به گزارش خبرنگار سرویس جامعه و تمدن اسلامی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین محمد حسین ملکزاده، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم، در دومین جلسه فقه الاجتماع به مبادی و مقدمات این علم اشاره کرد که متن این درس تقدیم خوانندگان میشود.
بسم الله الرحمان الرحیم و إیّاه نستعین
الحمد لله و الصلاة علی رسول الله و آله آل الله
خارج فقه الاجتماع/ جلسه دوم
مقدمه
بحمد الله در جلسه گذشته مطالبی برای شروع بحثمان عرض شد و اجمالاً گفتیم که بحث از «فقه الاجتماع» به صورت مطلوب به انجام نمیرسد مگر آنکه پیش از ورود به مسائل این علم، مبادی و مقدمات آن به درستی طرح و بررسی شوند.
از آنجا که عنوان و دانشواژۀ «فقه الاجتماع» یک مصطلح تازه و نوپدید است و هنوز تصویر و تصوّر مُعتنابهی از مفهوم آن – و لو به نحو اجمال – در فکر و ذهن اصحاب فقه و فقاهت و متخصصان فن – تا چه رسد به عموم مردمان – نقش نبسته است، لذا به هیچ وجه نمیتوان به سرعت و سهولت از بررسیِ مفهومی و مراد تصوّریِ آن عبور کرد و مبتنی بر معنای بین الاذهانیِ آن، به مطالب و مسائل پسینی در این علم پرداخت؛ چه اینکه اساساً هنوز معنای بین الاذهانیِ استوار و قابل توجّهی از فقه الاجتماع صورت نبسته است.
سخن از فقه الاجتماع، در حقیقت، سخن از یک دانش نوزاد و تازه تولد یافته نیست، بلکه سخن از یک علم در حال تکوّن و تولّد است که در حال طی کردن مراحل نخستینِ سیر تدریجی خود برای پاگذاشتن به عرصۀ نمود و ظهور است.
طبیعتاً وقتی دانشی در چنین مرحله و جایگاهی قرار دارد باید دقت بسیار زیادی صورت گیرد که این دانش، ناقص الخلقه و مشوّه الصوره! متولّد نگردد. این در حالی است که در همین سالهای اخیر که در شمار اندکی از محافل و مراکز علمی و حوزوی و در بعضی نوشتهها از عنوان «فقه الاجتماع» – به مثابه عنوانی نوظهور – یاد میشود.
مع الاسف شاهد آن هستیم که با کمدقّتی، سوء تعبیرها و برداشتهای نادرستی از آن مطرح میگردد؛ به طور مثال برخی «فقه الاجتماع» را با «فقه اجتماعی» یکی در نظر میگیرند و از این دو عنوان به مثابه بدیل و جانشین یکدیگر، استفاده میکنند و لذا گاهی که میگویند یا مینویسند «فقه الاجتماع»، منظورشان «فقه اجتماعی» است و گاهی نیز به عکس.
اما در ادامه برای اینکه بخواهیم به شناخت درخوری از فقه الاجتماع برسیم نخست باید «فقه» را – به دقت و تفصیل – تعریف کنیم؛ چون فقه الاجتماع، بخشی از فقه و یکی از شاخهها، انشعابات و زیرمجموعههای آن به شمار میآید.
فقه از نظر لغوی
کلمه «فقه» به لحاظ لغوی و وضعی به معنای «فهم» و «درک» است و بیشتر لغتشناسان و لغویین – مثل خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب العین (3/370)، یا صاحب المحیط فی اللغه (3/347)، الصحاح (6/2243)، النهایه (3/465)، لسان العرب (3/522)، مجمع البحرین (6/355) و ... – این معنا را برای فقه ذکر کردهاند. اگر چه معمولاً در زبان عربی، کلمه «فقه» برای اشاره به فهم و درک عمیق هم به کار میرود و بالتبَع، فقیه به کسی میگویند که صاحب فهم باشد و به خصوص به فهم و درک عمیق رسیده باشد.
معنای اصطلاحیِ فقه در میان مسلمانان
قرآن حکیم در بیست مورد (در بیست آیه) از کلمات و افعالی از ریشه «فقه» استفاده کرده است؛ که یکی از آن موارد در آیه معروف به آیه «نَفْر» میباشد. پروردگار دانا در این آیه شریفه با به کارگیریِ کلمه «لِیَتفَقّهوا» – فقه در باب تفعّل – میفرماید:
«و ما کان المؤمنون لِیَنفروا کافةً، فلولا نَفَرَ مِن کلّ فرقةٍ منهم طائفةٌ لِیَتَفقّهوا فی الدین و لِیُنذروا قومَهم إذا رَجَعوا إلیهم لعلّهم یَحذَرون»[1].
در این آیه کریمه، خداوند، به ویژه با آوردن تعبیر «لَولا» که در لغت عرب برای تحضیض است، به وضوح از لزوم و وجوب کوچ کردن عدّهای به مرکز علوم و معارف اسلامی – که در زمان نزول این آیه و به خاطر حضور پیامبر (ص)، شهر مدینه بود – به منظور «تفقّه در دین» یعنی دستیابی به شناخت و فهم دین، و به اصطلاح، دینشناسی و اسلامشناسیِ عمیق سخن میگوید.
همچنین در همین آیه، اسلامشناسان را نیز مکلّف میسازد که این علوم و معارف را در سینه خویش حبس نکنند و به دیگران نیز منتقل نموده، آنان را انذار نمایند.
افزون بر این آیه، در نصوص دینی فراوانی – به ویژه روایات و احادیث - کلمه فقه و تفقّه، صِرفاً درباره دین به کار رفته است که همین کاربردِ بسیار زیادِ «فقه دین» و «تفقّه در دین» سببِ به وجود آمدن اصطلاحی جدید در میان مسلمین شد؛ بدین صورت که هرگاه از کلمه فقه به شکل مطلق و بدون ذکر متعلَّق و مضافٌ الیه استفاده میکردند منظورشان فهم و درک دین و اسلامشناسی بود.
البته باید بدانیم که فقه، در اصطلاح مسلمانان نیز تنها به یک معنا و در مورد یک جور اسلامشناسی به کار نرفته است بلکه، اصطلاح فقه، در تاریخ استعمالش به وسیله مسلمین، دست کم دارای دو معنای عام و خاص بوده است.
فقه به معنای عام
معنای عامّ فقه عبارت است از اسلامشناسیِ کامل و همه جانبه و شامل تسلط و احاطه نسبت به هر سه شاخه تعالیم و آموزههای اسلامی، اعمّ از:
1. عقائد
2. احکامِ شریعت
3. اخلاق
از آنجا که فقه در معنای عامّ خود هر سه دسته از تعلیمات اسلام را در بر میگیرد لذا ضمن نامیدنِ همه آنها به فقه، بر اساس اهمیت و تقدّم و تأخّرشان، آنها را به «فقه اکبر» یعنی دانشی که به بحث از عقائد میپردازد، «فقه اوسط» یعنی دانشی که به بحث از احکام، قوانین و حدود شریعت میپردازد و «فقه اصغر» یعنی دانشی که به بحث از اخلاق و فضائل اخلاقی میپردازد، تقسیم نمودهاند.
گرچه به شکل دیگری هم میتوان گفت، به این صورت که عنوان «فقه اوسط» را ناظر به علم اخلاق و عنوان «فقه اصغر» را مشیر به دانش احکام و مسائل شرعی دانست. همچنین وقتی تنها عقائد و احکام با هم سنجیده میشوند و سخنی از اخلاق در این مقایسه و سنجش در میان نیست، عقائد را «فقه اکبر» و در مقایسه با آن، احکام را «فقه اصغر» مینامند و دیگر اشارهای به اصطلاح «فقه اوسط» ندارند.
در حدیثی در باب فضل العلم از کتاب شریف کافی میخوانیم:
«عن أبی الحسن موسی (ع): ... قال النبی (ص): انما العلم ثلاثة: آیة محکمة، أو فریضة عادلة، أو سنّة قائمة، و ما خلاهنّ فهو فضل»[2]
در این حدیث، «آیه محکمه» به جهانبینی و اصول عقائد که از مبدأ و معاد و باورهای بنیادینِ دینی و مذهبی بحث میکند تفسیر شده است، و «فریضه عادله» و «سنّت قائمه» نیز احکام شریعت (بایستهها) و اخلاقیّات (شایستهها)، دانسته شدهاند و بر این اساس، هر سه قِسم از فقه دین – فقه اکبر، فقه اوسط و فقه اصغر – در این نورگفته نیز آمدهاند.
حالا که بحث به اینجا رسید بد نیست اشاره کنیم که شارحین اصول کافی و صاحب نظرانی که به شرح این حدیث پرداختهاند در مورد «فریضه عادله» و «سنت قائمه» به صورتهای مختلفی اظهار نظر نمودهاند.
به طور مثال علامه مجلسی میگوید: فریضه عادله یعنی واجبات. وجه اینکه واجبات به عادله توصیف شدهاند این است که واجبات در وسط – بین افراط و تفریط – قرار دارند. سنت قائمه نیز به معنای مستحبات است.
البته وی «آیه محکمه» را هم – به عکس دیگران که عموماً ناظر به عقائد و اصول دین میدانند – به معنای آیهای میداند که دلالت آن روشن است و نسخ نشده است؛ (بحارالانوار/ ج 1/ ص 211).
برخی دیگر از علما گفتهاند مراد از فریضه عادله، فروع دین، احکام و مسائل حلال و حرام و بایدها و نبایدهای شرعی، و مراد از سنت قائمه، بایدها و نبایدهای اخلاقی هستند.
امّا صدرالمتالهین و پیروان او بر این باورند که منظور از فریضه عادله، آموزههای اخلاقی و منظور از سنت قائمه، احکام و فروع دین میباشند. همین دیدگاه را فیض کاشانی در کتاب الوافی (ج 1/ ص 136) نیز بیان داشته است.
فقه به معنای خاص
به مرور زمان، کاربرد عامّ کلمه فقه که شامل دانش مشتمل بر هر سه دسته اصلی از تعالیم اسلام بشود، تقریباً به کناری نهاده شد و اصطلاح جدیدی در میان مسلمین رواج یافت، بدین صورت که هرگاه کلمه فقه را به شکل مطلق استعمال میکردند منظورشان فقط «دانش کشف و استنباط احکام شریعت» بود.
این معنای اصطلاحی از فقه، همان معنای خاص و متأخّر از فقه است که در کتب علمی و فقهیِ علمای اسلام اعمّ از شیعه و سُنّی به کار رفته است. در بحث حاضر نیز همین معنا از فقه مدّ نظر میباشد و پس از این تلاش میگردد تا تعریف دقیق و جامعی از آن – اصطلاح فقه – به معنای خاص و به عنوان اسمی برای یک دانش، ارائه شود؛ ان شاءالله تعالی./825/م