به گزارش وسائل، نخستین جلسه از نشستهای «سلسله بحثهایی در فلسفه فرهنگ» با سخنرانی آیتالله علیاکبر رشاد رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در محل این پژوهشگاه برگزار شد. بخش اول از جلسه اول بحث روز گذشته ارایه شد در ذیل بخش دوم از اولین جلسه بحث فلسفه فرهنگ اراءه می گردد.
مشروح مباحث مطرح شده به شرح ذیل تقدیم می گردد.
گفتارنهم) هویت معرفتی فلسفه ی فرهنگ
راجع به «هویت معرفتی فلسفه فرهنگ»، باز باید نکته دیگری را عرض کنیم. هویت معرفتی را ما در فلسفهها و در همه علمها – این اصطلاح از خود ماست که هویت معرفتی علم را – عبارت میدانیم از این که، چون هر علمی یک هویت معرفتی دارد، و یک هویت وجودی. هر علمی دو دسته مطلب راجع به هویتشان قابل طرح هستند. یک دسته از صنف هستیشناسی است و یک دسته هم از جنس معرفتشناسی. یعنی وقتی شما سؤال میکنید که آیا این علوم از علوم اعتباری یا از علوم حقیقی است؟ دارید از هویت هستیشناختی آن علم پرسش میکنید و بحث میکنید. این یک نوع و یک قسم از هویت علم قلمداد میشود. و زمانی که سؤال کنید که آیا این علم از علوم یقینی است یا علوم ظنی؟ دارید از هویت معرفتی او بحث میکنید. در فلسفه فرهنگ، قاعدتا باید بگوییم وقتی جزء علوم عقلی است و جز فلسفههاست باید از علوم عقلی باشد خود فلسفه فرهنگ. ولو این که بخشی از فرهنگ از آن روایت بشود. اشکال ندارد. فلسفه، امور اعتباری را مطالعه کند ولی با روش عقلی و قضایای یقینی تولید کند، ولو موضوعش اعتباری باشد. در نتیجه، فلسفه فرهنگ به لحاظ هویت هستیشناختی جزء علوم حقیقی قلمداد میشود، به لحاظ معرفتشناختی هم، قهراً باید جزء علوم یقینی قلمداد شود. باز از جمله بحثهایی که به لحاظ هویت معرفتی راجع به علم میشود مطرح کرد و راجع به فلسفه فرهنگ هم میشود طرح کرد این است که، آیا این علم در زمره علوم درجه 1 است یا درجه 2؟ معرفت درجه 1 است یا معرفت درجه 2 است؟ این را هم باز توجه میدهم که علوم درجه 1 و درجه 2، غیر از معرفت درجه 1 و درجه 2 است. خیلیها این را خلط میکنند. یعنی علوم مضاف، علوم درجه 2 هستند ولی لزوماً، معرفت درجه 2 نیستند. و معرفت به معرفت قلمداد نمیشوند، فقط زمان معرفت به معرفت قلمداد میشوند که متعلَق مطالعه هم معرفت باشد. این میشود معرفت درجه 2. در واقع وقتی میگوییم درجه دویی، چون یکی از اشتباهات شایع بین کسانی که الآن در فلسفههای مضاف بحث میکنند و چهار – پنج نفر درشت آنها این اشتباه را میکنند همین است، میگویند فلسفههای مضاف، علوم درجه 2 هستند و بعد بین این که علم درجه 2 است، یا معرفت درجه 2 است؟ خلط میکنند. لهذا گاهی مثال میزنند میگویند مثلاً فرض کنید تاریخ علم هم، بخشی از فلسفه آن علم است. چرا، نگاه درجه دوم دارد. راست هم میگویند. نگاه درجه دوم، نه معرفت درجه دوم. یعنی از پایگاه تاریخ دارید به آن علم نگاه میکنید، پس نگاه درجه 2 است، ولی معرفت و تاریخ علم، معرفت مضاعف نیست. بعد مثال احیاناً گاهی معرفت درجه 2 هم میزنند میگویند این، فلسفه معرفت است، متعلَق هم که معرفت است، پس معرفت درجه 2 است. اینها دوتا مسئله هستند ما بین علم درجه دومی، مثل جامعهشناسی معرفت، جامعهشناسی سیاسی، جامعهشناسی اقتصاد، جامعهشناسی سیاسی در واقع علم درجه 2 میتواند باشد که منظور آنجا، جامعهشناسی سیاست است. ترکیب، وصفی است ولی آن بالا ترکیب اضافی است. جامعهشناسی سیاست است، سیاست معرفت نیست. سیاست رفتار است. در نتیجه علم درجه 2 هست ولی معرفت درجه 2 نیست. معرفت به معرفت، نیست. فلسفه فرهنگ هم به این ترتیب که عرض میکنیم مطلقاً نمیتوان گفت که معرفت درجه 2 است. با این که فلسفه است. فلسفه مضاف است. خیلیها عموماً فلسفه مضاف را معرفت درجه 2 قلمداد میکنند، چون خلط میکنند با علم درجه 2 بودن. پس بنابراین فلسفه فرهنگ از سنخ علمهای درجه 2 است، دانشهای درجه 2 است و نگاه درجه دومی دارد. ولو این که بعضی از اجزائش مفاد درجه دو نمیشود. ممکن است کسی در پایگاه فلسفه فرهنگ به تحلیل بینشهای یک جامعه بپردازد این معرفت است.
نکته دیگری که میشود در هویت معرفتی فلسفی فرهنگ گفت، این که میگویند فلسفههای مضاف فلسفه هستند، پس بنابراین برون دینیاند. این حرف از جهتی درست است ولیکن، به جهتی هم اینطوری نیست. آنها چون دین، را نوعاً جامعهشناسان و فیلسوفان دین، دین را نهاد تلقی میکنند، نه منبع معرفت این حرف را میزنند ولی ما که وحی را، منبع معرفت میدانیم هیچ ایرادی نمیدانیم که از وحی هم حقایقی را کشف کنیم ولو حقایق فلسفی. لهذا فلسفه فرهنگ، در عین این که بله، یک مطلب فلسفی است و عقلانی، قهراً اینطوری است و ما قابل اصطیاد از کتاب و سنت و نقل هم هست، هم در نقل، مباحث عقلی داریم از این جهت میشود، هم این که قضایای وحیانی یقینیاند و میتوانند کبرای قضایای فلسفی قرار بگیرند. از این جهت کاملاً میتواند قضایای اصطیاد شده از متن دین، جزء قضایای فلسفی قرار بگیرند چون قضایای فلسفی باید اجزاءشان یقینی باشند و گزارههای وحیانی آنچه که دقیقاً اصابت به واقع کرده باشد در مقام فهم وحی، حالا میتوانند اجزاء قیاسات قرار بگیرند و لذا قابل اصطیاد از منابع دینی هست. در این حال از فلسفه مطلق هم – این جنبه معرفتشناختی دارد دارم عرض میکنم – یعنی فلسفه فرهنگ از این منابع تولید میشود. یعنی مناشی معرفتی فلسفه فرهنگ را داریم عرض میکنیم از این میتواند تولید بشود. از فلسفه مطلق، فلسفه الهی، علم کلی میتواند تولید بشود، از خصائل فطری آدمیان میتواند تولید شود، از انسانشناسی میتواند تولید بشود، انسانشناسی خودش منبع فرهنگ است.
گفتاردهم) مهندسی معرفتی فلسفه ی فرهنگ
گفتار دهم، «هندسه معرفتی فلسفه فرهنگ». هندسی معرفتی هم باز میتواند جزئی از هویت فرهنگی قلمداد شود ولی مستقیماً قابل طرح است و تفاوت هست. هویت فرهنگی همینهایی بود که عرض کردیم، هویت معرفتی. هندسه معرفتی یعنی این که آن مجموعه ارکان و مؤلفههایی که این مقوله را تشکیل میدهند چگونه چیده میشوند؟ ساختار و چیدمان معرفتی مؤلفههای این به چه نحوی است؟ چون هر مقولهای یک چنین چیدمانی در باطنشان هست مخصوصاً علمها، در واقع یک گرانیگاهی دارند، یک نقطه ثقلی دارند و پیرامونی دارند، نقاط پیرامونی دارند که این میشود همان هندسه معرفتی. مثل این که مثلاً در دین هم این پرسش جا دارد که هندسه معرفتی دین چیست؟ یعنی همه گزارههای دینی نهایتاً قبلهشان چیست؟ باید با توحید سازگار باشند و در نتیجه هندسه معرفتی دین، کعبهاش و نقطه ثقل و پرگار آن توحید است و همه چیز را در توحید دارند. در فرهنگ هم میشود چنین بحثی را کرد و اگر چنین بحثی بشود، "بینش"، گرانیگاه است. چهار مؤلفه بینشها، منشها، کنشها و کششها، "بینش" لایه زیرین «فرهنگ» قلمداد میشود و نقطه ثقل فرهنگ به حساب میآید و در مطالعه فلسفه فرهنگ طبعاً این جهت تأثیر میگذارد. لهذا پارهای از مباحث به تعبیر ما در نسبت مناسبات مؤلفهها فلسفه فرهنگ مبناگرایانه است یا کلانگارانه است، حاشیهسان است یا شبکهوار.
گفتار یازدهم) مصادر و مناشی فلسفهی فرهنگ
مطلب یازدهم، «مصادر و مناشی» فلسفه فرهنگ. این از جمله محورهایی است که قرار است بحث کنیم. در واقع یکی از سه محوری که قرار است تابستان روی آن بحث کنیم این محور است. از «آیی» و از «آنی» فرهنگ. فرهنگ، از چه چیز سرچشمه میگیرد؟ فرهنگ از کجا تولید میشود؟ و در نتیجه مباحثی مثل عقل. «عقل» جزو مناشی فرهنگ است. «دین» جزو مناشی و سرچشمههای فرهنگ است. «فطرت» البته فطرت اجتماعی که به نظرم فطرت انسان اجتماعی است، فطرت اجتماعی آدمیان جزو مناشی و سرچشمههای فرهنگ است. خود فلسفه، علم کلی و فلسفه مطلق، جزو مناشی فرهنگ است و منابع دینی و امثال اینها جزو مصادر و مناشی فرهنگ به حساب میآیند. این 11 تا نکتهای که درباره فلسفه فرهنگ میشود گفت.
پرسش و پاسخ:
سؤال: تشکر از جنابعالی. بحث خیلی بحث مهم و لازمی است. ولی دو- سه نکته به ذهنم میرسد عرض میکنم. یک نکتهای که در مورد دین مطرح شد، خیلی قابل تأمل است که نسبت «دین» با «فرهنگ» چیست؟ آقای مطهری(ره) یک تعبیری دارند که میفرمایند اگر «دین» میخواهید در جامعه بماند باید «تبدیل به فرهنگ» بشود. مثلاً ما میگوییم امروز «دین» باید جزء «فرهنگ» بشود. من فکر میکنم این تعبیر باید بقدری تنقیح شود. چون دین، به عنوان آن حقیقت ثابتی که عندالله هست و ما از آن یک اطلاع معرفتی میگیریم نه به فرهنگ تبدیل میشود و نه اصلاً امکانپذیر است که به فرهنگ تبدیل شود، چون کاملاً دو جنس متفاوت است. همانطور که فرمودید «فرهنگ» زمینی و زمانی است و از رفتارهای مردم شکل میگیرد. ولی «دین» کاملاً الهی و کاملاً منشأ ماوراء بشر دارد. و خیلی مهم است که چه تعبیری به کار ببریم؟ به نظر میرسد که دین، گاهی هادی فرهنگ و هدایتگر فرهنگ میشود، کمااینکه هدایتگر فرد انسان میشود. در واقع فرهنگ مطلوب، آن فرهنگی است که تحت تأثیر هدایت دین قرار گرفته است. دین، با حفظ هویت دینی خودش، فرهنگ را هدایت میکند ولی همچنان دین، دین است و فرهنگ، فرهنگ است. و یا کمی با تعبیر مسامحهای بتوانیم بگوییم دین میتواند فرهنگزا بشود ولی خودش همچنان دین میماند نه تبدیل میشود، نه جزء فرهنگ، دین به معنای واقعی دین قرار میگیرد. بله آن معرفت عمومی دین، میشود فرهنگ. یک رفتار عمومی دین در حد شناخت و بینش و در واقع رفتار افراد. خیلی بحث مهمی است و خیلی هم خلط میشود در بحثهایی که در این زمینه هست.
یک نکته هم، همین جملهای که مرحوم مطهری گفتهاند که اگر ایشان بودند میشد کمی راحتتر ایشان را در این زمینه نقد کرد. که یک جمله ایشان گفتند ولی خب این جمله خیلی ریشه را میزند. مثلاً بگوییم این که "فتوای یک فقیه دهاتی بوی دهاتی میدهد، فتوای یک فقیه شهری بوی شهر میدهد." خب این را یک عده میگویند که خیلی از فتواهای فقهای امروز ما بوی سنتگرایی میدهد مخصوصاً در جهان جدید نیستند، اصلاً نمیدانند جهان مدرن، جهان جدید و اقتضائات فرهنگی چیست، به همین جهت مینشینند یک فتوایی میدهند و اعتبار آن فتوا کاملاً زیر سؤال میرود. به همین حیث، حتی حکم. آنجا که یک حاکم شرعی یک حکمی صادر میکند این هم با چنین مناقشهای میتواند کاملاً ریشهاش زده شود. این را هم باید خوب روی آن بحث کرد. جمله آقای مطهری، کاملاً جای خودش محفوظ است ولی واقعاً باید کمی روی آن تأمل کرد.
سؤال: تا مرز دوره هرمنوتیک؟ تا مرزی که بهم نریزد.
-ما معتقدیم که روشمند است، این که بگوییم بخشیاش امکانناپذیر است، نه. کاملاً روشمند است و میشود با روشهای متقن و قواعد دقیق مدیریت کرد که این اتفاقها نیفتد و تأثیرهای اینطوری رخ ندهد.
سؤال: تاریخ فرهنگ را یا بازخورد فرهنگها، آن چیزی که تا به حال رخ داده، تجربیات فرهنگها و تعارضها و دادوستدهایشان، تقابلهایشان یا همپوشانیهایشان، تکمیلها، ترمیمها و این ارتباطاتشان را ما در این سرفصلها ندیدیم.
-در گونهشناسی فرهنگها بحث میکنیم. گونهشناسی و نسبت مناسبات و تأثیر و تأثر فرهنگها با همدیگر. این سرفصل گونهشناسی فرهنگهاست، آنجا اینها را داریم. بحثهای تاریخی نقلی محل بحث نیست بلکه تأثیر تأثر معرفتی مقولات با همدیگر، از جمله نسبتسنجی اینها با همدیگر است که در چارچوب قواعدی که بر فرهنگ حاکم است تأثیر و تأثر اتفاق میافتد. اصولاً جامعه، از نظر بنده، «جامعه» عبارت است از «ترکیب شاکلههای آحاد و جوامع دیگر» در نتیجه یعنی هر جامعهای خودش شاکله دارد ولی هر شاکله تحت تأثیر شاکلههای دیگر صورتبندی میشود که شاکله عمدتاً به حوزه فرهنگ مربوط میشود، یعنی "شاکله" غیر از "فطرت" است. چون فطرت ذاتی است و شاکله آن است که در بستر عوامل دخیل برای انسان بوجود میآید که عمدتاً در قالب فرهنگ بروز میکند.
سؤال: هویت معرفتی فلسفه فرهنگ را من متوجه نشدم.
-آنچه که از پایگاه معرفتشناسی راجع به «فرهنگ» بحث کنیم بگوییم جنس فلسفه فرهنگ آیا قِسم و جنس و نوع فلسفه فرهنگ از نوع مثلاً علوم یقینی است یا ظنی؟ گفتیم علوم تجربی ظنی هستند، این بحث مبحثشناسانه است و مشخص میکند نوع هویت فرهنگی فلسفه فرهنگ را. یا مثلاً این که فلسفه فرهنگ مبادی و مناشی و مصادر آن چیست؟ فلسفه فرهنگ کارکرد معرفتی دارد یا ندارد؟ امثال اینطور بحثها را میگوییم هویت معرفتی. چون ما به اجمال این بحثها را عبور میکنیم، 6تا مسئله را جزء هویت معرفتی هر علم تعبیر میکنیم.
سؤال: چطور این بحث فلسفی تبدیل به یک اطلس بشود؟ چطور نقشه بشود و چطور تبدیل به یک چشمانداز بشود که در یک فرهنگسازی بتوانیم از آن استفاده کنیم که انتزاعیزده و کلیزده نشود. درست است که فرانگر هست ولی این فرآیند چه زمانی میخواهد تبدیل به یک گفتمان بشود؟ چه زمانی میخواهد تبدیل به فرهنگسازی شود؟ این فرآیند را فلسفه فرهنگ باید ارائه بدهد. یعنی توصیهها و سفارش با چه سازوکاری باید از این استخراج بشود؟ نه این که توصیه امروز فلسفه فرهنگ چیست؟ ولی فرآیند تولید گفتمان را باید اینجا در فلسفه فرهنگ میدیدیم ولی در سرفصلها نبود، یا آن تهمت انتزاعی که شما میفرمایید...
-این تهمت نیست، این جرم است. یعنی فلسفه اصلاً کارش توصیه و تجویز نیست. از فلسفه توصیه و تجویر درمیآید.
سؤال: اما خب باید سازوکارش را باید ارائه بدهد که چه سازوکاری دارد.
-خود فلسفه، وظیفهاش و حقش، جنسش توصیه کردن و تجویز کردن نیست، باید و نباید گفتن، شاید و نشاید گفتن، کار علم است. حکم است. در فلسفه، ما هستیشناسی و معرفتشناسی را بحث میکنیم ولیکن عرض کردیم که فلسفه فرهنگ، برآیندش این میشود که ما توان و مهارت مدیریت فرهنگ و مهندسی فرهنگ را بدست میآورم. توان و مهارت مهندسی فرهنگی را بدست میآوریم. و قهراً خب از آن یک توصیههایی و تجویزهایی بدست میآید که میتوانیم این کار را بکنیم. این را باید با خارج از فلسفه... در واقع، «فلسفه» زیرساخت علوم است. ما الآن علم فرهنگ اسلامی نداریم چون که فلسفه فرهنگ اسلامی هم نداریم، اگر ما فلسفه اسلامی فرهنگ را تولید کنیم که این بحثها باید به تولید فلسفه اسلامی فرهنگ منتهی شود، آن وقت بر مبنای آن علم فرهنگ وقتی تولید کنیم، آن به ما میگوید که فرهنگ را چطور مدیریت کنیم. یعنی مبتنی بر فلسفه فرهنگ باید علم آن را تولید کنیم. در علم باید بگوییم که فرهنگمان را باید چگونه مدیریت کرد. میگوییم چون این سرشت فرهنگ و خصائل فرهنگ است، و چون برابر این قواعد فرهنگ را میشود تصرف کرد، پس بنابراین ما فرهنگ موجودمان را چگونه اصلاح کنیم؟ مهندسی فرهنگ داشته باشیم. یا ارزش فرهنگیمان را چطور ببریم در مقوله سیاست، در مقوله اقتصاد، در مقوله مدیریت؟ که مدیریتمان، اقتصادمان، سیاستمان بشود فرهنگی یعنی اسلامی. پس بنابراین در خود فلسفه فرهنگ ما نمیتوانیم... خود فلسفه فرهنگ پا را از گلیم خودش فراتر نمیگذارد بیاید توصیه و تجویز بکند ولیکن اگر فلسفه فرهنگ داشتیم به راحتی علم فرهنگ تولید میشد و در علم فرهنگ این بحثها حل میشد.
سؤال: یکسری از مسائل با علوم اجتماعی است. که آنها آن علومی هستند که با فرهنگ تا سطوح گفتمانسازی که پایینترین رده علوم اجتماعی است، دیگر از جنس فلسفه خارج میشود.
بله علم میشود. منتهی ما عرض میکنیم که جامعهشناسی خودش را عهدهدار مسائل فرهنگ میداند. ولی فرهنگ، چون تودرتو و ذووجوه است، هیچ علمی از علم موجود نمیتواند مدعی باشد من عهدهدار مسائل فرهنگ هستم، فلذا باید یک علم فرهنگ تولید بشود. و علم فرهنگ بخواهد تولید بشود اول باید زیرساختهای آن را که فلسفه هست، تولید کنیم.
سؤال: الآن میگویید امور علم، یعنی بعد از این که فلسفه ساخته بشود دیگر امور نمیشود، فلسفه علم میشود؟
-نه، فلسفه فرهنگ، همواره فلسفه فرهنگی امره هست. اگر علم فرهنگ بوجود آمد، آن وقت فلسفه آن علم میشود فلسفه علم فرهنگ. فلسفه علم فرهنگ، از نوع معرفت درجه 2 هست قطعاً. چون علم به علم است، منتهی چون الآن علم آن موجود نیست تا بخواهد فلسفه علم فرهنگ بوجود بیاید.
سؤال: غرض ما از تحصیل میشود؟
غرض مؤلف میشود و غایت خود علم نیست چون غایت علم فراتر از این است.
سؤال: به نظر میرسد که این با استحکام فرهنگی موازی بشود. یعنی مهندسی فرهنگ، با استحکام فرهنگی هر دو میتوانند همعرض هم، غرض و هدف غایت نهایی باشند.
استحکام اگر منظورتون این هست که ارزشهای مطلوب فرهنگی را تحکیم کنیم و تثبیت کنیم این خودش باز یک نوع مهندسی فرهنگی است. میخواهیم فرهنگمان را مدیریت کنیم و نگذاریم بعضی ارزشها زائل شود و از بین برود. این بخشی از مدیریت فرهنگی و مهندسی فرهنگی قلمداد میشود.
سؤال: شما در تعریفتان فرموده بودید فرهنگ انسانزیست غیرمادی است. اگر این باشد دیگر دایرهاش را نمیتوانیم بگوییم بین رشتهای نیست، نمیتوانیم بگوییم فرا رشتهای نیست. آن موقع یک رشته خاص نمیشود، خیلی گستردهتر میشود؟
پاسخ: این را در بحث «فرهنگ و جز فرهنگ» توضیح میدهیم. این که ما عناصری را که به مثابه مؤلفه و اجزاء فرهنگ قلمدادشان میکنیم که به تعبیر من پارهفرهنگ هستند، پارهفرهنگها آنگاه که واقعاً هضم در فرهنگ شده باشند فرهنگ هستند، و الا فرهنگ نیستند. اگر هضم شده باشند احکام فرهنگ بر آنها جاری است. اگر نشده باشند احکام فرهنگ بر آنها جاری نیست، احکام فلسفی خودشان بر آنها جاری است. یعنی دین، آنگاه که عادت شده، آنگاه که در یک جامعه رسوب کرده باشد، فرهنگ شده است، و الا فرهنگ نیست.در دوره قبل که دوستان سؤال میکردند، عرض میکردیم که پیامبر اکرم(ص) تشریف داشتند، اسلام به مکه آمده بود، دین بود، اسلام بود، ولی جز فرهنگ آنجا مردم مکه نبود. پس همواره دین، جزء فرهنگ نیست. در مدینه دین جزء فرهنگ شد. چرا؟ چون در مدینه آرام آرام نهادینه شد و رسوب کرد، و تبدیل به عادت شد، تبدیل به منش شد، تبدیل به کنش شد، تبدیل به کشش و گرایش شد، تبدیل به بینش شد. چون «فرهنگ» مرکب از بینش، منش، کنش و گرایش.
سؤال:این نگاه پسینی است؟
پاسخ: بله، فرهنگ یک مقولهای است که... یعنی باید محقق باشد که بگوییم فرهنگ است. پسینی به این معنا که محقق باید باشد. یعنی منضم شده باشد، هضم و حذف شده باشد، در متن فرهنگ ادغام شده باشد تا فرهنگ بشود و الا هر دینی فرهنگ نیست، هر هنری فرهنگ نیست.
سؤال: شما نمیتوانید فرهنگ بسازید. ما یک پیشینه لازم داریم.
پاسخ: لازمهاش این نیست که ما بسازیم خودش ساخته میشود. هم میتوانیم فرهنگ بسازیم، زیرا ما معتقد به مهندسی فرهنگ هستیم.
سؤال:وقتی میخواهیم بسازیم پس باید یک نگاه پسینی به آن داشته باشیم؟ نه این که فقط مطالعهای خارجی باشد.
پاسخ: وقتی در فرهنگ نظریه داریم، و فرهنگ مطلوب را هم تصویب میکنیم، میتوانیم فرهنگ مهندسی کنیم و به آن فرهنگ مطلوب، بدل کنیم. من موافق این حرفها که میگویند علم، مدیریتپذیر نیست، فرهنگ، مدیریتپذیر نیست، وحشی است! بله، نمیگوییم کاملاً مدیریتپذیر است و میشود بخشنامه کنیم و فرهنگ را درست کنیم، این را نمیگویم. ولی راه دارد، قواعد دارد و طبق قواعد میشود فرهنگ را مدیریت کرد و قضیه مهندسی فرهنگ درست است.
سؤال: همین که ذهن هست، در ذهن شما هم هست، در عین حالی که میپذیریم و میخواهید آن را به سمت ذهنتان سوق بدهید پس یک فرهنگی دارید. نمیتوانیم بگوییم وقتی بیاید در جامعه، فرهنگ میشود.
پاسخ: نه، داریم میگوییم فرهنگ مطلوب را میتوانیم بسازیم. اصل فرهنگ، یعنی بینش، یعنی منش، یعنی کنش، یعنی گرایش. اینها وقتی رسوب شدند، شدند فرهنگ. هر جامعة انسانی، اصلاً جامعه انسانی – نه فردی - ملازم است با فرهنگ. یعنی هر جامعه انسانی الا و لابد بینشی و کنشی و منشی و گرایشی دارد. مجموعهای از بینشها، کنشها، منشها و گرایشها را دارند. این علیالاطلاق درست است، مصداق را بحث نمیکنیم که بگوییم اینها مطلوب هستند، مطلوب نیستند؟ متعالیاند، متدانیاند، این مهم نیست، فرهنگ میتواند متدانی باشد. بله، اصل فرهنگ، یک مقوله واقعیت خارجی است. اما این که ما بخواهیم فرهنگ مطلوب را پدید بیاوریم، گرچه بینش صحیح را به فرهنگ تبدیل میکنیم، منش صحیح را تبدیل به فرهنگ میکنیم، کنش و رفتار صحیح را تبدیل به فرهنگ کنیم، گرایشها و علایقهای صحیح را در جامعه رسوبی کنیم و تبدیل به فرهنگ کنیم، میتوانیم بگوییم، پس میتوانیم فرهنگ تولید کنیم. فرهنگ مطلوب را میتوانیم تولید کنیم. ولی نمیتوانیم یک جامعه را بیفرهنگ بکنیم چون اصلاً دست ما نیست. چون گفتیم فرهنگ، انسانشناسی انضمامی است، پس اصلاً فرهنگ از انسان جدا نمیشود. هیچ انسانی نیست که بیفرهنگ باشد. فرهنگ به معنای مصطلحی که ما داریم عرض میکنیم.
سؤال:در روشتان توجه به جامعه آماری چگونه است؟ در روشمان باید توجه به جامعه آماری داشته باشیم. جامعه آماری حداقل باید در صغرای استنباط ما باشد
در مقام کاربست است. – من چون این را عرض کرده بودم تکرار نکردم – عرض کردم ما سهتا روش داریم. یک روش خود علم، بعد چون در واقع سه روش وجود دارد گاهی خلط میکند. من عرض کردم راجع به هر علمی ما سهتا روش داریم. روش تکوّن آن علم، روش تولید مسئله آن علم، تولید قاعده در آن علم، و روش حل مسئله با آن علم. در روش حل مسئله با فلسفه فرهنگ، یا علم فرهنگ، بله به میدان میرویم و ممکن است جامعه آماری به کارمان بیاید آن در حل مسئله با بحث فرهنگ است. اینجا ما داریم تولید خود فلسفه فرهنگ و قواعد فلسفه فرهنگ و مسائل فلسفه فرهنگ را داریم عرض میکنیم.
سؤال:اگر در مقوله فلسفه فرهنگ، نگاهمان پسینی باشد، دنبال تدوین آن هستیم.
اشکالی ندارد من عرض کردم اجمالاً توجه داشته باشید ما سه روش داریم. در یکی از روشها قبول است، فرمایش شما درست است، در یکی از روشها که روش سوم عمدتا حل مسئله است، چون اگر ما بگوییم در تولید احکام کلی فلسفه فرهنگ، که فلسفی است با جامعه آماری که تجربی، جزئینگر عمل میکنیم آن وقت از فلسفی بودن علم خارج میشویم ما نمیتوانیم فلسفه فرهنگی را در جامعه آماری درست کنیم.
سؤال: عقلی بودن یا فرانگر، به کبرای استنباط نه صغرای آن، میتوانیم از صغرای آن در جامعه آماری استفاده کرده باشیم اما عقلانیت آن روش کبرای آن است، عقلانی به آن جامعه آماری توجه کنیم به این نمیگویند تجربی.
اگر اینطور بگویید آن وقت ما یک حرفهای دیگر هم داریم که- گفت سرش را تو باز کردی – من حرفهای دیگر هم در این جلسه دارم، تجربه، مولد علم نیست. در همان علم تجربی هم تا عقل پادرمیانی نکند هیچ واقعیتی کشف نمیشود. یعنی هزار مورد نمونه را دانشمند میبیند میگوید من دیدم، پرنده تخمگذار است، هزارتا پرنده را هم دیدم، نتیجه میگیرد میگوید پس، پرندگان تخمگذارند. پس را عقل دارد میگوید، پس را دیگر تجربه نمیگوید. تازه تا عقل وارد نشود، اصلاً علم تولید نمیشود. و لذا علوم تجربی چون مایهها و مواد را از تجربه میگیرد همهشان ظنیاند و هرگز در علم تجربی ما به یقین نمیرسیم. و فقط به حکم عقل میتوانیم به یقین برسیم. لهذاست که قضایای علمی که همگی تجربیاند، همگی هم ظنیاند هیچ قضیه یقینی نمیتواند تولید کند./924/ص