به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاعرسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین ابوالقاسم یعقوبی، نماینده ولی فقیه در استان خراسان شمالی و امام جمعه بجنورد، در جلسه دوازدهم درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی که سیزدهم آبان 95 با حضور طلاب و روحانیون سطح چهار حوزه علمیه استان در حسینیه شهدای مصلای امام خمینی(ره) بجنورد برگزار شد، به تفسیر روایت شریفه «العلماء ورثه الانبیاء» پرداخت و اظهار کرد که علماء افزون بر علم و تبلیغ دین، ولایت و زعامت انبیاء را هم به ارث میبرند.
خلاصه درس گذشته
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی با اشاره به حدیث «ان العلماء ورثة الانبیاء؛ عالمان وارث انبیاء هستند»، افزود: بعضی احتمال دادهاند منظور از علما در این حدیث فقط ائمه معصومین (ع) هستند و ربطی به فقها ندارد اما احتمال دوم این است که علما هم شامل ائمه (ع) و هم شامل فقها میشود.
وی ادامه داد: نظر سوم این است که در این حدیث منظور از علما، فقها هستند نه ائمه (ع) و حضرت امام (ره) این نظر را انتخاب کرده و محکم آن را دنبال کرده است؛ زیرا اگر صدر و ذیل این حدیث را بخوانیم و نگاه کنیم میبینیم که بر امامان تطبیق نمیکند.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی خاطرنشان کرد: ما در مورد ائمه (ع) نمیگوییم که از پیامبر ارث بردهاند، یا ملائکه برای آنها طلب آمرزش میکنند؛ زیرا ائمه (ع) بالاتر از این حرفها هستند، در حقیقت ملائکه خادم ائمه (ع) هستند؛ به همین دلیل نتیجه میگیریم که لحن این حدیث و صدر و ذیل آن برای غیر معصومین بوده و با ائمه (ع) سازگار نیست.
وی اضافه کرد: امام راحل در این زمینه میفرماید: سیاق روایت با علما سازگار است نه ائمه (ع)، وقتی از اول به حدیث نگاه میکنیم معلوم است که علمای امت را معرفی میکند و میگوید فقها و علما این افراد هستند و اهمیت و جایگاه آنها چنین و چنان است، به دنبال علم بروید که فضیلت و ارزش زیادی دارد و این تعابیر با جایگاه و شأن ائمه (ع) سازگاری ندارد.
خلاصه درس حاضر
استاد درس خارج به کلامی از آیت الله جوادی آملی پیرامون کلمه نبیّ اشاره کرد و گفت: معنای «نبیّ» در فرهنگ قرآنی از منظر آیتالله جوادی آملی به معنای کسی است که با طاغوتها جنگیده، آنها را از جلوی راه برداشته، لشکر داشته، عسکر داشته و خود او عمارت و فرماندهی میکرده است، نبیّ این است نه فقط این جنبه که یک چیزهایی را از دین خدا فهمیده و بعد هم به دیگران منتقل کرده است.
وی در ادامه در پاسخ به کسانی که بین رهبری و نبوت در کلمه انبیا تفکیک قائل اند تأکید کرد: ما میگوییم این صحبت عقلا روا نیست؛ زیرا نمیشود پیغمبر و وحی باشد اما اجرا نباشد، قانون باشد و مجری نباشد، عقل میگوید وقتی نبی و قانون کامل بود این قانون برای تماشا و نمایش نیست بلکه باید اجرا شود؛ پس او هم نبیّ و هم ولی بوده و باید اجرا کند وگرنه معطل ماندن قانون که دردی را دوا نمیکند.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی با اشاره به روایت شریفه «العلما ورثه الانبیا»، اظهار کرد: برخی در مورد این روایت گفتهاند ارث فقط در چیزهایی است که قابل انتقال باشد و زعامت و ولایت قابل انتقال نیست.
وی ادامه داد: اما امام راحل این اشکال را با همان محاورت عرفی و سیره عقلا جواب داده و میگوید اینجور نیست، اتفاقاً در ادبیات فارسی میگوییم فلانی وارث تاج و تخت پدرش شد، وارث تاج و تخت یعنی چه؟ یعنی همان قدرت سیاسی اجتماعی و زعامت پدرش را به ارث برد.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی افزود: به دلیل آنکه عمارت و ولایت از امور اعتباریه و عقلایی است، عقلا اعتبار میکنند؛ آقا شما کدخدا باش، کدخدا یک امر حقیقی نبوده و یک امر اعتباری است و وقتی اعتباری باشد قابل جعل و نصب بوده و میشود آن را جعل کرد.
وی گفت: این بحث که علما هم جای پیامبران مینشینند، پولِ دنیا نیست که بگوییم قابل انتقال نیست؛ بلکه آن موقعیت رهبری و زعامت است که به علما به ارث میرسد و تصور این هم در ارث کاملاً روشن است.
تقریر درس
موضوع بحث روایت شریفه «العلما ورثه الانبیا»[1] است، گفتیم که این حدیث از لحاظ سندی مشکلی ندارد؛ برای آن دو سند نقل کردند که یکی صحیحه بوده و یکی هم اختلافی است، در مورد روایت ابوالبختری از این حدیث یک عده میگویند صحیحه و مستفیضه است، یک عده هم اشکال گرفتهاند؛ اما گفتیم که در مجموع از لحاظ سندی مشکلی در این روایت نداریم.
از لحاظ محتوایی چند نکته در این حدیث شریفه است؛ یکی علما، یکی کلمه ارث و ورثه و دیگری انبیا، علما را توضیح دادیم و به این نتیجه رسیدیم که یا مصداق علما بین ائمه و فقها مشترک است، یا متعین در ائمه بوده و یا متعین در فقها است، بالاخره به هر تقدیر علما را پوشش میدهد.
منتها در کلمه انبیاء اختلافی هست، اینکه انبیا که در اینجا به کار رفته، خود کلمه نبیّ به مردم، همه پیامبران مأموریت داشتند قوانین را از خدا بگیرند و به مردم ابلاغ کنند و دیگر بحث سیاست و زعامت از آن استفاده نمیشود.
اینجا میفرماید علما وارث انبیاء هستند شما نمیتوانید از عبارت «انبیاء بما هم انبیاء» استفاده کنید که پس ولایت و زعامت بر مردم هم دارند؛ چون در کلمه انبیا عنایت است، اگر میگفت مثلاً العلما ورثه الرسل، باز یک معنای دیگری میداد.
بالاخره باید در اینجا ببینیم عنوان کلمه انبیا مورد توجه «بما هم انبیاء» است یا نه این عنوان مشیر است؛ یعنی همان کسانی که ما اعتقاد داریم آمدند و بین مردم و خدا حلقه وصل شدند تا دین خدا را هم بیان کنند، هم تبلیغ کنند و هم اجرا کنند، کدام یک است؟ آیا معنای جامع از این انبیا میفهمیم؟ یا عنوان آن به اصطلاح آقایان وصف عنوانی است؛ یعنی در عنوانش هم عنایت بوده و اینکه گفته انبیا عنایت است.
پس بنابراین اگر آن معنای اولی باشد نمیتوانیم این حدیث را به ولایت و زعامت تعمیم بدهیم؛ اما اگر گفتیم عرف اینچنین برداشتی را ندارد که امام راحل از اینجا استفاده کرد و فرمود: وقتی اینچنین خطاباتی را به عرف القا بکنید، اینجور دقتهای عقلی و تحلیلهای عقلی که ما طلبهها داریم را ندارد، وقتی میگوید از پیامبران پیروی کنید؛ یعنی در همه جهات از آنها پیروی کنید.
این دقتهای فلسفی و عقلانی که ما معمولاً مته را روی خشخاش میگذاریم عرف اینجور کارها را نمیکند و خطابات شرع القا به عرف است؛ یعنی ببینید عرف چه میفهمد؛ لذا مرحوم آیتالله بروجردی در کتاب مکاسب که تدریس میکردند چند نفر بازاری میآوردند که پای درس خارجشان بنشینند هر وقت گیر میکردند میپرسیدند در بازار به این کلمه چه میگویند؟ مثلاً به تأخیر چه میگویند؟ و اینها را از زبان عرف میفهمیدند.
علما در همه ابعاد علمی، دینی، اجتماعی، سیاسی، تبلیغی و تبیینی وارث انبیاء هستند
اجمالاً مرحوم امام (ره) از این روایت شریفه استفاده میکند که در این روایت انبیا خصوصیت نبی بودن ندارند، علما وارث نبوت، وارث رسالت، وارث زعامت و وارث ولایت انبیا هم هستند.
اگر ثابت شد که این روایت در مورد علما سخن میگوید، همه ابعاد رسالت هست و رسالت چند بعدی است، البته در جلسه قبل اشارهای کردیم که «نبی» را از آن جهت که مخبر است نبی میگویند، از آن جهت که باید پیام خدا را به امت برساند «رسول» میگویند، از آن جهت که مورد عنایت خدا است «ولیالله» میگویند و از آن جهت که باید در جامعه زعامت را به عهده بگیرد ولی امر مسلمین هم میگویند؛ بنابراین با عنوان «امینالله» که قبلاً برای نبی گفتیم پنج عنوان برای او تعریف میشود.
آیتالله جوادی آملی استدلال بسیار زیبایی دارند که ثابت میکند کلمه نبی در قرآن به این معنایی که ما الآن میفهمیم نیست، نبی یعنی کسی که با طاغوتها جنگیده، آنها را از جلوی راه برداشته، لشکر داشته، عسکر داشته و خود او عمارت و فرماندهی میکرده است، نبی این است نه فقط این جنبه که یک چیزهایی را از دین خدا فهمیده و بعد هم به دیگران منتقل کرده است.
در مورد نبی تنها جنبه نبی بودن او ملاک نبوده و نمیتوانیم کاری به کار ولایت و زعامت وی نداشته باشیم؛ زیرا قرآن میگوید انبیاء میجنگیدند و صلح میکردند، از پیامبر اجازه به جبهه رفتن میگرفتند، این کارها را کسی میکند که در جامعه بوده و فرماندهی میکند، فرماندهی میکرده و میخواسته طاغوت را از جلوی راه بردارد؛ پس بنابراین در این روایت عنوان مشیر است، علما ورثه انبیا هستند؛ یعنی در همه ابعاد که شامل ابعاد علمی، دینی، اجتماعی، سیاسی، تبلیغی و تبیینی و ... میشود.
خداوند در آیه شریفه 6 سوره مبارکه احزاب میفرماید: «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ پیغمبر به مؤمنین نسبت به خود مؤمنان شایستهتر و سزاوارتر است» [2]؛ یعنی ولایت دارد، اینجا بحث ولایت نبی را مطرح میکند، نبی اولی است یعنی بحث از ولایتش است.
یا در سوره آلعمران آیه 146 میفرماید: «وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ؛ چهبسا پیغمبرانی که ربیون زیادی با آنها و در رکاب آنها میجنگیدند»[3]، رِبّیّون یعنی الهی و حزباللهی، عرض کردیم رِبّی؛ یعنی کسی که منسوب به خدا است.
پس معلوم میشود که اینجا نبی فرمانده بوده که عده زیادی در رکاب او با دشمنان میجنگیدند «وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ»، آیه بعدی سوره بقره آیه 61 «وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ»[4] انبیاء را به غیر حق و بدون اینکه حقی داشته باشند میکشتند، چون بعضی وقتها در کشتن حقی وجود دارد؛ مثلاً «وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ» که حق است یا «وَمَنْ قُتِلَ مَظلوماً فقد جعلنا لِولیّه سُلطَاناً»، گاهی کسی کس دیگر را با حق میکشد گاهی نه همینطور بدون دلیل.
خوب اینکه میکشتند یعنی چه؟ یعنی پیغمبر با آنها کار داشته؛ زیرا اگر با آنها کار نداشت چرا باید او را بکشند؟ لابد مزاحم طاغوتها و ظالمها بود که او را میکشتند.
آیه دیگر آیه 65 سوره انفال است که میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ»[5]؛ ای پیامبر، نمیگوید ای رسول، نمیگوید یا ایها الولیّ، بلکه میگوید: یا ایها النبی حرّض المومنین علی القتال؛ تحریض و تشویق کن که مؤمنان با دشمنان بجنگند، خوب این معلوم میشود که وسط میدان است، در حاشیه نیست، پیغمبر است، دستور میدهد و فرماندهی میکند.
آیه دیگر آیه 73 سوره توبه است که میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ»[6]؛ ای پیغمبر با کافران و منافقین بجنگ، پس معلوم میشود باید زعامت کند، برنامهریزی کند و درگیریها را کنترل کند.
آیه دیگر سوره احزاب آیه 13 است که خداوند میفرماید: «و یستأذنُ فریقٌ منهم النبی»[6]؛ وقتی در جبهه بودند از پیامبر اجازه میگرفتند تا به خانواده خود سر بزنند و بازگردند، آیتالله جوادی میفرماید این یک دلیل است بر اینکه انبیاء در عرف قرآن به آن معنای خاص نیست بلکه در فرهنگ قرآن به معنای عام است که هم علم نبی، هم تبلیغ نبی، هم رسالت و هم عمارت نبی را شامل میشود.
بنابراین در کلمه انبیاء نمیتوانیم تفکیک بین رهبری و نبوت بیندازیم، آنهایی که میخواهند استدلال ولایت فقیه به این آیات را تضعیف کنند میگویند اینجا آن بُعد نبوت پیامبر را کار دارد و به بُعد رهبری انبیا کاری ندارد؛ به همین دلیل نمیشود با استفاده از آن برای بحث ولایت فقیه استدلال کرد.
ما میگوییم این صحبت هم عقلاً و هم نقلاً روا نیست، عقلاً روا نیست؛ زیرا نمیشود پیغمبر و وحی باشد اما اجرا نباشد، قانون باشد و مجری نباشد، عقل میگوید وقتی نبی و قانون کامل بود این قانون برای تماشا و نمایش نیست بلکه باید اجرا شود؛ پس او هم نبی و هم ولی بوده و باید اجرا کند وگرنه معطل ماندن قانون که دردی را دوا نمیکند. از سوی دیگر نقل هم در کنارش است.
بله ما انبیایی داشتیم که نبی بودهاند؛ اما ولی و زعیم نبودهاند، آنها کجا هستند؟ مثل وقتی که حضرت ابراهیم (ع) پیغمبر اولوالعزم بوده، شاید ده تا پیغمبر دیگر هم زیرمجموعهاش بوده است، مثل حضرت لوط (ع) و دیگران که آنها آن جنبه زعامت را نداشتهاند، فقط مأمور بودند ابلاغ کنند و کارهای مربوط به امور امت به دست حضرت ابراهیم (ع) بوده است.
میتوان تصور کرد که نبی باشد اما ولی و زعیم نباشد، مثل آنجا که پیغمبری بهعنوان اولوالعزم محوریت دارد و چند تا پیغمبر هم زیرمجموعه او هستند که داریم، پس ما نمیگوییم نبوت از ولایت تفکیکناپذیر است، بله میشود تصور کرد که تفکیک شود مثل وقتی که پیغمبر نبیّ باشد اما ولیّ و زعیم نباشد؛ اما این موضوع در یک شرایط خاص است، اصل معنای نبی به این معنا اشکال دارد.
روایت جانشینی تبلیغی و جایگزینی ولایی موسی و هارون
یک نکته دیگر به ذهنم آمد که از طریق آن میشود بحث ولایت فقیه را استدلال کرد، ببینید وقتی حضرت موسی (ع) به کوه طور میرود و مأموریت چهلروزه پیدا میکند، برای مأموریت چهلروزه جانشین تعیین میکند این جانشینی چه نوع جانشینی است؟
حضرت موسی (ع) برادرش هارون را که افصح بوده و در اول نبوّتش میگوید: «ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلُل عقدةً مِّن لسانی یفقهوا قولی» بعد کم کم جلوتر میرود و میگوید خدایا این برادر من را بهعنوان کمک کار من بفرست؛ «هارونَ اخی و اشدُد به ازری و اشرُکهُ فی امری» این خیلی مهم است که حضرت موسی (ع) میگوید: خدایا هارون را هم در امر من شریک کن، این هم یک بحث تفسیری است که در چه چیز شریک کند در رسالت؟ در ولایت؟ علامه و دیگران فرمودهاند این «اشرکه» در تبلیغ است؛ چون عبارت «افصَح مِنّی» هم بهعنوان قرینه آمده که این زبانش گویا است، او را در این امر رسالت شریک من کن؛ یعنی من بهعنوان یک مبلّغ توانمند در کنارم یک برادر که خودی است، نفوذی نیست و او را میشناسم لازم دارم که هم زبانش خیلی گویا و فصیح است و هم میتواند پشتیبان من در صحنههای اجتماعی سیاسی باشد؛ پس «اشرکه فی امری».
بنابراین در امر تبلیغ حضرت هارون از همان اول کنار حضرت موسی بوده و شکی در آن نیست، اینجا که میخواهد به کوه طور برود مسأله زعامت است؛ چون «قوم بیرهبر تن بیسر بود»، میخواهد برود و کسی نیست که مردم را اداره کند؛ لذا میگوید خدا این برادر من بعد از من بهعنوان خلیفه من است «وَقَالَ مُوسَى لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ».
این آیه را دقت فرماید گفت: «لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی»، آنجا که بحث تبلیغ بود گفت: «اشرکه فی امری» اما در اینجا که بحث ولایت و زعامت است حضرت موسی(ع) به هارون میگوید: من میروم و تو باید مثل من مدیریت کنی مواظب باشی که هرج و مرج ایجاد نشده و شلوغ نشود، منافقین مثل سامریها کاری نکنند، میگویند سامری شاگرد خود حضرت موسی (ع) و در زمره خواص بوده؛ منتها از خواص بیخاصیت.
«اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی»؛ تو جانشین من در میان قوم هستی، این جانشینی مطمئناً جانشینی زعامت و ولایت و رهبری است وگرنه بحث جانشینی در علم و تبلیغ را قبلاً از خدا خواسته بود و خدا هم تأیید کرده و تمام شده بود، این یک حکم دیگر و دستور دیگر است «وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» این هم مؤید است، «واصلح» اصلاح کن «وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» و در مقابل مفسدینی که میخواهند جامعه را به هم بریزند بایست و نگذار که جامعه از هم بپاشد.
این آیه کاملاً گویای این است که «نبیّ بما هو النبیّ» باید جامع همه این صفات باشد، باید هم بحث تبلیغ، هم بحث علم، هم بحث افتاء و آشکار کردن حقایق و هم بحث قضاوت و زعامت را داشته باشد.
پس بنابراین ما با تأیید از این آیه شریفه هم میتوانیم بگوییم که وقتی میگوییم انبیا، فقط بعد خاص علمیت و تبلیغی آنها مد نظر نیست بلکه تمام جوانب کار را باید ببینیم و بسنجیم، این هم یک نکته که مؤید این مسأله بود.
امور اعتباری و عقلایی قابل نصب و جعل است
ما در مورد حدیث «ان العلماء ورثة الانبیاء» دو کلمه علما و انبیاء را توضیح دادیم؛ اما یک واژه دیگر باقی ماند، اینجا یک بحث دیگر داریم که خیلی هم دنبالهدار است و آن این است که چه چیزی از انبیاء به ارث میرسد؟ منظور علمشان است یا هم علمشان و هم ولایت و زعامتشان؟ جنبه افتاء و قضا و همه اینها است یا نه؟
بعضی خواستهاند بگویند که این روایت در مقام بیان این نیست که تمام صفات انبیا به علما منتقل شود، قرینه هم دارد و میگوید انبیا درهم و دیناری که باقی نگذاشتند فقط علم به یادگار گذاشتند «ورثوا العلم»؛ پس بنابراین این روایت میخواهد بگوید علما در علم انبیاء جانشین هستند و علم به ارث میبرند؛ پس بنابراین شما اینجا نمیتوانید زعامت و ولایت را استفاده کنید؛ چون هم اول روایت و هم آخر آن سخن از علم بوده و میفرماید: «إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِیاءِ و ذلکَ أنَّ الأنبِیاءَ لَم یُوَرِّثوا دِرهَمَا و لا دینارا و إنَّما أورَثوا أحادیثَ مِن أحادیثِهِم، فمَن أخَذَ بِشَیءٍ مِنها فقَد أخَذَ حَظّاً وافِراً، فَانظُروا عِلمَکُم عَمَّن تَأخُذونَهُ».
بعضی خواستهاند بگویند این روایت در استدلال ولایت انبیا نمیگنجد؛ زیرا از علم انبیا سخن میگوید، علمای هر امتی از نبی خود ارث میبرند ارث هم یعنی همان علم؛ ازاینرو بحث تبیین، تبلیغ، ولایت و زعامت از این روایت استفاده نمیشود آیا این حرف درست است؟
بعضی بالاتر رفته و گفتهاند ولایت قابل انتقال نیست؛ مثل شجاعت و عدالت، هر کس باید خودش کسب کند، پس نمیتوانید به این روایت استدلال کنید و در خود روایت هم قرینه وجود دارد، البته دو روایت داریم، روایت ابوالبختری میگوید «انما» این است و جز این نیست که انبیا چیزی برای ارث باقی نگذاشتهاند، پس معلوم میشود خبری نیست و فقط همین علم است.
اما امام (ره) این اشکال را با همان محاورت عرفی و سیره عقلا کاملاً جواب داده و میگوید اینجور نیست که شما میگویید که ارث فقط در چیزهایی است که قابل انتقال باشد و زعامت و ولایت قابل انتقال نیست، اینطور نیست، اتفاقاً در ادبیات فارسی میگوییم وارث تاج و تخت، تعبیر ایشان است، میگوییم فلانی وارث تاج و تخت پدرش شد وارث تاج و تخت یعنی چه؟ یعنی همان قدرت سیاسی اجتماعی و زعامت پدرش را به ارث برد.
پس بنابراین اینکه قدرت قابل انتقال نبوده و قابل ارث نیست و به ارث بردن معمولاً به چیزی میگوییم که قابلیت انتقال داشته باشد و مواردی مثل ولایت و زعامت قابل انتقال نیست، امام با همان بیان روان خود میفرماید: این اشکال وارد نیست؛ چون عمارت و ولایت از امور اعتباریه و عقلایی است؛ عُقلا اعتبار میکنند؛ آقا شما کدخدا باش، کدخدا یک امر حقیقی که نیست یک امر اعتباری است، آقا شما شهردار این شهر باش، شما استاندار این استان باش، شما فرماندار این شهرستان باش، همه اینها اعتباریات است و وقتی اعتباریات باشد قابل جعل و نصب بوده و میشود آن را جعل کرد، آقا شما رییس جمهور یک مملکت باش.
پس اینها جزء موارد اعتباری و عقلایی است، هر قومی از این اعتباریات دارد، در این امور باید عقلا و عرف یک جامعه را ببینیم و به جامعه مراجعه کنیم مثلاً میگویند فلانی وارث تاج و تخت است و این از جملات معروفه بین مردم و عقلا است.
البته این بحث دنباله داشته و ما تنها بیان امام (ره) را عرض کردیم؛ پس بنابراین اینکه شما میگویید معنای این حدیث این است که علما فقط علم را از انبیاء به ارث میبرند و چیز دیگری قابل ارث نیست، امام راحل میفرماید اینطور نیست، اگر در عرف نگاه بکنید میگویند: این وارث همان پدر است در قلدری یا عدالت و امثال اینها.
مگر نمیگفتند بر پدر و پسر لعنت؛ زیرا این پسر در ظلم و ستم وارث همان پدر است، عرف جامعه اینطور میگوید، بعد میفرماید: اگر کسی در آیه شریفه دقت کند که «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»؛ نبی نسبت به مؤمنین از خودشان شایستهتر و اولی است و در کنار این آیه، حدیث «العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِیاءِ» را بگذارد کاملاً میفهمد همانگونه که نبی اولویت دارد، ولایت دارد و بُعد اجتماعی سیاسی و زعامت دارد علمایی هم که قرار است وارث این نبی باشند این زعامت و ولایت را دارند، چیزی خلاف عقل و عرف نیست.
آیتالله جوادی یک مقدار این بحث را باز کردهاند، ایشان در بحث ارث نکته ظریفی دارند و میفرمایند فرق جوهره ارث با مبادلات تجاری این است که ما گاهی چیزی را میفروشیم و گاهی چیزی را میخریم، معاملات معمولی ما کالا به کالا یا نقد به کالا است، قدیمها کالا به کالا بوده الآن نقدینگی میدهیم و جنسی را میخریم، یک کالایی به وسیله کالای دیگر یا به وسیله نقدینگی انتقال پیدا میکند؛ اما در بحث ارث چیزی جابجا نمیشود بلکه افراد جابجا میشوند.
پدری فوت میکند اما ملک او هست، ملکش که از لحاظ مبادلهای منتقل نمیشود؛ بلکه پدر فوت کرده و پسر که وارث است به جای او نشسته است. از لحاظ مبادلهای چیزی جابجا نشده که شما بگویید قابل انتقال هست یا قابل انتقال نیست.
آنچه در ارث داریم این است که وارث جای مورث مینشیند، نشستن وارث جای مورث چه اشکالی دارد؟ شما میگفتید نمیشود از طریق ارث چیزی را منتقل کرد انتقال ندارد، میگوییم اصلاً اینجا مال، اموال و کالایی جابجا نمیشود، همهچیز سر جای خودش است، خانه، باغ و زمین پدر هست اما فوت کرده و پسر به جای او مینشیند.
چیزی انتقال پیدا نکرده و همهچیز جای خودش است، پدر فوت کرده اما زمین او جابجا نشده است، آن زمان پدر مالک بود، الآن مالک پسر است؛ پس بنابراین وارث جای مورث مینشیند، نقل و انتقالی به آن معنا نیست که شما بگویید این قابل انتقال نیست.
این بحث که علما هم جای پیمبران مینشینند، پول دنیا نیست که بگوییم قابل انتقال نیست؛ بلکه آن موقعیت رهبری و زعامت است که به علما به ارث میرسد و تصور این هم در ارث کاملاً روشن است، البته این بحث دنبالهدار است؛ چون هم مخالف و هم موافق دارد./902/236/ر
مقرر: هادی رحیمی کوهستان
منابع و مآخذ:
[1]. اصول کافی، ج 1، باب فضل العلم، ص 34.
[2]. قرآن کریم، سوره احزاب، آیه 6.
[3]. قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه 146.
[4]. قرآن کریم، سوره بقره، آیه 6.
[5]. قرآن کریم، سوره انفال، آیه 65.
[6]. قرآن کریم، سوره توبه، آیه 73.