلمان بزرگ باشیم، چرا که «درس های بسیار مهمی وجود دارد که انسان های مدرن می توانند فقط از متفکران پیش از مدرن یعنی انسان های غیر مدرن (سنتی) بیاموزند».

 

پیشرفت گرایی

«پیشرفت گرایی » دیدگاهی است که کانت و هرمان کوهن در باب فهم اندیشه و تفکر گذشته ارائه دادند. کانت جمله ای دارد که «یک فیلسوف را می توان بهتر از خودش فهمید»به نظر اشتراوس امروزه چنین اندیشه و فهمی ممکن است بزرگترین ارزش و منزلت را داشته باشد؛ اما باید دانست این نوع اندیشه، بی تردید فهم تاریخی نیست. اگر محقق و اندیشمند تا آنجا پیش رفت که ادعا کرد فهم او فهم درست است، این نوع ادعا بی تردید فهمی غیر تاریخی است. به نظر اشتراوس برجسته ترین مثال از چنین تفسیر غیر تاریخی ، مقاله هرمان کوهن در باب اخلاق ابن میمون است.

کوهن همواره به بیاناتی از ابن میمون اشاره می کند، اما نه بر محور فهم ابن میمون، بلکه بر محور فهم خودش؛ وی آن مطالب را نه در محدوده افق ابن میمون، بلکه در محدوده افق خودش می فهمد.

 

تاریخی گرایی

رویکرد «پیشرفت گرایی» مورد نقد جدی مکتب «تاریخی گرایی» قرار گرفت. در حالی که پیشرفت گرایی معتقد بود زمان حال نسبت به گذشته برتر است، تاریخ گرایی معتقد است اساساً همه دوران ها به یک اندازه برابر و مساوی هستند. این مکتب از اواخر قرن نوزدهم شیوه مورد قبول در مطالعه آثار کلاسیک بود. بر اساس این نگرش، آثار کلاسیک سیاسی بازتاب هایی از فرایند تاریخی هستند که در اوضاع و شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی ایجاد شده و به همان زمان و مکان خاص مربوط می شوند.

تاریخ گرا گذشته را با ارزشیابی سهم هر فرد داوری نمی کند، بلکه بر عکس می کوشد تا بفهمد اندیشه و فکر در زمان خود چگونه بوده است. مقصود اصلی تاریخ گرا آن است که اندیشه گذشته را دقیقاً آن گونه بفهمد که در گذشته فهمیده می شد، چون وی بر این باور است که همه اندیشه بشری چیزی جز محصول اتفاقی و شانسی زمان خودش نیست.

به نظر اشتراوس هر چند تاریخ گرا به دنبال رویکرد تاریخی گرایی است، اما قادر نیست مطابق مقصود و منظور خویش رفتار کند، زیرا از یک طرف فرض می کند که به طور کلی ، اندیشه همه دوره ها به یک اندازه درست است، چون هر فلسفه ای بیانگر روح زمان خودش است، و از طرف دیگر معتقد است همه آموزه های فراتاریخی که قائل به اعتبار جهانی هستند، قطعاً اشتباه و نادرست هستند. به زعم او همه اندیشه بشری، همیشه «تاریخی» بوده و خواهد بود؛ بدین معنا که تابع محدویت های تعیین شده ای است که زمان و دوران بر آن بار کرده است.

اشتراوس معتقد است همین ادعا خود امری متناقض و فراتاریخی است. تاریخی گرایی به گونه ای رشد کرده که خود را به گونه تناقض آمیز از حکم خودش درباره همه اندیشه های بشری معاف کرده است. در آن زمان همه فیلسوفان گذشته ادعا می کردند که حقیقت فراتاریخی را یافتند، اما تاریخ گرا در تفسیر خود هرگز چنین دیدگاهی را بر نمی تابد و معتقد است فیلسوفان گذشته در باوری این چنین بر خطا بودند.

تاریخی گرایی دقیقاً همانند پیشرفت گرایی در این مورد بسیار با اهمیت معتقد است رویکردش نسبت به رویکرد متفکران گذشته برتر است. بنابراین تاریخ گرا ناگزیر است با مبنای خود، حتی اگر مخالف مقصودش باشد، سعی کند گذشته را بهتر از خود گذشته بفهمد.


فهم تاریخی واقعی

اشتراوس در مقابل روش مکاتب پیشرفت گرایی و تاریخی گرایی، «فهم تاریخی واقعی » را مطرح می کند. فهم تاریخی واقعی یعنی فهم اندیشه نویسنده گذشته دقیقاً همان گونه که او اندیشه خود را می فهمید. به نظر اشتراوس متون کلاسیک را باید «متن با متن » و «نویسنده با نویسنده» فهمید. وظیفه مورخ اندیشه آن است که اندیشه متفکر گذشته را دقیقاً آن گونه تفسیر کند که خود نویسنده تفسیر می کرد، یا به عبارت دیگر، احیا و دمیدن روح تازه به اندیشه متفکر گذشته بنا بر تفسیر و فهم خود آنان. دست کشیدن از این وظیفه مهم و حیاتی در حکم دست کشیدن از تنها ملاک عملی واقع نگری در تاریخ اندیشه است.


در واکنش به این رویکرد شاید گفته شود اندیشه و تفکر تاریخی را می توان در شیوه های بسیار متفاوت، با مراحل مختلف، نسل های مختلف و انواع متفاوت از انسان ها تفسیر کرد. پدیده تاریخی در چهره های مختلف و در زمان های مختلف آشکار می شود. تجارب جدید بشری نور تازه ای بر متون قدیمی تاباند و هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که برای مثال کتاب مقدس در یکصد سال آینده چگونه فهمیده خواهد شد. اشتراوس می گوید: رویکردها و نظرهای این چنینی باعث شده برخی از انسان ها به بحث تعدد قرائت ها و درستی همه آنها گرایش پیدا کرده و ادعا کنند هر تفسیری، می تواند تفسیر درست بوده و خلاف آن غیر قابل دفاع باشد.

این در حالی است که فهم تاریخی واقعی چنین دیدگاهی را موجه ندانسته و معتقد است وجود انواع متعدد راه ها برای فهم و درک متون، دلیلی بر نادیده گرفتن این نکته نمی شود که نویسنده متن زمانی که آن را می نوشت تنها در یک راه آن را می فهمید. تفسیر واقعی کتاب مقدس آن است که مفسر، کتاب مقدس را همان گونه که به وسیله نویسنده و آورنده آن فهمیده می شد، بازگو کند و قابل فهم سازد. تفاسیر بی شماری که درباره یک متن وجود دارد ناشی از تلاش های آگاهانه و نا آگاهانه برای فهم متن، بهتر از آن که نویسنده آن می فهمید، است؛ اما باید دانست که تنها یک راه برای فهمیدن فهم خود نویسنده وجود دارد.

اشتراوس با این جمله در صدد بر می آید تا شیوه و روش فهم اندیشه و فلسفه گذشته را بیان کند. به نظر اشتراوس اگر انسان خواهان فهم متون سیاسی کلاسیک و میانه است، ابتدا باید به صورت جدی به آن علاقه مند باشد یا حداقل آن را جدی بگیرد. اگر انسانی همانند تاریخگرا از قبل به خود این گونه تلقین کند که آن اندیشه «منسوخ شده»، هرگز نمی تواند آن را جدی بگیرد. بنابراین برای جدی گرفتن آموزه ای، حداقل باید این احتمال را بدهد که ممکن است این آموزه کاملاً درست باشد؛ دوم باید به آن در یک روح فلسفی، همراه با پرسش های فلسفی نزدیک شود.

دل مشغولی انسان در وهله اول باید فهم خود حقیقت فلسفی باشد، نه آنچه دیگران درباره حقیقت فلسفی فکر کرده اند. اگر انسان به یک متفکر پیشین با سوءالی که سوءال «محوری او» نیست نزدیک شود، دچار بدفهمی و تحریف اندیشه او خواهد شد. بنابراین انتخاب پرسش فلسفی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. پرسش فلسفی باید آن چنان جامع باشد که از آن طریق بتواند امکان طرح پرسش های دقیق دیگر را برای رسیدن به منظور واقعی نویسنده فراهم نماید. این نوع پرسش، هیچ پرسشی جز پرسش از حقیقت کل نمی تواند باشد.

آزادی ذهنی و پرهیز از تعصب از جمله عوامل مهم دیگر فهم اندیشه گذشته است. مورخ فلسفه سیاسی اگر بخواهد مورخی متبحر در این زمینه باشد و کار خود را به طور کامل انجام دهد، باید به دگرگونی در درون یک فیلسوف یا دگرگونی در مورد یک فلسفه تن دهد. وی باید به اندازه ای از آزادی ذهنی کامل برخوردار باشد که برای بشر امکان پذیر است، هر چند این مسأله در میان فیلسوفان «حرفه ای» خیلی تجربه نشده است. بعلاوه بر اساس اندیشه معاصر هیچ تعصبی حتی تعصب به فلسفه مدرن، تمدن مدرن و خود علم مدرن، نباید او را از درست فرض کردن حرف متفکران گذشته منع کند.

هنگامی که او به مطالعه فلسفه گذشته می پردازد، باید موقعیت و جایگاه خود را با نشانه هایی که متفکران گذشته را هدایت کرد، پیدا کند. آن نشانه ها بی درنگ قابل روءیت نیستند، بلکه در میان گرد و غباری پنهان شدند که کنار زدن آن کار طاقت فرسای متفکر و مفسر امروزی و علاقه مند به اندیشه و تفکر گذشته است. بدترین و نفرت انگیزترین گرد و غبار تفاسیر سطحی است که نویسندگان مدرن ارائه می کنند؛ کلیشه های بی ارزش و فاقد استدلال که در آثار مدرن ارائه می شوند و به زعم خود فکر می کنند به وسیله یک فرمول می توان راز و رمز متون و آثار گذشته را گشود.

بنابراین، بر اساس دیدگاه اشتراوس برای فهم فلسفه سیاسی اسلامی، قبل از هر چیزی محقق باید ادعای فیلسوفان سیاسی اسلامی مبنی بر تعلیم حقایق را جدی بگیرد و بپذیرد. اما امروزه این ادعا مورد تردید و اعتراض است که این مسأله خیلی منطقی نیست. اینان معتقدند فلسفه سیاسی اسلامی میانه به طور کلی مبتنی بر علم طبیعی ارسطو است که آن علم برای همیشه به وسیله گالیله، دکارت و نیوتن ابطال شده است.

فلسفه سیاسی اسلامی میانه مبتنی بر غفلت کامل از اصول تساهل و مدارای مذهبی، نظام انتخابی، حقوق بشر، دموکراسی و غیره است و این مسأله با تحقیر و بی توجهی به اموری همانند شعر و تاریخ مشخص می شود. به نظر آنان این مسایل همگی مبتنی بر باور جدی به وحی کلامی کتاب مقدس است که با تفاسیر جدید به راحتی قابل رد و انکار است.

به نظر اشتراوس چنین انتقاداتی نمی توانند با بی اعتنایی کنار گذاشته شوند و با منتقدان نمی توان با روش جدلی برخورد کرد. اساساً رها کردن مسایل در یک پاسخ صرفاً جدلی و مجادله ای بی مورد است. به نظر وی تنها پاسخ قانع کننده، تفسیری واقعی از فیلسوفان بزرگ اسلامی است، زیرا تا کنون چنین تفسیری از آنان صورت نگرفته است.

فلسفه سیاسی اسلامی میانه ممکن است توسط اندیشه مدرن ابطال شده باشد، ولی در عین حال می توانست دستاوردی قابل تحسین و بسیار سودمند برای زمانش باشد. بنابراین اشتراوس معتقد است قبل از تفسیر واقعی از فیلسوفان سیاسی اسلامی ، برای فهم درست آن همچنین باید به موانع و تمایزات آن با فلسفه سیاسی مدرن و مسیحی پرداخت. به عبارت دیگر، از یک سو باید به عواملی پرداخت که تاکنون مانع فهم درست ما از فلسفه سیاسی اسلامی شده و از سوی دیگر به خلط هایی پرداخت که در مقایسه میان فلسفه سیاسی اسلامی و مسیحی صورت گرفته است.

مسأله مهم دیگر آن که فهم دقیق فلسفه سیاسی اسلامی نیازمند رهایی حتمی از تأثیر فلسفه و اندیشه مدرن است. به نظر اشتراوس محقق فلسفه سیاسی میانه طبیعتاً انسان مدرنی است. او چه این مسأله را بداند یا نداند، همواره تحت تأثیر فلسفه و اندیشه مدرن (مدرنیته) است. دقیقاً همین تأثیر است که فهم فلسفه سیاسی گذشته را بسیار مشکل و حتی گاهی از اوقات غیرممکن می سازد. همین تأثیر فلسفه مدرن بر روی محقق فلسفه سیاسی است که در وهله اول تفسیری غیر تاریخی از فلسفه میانه را ناگزیر می سازد.

بنابراین فهم فلسفه سیاسی میانه نیازمند رهایی از تأثیر فلسفه مدرن است. این رهایی بدون تفکر جدی، مدام و بی پایان درباره ویژگی خاص فلسفه مدرن امکان پذیر نیست. ما انسان های مدرن فلسفه سیاسی اسلامی را فقط به اندازه ای می فهمیم که فلسفه مدرن را در ویژگی خاصش می فهمیم.

بنابراین این سوءال مطرح می شود که چگونه می توان خود را از تأثیرات فلسفه مدرن رها ساخت و به فهم درست فلسفه میانه دست یافت؟ آیا این مسأله به معنای آن نیست که محقق فلسفه میانه باید از دانش گسترده ای که کسب آن غیر ممکن است، برخوردار باشد؟ اشتراوس در پاسخ اجمالی می گوید: این مسأله به هیچ وجه بدین معنا نیست که محقق فلسفه سیاسی اسلامی باید از دانش کامل درباره همه اندیشه های مهم میانه و مدرن برخوردار باشد، بلکه انسان باید راه ها و شیوه هایی را برای این مسأله بیابد، شیوه هایی که اساساً به تمایز میان رهیافت فلسفه سیاسی اسلامی و مدرن از یک سو و فلسفه سیاسی اسلامی و مسیحی از سوی دیگر بر می گردد.

به همت پژوهشکده نظریه پردازی سیاسی و روابط بین الملل پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نشست معرفی و بررسی جلد نخست کتاب تاریخ فلسفه سیاسی ویراسته لئو اشتراوس و جوزف کراپسی با ترجمه جمعی از مترجمان و ویراستاری یاشار جیرانی و شروین مقیمی با حضور علی مرادخانی، یاشار جیرانی و شروین مقیمی دوشنبه ۱۵ مهرماه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، برپا می شود.

به همین مناسبت در این مجال مروری خواهیم داشت بر مقدمه ویراستاران فارسی این اثر: مجموعه مقالاتی که با عنوان تاریخ فلسفۀ سیاسی به ویراستاری لئو اشتراوس و جوزف کراپسی، برای نخستین بار در ۱۹۶۳ منتشر شد، از جهات گوناگون واجد اهمیت است.

این کتاب که در ویراست‌های بعدی دستخوش برخی تغییرات نیز شد، در نوع خود اثری یگانه به شمار می‌آید. علاوه بر اینکه نگاشتن تاریخ فلسفۀ سیاسی به‌عنوان حوزه‌ای متمایز از تاریخ اندیشۀ سیاسی یا تاریخ نظریه‌های سیاسی در زبان انگلیسی تا پیش از آن چندان باب نبود، حتی نگارش تاریخ فلسفۀ سیاسی بر بنیاد فهمی غیرتاریخی‌گرایانه‌ از مقولۀ «تاریخ»، در دیگر زبان‌های اروپایی نیز به چشم نمی‌خورد.

این نکته البته چندان جای تعجب ندارد، زیرا کتاب تاریخ فلسفۀ سیاسی که اینک ترجمۀ بخش نخست آن در اختیار فارسی‌زبانان قرار می‌گیرد، اصولا حول روش‌شناسی لئو اشتراوس تدوین شده است. این مجموعه مقالات که توسط متخصصان برجستۀ حوزۀ فلسفۀ سیاسی به رشتۀ تحریر درآمده است، متخصصانی که غالبا به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم از آراء تفسیری لئو اشتراوس تأثیرات جدی پذیرفته‌اند، چه از حیث صوری و چه از حیث محتوایی ناظر بر روش‌شناسی لئو اشتراوس در تفسیر آثار فیلسوفان سیاسی است.

اگر در نظر بگیریم که تأکید لئو اشتراوس از حیث روش‌شناختی بر متون فیلسوفان سیاسی، به‌ویژه بر متون اصلی آنها متمرکز است، و نقش زمینۀ تاریخی-اجتماعی در فهم غرض اصلی فیلسوفان سیاسی در این میان مطمح نظر قرار نمی‌گیرد، آنگاه عجیب نیست، اگر این تاریخ فلسفۀ سیاسی، به‌جای کوشش در جهت فهم آراء فیلسوفان سیاسی به‌عنوان تابعی از شرایط تاریخی ـ اجتماعی (شیوه‌ای که در اغلب آثار در حوزۀ تاریخ اندیشه سیاسی رایج و متداول است)، اصولا بر خود متون فیلسوفان مورد بحث و به‌ویژه بر متون اصلی آنها متمرکز می‌گردد. از همین روست که عناوین فصول هر فصل از این کتاب، نام یکی از فیلسوفان سیاسی است و این خود یکی از نشانه‌های صوری متنگرایی حاکم بر مقالات این مجموعه و تبعیت آنها از روش‌شناسی لئو اشتراوس است.

از سوی دیگر نویسندگان این مقالات کوشیده‌اند تا در بسط و توضیح اغراض هر یک از این فیلسوفان، متون اصلی آنها را مدّ نظر قرار دهند؛ اصلی که خود اشتراوس نیز، چه در مقالاتی که برای این مجموعه نگاشته و چه در دیگر آثار تفسیری خود از آن تبعیت می‌کند. اما صرف پرداختن به چهره‌های تاریخ فلسفۀ سیاسی و تمرکز بر متون اصلی آنها، نمی‌تواند مؤید روش‌شناسی اشتراوس باشد.

از این رو باید به این نکته نیز توجه کنیم که مقالات این تاریخ فلسفۀ سیاسی، از حیث محتوایی نیز در صدد بسط دعاوی اشتراوس در مورد تک‌تک فیلسوفانی است که آثار آنها در این مجموعه مورد شرح و تفسیر قرار می‌گیرد.

در واقع همۀ این مقالات هر یک به‌نوعی و تا حدودی تلاش می‌کنند تا تز اصلی لئو اشتراوس که در تعبیر او از فلسفۀ سیاسی به‌مثابه سیاست فلسفی، و نیز اصل پنهان‌نگاری نزد فیلسوفان سیاسی تبلور پیدا کرده است را در مورد فیلسوفی که نگارش مقاله‌ای در باب او را بر عهده گرفته‌اند، بسط داده و اعتبار آن را نشان دهند. اگرچه این نکته در مورد همۀ مقالات این مجموعه به یک میزان صادق نیست، اما می‌توان اذعان نمود که هر یک از این مقالات تا حدی نسبت به خوانش بین خطوط آثار فیلسوفان سیاسی التفات داشته‌اند.

این مجموعه مقالات از آنجا که بر فیلسوفان سیاسی متمرکز است، می‌تواند منبعی ارزشمند برای دانشجویان محسوب شود و نیز از آنجا که نویسندگان آن، در مورد هر فیلسوفی که نوشته‌اند، در زمرۀ متخصصان برجستۀ آثار و آراء آن فیلسوف به حساب می‌آیند، لاجرم می‌توان به مقالات آنها به‌عنوان یک منبع آکادمیک، ارجاع داد.

به‌عنوان مثال گذشته از خود لئو اشتراوس که سه مقالۀ این مجموعه (افلاطون، مارسیلیوس پادوآیی و ماکیاولی) را به رشتۀ تحریر درآورده است، دیگرانی چون کارنس لُرد، کریستوفر بروئل، محسن مهدی، رالف لرنر، ارنست فورتین، استنلی روزن، آلان بلوم، هاروی منسفیلد، و ریچارد ولکلی، هر یک از سرامدان حوزۀ مطالعاتی در مورد فیلسوفانی محسوب می‌شوند که در این مجموعه نگارش مقاله‌ای در باب او را برعهده گرفته‌اند.

نکاتی نیز در خصوص نحوۀ انتشار این اثر لازم به ذکر است. متن معیار ما برای ترجمه، ویراست سوم تاریخ فلسفۀ سیاسی است که مجموعا سی‌وهشت مقاله دارد و به‌بیانی شرح فلسفۀ سیاسی سی‌وهشت فیلسوف در قالب چیزی قریب به هزار صفحه است.

ابتدا بنا داشتیم تا فیلسوفان سیاسی قدمایی را تحت یک مجلد و سپس فیلسوفان سیاسی مدرن را با عنایت به مقالۀ خود اشتراوس با عنوان «سه موج مدرنیته»، تحت سه مجلد ترجمه کرده و به طبع برسانیم که جمعا به یک مجموعۀ چهارجلدی بالغ می‌شد. اما از یکسو با توجه به اینکه ایدۀ اشتراوس در آن مقاله به‌نحوی خطی بسط داده نمی‌شود و از سوی دیگر مقالات مورد بررسی در این مجموعه بر اساس یک الگوی خطی مرتب شده‌اند، تصمیم گرفتیم تا کل این مجموعه را به سه مجلد تقسیم کنیم.

مجلد اول که اینک در اختیار خوانندگان قرار می‌گیرد، مشتمل بر فیلسوفان قدمایی از توسیدیدس تا مارسیلیوس پادآویی است. دو مجلد دیگر به فیلسوفان مدرن اختصاص خواهد یافت اولین آنها با ماکیاولی آغاز شده و با روسو به پایان می‎‌رسد و مجلد نهایی نیز با فلسفۀ سیاسی کانت آغاز می‌شود و با هایدگر به اتمام می‌رسد./504/422/ح

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۳۱ / ۰۱ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۵۹:۲۸
طلوع افتاب
۰۶:۲۹:۱۰
اذان ظهر
۱۳:۰۶:۰۰
غروب آفتاب
۱۹:۴۲:۱۰
اذان مغرب
۱۹:۵۹:۴۳